سایر منابع:
سایر خبرها
روایت زندگی شهید قرآنی/ حسین اجر محسنین را گرفت
نظر گرفته است، چرا که او عاشق بود باید می رفت. هدیه ای ماندگار پیش از خداحافظی مادر ما را مهمان چند دعا می کند: خداوند ظهور امام زمان(عج) ما را نزدیک و ما را سرباز امام زمانمان کند، جوانان را به راه راست هدایت و مشکلات مردم را حل کند، خداوند پشت وپناه رهبرمان باشد و عاقبت همه ما را هم ختم به خیر کند. در حین خداحافظی با خانواده شهید احمدی موقر، مادر شهید بزرگوار با هدیه ای ارزشمند ما را بدرقه می کند، گلدانی زیبا که بی شک زیبا بخش دفتر خبرگزاری و هدیه ای ماندگار از این دیدار صمیمانه نصیب ما شد. گزارش از رقیه ملاحسنی انتهای پیام ...
بازخوانی 7 دی 96 و ماجرای آتش سوزی تکیه درکه +تصاویر
ایمن است. چاووش خوانی نسوخت سید حسن میرعمادی در مغازه جمع وجور و جالبش، سالهاست که همسایه این تکیه است. او می گوید: این تکیه برای ما خیلی عزیز است. تا چند ماه بعد از آتش سوزی وقتی از جلوی تکیه رد می شدیم و جای خالی اش را می دیدیم، احساس می کردیم، عزیزمان را گم کرده ایم. آن شب به ما خیلی سخت گذشت، اما حالا تکیه نونوار شده است. اولین ستون های نوسازی تکیه که بالا رفت، اهالی انگار ...
ناگفته های زندگی رحمان گلزار
قشنگ کت و شلواری خریدم که با پیراهن قناری ست کردم و دوختم. روز اول که بعد از تعطیلات به دانشگاه رفتم، آن کت و شلوار جدیدم را پوشیدم. فکر می کردم همه دارند به من نگاه می کنند. بعد از آن کار کردن من همزمان با دانشگاه ادامه یافت. در آتلیه یکی از اساتیدمان کار کردم. در واقع سال دوم دانشگاه، بعداز ظهرها در دفتر استادمان که روبه روی دانشگاه بود، مشغول به کار شدم. یک سال آنجا بودم و توانستم کار را یاد ...
40 سال 40 روز – سال 65
که خاطره ای از بازی های محمدخانی ندارد باید گفت ناصر، سرعت خداداد عزیزی و تکنیک علی کریمی را به صورت تو أمان داشت و با سرعت بالا و قدرت حمل توپ شگفت انگیز، در حال گریز به سمت دروازه دریبل می زد. در یکی از یک طرفه ترین بازی های تاریخ داربی که تنها موقعیت استقلال با شوت از راه دور شاهین بیاتی به دست آمد بازی تا دقیقه 60، 3 بر صفر به سود پرسپولیس بود. نیمه اول فرار و پیشروی محمدخانی به داخل هجده قدم ...
داستان کافه و کافه نشینی
استارتاپ کافه و رستوران: توسعه و گسترش کافه ها در ایران را طی سال های اخیر از 2 منظر می توان بررسی کرد؛ از بعد اقتصادی اگر بخواهیم به ماجرا نگاه کنیم می توان گفت که به دلیل شرایط اقتصادی حاکم بر ایران و ارزان درآمدن هزینه های یک کافه نسبت به رستوران برای سرمایه گذار، کافه ها توانسته اند سهم بیشتری از بازار را به دست آورند. از سویی دیگر شهروندان نیز به دلایل مختلفی مانند امکان حضور چند ساعته در کافه ...
می خواستند ستاره شوند
تکواندو هم می رفتم، لباس ورزشی می پوشیدم و خودم را جای بازیگران این فیلم ها تصور می کردم. وقتی برای بچه های آسمان انتخاب شدم احساس خوبی داشتم. فکر می کردم دیگر قرار است بازیگر معروفی شوم. بعد چه اتفاقی افتاد؟ چند روز بعد عده ای به مغازه پدرم رفتند تا اجازه بازی من در فیلم را از او بگیرند. من فرزند دوم خانواده هستم. پدرم خوشحال بود، می گفت قرار است بازیگر شوی. بعد از آن به مدت 2هفته ...
