سایر منابع:
سایر خبرها
عاملان قتل فروشنده سنگ های قیمتی محاکمه شدند
حال خفه کردن مقتول هستند به همین دلیل با آنها درگیر شدم، اما آنها دست و پای مرا بستند و در اتاق حبس کردند. سعی کردم درخواست کمک کنم، اما نتوانستم تا اینکه ساعتی بعد از همسایه ها کمک خواستم که جوانی آمد و مرا نجات داد. وقتی سراغ مقتول رفتم متوجه شدم نفس نمی کشد و فوت کرده است. بعد از این توضیحات کارآگاهان موفق شدند مخفیگاه مجید 46 ساله را در منطقه تهرانپارس شناسایی و او را دستگیر کنند ...
مدافعان جوانِ امروز مرا یاد دیروز خودم می اندازند
.... شهادت عاقبت شان باشد. خیلی سخت است کنار جانباز بنشینی و دردهایش را حس کنی و کاری از دستت برنیاید. من دردهای همسرم را با همه وجود احساس می کنم. مدت هاست که همسرم نمی تواند از خانه بیرون بیاید چون دائم باید اکسیژن بگیرد. یعنی فاصله اتاق تا سرویس بهداشتی را هم بدون استنشاق اکسیژن نمی تواند طی کند. وقتی مهمان می آید و ایشان می خواهد با کسی صحبت کند دائم باید مراقب تنگی نفس و سرفه هایش باشیم ...
مادر دیگرم حضرت زینب(س) در سوریه است
رفتن بابک بی تابم می کند. روز آخر اعزام با عجله از بیرون به داخل خانه آمد و رفت طبقه بالا سمت اتاق خودش؛ اتاقی که پر بود از عکس شهدا . چند لحظه ای نگذشت که با عجله از اتاق خارج شد و سریع بیرون رفت. من در خانه بودم که از مادرش پرسیدم: بابک در دستانش چه داشت؟مادرش گفت: یک کوله پشتی. تا این را گفت: متوجه شدم که کارهای اعزامش ردیف شده است. به برادر و عموهایش زنگ زدم و آنها به خانه ما آمدند. بابک کوله ...
اختلافات خانوادگی انگیزه داماد قاتل + عکس
تنها در خانه ماندم تا اینکه صبح به خانه پدرزنم رفتم؛ ابتدا پسر پنج ساله ام را به خانه خواهرم بردم و پس از آن مجدداً به خانه پدرزنم بازگشتم؛ طی درگیری، همسرم، مادرزنم و پدرزنم را با ضربات چاقو زدم و پس از دقایقی مأموران در محل حاضر شده و مرا دستگیر کردند. وی مدعی شد: مدتی است بیماری روحی و روانی و " اسکیزوفرنی " دارم، به خاطر همین بیماری یک هفته هم در بیمارستان بستری شدم، پزشک برای من دارو ...
بازیگران درخشان تاریخ سینما (44): کرک داگلاس
. داگلاس با نام ایزی دمسکی بزرگ شد و در طول جنگ جهانی دوم بود که قبل از وارد شدن به نیروی دریایی ایالات متحده، بطور رسمی و قانونی نامش را به کرک داگلاس تغییر داد. در زندگی نامه ای که در سال 1988 با عنوان پسر کهنه فروش منتشر کرد، از دشواری هایی که او و والدین و شش خواهرش در سال های اولیه زندگی شان در امستردام نیویورک تحمل می کردند، نوشته است: پدرم، که در روسیه تاجر اسب بود، یک اسب و یک گاری ...
روایتی از زندگی تحصیلی دانشجویان خارجی در ایران
دارد و بد است. ایران را به اندازه آمریکا دوست دارم بنیامین با اشاره به اینکه من از نظر هویتی نه در ایران هستم، نه در آمریکا، اظهار می کند: آمریکا را با همه مشکلاتش به خاطر اینکه وطن من است، دوست دارم؛ وقتی از آمریکا می رفتم می گفتم چقدرخوب شد و دارم این مشکلات و مردم بی سواد و بی فرهنگ را ترک می کنم، اما حالا که از آمریکا دور شدم متوجه شدم، من آمریکایی هستم چه آنجا را دوست داشته ...
