سایر منابع:
سایر خبرها
حسن روشن در گفتگو با بانک ورزش: قلعه نویی از تماشاگران استقلال می ترسد/ به خاطر تولد دخترم ممکن است بازی ...
او برخورد می کنم. از طرف کسانی که در مترو و اتوبوس از من می خواهند که با این رفتارها برخورد کنم و من هم برخورد خواهم کرد. همین میلاد زنیدپور را مظلومی می خواست، پدرش به من زنگ زد، روز آخر آقای نظری جویباری به او گفته که تو را نمی خواهیم. من می دانم که مظلومی با واسطه آمده و واسطه های او هم در کارهایی که می کند، تاثیر دارند. چه دوست ما و چه دشمن ما اگر این کارها را بکند، می سوزد. به نظر ...
خاطره تکان دهنده ایرانمنش از یک شهید گمنام
، آیا عملیاتی در پیش است؟ گفت: نه، نمی دانم، می خواهم بروم، نمی توانم در شهر بمانم و این فضا و این هوا را استنشاق کنم. آن شب، او ماجرای خود را برایم تعریف کرد و اینکه چرا گفتند شهید شده است. ماجرا از این قرار بود که پرویز از کتف زخمی می شود و بعد خون زیادی از او می رود. کمک آر پی جی اش، او را روی دوش می اندازد و می آورد. یکی از بچه ها نگاه می کند و می بیند مجروح نفس نمی کشد و ظاهراً شهید ...
توقف در مسیر تولید علم جایز نیست و رشد علمی کشور نباید متوقف شود/ وضعیت تولید ملی و اشتغال در کشور ما ...
اینکه انسان به خود بیاید و آنچه دارد بفهمد چه هست و سرمایه وجود را تباه ننماید . خوشبختی و بدبختی انسان در گرو همین شناخت و همین معرفت است ؛ دو جمله زیبا از امیرالمومنین نقل شده است که هر دو مطلب در این دو جمله زیبا آمده در جمله اول می فرماید : به رستگاری بزرگ و نجات کامل و سعادت همیشگی دست پیدا می کند کسی که خود را بشناسد ، از خود شناخت پیدا کند و شناخت داشته باشد . شناخت خود ، عاملی است برای ...
تولیدات داخلی ستون فقرات اقتصاد مقاومتی است
امام خمینی(ره) دچار تحریف می شود که این کار ظلم به امام، اسلام و خون شهدا است. حسینی همدانی متذکر شد: باوجود اینکه امام خمینی(ره) از سال ها پیش از انقلاب مخالف با استکبار بوده اند، ولی عده ای الان بیان می کنند که امام مخالف شعار مرگ بر آمریکا بوده است. امام جمعه کرج در بخش دیگر سخنان خود گفت: گاهی نظراتی از طرف بنده در فضای مجازی و شهر منتشر می شود که کاملا کذب است و بعضا ...
بررسی آسیب شناسانه معضلی به نام آقازادگی / آقازاده ها
ناراحت نشدم. من در مورد انقلاب با هیچ شخصی ولو پسرم باشد، شوخی ندارم و با هیچ احدی در این مورد عقد اخوتی هم نبسته ام. هنوز هم اگر یکی از فرزندانم بر ضدانقلاب و رهبری خدای ناکرده فعالیت کند، همان کاری را خواهم کرد که با رشید کردم. * نمونه دیگر در جریان بلوای منافقین در خرداد سال 60 (مثل خرداد 88)، عده زیادی از منافقین دستگیر شدند که دو پسر آیت الله محمدی گیلانی هم از جمله آنها بودند و ...
خاطرات همسر امام خمینی (ره) از زندگی خصوصی تا سیاسی
که در تاریخ دوران قاجاریه او "ناظم خلوت " یعنی وزیر دربار بود و بعدها در زمان رضاخان که نام فامیل باب شد، فامیل خود را ناظم خلوتی گذاشتند و مادربزرگم که به رحمت خدا رفته است فامیل ناظم خلوتی داشت. در این صورت وضعیت اقتصادی خانواده شما خوب بوده است؟ بلی، مادر خانم جانم از پدرش ارث داشت و شوهرش هم خازن الممالک بود و تمول داشت. آن زمان پدرش ماهی 30 تومان پول توی جیبی به خانمم می داد ...
