سایر منابع:
سایر خبرها
ساواک چگونه ناخن ها رامی کشید؟
نانکلی نیز سابقه بیش از دو سال زندان های ساواک به سر برده و دارای 30 درصد جانبازی است. در ادامه متن این گفت وگو را می خوانید. * برادرتان تحصیلشان را تا چه مقطعی ادامه دادند؟ برادرم در شهرستان تویسرکان به دنیا آمد. تا ششم ابتدایی را آنجا خواند. بعد از ششم ابتدایی، چون پدرم در تهران کار میکرد، به تهران آمد که به پدر سر بزند و همین جا ماندگار می شود و بعد از آن، مادرم برای اینکه دور ...
بی بی مریم، سردار آزادگی
شود و در بخشی از خاطراتش در این باره می نویسد مگر نه این است که در اسلام زن هم ارث می برد پس چرا برادران من ارث من را ضبط کرده اند؟ سلطانی می گوید او در آن زمان از پرده نشینی زنان، نداشتن حق طلاق، از کار نکردن زن، ازدواج اجباری و مواردی از این دست انتقاد می کند. یوسف خان – برادر بی بی مریم- بسیار آدم عاقلی می باشد. سه سال از من بزرگتر است. با هم بزرگ شدیم. وقتی که کوچک بودیم، من زرنگ تر بودم و او ...
ساعت شهر برای زنان شاغل کوک نیست
فرزندانم علاوه بر مهدکودک، خانواده خودم و همسرم نیز کمک حالم بوده اند اما برای نسل جوان تر و مشکلات و بحران های روز افزون و غیرمترقبه ای که پیش رو هست باید به فکر راه حل های منطقی و دراز مدت بود. در چنین روزهایی اگر هم مرد و هم زن شاغل باشند حداقل یکی از طرفین باید بتواند از مرخصی برخوردار شود، چرا که مسئولیت مراقبت از فرزند برعهده هر دو طرف است. فرهنگ مردسالار، مانع تقسیم مساوی وظایف ...
دختر 18 ساله ای بودم که به خاطر خماری پیشنهاد شرم آور چند مرد را پذیرفتم و ...!
به گزارش گروه حوادث رکنا، مریم هستم و 18 سال سن دارم، تا کلاس چهارم ابتدایی بیشتر ادامه تحصیل ندادم. پدر و مادرم از اوایل زندگیشان همیشه اختلاف داشتند، و وقتی 11 ساله شدم، مادرم از خانه رفت و بعد از طلاق، پدرم نیز ازدواج کرد. برادران و خواهر ناتنی ام مرا اذیت و آزار می کردند و نمی خواستند من در خانه پدرم زندگی کنم. پدرم هم طرفدار آنها بود و منم سعی می کردم زیاد در خانه حضور نداشته باشم ...
ازدواج پرماجرای خانم مهندس و کارگر شرکت
رویداد24 -وقتی متوجه شدم یکی از کارگران شرکت از رابطه پنهانی ام با یکی از کارمندان باخبر شده، برای حفظ آبرویم به خواستگاری اش جواب مثبت دادم اما... زن و مرد جوان به خاطر اختلاف های شدید خانوادگی و درگیری فیزیکی، کارشان به کلانتری کشیده شده بود. هر دو آشفته و عصبی بودند اما آنچه بیشتر از اتفاق پیش آمده به چشم می آمد، اختلاف ظاهری آنها با یکدیگر بود. زن جوان ملیکا نام داشت و با وجود ناراحتی شدید ...
ترحم بر زنی که همسرش را کشت
ها بیدار شدند. مأموران پلیس هم آمدند و منو به کلانتری آوردن. حرف های زن که تمام شد، تصمیمم را گرفته بودم. با خودم گفتم کمکش می کنم... آخرین چیزی که از نظرم گذشت همین جمله بود. به روزنامه که بازگشتم و خبر را آنچنان که می خواستم، تنظیم کردم و به سردبیر دادم و به سراغ دکتر مصباح زاده-مدیر روزنامه- رفتم. منشی اش وقتی حالم را دید اجازه داد وارد شوم. دکتر از صورتم فهمید که حال خوبی ندارم. ماجرا را ...
