سایر منابع:
سایر خبرها
قد من برای دیدن ضریح کوتاه بود
.... اما... نه!... مادربزرگ.... مادر بزرگ حق ندارد بمیرد! من دو سال است او را ندیده ام، لحظه شماری پایان امتحانات را دارم که به تبریز بروم برای دیدن شان... اشک چشمم را داغ کرد، ضجه های مادر اما غریب است و با هیاهو.... گریه های مادر جز حکایت مرگ عزیز هیچ تعبیری ندارد... برایش آب می آورم، جرعه ای قورت نداده نگرانی را در چشم هایم می خواند و دوباره می زند زیر گریه.... لابلای حرف هایش فقط حسرت ...
روایتی متفاوت از یک خانواده پرستار در کوران کرونا/ خانه ما بیمارستان است
. وی می گوید؛ مادرم بهترین مشوق دنیاست، روحیه و باور قلبیم به این شغل را مدیون مادرم هستم، مادر بدون وقفه همه جا همراهیم کرد ، مسیر زندگی من به لطف مادرم تغییر کرد اگر او را نداشتم هیچ کاری را درست انجام نمی دادم. دلم برای فرزندم تنگ می شد و با شنیدن صدای پسرم بغض گلویم را می گرفت، در بیمارستان هم نگران مادر و خواهرم بودم و پیگیر حال شان! از دوران شیوع کرونا بگویم ...
این پرستارمی خواهد گمنام بماند/ماجرای پرستار گمنام؛ ایثار یا خودکشی
انتخاب زندگی اش می گوید: شرایط بیمارستان آنقدر بحرانی بود که دلم رضا نمی داد به ماندن در خانه. تصمیم گرفتم بیمارستان بمانم. پیش خودم فکر کردم، من از ترس ابتلا به کرونا بیماران و پرستاران را تنها بگذارم، از کجا معلوم سر و کله این ویروس از جای دیگری پیدا نشود و مرا مبتلا نکند؟ این پرستار جوان که خواهش های ما برای انتشار تصویر و نامش بی فایده بود از روزهای سخت برایمان روایت می کند؛ من ماندم ...
داستان مبارزه زنی به نام تنتا با کرونا
ابتلا به بیماری عنوان کرد: زمانی که این اتفاق برای من افتاد همه فامیل به من می گفتند قهرمان سلامت ما هستی و به تو افتخار می کنیم. اصلاً هیچ برخورد بدی با من صورت نگرفت، خانواده نیز به من می گفتند چند سال پیش پدر ما در این راه پای گذاشت و الآن به تو افتخار می کنیم که برای حفظ سلامت مردم در این راه پا گذاشتی و به خاطر مردم خودت در معرض خطر گذاشتی. من خودم با بیماران زیاد سروکار داشتم اما هیچ وقت این ...
ماجرای عکسی که حضرت آقا سراغش را گرفت/پیغام حاج قاسم برای دخترم در دیدار با رهبری
...: بگویید شهید شده من آرام تر می شوم. *بابا به آرزویش رسید اصرار کردم مرا ببرند خانه مان. وقتی رسیدم از حال رفتم و دیگر چیزی یادم نمی آید تا شب وداع. در این مدت با سرم مرا به هوش می آوردند اما باز از حال می رفتم. دو روز بعد از شهادتش پیکر آمد. روزی که رفتیم سپاه محمود آباد برای دیدار اول همه تلاش کردند یک طوری به نرگس بگویند اما نمی توانستند . اسماعیل همیشه وقتی با نرگس نماز ...
امنیت و آسایش امروز نتیجه ایثار شهداست
ایشان شهید من به شدت مریض شدم و دو سال نتوانستم به مدرسه بروم. از طرفی هم برایم مهم بود که از درس ها عقب نمانم. اما به دلیل افسردگی سال دوم و سوم ابتدایی را به مدرسه نرفتم و پس از آن با پیگیری های خاله ام در نهضت سواد آموزی 2 سالی که جا مانده بودم را در 3 ماه تابستان خواندم. ما در روستا زندگی می کردیم و مردم نسبت به ما که فرزندان شهید بودیم محبت بیشتری داشتند، من هم دوست داشتم فرد نمونه و فعالی ...