مخالفت آیت الله گلپایگانی با ساخت مقبره برای حضرت زهرا(س)
هاجر بود، ایشان سه ساله بود که تنهائی را لمس کرد و مادرش در سال 1319 به هنگام وضع حمل از دنیا رفت. و زندگی را بدون عنصری با محبت و با عطوفت به نام مادر گذراند. مهد پرورش مرجع بزرگ شیعه در خانه ای پرورش یافت که زهد و تقوی و علم در آن موج می زد. در سن 9 سالگی شاهد رحلت مدافع و تکیه گاه بزرگ خود شد. و پدر را دست تقدیر از وی گرفت و لباس یتیمی را بر وی پوشاند. پدر رفت و فرزند را ...
پای صحبتهای دختری که مادرش قاتل زنجیره ای است!/تصاویر
دو دختر هستند. اما تحمل تمام این ها برای گول سخت بود: "آقای آمریکا به جای این کارهای باید براش یک تلویزیون بگیری. تو ملاقاتی من هستی و آمدی با من حرف بزنی. ما حتی یک تلویزیون هم نداریم. باید داعش را بیاورم تا سرت را قطع کند." زمان خداحافظی مینا مؤدبانه باهم دست داد و سپس با سلما به آن طرف حیاط رفت. هنوز کیسه پلاستیکی زرد رنگش را همراه داشت. خانم گول که آرام شده بود نیز مؤدبانه دست داد. نگاهش جسور و چالش برانگیز بود. گفت: "یکم پول به من بده." افکار نیوز ...
قتل مرموز زنی بر سرسجاده نمازش
حادثه گفت: من و همسرم در طبقه بالای خانه مادر زنم زندگی می کنیم. امشب شام خانه مادر زنم دعوت بودیم. ساعتی قبل به خانه مان برگشتیم و همسرم سجاده اش را برداشت وبرای خواندن نماز به اتاقش رفت. چند دقیقه ای گذشت و از او خبری نشد که نگرانش شدم و به داخل اتاق رفتم و با جسد بی جانش روی سجاده روبه رو شدم. مأموران در بررسی های جسد متوجه آثار کبودی روی گردن زن میانسال شدند که حکایت از این داشت وی به طرز ...
شرح دیداری که در اقلیم تصور نمی گنجد
، نیمه نفس های جان نیمه جان مادری ام را نگذاشت که بمیرد و ایستادم و خودم را رساندم به آنها... هرچه همسرم را صدا زدم بی فایده بود – او نگران ما بود؛ و سخت مجروح. و بعد در بیمارستان، شربت شهادت نیوشید تا اقلیم بانو، تنها و تنهاتر شود-. مردم داخل خانه آمدند. مردی از اقوام با دیدن بدن بی سر زینب بی هوش شد. مرد دیگر به سختی زینب را از من گرفت. فریاد می زدم دخترم را بدهید... زینبم را کجا می برید... آخر بچۀ من به چه گناهی به این روز افتاده است.... . شرح دیدار با مادر، همسر و دختر شهید خانم اقلیم پیله ور * سردبیری خبرگزاری فارس استان ایلام انتهای پیام/ ...
تنهایان بیابان
...، آخر هفته می روند سفر و دست و پاهایشان همیشه لاک زده و تمیز است. نازنین، دختر بیابان، خواهر چهار مرد معلول عقب افتاده ذهنی، وقتی بغضش ترکید که خروس دُم دراز آن نزدیکی با مرغ ها گلاویز شده بود و صدایش بیابان را پر کرده بود. برادرها تحت پوشش بهزیستی اند و ماهانه 40 تا 50 هزار تومان از بهزیستی می گیرند ولی بیمه ای از طرف پدر ندارند؛ چون بیمه نبود. بر اساس قانون مادرم سرپرست آنهاست ولی همه بارشان ...
قتل همسرش پس از ناکامی در منصرف کردن از طلاق
... در ابتدای این جلسه اولیای دم مقتول برای قاتل دخترشان درخواست قصاص کردند. دختر 9 ساله مقتول در شکایت خود گفت: پدرم مدام مادرم را اذیت می کرد و من حاضر به گذشت نیستم. رئیس دادگاه با تفهیم اتهام به محرم، از او خواست به دفاع از خود بپردازد که مرد میانسال با قبول اتهام قتل عمد گفت: من و همسرم مدتی بود با هم اختلاف داشتیم. چند روز قبل از قتل وقتی به خانه آمدم، متوجه شدم او وسایلش را جمع ...
