سایر منابع:
سایر خبرها
سرگذشت زنی که قاتل شد!
ازدواج مخالفت می کردند که خواستگارم مدعی بود فقط تریاک می کشد به همین دلیل خانواده ام به روستا بازگشتند، اما من در مشهد ماندم و به خواستگارم زنگ زدم که پدر و مادرم قهر کردند و من در کوچه و خیابان آواره هستم! بیا با هم فرار کنیم! او گفت: چرا فرار کنیم؟ سپس به دنبالم آمد و صیغه محرمیت خواند و بعد از 10 روز هم با مهریه 72 سکه مرا عقد کرد. البته نمی دانم از چه ترفندی برای منفی شدن جواب ...
حسین زارع؛ از سبزی فروشی در تبریز تا سرآشپزی در گوگل
نوع انگور جلوی آن هاست که شاهکار است. زردآلو های مختلف، ده نوع گلابی و... خب تبریز به غذا های خوب هم معروف است. در آشپزی استادند و مامانم که ماشالله شاهکار بود. خیلی آشپزی اش خوب بود و البته، چون پدرم خیلی مهمانی می داد، آشپز هم داشتیم. من از همان بچگی دوست داشتم نگاه کنم، اما آن فرصتی که آدم برود در آشپزخانه، نبود. نمی گذاشتند دیگر. می گفتند برو از آشپزخانه بیرون. درس و مشقم ...
گفتگو با اولین معلم زن گاوبندی: با چراغ موشی پی بی سوادان می گشتم
.... مادرم رفت پیشش گفت مگر می توانی استخدامش نکنی ما این همه زحمت کشیده ام. این دختر را بدون پدر بزرگ کرده ام، ششم ابتداییش هم گرفته حالا تو می خواهی کسی از جای دیگر به جایش بیاوری. کور خواندی.مسئول نمایندگی گفت:ما دیپلم می خواهیم. مادرم گفت دیپلم یا نه دیپلم این باید اینجا کار کند. بالاخره حریف مادرم نشد. من به مادرم گفتم حالا که تو با او دعوا کرده ای من دیگر نمی روم. خجالت می کشم. گفت دختر بیا ...
رضا پس از شهادت لبخند زد
عبادت خدمت مهدی رسیدم من مادرم مادر، مادرم مادر عاشق امام حسین (ع) بود و در عشق حضرت مثل شمع می سوخت. هر روز بعد از ناهار داخل اتاق می رفت در را می بست و نوار گوش می داد و تمرین می کرد. نوار های مداحی زیادی مخصوص دهه محرم داشت. وقتی آن نوار ها را گوش می کرد روی آن ها می نوشت که برای چه روز ها یا شب هایی از محرم است. همه نوار ها و رادیوضبطش را وقف حسینیه بنی فاطمه فرات کرد. ...
موفقیت در گرو باور به خدا
مسئولان مربوط علت نرفتن به مازندران را اعلام کردم و به آن ها گفتم که به خاطر بیماری مادرم نمی توانم در جایی خارج از مشهد تدریس کنم. با این حال من را به مدارس حومه مشهد فرستادند و با توجه به اینکه یک سال در تدریس وقفه ایجاد شده بود از سال 72 کار خود را شروع کردم و به مدت 4 سال و 6 ماه در مناطق محروم خراسان رضوی به تدریس مشغول بودم. کار در آنجا با سختی هایی همراه بود و من باید مسیر را به سختی طی می ...
ملیکا شریفی نیا، مهران مدیری را با خاک یکسان کرد + فیلم
مامانم می گفتم که خیلی بچه دوست دارم و می گفت بذار بزرگ شدی خیلی عاشق ازدواج بودم و این کار را انجام دادم، اما به هرحال نتیجه ای که می خواستم حاصل نشد. اما این روز ها دغدغه ام ازدواج نیست که ایده آل خودم را در این باره بگویم. شریفی نیا درباره سحر خیر بودن گفت: من جغد هستم، شب تا صبح بیدار و ظهر می خوابم. البته شده تا 10 صبح هم بیدار بودم، اما تا 4 بعدازظهر می خوابم. مدیری در ...
بهار عاشقی معلم در فصل کرونا
مرتب و درست کردم و به او گفتم دختر خوشگلم تو هم وقتی کلمه ها را برعکس می نویسی همین قدر خنده دار میشه و بقیه حرف ها بهشون می خندند. همان طور که سرش را پایین انداخته بود، آیینه کوچک را به دستش دادم و گفتم هر وقت املا نوشتی ببین کج و ناجور نیستند، اگر کج بودن با آیینه نگاه کن ببین خوشگلش چه شکلی می شود، بعدازآن روز با استفاده از آیینه کلمات را درست می نوشت و بعد از گذشت چند روز دیگر مشکل ...
