سایر منابع:
سایر خبرها
رئیس جمهور مثل "فقرا" راه می رود!
مظلومیت و معصومیت را مشاهده کردم، حرفم نمی آمد چراکه به مصداق گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی همه حرفها و مشکلات یادم رفت. آرام و خجالت زده روی صندلی کنارمیز نشستم ولی او با خنده ها و شوخی های مکرر مرا به حرف آورد و زمانی متوجه شدم چه باید بکنم که تقریبا دو ساعت از مذاکرات شیرین ما گذشته بود و چند امضاء قشنگ سبزرنگ ایشان نامه های همراهم ...
باید کودکان را در زمینه مسائل جنسی آگاه کرد
.... این مسئله دیدن اندام های جنسی نوزاد، که کنجکاوی زیادی را ایجاد می کند مخصوصا اگر در جنس تفاوت داشته باشند، این خودش یک عرصه فوق العاده خوب برای آموزش است که ما دختر داریم، پسر داریم، این دختر است، این پسر است؛ و اینها با هم فرق دارند و ما از این جاها می توانیم بفهمیم که مثلا دماغش هم از تو کوچک تر است، این بخش ها هم با تو متفاوت است. این عرصه خیلی خوبی است برای وارد کردن بچه ها. این چیزی است ...
مصاحبه اختصاصی با جناب خان، ستاره ای از جنس صدا
پرطمطراقش که احتمالا از سوی محمد نادری پیشنهاد داده شد و حتی پیشینه ای که برایش به عنوان بیوگرافی آورده شده از سوی نویسندگان ارائه شده است. در کنار همه اینها فضایی که رامبد جوان برای درخشش این عروسک در نظر گرفته بسیار قابل توجه و احترام است. محمد بحرانی چند سال پیش با عروسک استاد همه چی دان نشان داد که می تواند در هدایت یک عروسک بذله گو بسیار موفق عمل کند و بعدها در قالب ببعی که اوایل ...
غواصی که خادم امام رضا شد
؛ اما هر چه دوندگی می کردم فایده نداشت و می گفتند به هیچ عنوان به تو تعلق نمی گیرد. من هم به این پول خیلی احتیاج داشتم. یک روز که برای رفتن به سر کار از جلوی حرم رد می شدم بعد از سلام دادن، گفتم امام رضا من این پول را می خواهم! شاید خیلی هم آداب زیارت را رعایت نکردم. فردا صبح که محل کارم رفتم، همان مسئولی که قبلا می گفت اگر با وام همه موافقت شود، به تو یکی تعلق نمی گیرد، گفت: دیروز 10میلیون پول واریز ...
اسوه های صبر و مقاومت در همین نزدیکی
...> جیم: در دوران دفاع مقدس همه بچه های گردان با هم دوست، رفیق و همدل بودیم و همه احساس می کردیم که از یک خانواده هستیم. سین: ویژگی منحصر به فردتان؟ جیم: راضی بودن به هر آنچه خداوند متعال به من داده است و افتخار به همسر و فرزندانم. سین: خاطره ای از دوران اسارت و همجواری با آقای ابوترابی تعریف کنید. جیم: بعد از آزادی 25نفر از اسرا رو نگه داشتند که من هم جز ...
در راه سربدارن از دماوند تا فرشته را دویدم
های شمال کشورمان رفت. وی در ادامه از کودکی اش، آیکیو پایین (البته از قول خودش) و علاقه شدید به بازیگری از آن زمان ها تعریف کرد و گفت: وقتی بچه بودم از پشت سینما نزدیک خانه مان که در محله نظام آباد و امام حسین بود فیلم های دور ریخته شده را خمع می کردم و به هم می چسباندم و می دیدم،و بعد از اینکه برادرم آپاراتی را از روی کتابش درست کرد، فیلم های قدیمی را می گرفتم و در آشپزخانه متروک خانه ...
بچه که بودم همه میگفتن تو آینده روشنی داری!(طنز)
...> • Joke • در جواب اون داداشمون که گفته بود اگه دخترا زیبا بودن هیچ وقت لوازم آرایشی اختراع نمیشد باس بگم : اگه پسرا خوش هیکل بودن باشگاه بدنسازی اختراع نمیشد! آرررره اینجوریاس! • Joke • بچه که بودم همه میگفتن تو آینده روشنی داری خودمم باور داشتم که آیندم روشنه ...