میراث بهرگان
اقتصادی مانند شیلات و صیادی اقدام کردند و خاطره خوشی از خود بر جای گذاشتند. نه رفتار استعمارگرانه داشتند و نه خوی برتری جویانه آنگلوساکسونی. بهرگان پس از انقلاب اسلامی توسعه یافت. جمعیت به تدریج رو به فزونی رفت و روستای کوچک امام حسن بدل به یک شهر شد و در دهه 1370 صاحب چند مدرسه، مرکز بهداشت، باشگاه ورزشی و خیابان آسفالته شد. از همه مهم تر، دو پدیده بیکاری و اتکا به شرکت نفت فلات قاره ایران ...
بررسی قیمت لباس زنانه در 10ماه گذشته/ مواد اولیه چقدر گران شد؟
و پول بیشتری پرداخت می کنند. اما نکته مهم افزایش بسیار زیاد قیمت این کالا و مواد اولیه آن در طول کم تر از یک سال است. به گفته یکی از تولیدکنندگان الیاف و پوشاک، مواد اولیه مانند: رنگ ها، نخ ، پارچه، غالبا خارجی و مطابق با نرخ دلار تایین می شود. در چشم بسیاری از مشتریان رنگ های ایرانی کدر و مواد اولیه تولید داخل کیفیت خوبی ندارند و همین دلیلی شده تا تولیدکنندگان اغلب به مواد اولیه ...
میکل آنژ ایران
پدرم وسط حیاط باشد و از اتاق های اطرافش به عنوان آتلیه استفاده کند اما به دلیل تنگناهای مالی داخل آن اتاق ها ساکن شدیم و همان جا زندگی کردیم. وقتی وارد خانه شدیم زمستان بود اما اتاق ها شیشه نداشت و با تکه های پارچه جلوی سرما را گرفتیم. روزهای دشواری را سپری می کردیم اما کوچک ترین اعتراضی نداشتیم چون از پدرم یاد گرفته بودیم که در زندگی احساس رضایتمندی داشته باشیم. 4سال قبل از این ماجرا یعنی در ...
فرهنگ + شهروندی
... فقط می خواستم بدونم اوضاعت خوبه یا نه! و با دست زد پشت شانه محسن. او هم خنده ای کرد و همان حرف های قبلی را باز از سر گرفتند. از دور که نگاه می کردی، چیزی نمانده بود که پشت آن همه برگ ناپدید شود. تا کمر خم شده بود و سعی می کرد جابه جایشان کند. با دست های بزرگ و زمختش هربار مقداری از آنها را برمی داشت، توی سطل می ریخت و دوباره برمی گشت تا بقیه را در مشت بگیرد. کارش همین بود. مامور جمع ...
شهدای ترور مسیحی ایران چه کسانی بودند؟
و مشغول به کار شوم. چهل روز از پایان خدمتش باقی مانده بود که به شهادت رسید. پدرم می خواست برای او مغازه ای را خریداری کند؛ چون فکر می کرد که او به زودی پس از اتمام خدمت به خانه باز می گردد. ما ورژ را ظاهرا از دست داده ایم؛ اما او در قلبمان زندگی می کند. خدا او را دوست داشت و او را پیش خود برد. ما هم سعی کرده ایم این سوگ را تحمل کنیم، هر چند این زخم در قلب ما وجود دارد. ما زنده ماندیم ...
اندر احوالات چهارباغ
مؤلفه های اصلی هویت آن محسوب می شوند و دکان ها و مغازه هایشان عمری به درازای عمر این خیابان دارد. خیابان چهارباغ که تا پیش از اجرای طرح پیاده راه سازی به عنوان یکی از مراکز اصلی خرید مردم شناخته می شد، طی یک سال اخیر با افت رفت وآمد مواجه شده و این طور که در یک نگاه کلی به نظر می رسد به جز چند اغذیه فروشی، مغازه های دیگر روزهای خلوتی را سپری می کنند. طولانی شدن عملیات عمرانی ...
9 مکان تسخیر شده که هر گردشگری باید آن ها را بشناسد
از دست داده اند و ارواح شماری از آنها ظاهرا هنوز در این کشتی حضور داشته و پیش چشم افراد ظاهر می شوند. هرچند براساس شایعات موجود گفته می شود که کوئین مری توسط ارواح بسیاری تسخیر رشده اما معروف ترین روح حاضر در این کشتی متعلق به زنی پوشیده در لباس سفید و شناور در هوا است. به جز او، یکی از مهندسان کشتی که در جریان حادثه رخ داده در موتورخانه جان خود را از دست داد و البته تعدادی کودک که ...
