سایر منابع:
سایر خبرها
نکاتی که باید درباره دختران فراری بدانید
فراری به خانه، شش ماه تا یک سال پیگیری های مددکاری انجام خواهد شد. البته مدت زمان و دفعات پیگیری ها به حکم قاضی باز می گردد که حتی ممکن است بیش از این زمان نیز باشد. مثلاً ممکن است قاضی حکم دهد که تا یک ماه هر هفته بهزیستی وضعیت فرد را گزارش بدهد که این کار دقیقاً بر اساس حکم صادره انجام خواهد شد. خانواده های پذیرنده اثبات وجود و تنبیه خانواده یکی از مهم ترین دلایل فرار دختران ...
گفتگوی صریح با سردار باقرزاده درباره آن 175 شهید!
تعاون است که هنوز هم مظلوم است. تعاون حقش ادا نشده بنا به عللی. در زمان جنگ 400 نفر از نیروهای تعاون در حین تخلیه شهید شدند. این آمار قابل توجهی است که تا حالا بیان نشده است. بچه های تعاون پابه پای رزمندگان جلو می رفتند و تلاش می کردند که شهدا را بیاورند و بعضی از فرماندهان اهتمام زیادی به تخلیه شهدا داشتند از جمله شهید حاج حسین خرازی که ایشان مسئول تعاون را از کنار خودش دور نمی ...
توکل یک نوع مثبت نگری به خداست
تواند زندگی بهتر داشته باشد/ آموزش و پرورش اسلامی این نیست که اول به بچه ها نماز یاد بدهد؛ اول باید پایۀ شخصیتی نماز را درست کند اگر آدم حساب شده نباشد، نمی تواند زندگی بهتر داشته باشد. بنده انتقادهایی از آموزش و پرورش دارم، مثلاً اینکه می گویم: اگر شما دانش آموز را به یک موجود منظم تبدیل کردید، طوری که او به نظم عشق بورزد و به آن عادت کند و حساب شده حرف بزند، حساب شده حرف بپذیرد و هر حرفی ...
رویاهایی که در فنجان قهوه می خشکد
بچه از زبان زن رمال بیرون میاد زن میانسال با عجله دستش را به کیف برد و یه چک پول 50 هزار تومنی مقابلش قرار داد و با خوشحالی پرسید؟ قسمتش دور یا نزدیک؟ زن رمال هم که انگار با دیدن چک پول حسابی به وجد آمده جواب داد: همین دور و ور و شاید از فامیلای خودت باشه. زن رمال از آینده درخشان پسر زن تعریف می کنه و من و بقیه همش هاج و واج موندیم که این کلمات و افکار و موفقیت ها را از کجا توی ذهنش تلمبار ...
بنیاد در آینه مطبوعات
نجاتم دادند. محمد می گفت: اگر خدا به دادم نرسیده بود، معلوم نبود چه بلایی به روزم می آوردند. برای آرام کردن اوضاع باید کاری می کردم. همان شب تعدادی نیروی کمکی از نیشابور و مشهد رسیدند و تا صبح نشده همه شان را دستگیر کردند. اوضاع شهر حسابی به هم ریخته شد تا جایی که آیت ا... امامی کاشانی از طرف امام برای سروسامان دادن به این وضعیت به سبزوار آمد. به تشخیص او بعضی از بچه ها مقصر شناخته شدند که باید ...
حماقت های آمریکا در سرزمین عجایب عراق / یادداشتی از اندرو باسویچ در تام دیسپچ
درباره تصمیم اخیر باراک اوباما اظهار نظر کنند. طبق این تصمیم که اوایل همان روز اعلام شده بود، قرار بود 450 سرباز آمریکایی به 3000 نیروی اعزامی آموزش و تجهیز حاضر در عراق اضافه شود، که این آخرین مورد از گسترش فعالیت های ادامه دار آمریکا در قبال داعش بود. پانتا اول از همه سخن گفت و موافقت خود را با این اقدام از صمیم قلب اعلام کرد. او گفت: خب، جای تردید نیست که به نظرم رییس جمهور با افزودن ...