عراقی گفت کاش از نواب جدا نمی شدیم
تغییر کرده است. یک مرجع تقلید، رهبری حکومت اسلامی را بر عهده گرفته است. من خیلی راحت به او گفتم: آقا مهدی من چهارتا شلاق بخورم همه شما را لو می دهم. گفت: یعنی چه؟ گفتم: می خواهم زن بگیرم و بچه دار شوم. گفت: تو نمی آیی؟ گفتم: نه. در بهمن سال 1343، آنها حسنعلی منصور را ترور کردند. بعد از آن آقای عراقی و دوستانشان توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند. در دادگاه آقای عراقی گفت: حسنعلی ...
فرزندم را به طلبگی تشویق کنید
زندگی و ...؛ با همه ساختی، خدا تو را جزای خیر دهد، اما تو را سفارش می کنم به زینب و علی، همّ و غمّت آن دو نور چشم من باشد. اگر زنده بودی و زمینه اش را در علی مساعد دیدی به او بگو که پدرت سفارش کرده تو را اگر می توانی و استعداد و ذوق اش را داری حتماً قدم در راه طلبگی بگذار و مردانه در راه تحصیل علم و تقوا و اخلاق و فقه کوشش کن و خود را وارسته کن. منبع: پایگاه اطلاع رسانی کنگره شهدای روحانی استان گلستان ...
امیر حسین تتلو گیاهخوار است
کسانی که با امیرحسین مقصودلو رفاقت می کنند این فرصت را دارند تا یک رفیق پایه داشته باشند. تکه پاره ای از این انرژی مثبت و خوب نصیب کسانی می شود که با تتلو گپ بزنند و توی اتمسفر او قرار بگیرند. تتلو یک پسر خودمانی و خونگرم است. گیاهخوار شدن، خوندن از موضوع های ملی و میهنی چطور دغدغه امیرتتلو شد؟ والا من از وقتی که تو خیابان چند تا از پدرها و مادرهایی رو دیدم که بچه های کوچیک داشتن ...
زیارت و مردانی که از امام رضا(ع) رخصت شهادت می گرفتند
...، طلب صلوات می کند و من چقدر بر سر شوق می آیم وقتی این را می بینم. آن جا پدری، پسر خویش را دخیل شما بسته است آقاجان و نگاه معصومانه اما سرگردان پسرک هم انگار به دنبال شما می گردد دلم می گیرد. میان نگاه پدر و پنجره را میان نگاه پسر و همه جا را می خوانم، من هم نگاهم را دخیل شما می کنم آقاجان که نگاه های اینان را اجابت کن. شما که کرم شما فراگیر است. اینان به شفاخواهی آمده اند، شما هم شفایشان را ...
دختر شینا با طرح جدید در بازار کتاب
پنج بچه قد و نیم قد نشسته بودم سرخاکش باورم نمی شد صمد آن زیر باشد؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم. نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می آمدند. از خاطراتشان با صمد می گفتند. هیچکس را نمی دیدم هیچ صدایی نمی شنیدم. باورم نمی شد صمد من آن کسی باشد که آن ها می گفتند. دلم می خواست سریعتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم ...
"دختر شینا"؛ ترسیم گر کرامت اخلاقی
شینا" ترسیم گر کرامت اخلاقی است که همسر برای خانواده اش دارد: چشمم که چشمش افتاد گفت: "سلام خانومم، عزیزم، سلام قدم خانوم"؛ تا با این منش، سردی جنگ کمتر احساس شود و نبود همسر بیشتر. و از طرفی شاهد صبوری یک همسر هستیم که در طول جنگ که در نبود همسر، خانه ای را با 5 فرزند کوچک، مدیریت کند، یا برف بروبد یا پیت نفت به دست بگیرد. کتاب خاطره است و نباید توقع قلم توصیفی فضاهایی را چون رمان داشته باشیم، اما کتاب فضا ها را نسبتا توصیف میکند و این به هر آنچه هدف این کتاب هست، کمک می کند. دختر شینا توسط بهناز ضرابی زاده تنظیم شده است و توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. ...
رساندن پیام تشیع وپایان تقیه
شدم و بر او سلام گفتم. او نیز سلامم را پاسخ گفت. به وی تبریک گفتم. وی فرمود : مرا رها کن. من از جوار جدم (ص) بیرون می شوم و در غربت می میرم. امام رضا (ع) به هر شیوه ای بود هنگام وداع با جدش و خانواده خود، مردم را از نارضایتی خود باخبر ساخت. طبری می نویسد: مأمون علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب را ولی عهد مسلمانان و خلیفه آنان پس از خویش قرار داد و این خبر را ...
اخلاق و منش امام رضا
رضا(ع) ندیدم. پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: افشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: هرگز قبول نخواهم کرد. وقتی مأمون مأیوس شد گفت: پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید. این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی فرمودند و می گفتند: از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین ...