قاسم پور: مهاجرانی نگذاشت در اروپا بازی کنم
دیگر نتوانستم و نخواستم به اروپا بروم، من تنها پسر خانواده بودم و با توجه به وابستگی خاطری که به خانواده داشتم ترجیح دادم در نزدیکی ایران به فوتبال ادامه بدهم ضمن این که همانطور گفتم ارتباطات مثل امروزی نبود، من به خاطر همین نبود ارتباطات 6 ماه پس از مرگ مادرم متوجه شدم او به رحمت خدا رفته است. 6 ماه بعد؟ بله، من در باشگاه المصری کشور مصر حضور داشتم، جنگ ایران و عراق بود ...
منیعی : شرافت فوتبالی خود را با دنیا عوض نکردم
آیم و مستقیم به منزل اسطوره فقید استقلال رفتم. همین که وی را دیدم او را در آغوش گرفتم و گفتم من عاشقانه شما را دوست دارم و این برایم افتخاری است که در فهرست شما هستم. اولین جمله ای که مرحوم حجازی به تو گفت را به خاطر داری؟ گفت من تو را برای 2 تا بازی می خواهم، بقیه مسابقات برای تو مثل آب خوردن باید باشد. این 2 تا بازی شهرآورد بود؟ بله. شروع خوبی ...
من یک معلم ادبیاتم
...، معلمم. مادر من بانشاط می رفت در حاشیه شهر درس می داد و بعدازظهر با غم دانش آموزانش برمی گشت. نصف شب ها که کمردرد نمی گذاشت بنشیند و ایستاده برگه تصحیح می کرد و دانش آموزانی که تا سال ها روز معلم به دیدنش می آمدند، همه برای من تصویر مقدسی از یک موجود دوست داشتنی بود که به شغلش منزلت و جایگاه داده و خوب می داند که معلم یعنی اینکه هر روز روح وروان یک عده انسان را به کار بگیری و خمیرمایه روح شان را ...
چگونه در خانه دیسک پرتاب کنم
شکست بدهی، خوشحال هستند. یکی از اتفاقات خوبی که برای من در این دوره سخت رخ داد، این بود که متوجه شدم چه دوستان خوبی دارم. از دوستان و همه مردم تشکر می کنم که جویای احوال من بودند. خدا را شکر که این ویروس را شکست دادم، اما واقعا روزهای سختی بود. خیلی از روزها آن قدر تنگی نفس داشتم که دوست داشتم بمیرم. متأسفانه پدرم هم به این ویروس مبتلا شده بود و مادرم به تنهایی مثل یک پرستار از ما نگهداری ...
طنز روز معلم/ محمد شریفی
.... یک روز اتفاقی روزنامه ی کیهان که آنموقع ها به دامن حسین شریعتمداری گره نخورده بود را داشتم مرور می کردم که چشمم به اطلاعیه پذیرش دانشجوی تربیت معلم افتاد. چندین و چندبار اطلاعیه مذکور را خواندم و مرور کردم و مثل شتر پایین دادم و بالا آوردم و بلغور کردم تا بالاخره خودم را مجاب کردم و فرم مذکور را تکمیل و ملحقات خواسته شده ، شامل عکس و کپی شناسنامه و غیره را پیوست و درون پاکت قرار ...
پیام تبریک روز معلم
.... روز همه ی شمع هایی که راهمون را روشن کردند مبارک تبریک روز معلم ادیبی را گفتند :چرا معلم را زیاده از پدر ستایش میکنی گفت : پدر مرا از اسمانها به زمین اورد ولی معلم مرا از زمین به اسمانها روز معلم مبارک متن کوتاه و زیبا از تبریک روز معلم ورق های دفتر من سیاه می شوند و گیسوان تو سپید من قد می کشم تا تو نفس می ...
عکس های عروسی پسر امین حیایی در لباس دامادی + تصاویر
وقتی از دفتر آقای نعمت ا... تماس گرفتند، با پدر صحبت کردم و او گفت اگر فکر می کنی نمی توانی و از عهده اش برنمی آیی اصلا بازی نکن. من هم خوب فکر کردم بعد رفتم تست دادم، صحبت کردیم و گفتند توانایی اش را دارم، همین باعث شد به این موضوع فکر کنم که می توانم بازی کنم یا خیر. به همین دلیل بعد از شعله ور سراغ کلاس های بازیگری رفتم و متوجه شدم که توانایی هایی دارم. چون کاملاً در این فضا بودید، چطور ...
