سایر منابع:
سایر خبرها
جرم های باورنکردنی ستاره های مشهور سینما! + عکس
هیچ چیزی در مورد مم نمی دانند. من از آن شب به بعد چیزهای بسیاری یاد گرفته ام و بسیار بزرگ تر و عاقل تر شده ام. در آن زمان من جوان بودم و بسیاری از چیزها را نمی فهمیدم. حمایت کسانی که مرا می شناختند و طرفداران بی نظیرم سبب شد که من این بحران را پشت سر بگذارم. رابرت داونی جونیور رابرت داونی جونیور(Robert Downey Jr) بازیگر معروف هالیوود، بین سال های 1996 تا 2001 به هرویین معتاد ...
با اسرار معصومه را خانه ام بردم و...
گفتم جنسی که به دنبالش می گردد را دارم برای همین به همراه دوستم (متهم ردیف دوم) وارد خانه مان شدیم و به اتفاق هم دزدکی به اتاقی که پدرم در اختیارم گذاشته بود رفتیم. بعد از چند دقیقه از استعمال مواد مخدر متوجه شدم معصومه به مواد مخدری که برای فروش داشتم دست درازی کرده و چند بسته را برداشته است. ابتدا به او گفتم چرا دست به این کار زده ای اما او هیچ پاسخی نداد. برای اینکه به او بفهمانم کارش اشتباه ...
دخالت های مادر شوهر باعث جدایی شد
تحمل کنم. برای همین تصمیم گرفتم از کامیار جدا شوم. در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی مادرم در مورد همه چیز بدبین است. سر همین اخلاقش بود که پدرم از او جدا شد. اما او زن تنهایی است و دور و برش کسی را ندارد. من نمی توانم با او دعوا یا ارتباطم را با او قطع کنم. هر چه به نیوشا می گویم که به این حرف ها اهمیت ندهد فایده ای ندارد. می گویم ما که او را می شناسیم پس نباید اهمیت ...
نخستین زن جنایی نویس ایران از سختی های ساختن شخصیت کارآگاه داستانش می گوید
کلیدملی : آنچه در ادامه می خوانید گفتگویی است که سیناقنبرپور با لاله زارع نویسنده کتاب جمجمه جوان انجام داده و در روزنامه اعتماد منتشر شده است. مشروح این گفتگو با توجه به اینکه لاله زارع نخستین زن جنایی نویس ایران است و کلیدملی نیز موفقیت های زنان را رصد و منعکس می کند در ادامه آمده است : لاله زارع نخستین زنی است در ایران که داستان پلیسی – جنایی نوشته است. نخستین کتاب او با عنوان جمجمه جوان 26شهریور امسال به همراه 3 کتاب دیگر توسط محمدحسن شهسواری نویسنده و مدرس کارگاه های رمان در ق ...
اعترافات تکان دهنده یک جوان پشیمان
هر شب برای مقتول نماز می خوانم و از خدا طلب بخشش می کنم. ولی هر شب به این فکر می کنم که اگر چاقو نکشیده بودم و حتی در آن درگیری کشته می شدم وضعیت بهتر از حالا بود. حالا هر شب در زندان می میرم و زنده می شوم. خانواده ات چه شرایطی دارند؟ آنها هم حال و روز خوبی ندارند. هر روزکه می گذرد پدر و مادرم پیرتر می شوند. می دانم بارها برای جلب رضایت مقابل خانه مقتول رفته اند، اما بی فایده بوده است. ...
سرپل ذهاب؛ سر پل آرزوها
نگرانیم مبتلا به عفونت شویم، یا باید به در خانه هایی که سالم اند برویم و از سرویس بهداشتی شان استفاده کنیم و یا توی صف بمانیم . سرم از شنیدن انبوده مشکلات مردم سرپل ذهاب باد کرده و همان بغضی که به گلوی خانم معلم چسبیده بود مرا هم رها نمی کند، فقط همدردی می کنم. چند نفری شماره تلفن می دهند و برخی می خواهند دستم را بگیرند تا به چادر شان ببرند. زنی با ابروهای کمان و چهره ای غمزده اصرار می ...
