سایر منابع:
سایر خبرها
اقتدار فرهنگی و زبان فارسی به روایتِ حداد عادل
محبوب او حسام الدین، پسرش سلطان ولد طبیبان و دوستان دیگر در کارش بودند. سلطان ولد چندین شب خوابیده بود. سپیده دم مولانا به چشمان اشک آلود فرزند نگاه کرد و با صدایی ضعیف گفت: بهاءالدین، من خوبم، تو برو کمی بخواب. سلطان ولد نتوانست طاقت آورد، اما گریه را فرو خورد. از اتاق بیرون می آمد که مولانا نگاهی غم آلود بدو انداخت و گفت: رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن ...
از شعر جدید قاسم صرافان در وصف امیرمومنان تا غزلی که 14 سال پیش در محضر رهبری خوانده شده بود
به خدا شیرین است/ که در این غلغله نوبت شدنش صف دارد دشت هم در قدمش شعر مقفی شده است/ آسمان از هیجان نور مُردف دارد از همان لحظه که خُم در پی خُم رنگین شد/ خبرش رفت به دریا، که به لب کف دارد در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطری ست/ دل من در طلبش شوق مضاعف دارد خُم و میخانه اسیر لب و پیمانۀ او/ هر سبو زمزمه ای بر سر هر رف دارد بنوازید! بخوانید! ...
بیهوده نخواهم زیست
درد آمپول هایی که اصلا تزریق شان کار آن بندگان خدا نبود، گاهی اوقات مثل بچه موش گوشه اتاق پذیرایی پدربزرگم، کز می کردم که مبادا گرفتار درمانگاه و آقای دکتر شوم. بدون شک همه انشاء بنویس هایی که می خواستند روپوش سفید پزشکی بر تن کنند، به این آرزو نرسیدند. عده ای از بچه زرنگ های کلاس هم سالهاست خانم دکتر و آقای دکتر شده اند، روپوش سفید جزیی از لباس های روزانه آنهاست و مهری و شماره ای روی آن ...
ای بسا آرزو که خاک شده...
کردند نمی خورد. این سؤظن در او قوت گرفته بود که ممکن است زهر در غذا ریخته باشند. از شاله [خانه چوبی] کلاردشت بیرون نمی آییم، حتی حوصله ورق بازی با میهمانان را هم نداریم. آن ها بیشتر از این انتظار ندارند و می دانند که سرنوشت شاه، هم اکنون وابسته به بازی تهران است. تنها [وسیله] ارتباط ما با پایتخت، محدود می شود به یک دستگاه فرستنده گیرنده ای که ما را با ستاد سرهنگ نصیری مرتبط ...
روایت از ندبه های بی پایان تا رادیوی سفره حضرت عباس(ع)
گوشه ای از این اتاق با نصب پتو سرویسی ایجاد کنیم، آب و غذا هم در حد بخور و نمیر می دادند و گاهی بعضی از اسرای دیگر آسایشگاه ها پنهانی به ما غدا می رساندند. بعد از یک هفته از قرنطینه آزاد شدیم و همه را در بین آسایشگاه های مختلف تقسیم کردند و خود اسرای ایرانی بدون اینکه عراقی ها متوجه شوند جراحاتمان را پانسمان کردند. پوراکبری خاطرنشان کرد: وارد هر اردوگاهی که می شدیم بچه های اسرا از ما ...
پرواز جنگنده دیروز و خادم امروز
ی کرد. بزرگ ترین خصلت حاج حمید، فروتنی بود ایمان حجتی، مدیر کل ارتباطات و امور بین الملل شهرداری اصفهان در خصوص این رزمنده دفاع مقدس می گوید: صحبت کردن از حمید طالبی برای من که از نسل بعد از ایشان به دنیا آمده ام سخت است. حاج حمید طالبی برای من و نسل ما ترجمه و نشانه ای عینی بود از افرادی که ما آنها را ندیدیم. ما ندیدیم که خرازی ها و چمران ها چگونه 8 سال از این خاک دفاع کردند ...
مقاومت یا سازش؟ / اول اقتصاد بعد جمعیت و یا برعکس؟!
بیگانه اند. 2. تغییر موازنه و افزایش هزینه های دشمن از منظری وسیع تر، شامل زیان ده بودن طرح ها و توطئه های آمریکا در غرب آسیا نیز می شود. پروژه شکست خورده خاورمیانه جدید که با جنگ 33 روزه کلید خورد، نه تن ها لبنان بلکه از سواحل مدیترانه تا ایران اسلامی را در تیررس خود قرار داده بود. به تعبیر سید مقاومت؛ طرح جنگ تموز، آغازی برای نابودی مقاومت در لبنان، فلسطین و عراق، سرنگونی نظام سوریه، تثبیت ...
پیام تسلیت شهردار اصفهان به دنبال درگذشت جانباز سرافراز حمید طالبی
به گزارش ایمنا، در متن پیام قدرت الله نوروزی به مناسبت درگذشت حمید طالبی، مشاور شهردار در امور ایثارگران و جانباز جنگ تحمیلی آمده است: بسم الله الرحمن الرحیم یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیة مرضیة، فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی حاج حمید طالبی، از جانبازان سرافراز دفاع مقدس، ایثارگر مجاهد، رزمنده دلیر لشکر حضرت امام حسین(ع)، دوست، برادر و همراهی تلاشگر و ...
کوچۀ نسترن؛ بن بست اشرف
مقدم با تی-72 کشتی می گرفتی! طوری از سفره های رنگین عافیت پرستان زمان جنگ فک زده ای که خیال کردیم شب های جنگ را با نان و نمک سپری می کردی! طوری از غربت سنگر های شهدا دم زده ای که انگار نه انگار! یانکی های واشنگتن دی سی، خروارخروار پول و اسلحه را به صدام می دادند تا خرج خراب کردن سنگر رزمنده ها کند، یادت رفته یا خودت را زده ای به آن راه؟! حداقل پشت جبهه برای سرباز ها دعا می کردی تا سابقه ات حساب شود ...
بهترین مدرسه خصوصی دنیا
...! احمد! به خدا قسم من از شرمندگی، روی رفتن به وطن را ندارم. من نمی توانم توی چشم های اشکبار مادر مسعود یمینی شریف زل بزنم و بگویم من سالم و قبراق برگشته ام. علی مثل مادر فرزند گم کرده ناله می کند و ادامه می دهد: احمد! گیرم که خجالت از شهدا را یک جوری توجیه کنیم که چرا نتوانستیم جنگ را با پیروزی تمام کنیم. گیرم آنقدر پُر رو بودیم که نگاه اشکبار مادران شهدا را هم تحمل کنیم، تو بگو... . علی می ...
جای خالی مادرِ 40 هزار آزاده
...: معتقدم این از الطاف خفیه الهی بود چون خانم ها در این کارها عاطفه، دقت و محبت بیشتری دارند. اداره اسرا و مفقودین، اداره ای بود که به محبت و حوصله برای مردم نیاز داشت. خانواده ها همه بی تاب، گریان و شیون کنان وارد اداره می شدند. باید خانم ها با اخلاص، محبت و صبوری آنها را آرام می کردند. در مقابل عصبانیت-هایشان حوصله به خرج می دادند. این جز از خانم ها از کسی برنمی آمد. سال های آخر جنگ در اداره ...