خوشبختی با نامزد خسیس ممکن است؟
، با روان درمانی و حتی قرص و دارو به فردی دست و دلباز تبدیل کرد. بنابراین تشخیص این ویژگی آن هم در زمان درست خودش می تواند در روند تصمیم گیری برای ازدواج و چه بسا سرنوشت شما، بسیار موثر باشد. باید بدانید آدم خسیس همان کسی است که یک عمرزندگی خود و دیگران را قربانی روزمبادا می کند. برای او فرقی ندارد که چقدر پول پس انداز کرده است چون هر چه پس انداز کرده باشد، باز قصد خرج کردنش را ندارد. او ...
رئیس ساواک چگونه کشته شد
استخدام شود. در چنین شرایطی ساواک با فرهنگ ارتباط برقرار کرد و از او خواست در ازای واگذاری پنج امتیاز به وی، بختیار را ترور کند این پنج امتیاز عبارت بودند(4): 1. خروج غیرقانونی او از مرز بخشوده شود. 2. پس از بازگشت به ایران با یک درجه ترفیع با درجه ستوان سومی داخل ارتش خواهد شد. 3. مبلغ 250 هزار تومان به او به عنوان پاداش خواهند پرداخت. 4. یک خانه سازمانی تا زنده است ...
بچه پولدار: ماهی40میلیون پول توجیبی می گیرم
آزار می دهد و تا حدی کمک می کنم ولی مسئول بی پولی این آدم ها که من نیستم. * مثلا به این بچه های سر چهارراه ها، چقدر کمک می کنی؟ یک اشتباهی که در مورد من می کنید این است که انگار با این فضاها غریبه ام و فقط از پشت شیشه ماشینم می بینم شان ولی گفتم، خانه ما منیریه است و من با خیلی از این آدم ها برخورد دارم. * واقعا؟ حالا با این همه درآمد، چرا منیریه؟ ما خانوادگی در این ...
ناگفته های رمضانزاده از سخنگویی، زندان و...
مردم ارتباط روزانه باید برقرار شود. هر صبح جمعه برنامه کوهنوردی داشتم و مردم هم می دانستند استاندار صبح جمعه به کوه می رود و بیشتر ملاقات های مردمی ما در راه کوه و و در قهوه خانه پای کوه و... انجام می شد. چی شد که شما سخنگوی دولت شدید؟ یعنی اینقدر به رئیس دولت اصلاحات نزدیک بودید؟ در دوران استانداری از همه مواضع سیاسی دولت دفاع می کردم، یعنی به عنوان یک استاندار سیاسی مدافع ...
وکیل 32 میلیاردی، 25 سال سن دارد!
به سازمان مربوطه ارائه می دهد. این وکیل از طریق آن برگه مجدداً 12 میلیارد و 400 میلیون تومان می گیرد و قرارداد 32 میلیارد تومانی منعقد می شود و سازمان دولتی فقط امضاء می کند.خرید خانه و ماشین مدل بالا از حق الوکاله 32 میلیاردیسراج ادامه داد: وکیل مربوطه چک این سازمان را به صورت چندمرحله ای نقد کرد. مثلاً یک میلیارد را به حساب یک فرد، یک میلیارد را به حساب فرد دیگر و یک میلیارد را به حساب فرد سوم ...
زن ایرانی که 60 سال زباله تولید نکرد
زباله تولید نکردن برایشان اهمیت ویژه ای داشته است. من در دل خانواده ای بزرگ شدم که مادرش قبل از من فعال محیط زیست بود. در خانه ما زباله ای تولید نمی شد. مادرم قبل از من به این موضوع بسیار اهمیت می داد و هیچ وقت زباله بیرون نمی گذاشت. البته خیلی از مردم آن دوران مثل حالا نبودند و زباله قدیم کم تولید می شد. هر فردی در هر خانواده ای راه حلی برای بازیافت زباله اش پیدا می کرد. غذا را به اندازه تعداد و ...