موضوع خانواده اولویتم در فیلمسازی است
به من داد و خواندم اما مرا درگیر نکرد و به سراغ ساخت فیلم دیگری رفتم. پس از گذشت زمان دوباره فیلمنامه را خواندم و احساس کردم دوستش دارم و برایم این سوال جدی مطرح شد که چرا بعد از چند سال نظرم درباره فیلمنامه تغییر کرد. به این فکر کردم شاید دلیلش این است که من یک پدرم و دختری دارم که در این چند سال رشد کرده و مسائل من و دخترم شبیه فیلمنامه شده است. وقتی فیلمنامه را خواندم احساس کردم همان دنیا و عدم ...
چگونگی درگیر شدن انیس نقاش در کارهای امنیتی
بود که درسش را رها کرد و بعد از شکست 1967 به مقاومت پیوست. برای همین اسم مازن ابو غزاله را بعد از این که مسئول اول از من خواست که اسمی چریکی برای خودم انتخاب کنم، انتخاب کردم، البته اسم او سمیر ابو غزاله بود که آن موقع اسم واقعی اش را نمی دانستم، بلکه او را به اسم چریکی اش الحاج طلال می شناختم. با وجود این که من قبول یک جایگاه امنیتی را رد کرده بودم، اما مشغول کارهای امنیتی شدم، برای این که شبکه ...
داستان - ناتا - ، - سارا - و دیگران
ادامه گفت وگوی شهروند را با او می خوانید. چند وقت است که با ناتا آشنا شدی؟ حدود 6 سال پیش با او در یک میهمانی آشنا شدم. به واسطه یکی از دوستانم به یک میهمانی دورهمی دعوت شدیم، آن جا بود که برای نخستین بار ناتا را دیدم. بعد از آن شب بود که رفاقت ما بیشتر شد، چند روز بعد ناتا، من و چند تا از دوستانم را به خانه اش دعوت کرد. همین جوری دوستی ما بیشتر و صمیمی تر شد. دیگر طوری شده بود ...
ایگواین: اگر رونالدو را دوست نداشته باشی یعنی فوتبال نمی فهمی
، الگویت شد؟ نه، من هم پدرم را تحسین می کردم و هم مادرم را. همین طور که بزرگ شدم سعی کردم چیزهای خوبی از هر دو طرف یاد بگیرم. پدرم، شخصیت و ذهنیت برنده ای داشت و مدام می جنگید و تا سر حد توانش تمرین می کرد. او جسم و روحش را برای فوتبال می گذاشت. مادرم شخصیت باکلاسی دارد، او روحیه هنری دارد و مدام دست به خلاقیت می زند. هر بار که ما فوتبال بازی می کنیم از ما می خواهد روح و قلب مان را درگیر ...
حکمت معنوی وصایای شهدا |حسین زمانتان را تنها نگذارید
زمان ماست تنها نگذارید و پیرو خط او که همان خط حسین هست باشید و همیشه دعای بر جان امام عزیز را فراموش نکنید که خدا وی را تا انقلاب مهدی برای ما نگهدار. پدرم، مادرم، از شما نهایت تشکر و قدردانی را دارم ، که مرا برای یاری روح خدا ودین خدا فرستادید، البته لازم است با بزرگواری خویش مرا ببخشید، به چه علت که در طول زندگیام، مقدار شما را کامل ندانستم، پدرم، مادرم، شما در جامعه سربلند، کنید و ...
اظهارات پیام صادقیان از توصیه به قائدی تا بازگشت به پرسپولیس
زد حاشیه های پیرامونت بود و با این حواشی شناخته می شدی، از آن دوران بگو و اینکه چکار می کنی دوباره به آن روزها برنگردی؟ پیام صادقیان گفت: سال هایی که من دچار مشکل شده بودم و به قول شما با حاشیه ها شناخته می شدم کسی دور و برم نبود که به آن آشنا کند و مانع شود و کمک کند. در بحث زندگی و مشاوره کمکی به من نشد اما خوشحالم که اکنون مشاوران خوبی دارم و رفته رفته خیلی ها را که شاید ...