اولین و آخرین خواننده ای هستم که با امام دیدار داشتم
به گزارش سینماپرس ، چهاردهم خردادماه یادآور یکی از مهم ترین اتفاقات تاریخی کشور است. در این روز امام خمینی (ره) پس از مدت ها بیماری به دیار باقی شتافت و حضور گسترده مردم و عزاداری آنها در خیابان ها، نشان از غم سنگینی بود که بر دل ملت ایران باقی ماند. یکی از آثاری که چند ساعت پس از درگذشت امام خمینی (ره) به همین مناسبت تولید شد و از رادیو و تلویزیون به گوش مردم رسید، آهنگی بود که دریغا نام داشت و محمد گلریز خواننده آن بود. این قطع ...
شهیدی که در دیدار با امام (ره) متحول شد/ جماران محلی برای بازگشت کاکا
درباره منافقان سخن می گفت. در میان بیاناتش سه بار تأکید کرد: پس کی می خواهید به راه راست برگردید؟ احمد می گفت: من احساس کردم هر سه بار امام این حرف ها را به من می گوید. آن روز نقطه شروع و برگشت من شد. کلام امام و حتّی نگاه امام تأثیر شگرفی در وجود شهید کاکا گذاشت. پس از مراجعت بلافاصله همه نوارها، عکس ها و ابزاری که بوی نفاق می داد را در حیاط خانه آتش زد و در اولین فرصت به مسجد ...
از شاعرانگی تا نامه های عاشقانه امام خمینی (ره) به همسرشان / زندگی معمار انقلاب در قابی متفاوت
: لبنان، بیروت تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ ]من با هر شدتی باشد می گذرد، ولی بحمدا... تا کنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا ...
اسلام می تواند دشمنان را به زباله دان تاریخ بیاندازد
باید به جبهه بروم. حرف هیچ کس را قبول نکرد. پدرش و من التماس کردیم و گفتیم کی به ما کمک می کنی؟ اگر تو رفتی ما با تنهایی چه کار کنیم؟ کار ما در روستا زیاد بود. به خاطر اینکه هم گاو و هم گوسفند نگه می داشتیم و هم به زمین های کشاورزی رسیدگی می کردیم. گفت من به هیچ کدام از این ها چشم داشتی ندارم، فقط به جبهه می روم. به پدرش گفت مرا با خوشحالی راهی جبهه کن. خون ما از خون شهیدان رنگین تر نیست ...
از سنگر مسجد تا خط مقدم
به جبهه بروم. کاغذی را نشانم داد و گفت: امضا می کنی؟ گفتم: چشم مادر تو سرباز امام زمانی، باید بروی. مادر شهید با بیان آنکه حسین سال 62 ازدواج کرد که ثمره آن یک دختر است، بیان می کند: به عنوان بسیجی در جبهه حضور و به شهادت رسید. هنگام شهادتش، دخترش یکساله بود و حالا دخترش صاحب دو فرزند است. • همرزمی دو برادر در جنگ برادر شهید حسین زارع کاریزی نیز می گوید: برادرم جزو ...
قرنطینه زورکی دخترکی که روی سقف راه می رود! (گزارش تصویری)
از سلام و احوالپرسی با مادر زهرا کیانی وارد شدیم. غریبی می کردیم ولی این احساس خیلی زود با رفتاری که از یک مادر مهربان و دخترش دیدیم، از بین رفت و سعی کردیم کارمان را به بهترین شکل پیش ببریم. اینجا بود که تصویر بزرگ زهرا کیانی که آذین بخش اتاق پذیرایی شده بود را دیدیم و در یک طرف دیگر خانه دکوری خودنمایی می کرد که با مدال های رنگارنگش توی چشم می زد؛ جایی که 23 مدال جهانی و آسیایی در آن ...