خاطرات هاشمی رفسنجانی در مورد سقوط فاو و جنگ/دفاع سردار قربانی: اشتباه کرده است !!با تحلیل های آبدوغ ...
سال جنگیدیم، امکاناتمان همان بود. وضعیتمان همان بود. به فرمایش امام(ره) -تجهیزات را- از دشمن گرفتیم و توی سر خودش زدیم و الحمدلله بالاترین عزت را هم کسب کردیم الان هم به عنوان یک ابرقدرت ایستاده ایم. اینها نتیجه زحمات حضرت امام(ره)، رهبر عزیزمان آیت الله خامنه ای و زحمات آقای هاشمی بود. اینها نتیجه زحمات همه مسئولینی بود که دلسوزانه برای این نظام زحمت کشیدند. نباید همدیگر را متهم کنیم. ما با ...
آخرین وصیت نامه معلم شهید محمد علی رجایی وبهاماتی در مورد حادثه شهادتش
ها افزود. اکنون پس از گذشت 30 سال هنوز سؤال های زیادی در مورد این پرونده بدون پاسخ باقی مانده است. رجانیوز در ادامه یک برگ سند از کیفرخواست پرونده هشت شهریور 1360 را به همراه مستندی با عنوان مردان خاکستری منتشر می کند. در پایان نیز یک فیلم کوتاه از سخنرانی حضرت آیت الله خامنه ای رئیس جمهور وقت در سالگرد شهادت رجایی و باهنر منتشر می شود. علی اکبر تهرانی متهم ردیف دوم پرونده انفجار ...
بیوگرافی الناز شاکردوست+عکس
علاقه بسیار عجیبی به مادرش دارد. یکی از اتفاقات مهم زندگی الناز شاکردوست می توان به سفر زیارت خانه خدا اشاره کرد که مادرش به جای وی در سال 1390 به این سفر معنوی رفت. در این سفر زیارتی که هنرمندان مشهور کشورمان همچون الهام حمیدی ،سام درخشانی ، قاسم جعفری، محمدرضا ورزی، یاسر جعفری، مهدی عربی، حسن سدخسروی و... حضور داشتند. مادر الناز شاکردوست در خصوص سفر حج گفت: روزهای آخر ماه ...
سیره مدیریتی سردار شهید مصطفی ردانی پور
ادامه تحصیل راهی شهر قم شد و در مدرسه حقانی به درس خود ادامه داد. حدود شش سال مشغول کسب علوم دینی بود. با نضج گرفتن انقلاب اسلامی با تمام وجود در جهت ارشاد و هدایت مردم وارد عمل شد و با استفاده از فرصت ها برای تبلیغ به مناطق محروم کهکیلویه و بویراحمد و یاسوج سفر کرد و در سازماندهی و هدایت حرکت خروشان مردم مسلمان آن خطه، تلاش فراوانی را از خود نشان داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی وتشکیل ...
کاندیداها درباره موسوی و کروبی چه گفتند؟
انتخابات نیز تایید کننده این حماسه است. سعیدی کیا ادامه داد: بستر فتنه در خارج از کشور شکل گرفت و الان هم دشمن در حال توطئه چینی برای انتخابات 92 است. وی اضافه کرد: با اشتباهاتی که هم برنده و هم بازنده انتخابات در سال 88 داشتند فتنه شکل گرفت و خوشبختانه با رهبری هوشمندانه مقام معظم رهبری و حضور گسترده مردم این فتنه تمام شد. وزیر سابق مسکن در دولت نهم بیان کرد: وضعیت سران فتنه را دادگاه باید روشن ...