فرماندهی که نیروهایش را همچون فرزندانش دوست داشت
دیگر از آنهاست: تیمسار ستاری فرماندهی بود که همیشه و همه جا، او را در کنار خود احساس می کردیم. کمتر پیش می آمد که یکی از پرسنل به مشکل خاصی بر بخورد و ایشان در کنارش نباشد. من هم طبیعتا از این قاعده مُستثنی نبودم. بعد از این که دو بار شیمیایی شدم؛ تیمسار دیگر اجازه حضور در منطقه را به من نداد؛ به ناچار در پادگان ماندم و زیر نظر پزشک بودم. یک شب که تحت تأثیر عوارض شیمیایی، کلیه ام به شدت درد گرفته ...
آرزو با من ازدواج کرد ولی هنوز با هومن همکارم ارتباط داشت!
یکی از دوستان صمیمی ام به نام هومن هر سه در یک شرکت خصوصی کار می کردیم. تا اینکه من به آرزو علاقمند شدم و به خواستگاری اش رفتم. بعد از خواستگاری بود که متوجه شدم هومن نیز به او علاقمند بوده است .ما با هم ازدواج کردیم و من عاشق آرزو بودم اما گمان می کردم او و هومن همچنان با هم در ارتباط هستند به همین خاطر به آرزو مشکوک بودم. وی ادامه داد : آن شب از محل کارم به خانه برگشتم ولی متوجه ...
بهشت خیابان خواب ها کجاست؟/ شفقنا پدیده 14 سال کارتن خوابی در ایران را بررسی می کند
زندان رفته یادش نیست اما دقیقاً دو روز است که تصمیم گرفته مواد را ترک کند البته این هم یادش نیست که چند دفعه این تصمیم را گرفت و اقدام کرد: کارمند مخابرات ملایر بودم به خاطر همین اعتیاد از کار اخراج شدم. پدرم هم که مرد برادرها و خواهرها از خانه من را بیرون انداختند و سهم الارث را هم ندادند. آواره شده بودم شهر هم کوچک بود و همه من را می شناختند آمدم تهران تا روزی 100 دفعه به 100 نفر جواب ندهم. 12 سال ...
شهید جواد شاه محمدی: پشتیبان امام و اسلام باشید، وگرنه مسوول خواهید بود
به گزارش خبرگزاری فارس از همدان، شهید ؛ شاهد شهود عرفانی شد و نقش هرچه خوبی را در چهارفصل گیتی نمایان کرد و چشم ستارگان آسمان را روشن، ققنوس هشت جنت که هفت آسمان را مجذوب خود کرده است، همان عاشقی که در وادی مقدس عاشقی، پر پرواز گشود و فرشتگان را نوازشگر روح نابش کرد. می خواهیم هر روز را با نامی و یادی از این ستاره ها، شب کنیم و کار را با تبرک و مدد از این عارفان عاشق آغاز؛ باشد که ادای ...
مصاحبه خواندنی با یک آقازاده!
دیدیم و به او علاقمند شدم. موضوع را با مادرم مطرح کردم تا برایم خواستگاری کند، اما ایشان برخی ملاحظات را مطرح کردند و از من خواستند تا پایان مأموریت پدرم صبر کنم. خانواده ها روابط صمیمی ای با هم داشتند و مادرم نمی خواست آنان برای پاسخ دادن معذوریتی داشته باشند. اینگونه شد که زمانی که بلیت خانواده همسرم برای بازگشت به ایران کانفرم شد. ما همان شب به خواستگاری رفتیم و بله را گرفتیم و دو روز بعد از آن ...
زنان شهری فقیر با طرد اجتماعی روبرو هستند
.... با این که این دو پدیده از لحاظ ویژگی ها و ابعاد مفهومی مجزا هستند و فقیربودن لزوما به معنای مطرودبودن نیست. فقر به شیوه های مختلف کیفیت زندگی افراد را تحت تأثیر قرار داده و احتمال حاشیه نشینی و طرد اجتماعی را افزایش می دهد. شرم حضور سریه 35ساله، دیپلمه و خانه دار است، او می گوید: بعد از به دنیا اومدن دومین دخترم، رفتم کلاس خیاطی. خیلی علاقه داشتم و الگوهای دامن رو یاد گرفتم، ولی پول ...