اشباح شبیه به خاطره هستند
نگاه می کرد چندین و چند بچه مرده می دید! به بروس گفتم که به شبح و این طور چیزها باور ندارم و گفتم می فهمم یعنی چه که آدم در زندگی اش تحت تأثیر مردگان قرار بگیرد اما اینکه آنها را به شکلی فیزیکی ببیند معنایی ندارد. آن صحنه را حذف کردم؛ چون آگاتا آن بچه ها را نمی شناخت و همین حالت واقعی فیلم را بهم می زد. بروس هم پذیرفت. رویکرد من به اشباح این طور بود که اشباح شبیه خاطره هستند، ممکن است شما نتوانید خاطره والدین مرده تان را فراموش کنید و صدایشان در گوش شما باشد و این حضوری فیزیکی است. من هم چنین چیزی را قبول دارم اما اصلا اشباح را قبول ندارم. ...
ستاره های خاموش
دهه 70 (Shivers، هار و جنین) اختصاص دارد که این فیلم ها ادامه شیطنت های اولیه کراننبرگ به عنوان دانشجوی دانشگاه تورنتو است و نکته برجسته آنها اساس آزاردهنده و جلوه های ویژه حال بهم زن شان هستند. این دو نکته در فیلم های شخصیت محور دهه 80 و 90 هم دیده می شوند، بسیاری از فیلم های این دوره اقتباس های ادبی ناممکن هستند. مثل اقتباس از ویلیام باروز (سور عریان، 1991) و جی. جی. بالارد (تصادف، 1996). در اغلب ...
علی جباری: آنقدر که رفتار کرار به استقلال ضربه می زند، توان فنی اش سود ندارد/مظلومی نمی تواند کرار را ...
بازیکن هم انگیزه و تمرکزش را از دست می دهد و درون زمین عملکرد خوبی نخواهد داشت. نمی شود به بازیکنان هم ایراد گرفت. بعضی از آنها مستاجر هستند. بعضی خانه و ماشین خریداری کردند و باید خرج زن و بچه شان را بدهند. اگر مشکلات مالی را حل نکنند و وضعیت به همین شکل بماند تیم در معرض درگیری و اختلاف قرار می گیرد. اگر پول نباشد هیچ تیم و مربی نمی تواند نتیجه بگیرد. امیدوارم مشکلات مالی را حل کنند. چون با توجه به ...
باید جهانی بیاندیشیم و بومی عمل کنیم/مسیر صحیح، مسیر اعتدال است نه افراط و تفریط
ممکن برشمرد و تصریح کرد: در طول مذاکرات حدود 22 ماهه هسته ای در دولت یازدهم، ساعات سختی بر مذاکره کنندگان گذشت. این روزها ما جلسات فوق العاده زیادی در شورای عالی امنیت ملی برای بررسی برجام داریم و مثلا در جلسه امروز صبح بحث بر سر یک حرف تعریف و یک کلمه بود که مذاکره کنندگان ما با طرف مذاکرات بر سر آن اختلاف نظر داشتند و اگر این حرف با نظر آنها تعیین می شد شاید خیلی چیزها در متن برجام تغییر می کرد ...
جوانان بیکار و جولان نیروهای غیربومی در معادن راور / جای خالی سرمایه گذاران در روستاها /حاصل زحمت ...
، خدا کنه، کاری برای گاز فیض آباد بشود، الان می بینی هوا چقدر خنک است، از اول مهر به بعد یخ می زنیم تا فروردین و اردیبهشت. زن جوان ادامه می دهد: خیلی از مردم فیض آباد قالیباف هستند، اما ریس و نخ خیلی گران است، اما قالی ها را از ما ارزان می خرند، مثلا باید یک میلیون و 200 هزار تومان نخ و ریس بخریم، اما قالی را یک میلیون تومان از ما می خرند و برای همین قالیبافی دیگر به صرفه نیست. ...
تصمیم قاتل برای ثواب بردن مقتول!