زندگی سخت محمد در آغوش مدینه
قابل تحمل شده بود. اما خوشی های ما تا 3 ماهگی محمد عامر ادامه داشت تا اینکه یکبار متوجه شدم محمد عامر وقتی در خواب است دچار لرزش های شدید می شود خیلی ترسیده بودم و سریعا با همسرم به پزشک مراجعه کردیم. متخصص اطفال بعد از اینکه پسرمان را معاینه کرد گفت فرزند شما به دلیل فشار زایمان دچار مشکل مغزی و تشنج شده است و مغز مطابق با سن رشد نمی کند. اینجا پایان خوشی یا حتی زندگی مان بود؛ نمی دانستیم در ...
فیلم های سینمایی آخر هفته تلویزیون
بهمن ماه ساعت 13:30 از شبکه پنج پخش می شود. خلاصه داستان فیلم از این قرار است که: کارآگاه میتارای دانشمندی است که در برخی از پرونده های جنایی با پلیس همکاری می کند. در یک پرونده، زن و شوهری با فرزند نوزادشان به قتل رسیده اند. پرستار این نوزاد ادعا می کند که وقتی با نوزاد تنها در خانه بوده، سارقین به خانه حمله کرده و نوزاد را با خود برده اند و یک نامه برای پدر و مادر نوزاد به جاگذاشته اند ...
یک بار خواهر شهید شدم و دو بار مادر شهید
حوزه دفاع از کشور رفت. برادرم حمید و پسر بزرگم در خیلی از عملیات ها بودند. هرازگاهی که عملیات نبود به بابل می آمدند. خود شما هم در زمان جنگ فعالیت می کردید؟ من مدام جلسه روضه و مسجد بودم. همسرم خیاط بود. اواسط جنگ پسرم گفت سپاه خیاط لازم دارد تا لباس رزمندگان را بدوزد. حاج آقا جذب سپاه شد. بعد از 20 سال هم بازنشست شد. من از اول در بسیج بودم و در سپاه هم فعالیت می کردم. همه اعضای ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (489)
نوشته ها را در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد. ****** 1. مادرم میگه چرا زن نمیگیری برو اینهمه دختر ول بی صاحاب تو خیابون ریخته یکیشونو بگیر بیا دیگه . انگار داره قرقی میفرسته شکار کفترچاهی! 2. اینکه من با کسی نمیرم تو رابطه بخاطر اینه که نمیدونم رابطه رو تا کجا باید ادامه بدم و تهش چی میشه، البته اینکه کسی بهم محل نمیذاره هم بی ...
پسر یازده ساله ای که با افکار شیطانیش نزدیک بود بلایی سر دختر جوان بیاورد
کلاس اول ابتدایی نمره قبولی را کسب کنم به همین خاطر یک سال از تحصیل عقب ماندم. کودک مذکور که لرزش دستانش کاملا مشهود بود و از زن شاکی می خواست او را ببخشد، ادامه داد: پدرم در یک شرکت کار می کند و من برادری کوچک تر از خودم دارم اما مالک آن شرکت حقوق ماهیانه پدرم را مرتب نمی دهد به همین خاطر هم مادرم نمی توانست برای برادرم اسباب بازی و برای من کاپشن زمستانی بخرد این موضوع باعث شده بود تا پدر و مادرم ...
بابای زهرا موها و ابروی زهرا را زد و زنجیرش کرد
قرار دادند و بدین ترتیب مورد سوء استفاده قرار گرفتم به طوری که هستی ام را از دست دادم و همه آرزوهایم به باد فنا رفت تا این که سال گذشته در صف نانوایی با پرویز آشنا شدم و به صورت تلفنی با یکدیگر ارتباط داشتیم.حدود 2 ماه بعد از این ماجرا پرویز مرا به باغ یکی از دوستانش دعوت کرد و دوباره مورد سوء استفاده قرار گرفتم او قول ازدواج به من داده بود به همین خاطر هم مجبور بودم به خواسته هایش تن بدهم اما چند ...