دفاع دروغ خدمتکار
انجام دهم. هر روز صبح ساعت 7 می آمدم و شب ها بعد از این که شام میلاد را می دادم می رفتم. او مرد آرامی بود و همیشه پول خوبی بابت کارهایم می داد. امروز ساعت 8 صبح به اینجا رسیدم. میلاد خواب بود. وقتی بیدار شد، میز صبحانه را چیدم. مثل همیشه نبود و انگار حالت عادی نداشت. بعد از صبحانه برعکس همیشه به محل کارش نرفت. روی تخت دراز کشید و من هم مشغول درست کردن ناهار شدم. در آشپزخانه در حال کار بودم ...
سرنوشت سیاه
نمانده بود، پس از ان اتفاق شوم درس و مدرسه را رها کردم و خانه نشین گردیدم. با ازدواج خواهرم، سرزنش های پدر و مادرم آغاز گردید، آن زمان 18 سال زیادتر نداشتم، ولی آنان به علت سوختگی و اعتیادم مرا اذیت کردن می دادند، با سخن های نیشدارشان آتش به جانم می انداختند، راه حلی جز حوصله و سکوت نداشتم. دایم پدر و مادرم، خواهرم را به رخم کشیده و می اظهار کردند که تو بی ارائه ای، ببین خواهرت ازدواج کرد ...
تجاوز جنسی به دختر باکره در قرار شوم هتل مشهد
قرار و مدار تفریح روزبعد را می گذاشتیم درحالی که خواب بر چشمانم غلبه کرده بود فردین با ابراز بی حوصلگی از من خواست برای صرف چای به اتاقش بروم و وقتی با مخالفت من روبه رو شد بازهم وعده داد که حریم ها را حفظ میکند من هم با همین وعده ها پا به اتاق روسیاهی گذاشتم ولی ساعتی بعد در حالیکه به علت از دست دادن پاکدامنی ام اشک می ریختم ناگهان فردی زنگ اتاق رابه صدا درآورد. وقتی در اتاق را گشودم مدیر مسافرخانه را مقابلم دیدم ودر این هنگام ناگهان فردین مرا هل داد و پا به فرار گذاشت. اینگونه بود که من ماندم و دستبند ماموران! حالا هم از شدت شرمساری جرئت تماس با پدر و مادرم را ندارم.... ...
پایان تلخ ازدواج دختر19ساله با مرد 55ساله ای که قبلا2همسرداشت - او حاضر نشد اسمم درشناسنامه اش باشد
به همین خاطر نه تنها به نصیحت های پدر و مادرم گوش نمی دادم بلکه با دیگران هم مشورت نمی کردم، تا این که براساس همین افکار غلط تصمیم گرفتم در بیرون از منزل کار کنم. 15 سال بیشتر نداشتم که در یکی از فروشگاه های لباس زنانه مشغول به کار شدم. صاحبکارم که مرد میانسالی بود، به من اعتماد نداشت و هر شب برای بررسی و مقدار فروش لباس ها به فروشگاه می آمد اما بعد از گذشت حدود یک سال از این ماجرا ...
داستان دختری که برده جنسی شد +عکس
گروه خودم جدا شدم,, و دیگر آن دو دختر را ندیدم. با ماشین من را به منزل ای بردند و در آنجا قاچاقچیانی که مرا به کشور امریکا کشانده بودند به من تجاوز کردند. انها اندونزیایی, تایوانی, چینی های مالزیایی و آمریکایی بودند. چیزی که آن شب بخصوص مرا خیلی گیج کرده و ترسانده بود این بود که لباس یکی از این مردان آرم پلیس داشت و تا به امروز نمی دانم که او واقعا پلیس بود یا نه. آنها به من ...
مرگ یک کارگر در ...
نوآوران آنلاین - روزهای سختی را پشت سر گذاشتم و چه شب هایی که آرام و بی صدا در تاریکی به یاد مادر خدابیامرزم اشک ریختم. سال ها گذشتند و من با دل تنگی پنهانی که در صندوقچه خاطرات تلخ دوران کودکی داشتم قد کشیدم و بزرگ شدم. پسر یکی از اقوام به خواستگاری ام آمد. خانواده اش راضی نبودند اما ما همدیگر را دوست داشتیم و ازدواج کردیم. همسرم با کارگری برای لقمه ای نان حلال تلاش می کرد. حاصل زندگی ...