لاله اسکندری: حاتمی کیا از یک پلان هم نمی گذرد/ همه زن ها معلم هستند
و مادر هستند و برای من این حس مضاعف بود. چون هر دو دبیر بودند و در طول این سال ها تدریس کرده اند. پدر دبیر زیست شناسی دبیرستان البرز و مادر دبیر زبان بوده اند. در فامیل دبیر زیاد داریم. اغلب خانم های فامیل، معلم، ناظم یا مدیر هستند. وی اظهارداشت: اصلیت پدرم تربتی است و مادرم کاشمری. تا چهار سالکی در تربت حیدریه بودم. خاطرات کودکی ام تابستان ها در کاشمر بود. روزهای خوبی داشتم. در کل خودم ...
خاطره جالب مدیری از شلوغ کاری خود در دوران کودکی/ وقتی بازیگر هیولا در ناصرخسرو دارو می فروشد!
به من گفتند به ایشان سلام برسانم. من هم جرأت نداشتم بگویم که ایشان پدرم نیستند و عموی پدرم هستند. در همه مدت زمان تست بازیگری استرس داشتم که چگونه بگویم آقای صدرالدین شجره پدر من نیست. آخر هم دم در سریع این موضوع را گفتم و رفتم بیرون. هر دو تست بازیگری را قبول شدم، اما دوره ها را نرفتم؛ چون پول نداشتم! بازیگر هیولا درباره دوران کودکی خود هم گفت: من خاطرات بسیاری از شلوغ کاری در کودکی ...
آخرین بوسه برادر بر لبان خشکیده برادر شهیدش
شهیدانمان به اردبیل بروم. رویم نمی شد به اردبیل بروم و حالم خوب نبود، ولی برادرم گفت: بابا گفته تا رحیم نیاید، شهدایمان را دفن نمی کنیم. به اردبیل رفتم. وارد حیاط شدم. رویم نمی شد وارد خانه شوم. کمی درنگ کردم. یک باره مادرم سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: شب عملیات خوابم نمی برد. آمدم توی حیاط و روبه قبله گفتم: خدایا رحیم زن دارد؛ سلیم و سلیمان را به تو بخشیدم. *** در ...
شیلا خداداد | کشف حجاب جنجالی اش در اینستاگرام +عکس و بیوگرافی
عمل کردم ودیدم خیلی خوب شده؛گفتم خودم با ایشان ازدواج کنم!(می خندد)به هرحال ایشان به واسطه همین جراحی به مطب من رفت و آمد داشتند.طی همین رفت و آمدها متوجه شدیم که اشتراکاتی داریم،به همین دلیل معاشرت هایمان را بیشتر کردیم تا بیشتر آشنا شویم.بعد از مدت کوتاهی هم به دلیل اینکه هیچکدام مان به معاشرت های طولانی و آشنایی های کشدار معتقد نبودیم،تصمیم به ازدواج گرفتیم.از طرف دیگر خانواده هایمان خیلی به ...
تو ماشین فرهاد خوابیده بودم که مایلی کهن مچم را گرفت
شروع مسابقات عملکرد فرهاد را خواهیم دید، چون در این مدت هر برد و باختی را به استراماچونی ربط دادند و گفتند تیم را او بسته، بدنسازی کرده و تمرین داده است، اما بعد از تعطیلی دو ماهه مسابقات، تمرینات و تاکتیک و سایر مسائل با نظر مجیدی انجام می شود. در زمان بازیگری در استقلال تو دوست صمیمی و هم اتاقی مجیدی بودی و قطعاً خاطرات زیادی با او داری. کدام شان الان در ذهنت است؟ (خنده) یک روز ...
سری جدید عکس های متحرک و جوک های خنده دار (18)
میخواست شکلات میخورد. بعد دو ماه به خاطر دیابت فوت کرد. 20. دختر داییمو فرستادن کلاس نشاط و آرامش روح، بعد من بچه بودم مامانم میفرستادم کلاس ورزشای رزمی تا میخورد همو میزدیم که گیر خفاش شب نیوفتیم. 21. یه سری رفتم خواستگاری بابای دختره پرسید کار و خونه داری؟ گفتم بله، کارم عاشقیست و همه جای دنیا سرای من است. گفت زیبا بود گمشو بیرون. 22. بابام دیروز اومد پریز برق رو درست ...
کلاس عاشقی یک زوج جوان در میدان مرگ و زندگی/ روایت بانویی که غسال قربانیان کرونا شد
...> غلبه بر ترس کاری ممکن و البته دشواری است بهناز انصاری همچون دیگران ترس و نگرانی از مواجه با اموات داشت، و تغسیل میت برایش کاری راحت نبود، او در این رابطه به خبرنگار ما گفت: من روحیه شادی داشتم و برایم سخت بود اینکار را انجام بدم، ترس زیادی داشتم و زمان بسیاری با خودم کلنجار رفتم تا تصمیم درستی بگیرم؛ روز اول به همراه استاد و دوستانی که روزهای قبل هم به غسالخانه آمده بودند سوار ماشین شدیم ...