ارتباط کثیف پسر جوان با زن بابایش+عکس
ماجرا مشکوک شوند و پلیس Police را در جریان قرار دهند. پسر نوجوان که فکر نمی کرد به همین زودی دستش رو شود در پلیس آگاهی به قتل اعتراف کرد و گفت: تحت تاثیر حرف های نامادری ام مریم دست به قتل پدرم زدم. گمان می کردم با مرگ پدرم همه اموال او به من می رسد و من و مریم و خواهر و برادر دیگرم می توانیم به راحتی با هم زندگی کنیم. بدخلقی های پدرم با من و نامادری ام موجب شد چنین تصمیمی بگیرم. من پدرم ...
90 درصد خیانت های زناشویی در دوران قهر انجام می شود/ زندگی به سبک اسلامی، کیان خانواده را حفظ می کند
است که مرد خانواده حوصله به خرج دهد. پژوهشگر آسیب های اجتماعی خانواده بیان داشت: خلع ها و روزنه های زندگی خود را شناسایی کنید و در مرحله بعد این خلع ها را با محبت پر کنید؛ همسر شما، خواهر یا برادر یا پدر و مادر شما نیست بنابراین مقایسه نکنید. وی ابراز کرد: در فضایی مناسب از آنچه که همسرتان خوشحال می شود و از آنچه که ناراحت می شود بپرسید و خانم ها با استفاده از محبت و عواطفی که ...
گمشده 8 ساله، 20 ساله به خانه برگشت
مجبور شدم شب را در پارک بخوابم. بعد از نخستین شب کجا رفتی؟ سوار ماشین شدم تا شاید بتوانم خانه را پیدا کنم اما فهمیدم به کرج رسیده ام. تا حدود 15شبانه روز آواره کوچه و خیابان ها بودم. خیلی ترسیده بودم. دلم برای پدر و مادرم تنگ شده بود. بچه بودم و نمی دانستم قرار است چه اتفاقی برایم بیفتد. گرسنگی و تشنگی عذابم می داد. خیلی سختی کشیدم. در این مدت چطور شکمت را سیر می کردی ...
خاطرات نوجوان 11 ساله در اسارت دشمن
عراقی ها رسیدیم، فکر کردیم ایرانی هستند و عربی صحبت می کنند تا ما را امتحان کنند، اما وقتی نزدیک تر رفتیم، متوجه شدیم این ها عراقی هستند و ما اسیر شدیم. این آزاده ادامه خاطراتش را این طور بازگو کرد: عراقی ها من و پدرم را به همراه 400 نفر از اسیران مرحله اول عملیات رمضان، به یک سوله در پادگانی در بصره بردند و تا صبح آنجا بودیم، بعد از چند روز که عید فطر رسید، من و پدرم را پیش افسر و ...
اعتماد امام خمبنی (ره) در تبعید به نماینده رامیان و آزادشهر
... حدود 3 ماه از حضور منوچهر در جبهه می گذشت که خبر شهادت عباس را برای ما آوردند. بعد از شهادت شهید عباس، حاجی به منوچهرکه سنی کمی داشت، اجازه نداد دیگر به جبهه برود، اما دو پسر دیگرش را به جبهه فرستاد. حمید و محمد هردو در جنگ جانباز شدند. حمید را موج گرفته بود و محمد بدنش پر از ترکش بود. اینجوری بود که حاجی هم پدر شهید، هم پدر جانباز و هم پدر ایثارگر شد. همانطور که از خاطره خانم مدنی ...
آنقدر بیدار و خوابی کشیده بود که لبش کج شده بود/ در حال بالا رفتن از دیوار انجمن ایران و آمریکا به رگبار ...
که مادر پدرم، به مردم نمازخواندن یادمی داد. پدر شوهرم هم، اهل مطالعه بود. شب ها همسایه ها به خانه اش می آمدند و او برای شان، کتاب می خواند. کودکی های اسماعیل در کنار آنان و در این فضاها گذشت و رفتار آنان روی تربیت شهید تاثیرداشت. به حضرت ابالفضل متوسل شدیم وقتی اسماعیل سه یا چهار ساله بود، سرخک گرفت و دیگر حرف نزد. آن زمان بچه ها این مریضی را که می گرفتند، می مردند. پدرم بالای ...
نسترن 16 ساله برده کثافت کاری های برادر دوستش بود!