یخچال مخفی کردم تا کسی آن را نبیند. چاه را چگونه حفر کردی؟ دو کارگر گرفتم و 650 هزار تومان دادم تا چاه شش متری را حفر کنند. نمی ترسیدی همسایه ها متوجه حفر چاه شوند؟ چاه را دو روزه حفر کردم. کرکره مغازه را پایین کشیدم تا کسی متوجه نشود و به کارگرها گفتم برای این که شهرداری متوجه نشود، مخفیانه این کار را صبح تا ظهر که مغازه بسته است انجام دهند. خاک ها را ...
5 کاری که افراد موفق دنیا قبل از ساعت 8 صبح انجام می دهند
روزانه تان را انجام دهید، سلامتی فکری تان فراموش نشود. بعد از سپری شدن وقت تان در ملاقات های چالش زا، برخورد با مشتری های منفی و یا تسفیه حساب های استرس زا حتما 10 دقیقه برای آرامش فکری تان برنامه بگذارید. یک قدم زدن دور میدان یا حتی یک مراقبه ی فعال می تواند شما را از فرسودگی فکری رها کند. صبحانه ی سالم بخورید!همه ما می دانیم خروج از خانه با یک لیوان چایی و یک معده خالی ، چقدر باعث می شود ...
خواستگارانی که آدم کش می شوند
فروردین ماه منتشر شده است، 26 خبر وقوع قتل در اردیبهشت ماه، 18 خبر وقوع قتل در خرداد و در تیرماه نیز 17 خبر قتل در رسانه ها منتشر شده است. 73 عنوان خبری چه پیامی داشتند؟ بررسی 80 عنوان خبری که در آن 93 وقوع قتل به همراه یک خودکشی مشکوک و همین طور یک فقدانی مشکوک به قتل انعکاس داده شده بود نشان می داد که 33 زن در این مدت به یکی از روش های خفه شدن، ضرب گلوله، ضربه جسم سخت به سر به ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
مشکلات اوتیسم در ایران
.... اما او اذعان می کند که این، کار آسانی نیست. او می گوید: بیشتر این کودکان ویژگیهای فیزیکی و ظاهری متمایزی ندارند تا مردم تشخیص دهند که اختلال دارند. بنابراین وقتی با صدای بلند حرف می زنند یا جایی را به هم می ریزند مردم اغلب رفتار مناسبی در قبال آنها از خود نشان نمی دهند. وقتی احتشام کوچک تر بود بردن او به پارک را قطع کردم چرا که به محض ورود به پارک مردم آنجا را ترک می کردند. اما حالا او را ...
آیت الله هاشمی رفسنجانی: معلم سودای تجمل ندارد/عشق معلم خوب تا پایان عمر همراه است
تحول در جامعه دانست و گفت: باید بچه ها در مدارس به گونه ای تربیت شوند که بدانند چگونه کار و تولید کنند که البته راهش عمومی شدن تعلیمات حرفه وفن و به روز رسانی تجهیزات آن مدارس است. ایشان با تأکید مکرر بر این نکته که نباید فکر کنیم بودجه آموزش و پرورش مصرفی است، گفت: بودجه ی این وزارت خانه تولیدی است، مگر ساختن انسان ها از پل و ماشین ساختن کمتر است؟! رئیس مجمع تشخیص مصلحت ...
هاشمی: روحانی اهل تعامل جهانی است
یا چه کسی در مجلس بیشتر باشد و چه کسی بیشتر پول دستش باشد. مسأله این حرف هاست. من فکر می کنم اولاً خیلی از کسانی که این گونه هستند، هیچ رابطه ای با انقلاب نداشتند و اینها روزی انقلاب را مسخره می کردند و الان آمدند در جای حساس انقلاب نشستند. مسأله انقلاب نیست. مسأله قدرت است. به نظرم خیلی ها این گونه هستند. نه همه آنها و در این مسأله نان را به نرخ روز خواهند خورد. البته الان دیگر اقلیت هستند. ...