کریستف کلمب کاشف آمریکا نیست بلکه یک اشغالگر است
. آیا با توجه به قدیمی بودن متن در انجام این ترجمه با مشکلی برخورد کردید؟ متن اصلی این کتاب به زبان اسپانیایی است و متعلق به حدود 500 سال پیش است. همانطور که برای فارسی زبان های امروزی خواندن و فهمیدن کتاب کلیله و دمنه یا قابوس نامه مثلا، کمی دشوار و پیچیده است، متن اسپانیایی این کتاب هم کمی قدیمی بود. هر چند که می شد کلیت عبارات را فهمید اما فهم دقیق آن منوط به وقت گذاشتن بسیار بود ...
سخنرانی منتشر نشده شهید آیت:برخی ها بعد از انقلاب آخرین آرزوی شان این بود که اعدام نشوند ولی حالا طلبکار ...
بینیم که امتیاز تنباکو با فتوای یک عالم و دانشمند از بین می رود تمام جادوهای دشمن را همانطور که عصای موسی جادوهای فرعون را بلعید این یک فرد هم همه آنها را باطل کرد و از بین برد. اما استعمار حملات خودش را ادامه داد با نقشه های دقیق تر، ملت ایران متوجه شد که نظام دیکتاتوری و ضد اسلامی که (قبلا مردم را هم ضد اسلامی می دانست) یعنی بعد از پیامبر مسلمین و به خصوص شیعیان تمام حکام را فاسد می دانستند ...
برادران! مبادا در غفلت بمیرید
مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا. محرم مجسم اینجاست، عاشورای ثانی اینجاست، کربلای حسین اینجاست و یزیدیان آمده اند که فساد را رواج داده؛ اسلام محمدیان را نابود کنند اما غافل از این که یاران حسین (ع) اینجا ...
بستن دهان منتقد کجا اعتدال است
...، دیروز وزیر دادگستری آلمان با من تماس گرفته و گفته اگر هویدا را اعدام کنید، دولت ایران در نگاه تمام حقوقدانان جهان به عنوان یک دولت جنایتکار جنگی شناخته می شوند. آیت الله موحدی و بعضی آقایان تا مبشری این حرف را زد، مچ مبشری را گرفتنید، گفتند پس شما را آلمان ها تحریک کرده اند، شما با قدرت امام، با قدرت انقلاب و جان دادن مردم این دولت موقت تشکیل شده و بازرگان نخست وزیر شد، شما آمدید ...
گوشه ای از وصیت نامه شهید غواص، محمد شیخ شعاعی
تقوای الهی، یاری امام امت ، یاد خدا، جلوگیری از فساد و منکر که موجب پایمال شدن خون شهداست، ابتدا به روحانیت توصیه می کند تا با سلاح علم و دانش و تقوا از سنگرهای فرهنگی دفاع کنند سپس امت حز ب اله را به دسیسه های دشمن در جهت جدایی ملت از روحانیت هشدار می دهد و تاکید می کند، بیدار و هوشیار باشید و در مسیر روحانیت اصیل قرار گیرید. از خدا می خواهم دلهای مارا با یکدیگر مهربان نماید. لحظاتی ...
نزدیک غروب ساعتی مانده به عملیات.../وصیت نامه و دستخط تنها شهید روحانی غواص قبل از آغاز عملیات+تصاویر
... به خون پاک شهیدا سوگند یاد میکنم که تا آخرین نفس و تا آخرین قطرات خون خویش از اسلام و قرآن دفاع نمایم، و از خداوند مسئلت دارم که استقامت، شهامت، شجاعت در مقابل دشمن را به این بنده گنهکار عنایت فرماید. اکنون که چند ساعت بیشتر تا عملیات باقی نمانده است مطالبی را به صورت مختصر به امت حزب الله یادآورمی شوم، از همه مردم میخواهم تقوای الهی پیشه کنند، امام امت را یاری کنید زیرا سعادت دنیا ...
اگر خیانت بنی صدر نبود ارتش نمی گذاشت خرمشهر اشغال شود/ اجرای عملیات شناسایی در عمق خاک عراق، 3 ماه قبل ...