رژیم غذایی جالب خواننده مشهور پاپ ایران
مرگش وقتی از حالش جویا می شدم چنان محکم می گفت خوبم که خیال مرا راحت می کرد و احساس می کردم همه چیز خوب است. باید به هم انرژی مثبت بدهیم تا نشانی از غم و افسردگی در وجودمان نباشد. گیرکردن در گذشته های بد باعث شده تا هم خودمان و هم اطرافیان مان را افسرده کنیم. در یک رسانه ژاپنی مطلبی را دیدم که عنوان کرده بود وقتی افسرده و ناراحت هستید از خانه خارج نشوید. وقتی حرف های غمناک بشنویم و چهره های افسرده را ...
روزگار قرتی آقای کاریکاتوریست!
سوشیانس شجاعی فرد_ روزنامه شهروند| چند سال پیش، یادداشتی نوشتم در وصف احمد عربانی و هنرش با این تیتر: قلم پرکرشمه اش! در این گفت وگو، برخلاف اصول مصاحبه، اجازه دادم استاد عربانی هرچه می خواهد بگوید و به ندرت برای هدایت گفت وگو سخنش را قطع می کردم، حتی دل به دلش می گذاشتم که بیشتر بگوید، در نگارش گفت وگو هم با همه محدودیت جا، کمتر از گفت وگو زدم، دقیقا به یک دلیل: برای این که مخاطب از لابه لای ...
شهادت مظلومانه برادرم در کنار کودک معصوم کردستانی
سالی از من کوچکتر بود در سال 1331 در این شهر دیده به جهان گشود. موقعیت آن روزها به گونه ای بود که کودکانی که به مدرسه می رفتند خیلی زود دست از درس و مدرسه می کشیدند و مشغول کار می شدند. عبدالله نیز به کار گچ کاری مشغول بود و درآمدش را دو دستی تقدیم پدرم می کرد. تازه انقلاب به پیروزی رسیده بود که عبدالله به جمع نیروهای انقلابی پیوست و در کمیته انقلاب سنندج سازماندهی شد. عبدالله با ...
عروس، پشت پرده اسیدپاشی به مادرشوهر
.... شب پیرزن را دیدم که وارد کوچه شد، کلاه کاسکت را روی سرم گذاشتم تا چهره ام را نبیند و خواسته ماهرخ را اجرا کردم. درحالی که مرد سبزی فروش به جاسازی مواد مخدر داخل مغازه امیر و اسیدپاشی روی پیرزن اعتراف کرد؛ اما عروس میان سال همچنان منکر این دستورات شد. او گفت: مدت هاست با مادرشوهرم مشکل دارم و دل خوشی از او و همسرم ندارم. همسرم زمانی که من در خانه کار می کردم، معترض بود و می گفت 50 هزار ...
اینجا آخرین ایستگاه زندگی است!
وارد می شدند ابتدا از اینکه به راحتی با آنها دست می دهم تعجب کرده و بعد از اندک مدتی صمیمیت ایجاد شد به طوریکه در وسط اتاق نشسته و دفتر یادداشت و رکوردار را در آورده و همه غساله ها دور من گرد آمدند. بخش اول: غسالخانه زنان روایت اول : رقیه اسماعیلی، 55 ساله دارای هفت فرزند که سال های پیش همسرش را از دست داده و به مدت 18 سال بود که شغل غسالی انجام می داد. وقتی همسرم را ...
زنان سرپرست خانواری که مردانه زیر بار مسئولیت زندگی ایستاده اند
کار و هزینه زندگی را تامین می کرد اما معتاد شد و همه زندگی را فروخت من نیز مجبور شدم از آن طلاق بگیرم. وی با اشاره به اینکه بعد از طلاق خانه ای خرابه را کرایه کردم و در آن خودم و فرزندانم زندگی می کنیم بیان داشت: ما حتی یک موکت و قالی نداشته که روی آن بنشینیم و مجبور شدیم با التماس از مردم یک گلیم کهنه تهیه کرده و به عنوان زیرانداز تاز آن استفاده کنیم. این بانو در حالتی عجز و ...