چگونه یکی از نزدیکان صدام مرید حاج آقا ابوترابی شد؟
؟ و... . می گفتم نیروی عادی هستم و اطلاعاتی ندارم. پافشاری می کردند و می گفتند تو حرس خمینی یعنی پاسدار خمینی هستی. زمانی که به جواب دل خواهشان نمی رسیدند شکنجه می کردند. وضعیت جسمی ام بسیار وخیم بود تا حدی که یکی از سربازان عراقی وقتی مرا دید رویش را برگرداند و حالت تهوع به او دست داد. آنجا متوجه اوضاع بد ظاهریم شدم. چهار روز از گردان جدا شده بودم و اگر اطلاعاتی هم داشتم سوخته بود، ولی ...
آثار و برکاتی از صلوات که نمی دانستیم
شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی – خدا تو ...
مناظره تاریخی امام رضا با متکلمان
! اجازه ورود به آنها داد و به دانشمندان احترام کرد و گفت: شما را برای عملی پسندیده جمع کرده ام. پسر عمویم از مدینه آمده. فردا صبح زود همه بیایید و برای مناظره حاضر باشید و کسی تخلف نجوید. همه قبول کردند. نوفلی می گوید: من در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم که یاسر خادم وارد شد. یاسر که متصدی کارهای حضرت رضا علیه السّلام بود عرض کرد: آقای من! امیرالمؤمنین مأمون سلام می رساند و عرض می کند برادرت ...
بچه تهرونی مثل شهید هادی
گفت کجاست؟ گفتند: او یکی از بچه های ما بود که شما به او تیر زدید. گفتند: ما به خاطر اذان او تسلیم شدیم و ماجرای خودشان را توضیح می دهند... این اثر نَفَس یک جوان ورزشکار است که اهل گود زورخانه بود. تا حالا باید همه جهان، ابراهیم هادی را می شناختند او در دوران دبیرستان در ورزش کشتی، قهرمان بود و می گفت: من همیشه در کُشتی مراقب بودم که روی نقطه ضعف های حریفم انگشت نگذارم. ...
20 سال یک نفر هم نگفت دستت درد نکند!
...، پیدایت نکردیم. چرا همه را پیدا می کنند، اما من را نه؟! یک حرفی بزنند که آدم احساس کند دیده می شود. سفیر مصر بعد از دیدن یک اجرای ما گفت که بچه های تو روی صحنه دیگر شبیه انسان نیستند، انگار فرشته اند. یک نفر دیگر می گفت، تو جهان هستی را با دید دیگری به ما نشان می دهی. بعضی ها این ها را می گویند، اما خیلی بد است احساس کنی هنری که پشت آن تفکر دارد، دیده نمی شود. خودم وقتی دیگران کنسرت ...
مردی که هم مراجع را راضی می کرد هم لوطی ها را
تهران تماس گرفتم و با حاج خانم صحبت کردم. گفت همه خوب هستند و پدرت هم چند وقت دیگر آزاد می شود. یک سال بعد که من آن خواب را فراموش کرده بودم، آن اتفاق افتاد. روز اتفاق من خانه بودم و قرار بود حاج آقا بیاید و بعدازظهر جایی برویم. حاج خانم آمد و گفت مثل اینکه اتفاقی افتاده و باید به بیمارستان ایرانمهر برویم. وقتی خود را به بیمارستان رساندیم دیدیم بسیار شلوغ است. وارد بیمارستان شدیم. گفتند که حاج آقا ...
جمهوری اسلامی، مرهون مدیریت امام صادق (ع) است
رد کرده اید و کسی که ما را رد کند، خداوند متعال را رد کرده است و چنین کسی در مرز شرک به خدا قرار دارد. عضو فقهای شورای نگهبان با اشاره به روایتی دیگر ادامه داد: فردی خدمت یکی از معصومین علیهم السلام عرض کرد: در ظرف روغنی، موش افتاده است، تکلیف آن چیست؟ آیا باید همه آن را دور بریزم یا آن بخشی را که حیوان در آن افتاده کنار بگذارم؟ حضرت فرمودند: باید آن را دور بریزی چرا که نجس شده است. آن ...
ابتهاج؛ مردی که روزگاری الگوی زندگی من بود
برگشته ام و می خواهم مجدد در سازمان کار کنم. با اصرار من رئیس دفتر رفت و موضوع را به ابتهاج گفت و بلافاصله برگشت و گفت ابتهاج تو را احضار کرده، برو داخل اتاقش. از خوشحالی دست و پایم را گم کرده بودم. داخل اتاق شدم. مردی قوی، مصمم و فرماندهی جدی را در مقابل خود دیدم. گفت بنشین. نشستم. گفت در آمریکا چه خوانده ای؟ مدارکم را جلوی او گذاشتم و به طور خلاصه گفتم: برنامه ریزی صنعتی، بازار یابی، اداره ...