گفت جناب سروان صدام در تدارک حمله به ایران است و من بلافاصله اینها را گزارش می کردم، این مرد بچه عراق بود و پدرش خرمشهری، اما خون و غیرت ایرانی در رگهایش جاری بود و می گفت من 8 ماه است که این پست را گرفته ام، صدام می خواهد به ایران ما حمله کند، من به پدرم گفتم استعفا می دهم و به ایران می روم، من نمی خواهم به کشورم حمله کنم. به ایران برمی گردم و در همان خرمشهر خودمان زندگی می کنم، و همزمان پسر ...
تبعات ورود انگلیس به ماجرای مشروطه
بحث عدالت خانه به خانه آیت الله طباطبائی رفته بودیم و شیخ فضل الله هم حضور داشت، من گفتم که آخوندِ هزار و سیصد سال پیش به درد امروز نمی خورد و آخوند باید به روز باشد. شیخ فضل الله جواب داده است که آشیخ! خیلی دور رفتی! آخوندِ هزار و سیصد سال پیش که نه؛ بلکه آخوندِ سی سال پیش هم به درد امروز نمی خورد. این جمله امام(ره) که می فرمایند آخوند باید نبض زمان را در اختیار داشته باشد را شیخ فضل الله هم دارد ...
سوختن دور شمع ولایت را تکرار کنید
تمام وجود از خداوند طلب شهادت دارم، چراکه به خداوندی خدا دیگر تاب و تحمل فراق را ندارم. مرا توان زیستن در این دنیای زشت نمی باشد. خدایا به آن بدن های قطعه قطعه شده و عشق آلود حسین و دیگر شهدا قسم می دهم تو را نگذار شاهد نامردی ها و خیانت ها باشم. پروردگارا چندین سال به عشق وصال لقای تو در مصاف با دشمن می باشم و بدن خود را آماج تیرهای کینه آلود دشمنان خدا قرار داده ام تا شاید روزی خود را در ...
بنیاد در آینه مطبوعات
....و من نمی دانم که این جمله با دل سیدکریم چه کرد که او با قدرت جواب داد: من حالم خوب است، نگران نباشید.شاید بدتان نیاید بدانید که اگر من بودم چه کار می کردم! آن قدر قربان صدقه اش می رفتم، آن قدر اشک می ریختم تا دیگر صدایی از او بلند نشود که بشنوم. خانم موحدی؛ باز می خواهم شما را به جای دیگری ببرم. چه صحنه ای بود آن صحنه. پدرش زیر بغل کریم را گرفته بود. به پایش آتل بسته بودند و او به ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
جنجالی ترین روز مجلس + صوت
بود اما با گذشت یک سال از زمان انتشار نوار، از عمق بصیرت و دید موضوع از این قرار بود که فردی به نام عزت الله کفایتی از اعضای سازمان مجاهدین خلق، تحت عنوان نماینده دانشجویان دانشگاه تبریز که در آن مقطع برای تحقق انقلاب فرهنگی دانشگاه تبریز را اشغال کرده بودند، نزد آیت می رود و در گفت وگویی محرمانه اوضاع کشور را با وی درمیان می گذارد عمیق آیت در مسائل آن دوره پرده برداشت. مدت ها پیش از این ...
برادرم به اتهام کتک زدن یک بچه به 60 سال حبس محکوم شد/ قاضی برای صدور حکم به فیلم ضدایرانی استناد کرد/ ...
...، پیدایش کنیم. به هر حال، فامیل پدرش را دارد. یا شاید هم نداشته باشد. شاید مادرش به یک روشی، اسم پدرش را از مدارکش خارج کرده باشد. حتماً به او گفته اند که پدرت از دنیا رفته است، یا چیز دیگری گفته اند. بالأخره آن پسر، الآن 25 سال دارد. شاید بخواهد به پدر خود کمک کند. سؤال:: هومن الآن چند سالش است؟ 50 سال دارد... یک نکته ای را من بگویم. خواهر آقای " امیر حکمتی " (فکر می کنم ...