معلم مازندرانی برگزیده یونسکو: هنر را با آموزش تلفیق کنیم چون برای گذر از این دوران سخت بسیار موثر است
ساخت کارهای دستی در کنار پدرم آموختم. درواقع شهرک الفبا تلفیقی است از قصه و موسیقی و بازی های محلی که در دل جنگ و در دهه 60 برای شادی بخشیدن به فرزندان شهید همراه با آموزش برای صلح شکل گرفت. در آستانه روز معلم قرار داریم. به مناسبت این روز از کدام معلمان خود تشکر می کنید؟ در چنین روز باشکوهی یاد می کنم از استاد مرحوم جبار باغچه بان که با دخترش پروانه خانم بسیار مانوس بودم و او ...
انتشار چاپ سوم مگر چشم تو دریاست! / معلمی که چهار فرزندش را تقدیم انقلاب کرد
مدادشان را دستشان بگیرند، هی تراش کنند و بنویسند و الکی هی پاکش کنند. من هم عاشق همین چیز ها بودم. مدرسة جلیل آباد، می رفتم مداد هایی که بچه ها آنقدر تراشیده بودند تا به ته اش رسیده بود را از روی زمین برمی داشتم و یواشکی روی کاغذ می نوشتم. پدرم که می دید، با هر ترفندی که توی ذوقم نخورد، مداد را از دستم می گرفت. دوست نداشت نوشتن یاد بگیرم. چیز هایی از پسر ها و دختر ها دیده بود که بهتر می دید نوشتن ...
یادی از گل آقا با اشعار و نوشته های طنز
نشریه به پایان رسید. صابری از روز 23 دی سال 1363 شروع به نوشتن یادداشت های روزانهٔ طنز با نام مستعار گل آقا و تحت عنوان دو کلمه حرف حساب با محتوای انتقاد از دستگاه های دولتی و مشکلات موجود جامعه در صفحهٔ سوم روزنامه اطلاعات کرد. پس از گذشت شش سال از نوشتن یادداشت های دو کلمه حرف حساب، تصمیم گرفت که اولین هفته نامهٔ طنز پس از انقلاب را منتشر سازد. وی با هدف تیراژ صد هزار نسخه، در 1 آبان ...
درخشان: من پروین را آقای گل کردم
کاپیتانی را به محمد پنجعلی دادید؟ من سابقه حضورم در پرسپولیس بیشتر از محمد پنجعلی بود، یک روز علی پروین در رختکن به من گفت او سنش از تو بیشتر است و بازوبند را به وی بده و من گفتم چشم و بازوبند را به دوست و همبازی ام دادم. از این که پروین گفت بازوبند را به پنجعلی بدهید ناراحت نشدید؟ نه، چرا باید ناراحت شوم، آن روزها مثل الان نبود که بگوییم چرا فلان بازیکن کاپیتان است ...
حاج قاسم اولین کسی بود که دست روی سر بچه هایم کشید + تصاویر
شب چیزی لازم دارید من تهیه کنم. از تنهایی نمی ترسید؟ گفتم: نه همه چیز هست ما هم به تنهایی عادت داریم. وقتی دیدم دوباره تماس گرفت اصلا صدای او را دیگر نمی شنیدم. انگار در آن مکان هم نبودم. نمی دانم با او خداحافظی کردم یا نه. به خودم گفتم: حضرت زهرا (س) را صدا کنی همه ائمه جواب می دهند. حسابی با خانم درد و دل کردم. گفتم: شما خانمی من هم خانمم. نگران شوهرم هستم یک خبری از او به من برسد. ...
این زن از ابرها می ترسد ولی هر روز پرواز می کند + فیلم
مادر و پدر و چندمین فرزند خانواده ؟ سه برادر دارم و تک دختر هستم. مادرم خانه دار است، پدرم نظامی بود و 7 سال است که فوت شده است. خانواده ات راحت قبول کردند که به ماجراجویی بپردازی؟ اجازه ندادند و هنوز هم مخالفت می کنند و مانع می شوند ولی من مقاومت می کنم. سحر چطور ماجرا جو شد؟ همیشه دوست داشتم کاری را انجام بدهم که کمتر کسی جرات انجام آن را ...
ادعای عجیب برای قتل همسر؛ روی سرش مار بود!
شب حادثه در اتاق خوابیده بودم که ناگهان صدای مار شنیدم و وقتی به اتاق رفتم، دیدم مار ها روی سر و صورت همسرم هستند. اول سعی کردم آن ها را کنار بزنم، اما موفق نشدم و بعد یک خنجر برداشتم و با خنجر مار ها را زدم، اما هرچه می زدم فایده نداشت. یکی را می زدم، یکی دیگر بلند می شد و من هم به زدن آن ها با خنجر ادامه دادم تا اینکه به خودم آمدم و دیدم زنم را کشته ام. مردی که پیش از این ادعا کرده ...