فارن پالیسی: چه اتفاقی برای توافق میفتد؟
را از تبدیل شدن به قدرت هسته ای آستانه ای دور نگه می دارد. اما آیا ایرانی های باهوش از توافق تخطی نخواهند کرد؟ نه؛ چون توافق به وضوح منافع ایران را هم تأمین می کند. اشتباه نکنید. ایران هیچ وقت، تأکید می کنم، هیچ وقت، توافقی امضا نخواهد کرد که در قبالش منفعت واضحی به دست نیاورد. اگر جور دیگری فکر می کنید، خیلی خیال پرداز هستید. علاوه بر این، آن جور توافقی که منتقدان دوست داشتند صورت ...
کاسبی ها شبانه روزی شد
باقی بمانند و تنها چند ساعت از شبانه روز را در کنار خانواده خود باشند! البته مُسّلم است که قریب به اتفاق افرادی که بیشتر از 8 ساعت معمول در شبانه روز کار می کنند دوشغله و یا سه شغله هستند، اما در برخی مشاغل آزاد و خویش فرمایی نیز چنین رویه ای وجود دارد. به عنوان نمونه ممکن است یک راننده تاکسی صبح زود از منزل خارج شود و تا پاسی از شب را در خیابان ها به امید کسب روزی به سر ببرد. ...
درمراسم این شهیدغواص سفیدبپوشید +تصاویر
همه خستگیش به خانه برمی گشت با لبخند سلام می کرد و با اینکه سن و سالی نداشت اما خستگیش را به خانه نمی آورد. دویست تومان از دستمزد کارگریش را هنوز هم نگه داشته ام. من چهره ناراحت و گرفته از این بچه ندیدم. برادر شهید: شاید همه جا، دخترها هستند که خیلی مادرشان را درک می کنند و به او کمک می کنند اما در خانه ما برادرم خیلی هوای مادرمان را داشت. چون مادرم سرکار می رفت، هر موقع حسینعلی از مدرسه ...
ناگفته های طرح سوُال شهردار از زبان رییس شورا / درخواست کوچکی نژاد از آخوندی چه بود؟! + سند
...> تا اینجا ماجرا همه چیز طبیعی جلوه می کند، فقط زمانی متوجه هبه یک کلاه گشاد به هیأت فوتبال می شویم که مسئله سود ترانسفر بازیکنانی مثل علیرضا جهانبخش پیش می آید. عابدینی با مشخص نکردن وضعیت حق انتقال بعدی علیرضا جهانبخش که قطعاً رقم کلانی خواهد بود، تمام تلاش خود را می کند تا 20 درصد قرارداد وی را از استان گیلان دور نگه دارد. به نظر شما این پول قرار است به جیب چه کسی برود؟ شرکت غیر فعال قبلی؟ ...
دست پنهان بقایی
دستور کار قرار بدهید و به طور کلی اساس کار مجلس خبرگان همین پیش نویسی باشد که ما در شورای انقلاب تصویب کردیم. بعد از سخنان آقای بازرگان یک عده از نمایندگان اعتراض میکنند. چون آقای بازرگان خیلی از امام مایه گذاشته بودو درواقع خلاصه و معنای حرف آقای بازرگان این بود که چون شورای انقلاب این پیش نویس را تصویب کرده و امام هم چند تا ایراد گرفته دیگر حرفی بیشتر از این زده نشود. اما آیت اله منتظری با شجاعت ...
روایت زندگی یک بیلیاردباز
می دهم، البته به برخی حمایت هاهم نیاز دارم ،چون همه زندگی پول نیست. آیا درایران می شود از طریق اسنوکرهزینه زندگی را تامین کرد؟ چون اسنوکر درایران پخش تلویزیونی نداردبه همین خاطراین رشته زیاددیده نمی شودتااسپانسربیاید وازاین رشته حمایت کند، بنابراین درآمد این رشته زیادجالب نیست ،ولی درسطح جهانی اوضاع خیلی بهتر است ،درکشورمان که خیلی از قهرمان هاصاحب عنوان جهانی هستند ازلحاظ ...