زندگی من هم غروب کرد. بعد از جدایی پدر و مادرم از یکدیگر مدتی در خانه مادربزرگم زندگی کردیم تا این که با اصرار مادربزرگم، پدرم با دختر خاله اش ازدواج کرد، این گونه عمویم با پدرم باجناق شد و همه با هم در یک خانه زندگی می کردیم. نامادری ام از همان اول با من مشکل داشت و هر بار به یک بهانه مرا کتک می زد. از من می خواست که از خانه فرار و با پدرم لجبازی کنم تا پدرم مجبور شود من را پیش مادرم ...
یک روز در مرکز درمان اعتیاد و بازتوانی مادر و کودک
همسرم مجبور بودیم هر سه ماه یکبار در کشورهای مختلف نمایشگاهی برگزار کنیم. به این سفرها می رفتم. بعداً گوشه گیر شدم و از خانه تکان نمی خوردم. حمایت خانوادگی نداشتم از ندا درباره حمایت های خانواده اش می پرسم که پاسخ می دهد: من پدرم را از دست دادم و مادرم ازدواج کرد. هیچ حمایتی از خانواده نداشتم. حتی بعد از ازدواج شوهرم برایم جهاز گرفت. تنها عیب شوهر اولم اعتیادش بود. موقعیت تحصیلی و ...
از حمله به بانک تا ماجرای مثله کردن ساواکی ها/ کتاب فروشی رعد پاتوق محمدباقر نوبخت نبود/ تظاهرات در رشت ...
...> قرار بود پول سرقتی از بانک برای مبارزات مسلحانه هزینه شود؟ بله هدفش این بود. من اولین تجربه ام بود اماظاهرا دوستان دیگر تجربه های دیگری در رابطه با سرقت بانک و انفجارها داشتند. من یکی از طراحان این عملیات را بعد از سرقت بردم خانه همشیره ام. بعد از خوردن ناهار هم برایش پیراهنی از پیراهن فروشی گاندی روبروی قنادی آذربانی را که خریده بودم پوشید و با بلیطی که خریده بودیم سوار ماشین های ...
خاطرات دختران پیشتاز انقلاب از سال های مقاومت/ مرور سرگذشت بانوی انقلابی خوانسار
خزان روزهای آخر پاییز را به تن دارد تا تپه های اطراف خوانسار را پیش چشم بیننده به نمایش می گذارد. بعد از کمی احوال پرسی و تعارفات معمول ما ایرانی ها و خاصه ما خوانساری ها می رویم سر اصل مطلب، از او می خواهیم تا خود را قدری معرفی کند. **** بنده طاهره پویا هستم دارای دو فرزند پسر و یک دختر بوده و همسرم محسن جواهری از بازنشستگان سپاه هستند. از نوع فعالیتشان در دوران انقلاب و ...
امنیت نوفل لوشاتو با من و مهدی عراقی بود/ انقلاب اسلامی آرزوی چهارده قرن معصومین را محقق کرد
لو رفته بود و میخ فروش را هم دستگیر کرده بودند. شب به خانه برگشتم همان زمان همسرم پسر دومم را حامله بود؛ به خانه ها می ریختند و عده ای را دستگیر می کردند تا صبح در خانه ما هیچ اتفاقی نیفتاد خواستم همسرم را به خانه پدرش ببرم ولی او قبول نکرد؛ صبح با علم به اینکه دستگیر خواهم شد به حجره رفتم سرگردی به حجره آمد و من پشت میزم نشسته بودم بعد از چند پرسش مرا دستگیر و به شهربانی بردند. ...
روایت روز آتش در بجنورد عنوان اصلی امروز روزنامه خراسان شمالی
.... ارتفاع لوله تانک ها به قدری بود که ما از پشت دیوار لوله و شعله های آتش را هنگام شلیک می دیدیم. یک روز قرار بود راهپیمایی بزرگی در مشهد انجام شود. همه آماده رفتن بودیم که مادرم اعلام کرد دختران در خانه بمانند و من هم مسئول مراقبت از برادر 10 ساله ام شدم. پدر، مادر، دایی و خانواده اش برای راهپیمایی رفتند و غروب بازگشتند. نیم ساعت قبل از آمدن مادر و پدرم، برادرم از خانه بیرون رفت و من تنها ...