گفت وگوی منتشر نشده با مرحوم آیت الله شاهرودی؛ از خاطرات آشنایی با امام خمینی (ره) تا شخصیت امام موسی صدر
حکیم دیگر ایشان دست شان در این قسمت باز شد. هرچند ماه یک بار آقای فرقانی ملازم امام مثلا ساعت 10 مخفیانه در منزل شان را می زد و مقداری پول در پاکت به آنان می داد. آقای فرقانی کفشدار امام و افغانستانی بود؟ بله شیخ خوبی بود. حاج آقا شما چندبار از آن پاکت ها گرفتید؟ خیلی، شاید صدبار بیشتر، هر دو ماه، سه ماه یک بار می آمد. از حرم که می آمدیم کوچه امام سمت راست ...
نیمه پنهان اکباتان
من متولد سال 1308 هستم؛ در شهر تاشکند ازبکستان متولد شدم. اما در شناسنامه ام محل تولدم را مشهد قید کرده اند. آن زمان در آذربایجان به خصوص در شبستر که موطن پدربزرگم است، مردم برای کار به شهرها و کشورهای اطراف مهاجرت می کردند. در واقع تجارت می کردند. پدربزرگ من هم با دو پسرش برای تجارت به تاشکند رفت. اما پدرم بعد از مدتی متوجه شد در تاشکند صنعتی وجود دارد که از سیب زمینی شیره ای درست می کنند و در پخت شیرینی بسیار مورد استفاده و احتیاج است. این صنعت هنوز وارد ایران نشده بود. به همین دلیل پدرم وارد این کار شد و فوت و فن آن را یاد گرفت. بعد از یک سال که از به دنیا آمدن من گذشت، دولت شوروی سابق اعلام کرد تمام کسانی که اینجا کار می کنند یا باید تابعیت شوروی بگیرند یا به کشورشان برگردند. پدربزرگم که خیلی وطن پرست بود به این دلیل با یکی از پسرهایش به شبستر برگشت. پدر من هم از باجگیران وارد ایران شد و به مشهد رفت. پدر و مادر من هر دو ایرانی بودند؛ اما در تاشکند با هم ازدواج کردند. مادرم قبل از ازدواج با پدرم، ازدواج دیگری داشت؛ اما همسرش فوت کرده بود. از ازدواج اول مادرم سه خواهر و برادر داشتم که پدرم آنها را هم تحت تکفل قرار داده بود. ما به همراه مادرمان در تاشکند ماندیم تا پدرم کارهایش را روبه راه کند. بعد از راه اندازی کسب و کارش در مشهد، ما هم به او ملحق شدیم. تا آن زمان شناسنامه نداشتم. در مشهد برایم شناسنامه گرفتند. وضعیت معیشتی مان نرمال بود. کار پدرم این بود که در یک روستا نزدیک مرز شوروی سابق، کشت سیب زمینی داشت و از همان فنی که در تاشکند یاد گرفته بود، شیره سیب زمینی برای شیرینی پزی تولید می کرد و برای فروش به تهران می آورد. مغازه ای هم در تهران گرفته بود و محصولش را توزیع می کرد. در مشهد خواهرم به دنیا آمد. من دوران تحصیلات ابتدایی را تا کلاس پنجم در مشهد گذراندم. زمانی که متفقین به ایران حمله کردند از یک طرف روس ها و از یک طرف انگلیس ها وارد ایران شدند. در آن زمان پدرم مناسب ند ...
بعثی ها به اسرای کربلای4 چه گفتند؟
به مرخصی آمدیم، ایشان گفت: احتمالاً گردانی به من واگذار شود. اگر واگذار شد به کمکم می آیی؟ با اشتیاق قبول کردم و وقتی شهید زاهدی فرمانده گردان امام رضا (ع) شد، من هم جانشین ایشان شدم. زاهدی در عملیات والفجر 8 یکی از پاهایش روی مین رفت و پنجه پای چپش قطع شد. هنوز کامل خوب نشده بود که دوباره به منطقه آمد. یکی از دست هایش هم ترکش خورده بود. خلاصه کلی مجروحیت داشت. موقع عملیات کربلای 4 آخرین مکالمه ...
خطر دور محله ما می چرخد
های بزرگ و قواره دار. چون جای خلوت و دنجی بود، کم کم کارگاه های مبل سازی راه اندازی شد و سروصدا اهالی را اذیت نمی کرد. بعد از گذشت یکی 2 دهه همه خانه ها جای خود را به کارگاه های مبل سازی دادند. چون سوددهی خوبی داشت؛ خیلی از اهالی تغییر شغل دادند. مثلاً فرد بنا یا خیاط بود، دنبال مبل سازی رفت. یادگیری این حرفه سخت هم نیست. از سوی دیگر چون اجاره بهای کارگاه برای آنها مقرون به صرفه نبود، برای همین ...