مونولوگ: آلفرد هیچکاک درباره ترسهایش
خواب بیدار می شدم. هیچ کسی در خانه نبود جز سکوت و نوعی روشنایی خفه. بی خود نبود که قبل از ازدواج به زنم گفتم که شب های یکشنبه می خواهم یک غذای خوب در میان نور فراوان بخورم و مردم در اطرافم باشند. ترس از پلیس ها وقتی 11 ساله بودم و برای برگشتن پول بلیت نداشتم.پیاده به طرف خانه راه افتادم و شب ساعت 9 به خانه رسیدیم. پدر در را باز کرد و چیزی نگفت. نه سرزنشی و نه هیچ چیز دیگری فقط به من نامه ای داد و ...
بعداز پارتی رفتم خونه پسره و اونجا شد که ازش حامله شدم و...
خانه آرامش و از بودن در کنار خانواده احساس خوبی نداشتم. وقتی از مدرسه بر می گشتم با دیدن پدر بیمارم و زندگی سخت مادرم به هم می ریختم و احساس خفگی به من دست می داد. اوایل دوران نوجوانی را سپری می کردم که پدرم از دنیا رفت. پس از این هم مادرم به جای این که شرایط ما را درک کند و ستونی برای تکیه کردن من و خواهرم باشد مدام دم از ناامیدی و خسته شدن از شرایط موجود می زد. مشکلات و ...
بازخوانی زندگی قرآنی شهید رجب بیگی در کلام مادر
صدای امام را گوش می کرد، با دستانش مطلب می نوشت و با زبانش شعر می سرود و همزمان همه این کارها را انجام می داد و در نهایت شهادت قسمتش شد. او صحبت هایش را ادامه می داد اما به این جمله که رسید صدایش آهسته شد: شهدا رفتند و پدرومادرهای شان هم پشت سر فرزندان شان رفتند. برادرشهید ادامه صحبت های مادر را گرفت و گفت: پدرم در عصر 15 خرداد ماه سال 76 پس از آنکه سرخاک مهدی رفتیم؛ به خانه ...
مرد 16 ساله! میان آشوبگران به دنبال یک لقمه نان/ معترضان واقعی حرفشان نان است نه تخریب
در جایگاه های مختلف شغلی خود باید برای رفع این دو معضل چاره اندیشی کنند. با وجود مشکلات متعدد مردم پایتخت، عده ای هم در این شهر هستند که گره فقر و نداری زندگی شان هر روز محکم تر می شود و نه شغل ثابتی دارند که درآمدی داشته باشند و نه پدر و مادر شاغلی که جور هزینه های زندگی را به دوش بکشد. در بسیاری از خانه های تهران بار سنگین زندگی و تامین هزینه های خانواده بر دوش کودکانی است ...
مریم حیدرزاده: نگرانم عشق منقرض شود!
... پس رنگ ها در ذهن من تعریف دارند. در حقیقت مشکل چشم من جز آب مروارید چیزی نبود. من از یک و نیم سالگی تا سه و نیم سالگی در این دو سال سه بار چشم هایم را جراحی کردم. اما داستان حسرت نقاشی به جایی دور برمی گردد. به روزهای سه سال و نیمی ام؛ که یکی از دوستان پدرم برای من از کیش یک بسته آبرنگ هدیه آورده بود. آن موقع خیلی ذوق و شوق داشتم که آبرنگ را باز کنم و با آن نقاشی بکنم. اما آن عمل جراحی ...
شهیدتهمتن و سوگندی که تا قبل از شهادتش فاش نشد
...> نام عملیات: والفجر8 رحیم تحصیلات خود را تا سال اول راهنمایی در مدرسه فرصت ادامه داد و پس از آن به کار مشغول شد. با شروع جنگ ایران و عراق او 13 ساله بود و عشق و علاقه بسیاری به جنگ و جبهه داشت. یک روز متوجه شدم که می خواهد به جبهه برود. پدرش را در جریان گذاشتم. سنّش کم بود به همین خاطر نمی توانستیم اجازه دهیم ...خیلی ناراحت بود قرآن را برداشت و قسم خورد که اگر اجازه ندهید ...