فرهنگ جبهه
.... رفتیم و هر سه در عملیات والفجر 9 (5/12/64 - شرق چوارته عراق) شرکت کردیم و بعد از پایان مأموریت به خانه آمدیم. مرا داخل گونی کردند سال 62 بود که برای اولین بار می خواستم به جبهه اعزام شوم. مشکلی که علاوه بر قد کوتاه و سن کم داشتم، سختگیری خانواده بود. روز اعزام از طرف بسیج به مدرسه آمدند. من و چند نفر از همکلاسی ها همراه آنها آمدیم بسیج. قرار بود ساعت شش صبح فردای آن روز برویم ...
باز گشت از آخر دنیا
نبود - خشکبارفروشی داشت- اما هر شب بعد از کار تا صبح توی کافه ها می گشت. مادرم هم از پسش برنمی اومد. چند سالی این طوری گذشت. درس می خوندم؛ مدرسه شبانه می رفتم. انقدر درسم خوب بود که اگه یه روز مدرسه نمی رفتم فراش و ناظم می اومدن در خونه و سراغم و می گرفتن. تیپ اون موقع من و هیچ کس نداشت. همیشه چند تا کتاب زیر بغلم می زدم و توی خیابون طوری راه می رفتم که همه فکر کنن آدم مهمی هستم؛ اما نمی ذاشتم کسی ...
آقای خودم، خانم خودم؛ درباره پدیده وصلت با خود
سال 1955 گفت، به تنهایی بولینگ بازی می کنیم ، بلکه به تنهایی ازدواج می کنیم. این شرایط شکلی نوین و تمام و کمال از استقلال است، یا نمودی تاسف برانگیز از خودخواهی ما؟ وصلت با خود را در نهایت می توان مراسمی دانست که از سه مرحلۀ الزامی تشکیل شده است: جدایی4، شرایط بینابینی5، و یکی سازی6. مرحلۀ اول (مرگ نمادین) برای شکستن همۀ پیوندهایی استفاده می شود که دیگر به کار شما نمی آید. مرحلۀ دوم ...
دعوای مرگبار بر سر نشستن در جلوی وانت
این موضوع با ناصر دعوایمان شد و او مرا کتک زد. وقتی به خانه رفتم، ماجرا را برای خانواده ام تعریف کردم و همین باعث درگیری بین خانواده ما و خانواده ناصر شد و در جریان این درگیری پسرخاله ناصر با چاقو به پدرم حمله کرد که در بین راه توانستم چاقو را از دستش بگیرم و چند ضربه به او بزنم که باعث مرگش شد.به گفته سرهنگ حمید مکرم، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران، هم اکنون برای تمامی متهمان قرار بازداشت صادر شده و تحقیقات تکمیلی از آنها ادامه دارد. ...
فرجام شوم شوهرکشی
. اوایل زندگی مشترک با یکدیگر مشکلی نداشتیم اما پس از گذشت چند ماه درگیری و اختلافات ما زیاد شد. او از من درخواست های غیر منطقی داشت و من قادر به برآورده کردن آنها نبودم. در این مدت صاحب دو فرزند که یکی پسر و دیگری دختر است، شدم. در حال حاضر دخترم چهار ساله و پسرم 10 ساله است. چندین سال در شیراز زندگیمی کردیم و به خاطر رفتارهای همسرم حتی چندین بار درخواست طلاق دادم اما او حاضر به این کار نبود. شرایط ...
دستشویی نرفتن کودک، چه کنم؟
...: دختر من 2سال و 4 ماهه هست از دو هفته پیش شروع کردم به از پوشک گرفتنش. مشکل من این است که دخترم در دستشویی اصلا حاضر نیست دستشویی کند و در محیط خانه و توی شلوارش کارش رو می کند. من اصلا دعواش نمی کنم ولی براش بارها توضیح دادم که باید بریم دستشویی این کارو انجام بدیم و یا براش برچسب گرفتم و کلی در دستشویی وقت می گذرونیم با هم اما آخر کار می گه که بریم بیرون و بعد چند ثانیه شلوارشو خیس میکنه ...