شهادت 45 روز پس از اعزام
نانوایی بودم، به او گفتم صبر کن تا خمیر تمام شود، خودم بدرقه ات می کنم او هم صبر کرد تا کار من تمام شود بعد با هم برای اعزامش رفتیم و با گروهی از رزمندگان که از نطنز عازم جبهه بودند وی را عازم کردم. شهادت تنها 45 روز پس از اعزام محمود رفت و حدود 45 روز دیگر خبر شهادتش را به من دادند. تنها 18 سال سن داشت اما به اندازه یک انسان سی ساله می فهمید. آموزش قرآن به بچه ها را برای ...
بیرانوند: رفتگر بودم؛ خیلی هم راضی ام
.... جایی نداشتم که شب ها بخوابم. برای خواب حدود سه ماه خانه عمه ام بودم ولی خب بیشتر از این نمی شد آنجا ماند، چون اذیت می شدند. بعد از اینکه از خانه عمه ام بیرون آمدم به خاطر اینکه جایی برای خواب داشته باشم رفتم برای یک کارواش کار کردم. بعد از کارواش به یک پیتزافروشی می رفتم و کار می کردم. من حتی در تهران رفتگری هم کردم. همیشه و همه جا اینها را می گویم و هیچ وقت فراموش نمی کنم؛ مخصوصا رفتگری ام ...
فرهنگ استفاده از شبکه های اجتماعی را نداریم
. پرستو هم واقعا دوستی مهربان است و حس مسوولیت پذیری زیادی نسبت به اطرافیانش دارد. اخلاق خوب دیگری هم که دارد این است که رک گو است اما این رک گویی را با توهین یا بی ادبی اشتباه نگرفته است. خب این اخلاق در جامعه ما که بعضی ها مدام دوست دارند تعریف بشنوند ستودنی است. کاش اوایل جوانی ازدواج کرده بودم پرستو: چند وقت پیش با دوستان دوران دبیرستانم در پارک بانوان قرار گذاشتیم و دیداری تازه ...
سید علی شجاعی: رهروی پدرم هستم
ناپذیر برای رسیدن، اگر دست به دست هم بدهند، تازه به تعریفی از کوشش عاشقانه م ی رسند و انسان را به بلندای این حقیقت می رسانند که: تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد هرکه در این آستان، عرض سلام و ادب و ارادتی دارد، به یقین در می یابد که سلامش نه سلامی ابتدا به ساکن، که پاسخ سلام حضرت مولا بوده است. که خود فرموده اند: سلام منا دائما علیکم ...
نمی خواستم کپی پدر باشم
نباشد کششی/ کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد. هر که در این آستان، عرض سلام و ادب و ارادتی دارد، به یقین در می یابد که سلامش نه سلامی ابتدا به ساکن که پاسخ سلام حضرت مولا بوده است که خود فرمونده اند: سلامٌ منا و ائمه علیکم. شجاعی در بخش دیگری از این یادداشت آورده است: شاید این گفتار بر اهل ادب این روزگار گران بیاید اما اعتراف می کنم با افتخار که این قلم اگر بر بام بلندترین جوایز اگر بربام ...
برخی بازیگران با سابقه به نان شب محتاج هستند/ حوادث سوریه و عراق غمگینم می کند
ورود آب شود و چند ساعتی که میهمان استاد بودیم، بشود خاطره ای تکرار نشدنی ... تجربه به ما نشان داده که گفتگو با پیشکسوتان بسیار بهتر و راحت تر از جوانهاست. گفتگو را با همین قضیه شروع کنیم... دلیلش را می دانید چیست؟! (بالبخند) ما تمام شده ایم و دیگر از نسل ما فردی باقی نمانده است. چند روز پیش جلیولند با من تماس گرفت. به وی گفتم تو آخرین فردی هستی که جز بچه های من بودی. آخرین هم ...
آقا جان! کمکمان کن در این پیچ تاریخی بگردیم هرطرف که تو می خواهی
... عاقبت خسته شد و از نان دل کند و به قلم رسید و پایش را کرد در یک کفش . این چند خط را نوشتم که بگویم فقط دلم نیست که دوستتان دارد؛نه ... من هم با تمام وجود دوستتان دارم ... دیگر قلم را به دست دلم می دهم که نزدیکی های خودکشان است : سلام آقا ! نمی دانم چطور شروع کنم؟! بعد از این همه سال ... ببخشید یادم نمی آید آخرین بار که با شما حرف زده ام کی بوده است. ببخشید انگار ...