اعتراف هولناک یک داعشی / برای زنان حصارکشی نکنیم / هنوز شفاف تر/ تنگنای جدید انتخاب
محمدرضا غفاری و ترلان پروانه که نماینده نسل دهه هشتاد است. وقتی قرار است نوع برخورد این 4 نسل را راجع به یک اتفاق ببینی و در عین حال آن را با موضوع اصلی در دل درام یک کاسه کنی و یک قصه سینمایی جذاب تحویل مخاطب بدهی کار را سخت می کند. بعد از اتفاقی که برای مینو می افتد شاهد نگرانی های دست و پاگیر برای دختر خانواده هستیم... مراقبت از جنس مؤنث همیشه به اشتباه به حصار کشیدن دور زنان و دختران ...
از پسری کوچکتر از خودم باردار شدم
روز بعد فهمیدم که او به خاطر من دست به خودکشی زده است. این موضوع باعث شد تا نظرم درباره او تغییر کند. به همین دلیل به عقد موقت و شرعی با او تن دادم. این در حالی بود که خانواده همسرم به شدت مخالف این ازدواج بودند. چند ماه بعد که به طور ناخواسته باردار شدم فخرالدین به ناچار ازدواج مان را به طور رسمی ثبت کرد و نام من در شناسنامه او قرار گرفت. سه ماه بعد از این ماجرا فرزندم در حالی متولد شد که اختلافات ...
ناگفته های محسن(ناظم)کرمی فعال انقلابی از حوادث روزهای پیروز ی انقلاب در بندرعباس
محمد نیک از جزیره هرمز نیز در آن سلول زندانی بودند که چند روز بعد هر دوی ایشان را بردند و من در سلول تنها شدم . یکی از تلخ ترین لحظات در زندان، شنیدن صدای آقای خلیل قاسمی بود که خیلی متاثر شدم و بهم ریختم.دلیلش هم این بود که چند روز قبل از دستگیری، بخشی از عکس ها و نوارهای حضرت امام را تحویل خانم محترم قاسمی ،(خواهر اقای خلیل قاسمی )داده بودم که همسایه ما بودند و نگران شدم که همزمان با ...
آب کم نیست، نیست!
3روز دیگر شهریه را پرداخت کند. دانشجو در آن 3روز مهلت داده شده، آن قدر عصبانی است که وقتی مادرش جلویش غذا می گذارد با عصبانیت می گوید: نمی خورم . اعصاب پدر و برادر و خواهر را به هم می ریزد. بعد از 3روز که می رود دانشگاه می بیند که روی تابلوی دانشگاه نوشته اند آنها که نتوانسته اند شهریه شان را پرداخت کنند تا 6 ماه مهلت پرداخت دارند. من می گویم آقا یا خانم دانشجو شما 3روز دنیا را به خودت و دیگران زهر ...
دبیرکل حزب توسعه استان کرمانشاه :سلسله جنبان انقلاب در استان کرمانشاه مرحوم آیت الله جلیلی بود
نبش چهارراه رشیدی آتش زدند ، آن روزها پدر من در همین بریدگی چهارراه مدرس ( چهارراه اجاق ) کنار خیابان دستفروشی ( روسری و..) می کرد و من هم غروبها می رفتم پیش پدرم کنار خیابان و اصطلاحا داد زن بودم غروبها که می شد مغازه ها فورا کره کره های خود را پائین کشیده چون تظاهرات کننده ها می آمدند که آن زمان به آنها مجاهد می گفتند البته منظور مجاهدین ( منافقین ) خلق نبود بلکه به همه مجاهد می گفتند ، مثلا ...
آرزوهای دختر پرنده ایران بعد از شاهکار آسیایی
...> پدرم از شدت خوشحالی گریه می کرد من تصمیم گرفتم برای تقدیر از زحمات خانواده ام، آنها را روی سکو دعوت کنم. به هر حال مادرم در تمام 2 روزی که مسابقه داشتم، کنار من بود و همیشه رقابت های من را از نزدیک می دید، پدرم هم خودش ورزشی است و خیلی علاقه دارد من پیشرفت کنم. وقتی قهرمان شدم و با او تماس گرفتم، از شدت خوشحالی گریه کرد و خودش را به سالن مسابقات رساند. همسرم و مربی ام نیز نقش پررنگی در ...