فرجام شوم شوهرکشی
مشکل روبه رو بود. به هر دشواری بود روزگارمان سپری می گردید تا اینکه مادرم با کار کردن در مسکن های مردم خرج تحصیل مرا تهیه کرد. در این میان خواستگارهای فراوانی داشتم تا اینکه با همسرم ازدواج کردم. در این مدت مالک دو فرزند که یکی پسر و دیگری دختر هست، گردیدم. در حال حاضر دخترم چهار ساله و پسرم 10 ساله هست. چندین سال در شیراز زندگانی چندین سال در شیراز زندگانی می کردیم و به سبب ...
گزارشی درباره ناکارآمدی خدمات بیمه تامین اجتماعی دفترچه های کم خاصیت بیمه ای که آه از نهاد پزشک و بیمه ...
که ما از بیمه انتظار داریم صورت نمی گیرد و گاهی آدم ناامید بر می گردد. بیمار سرطانی: یک عکس ساده چند میلیون تومان هزینه دارد و کم نیستند خدماتی که هیچ بیمه ای در کشور آن ها را پوشش نمی دهند. پولی برای درمان ندارم طبق قرار قبلی به خانه سعید می روم، او چندسالی است که در حال دست وپنجه نرم کردن با سرطان است، وارد اتاق می شوم، صدای گریه پسر بچه ای از داخل یکی از اتاق ها ...
عصا زنان به دنبال سوژه
شفاآنلاین اجتماعی عادت کرده بودم دنیا را از پایین نگاه کنم. دنیایم همان اندازه بود که می دیدم. چهار دست و پا خودم را روی زمین می کشیدم. آرنج هایم همیشه زخمی و خونی بود. وقتی عصا دست گرفتم، توانستم دنیا و آدم هایش را از بالا ببینم، همقدشان شدم. همه چیز برایم یک شکل دیگر شد. انگار تازه چشم باز کرده بودم. به گزارش شفاآنلاین ، این ها را ربابه محمدزاده می گوید. سال هاست پای درد دل های مردم ...
حس نفیس یک پدر در اهدای نفس فرزند
ماه سال گذشته مرا به اتاق عمل منتقل کردند. پزشکان می گفتند احتمال موفقیت عمل 50 درصد است اما من گفتم اگر 10 درصد هم شانس داشته باشم می خواهم این پیوند انجام شود. به خانواده ام وصیت کردم اگر اتفاقی برای من افتاد همه اعضای بدنم را به بیماران نیازمند اهدا کنند. بعد از عمل پیوند وقتی به اتاق ICU منتقل شدم در کما بودم. بخوبی به خاطر دارم که در همان حال چهره محمد جواد را دیدم. او درحالی که لباس مشکی به تن ...
جامعه هنوز توانائی های کوتاه قامتان را باورنکرده/ آدم بزرگ های کوچک
گاهی برای ایاب و ذهاب از مترو استفاده می کرد. آنروز به همراه مادرش از کنارم گذشت و از آنجایی که همه آدم ها مجذوب شباهت هایشان با دیگران می شوند من هم به شراره نگاهی گذرا داشتم و ازهمان روز،روزگاربساط خوشنویسی اش رادرمحل کارمن پهن کرد. حمید: قسمت را ببین مدتی گذشت و شخصی که او هم یکی از مسافران بود به من پیشنهاد داد که دختری را می شناسد با شرایط ویژه خودم که اگر مایل باشم با ...
با 50 هزارتومان شروع کردم
... اصلا شناختی از چرم داشتید؟ قبل از آن چطور دختری بودید؟ من دختری بودم با شخصیت مردانه که به کارهای بیرون از خانه عادت داشتم و تا پیش آمدن این اتفاقات کمتر پیش می آمد وقتم را صرف کارهای زنانه کنم. شاید بهتر باشد بگویم تا آن زمان نخ وسوزن دست نگرفته بودم، اما دیدن چرم هایی که توسط هنرجویان تغییر شکل داده و کیف و... می شدند، مرا علاقه مند کرد و تصمیم گرفتم این علاقه را دست کم نگیرم ...