خواهر طاهره ؛ قصه رنج های زنی که فرمانده سپاه شد
از نردیک ترین یاران خمینی کبیر بود. خواهر طاهره خاطرات اوست که به کوشش رضا رئیسی و در مؤسسه چاپ و نشر عروج وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) تدوین شده است. در بخشی از کتاب می خوانیم: ... شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان ...
کشف حجاب جنجالی شیلا خداداد +عکس و بیوگرافی
برای چهارمین بار درسالهای اخیر داشتم تو خواب خفه میشدم،تو اون چند ثانیه ای که نمیتونستم نفس بکشم داشتم فکر میکردم چقدر کار نکرده و عقب افتاده دارم...مثلا میخواستم به مامانم زنگ بزنم بگم دلم برات تنگ شده مثلا سامیارو ساتین چقدر هنوز کوچولو هستن مثلا چقدر ادما الکی به هم می پرن و دعوا میکنن مثلا چقدر تازگیا به هم فحش میدیم و و و کاش میشد ادم یه دفتر داشته باشه هرشب کاراشو تموم کنه تیک بزنه بعد بخ ...
آخرین روزهای روح خدا، در آیینه خاطرات
... بالاخره خبر آوردند که آقا به هوش آمده اند. عصر به دیدن آقا رفتم. پرسیدم: حالتان چطور است؟ نگاهی پرغم به صورت من انداختند و هیچ جوابی ندادند و چشم هایشان را بستند. دو مرتبه صدایش زدم و گفتم: آقا... آقا... باز گوشه چشمی به من انداخت و نگاهی کرد. اما حرفی نمی توانست بزند و مجدداً چشم ها را روی هم نهاد. چند دقیقه بیشتر نتوانستم بمانم چون تعدادی از آقایان آمده بودند. روزهای دیگر هم هر روز رفتم ...
رابطه زوری بهمن با رومینا به بهانه انتشار عکس های +18
بوی نان می دهند؛ آغشته به رنگ اندوه. برای محبوبه هم امروز پنجشنبه غمگینی است و صورت رومینا یک لحظه از جلوی چشم هایش دور نمی شود. محبوبه، رومینا را چندبار در خانه شان دیده بود؛ وقت مشاطه گری رعنا، مادرش. مادر رومینا قبل از آنکه شوهرش منع کند، در آرایشگاه روستا کار می کرد و بعد، گوشه خانه اش را کرد جایی برای بند و ابرو. آرایشگاهی کوچک در دل خانه ای ناامن. محبوبه هم در همین خانه، قتلگاه پسین دخ ...
داستان خیال انگیز سفر عاشقانه
، ازکنار تعدادی از محرومان و گُمگشتگان گرسنه و بی پناه و کارتن خواب های خفته در گوشه و کنار خیابان و پارک کوچک محله می گذرد و مرا به دنبال خود می کشاند و در سیاهی شب، همچنان به سفر و پرواز خود ادامه می دهد... اینک من به کودکان و تهیدستان چشم انتظاری فکر می کنم که دیشب گرسنه به خواب رفتند تا شاید امشب و دیگر شب های باقی مانده عمرمان، دست بی ریا و مهربان من و ما، آنان را دریابد و یاریگر روزگار ...
سروده عرفان پور درباره رومینا
هرکس و ناکسی گدایی کردم *** آرام گرفته ام، بیا باباجان از حال دلم بپرس...ها... باباجان آن بوسه که خرج من نکردی، آخر داسی شد و بوسه زد مرا، باباجان *** آه از گل سرخ بی گناهی که منم بر غربت خویشتن، گواهی که منم بی مهر پدر، هیچ نفهمید از عشق آن دختر بی پشت و پناهی که منم *** ...
چرا اعتماد مردم را ذبح می کنید؟!
بالایی وارد حیاط می شود. زبانم برای لحظه ای بند آمد. وقتی واقعاً باورم شد که خودش است، به طرفش دویدم. آن آرامش و لبخندش خواستنی و دوست داشتنی بود. همدیگر را بغل کردیم و بوسیدیم و بوسیدم و بعد دویدم سراغ مادر و بقیه و داد زدم: عبدالرسول آمد. هیچ قلمی نمی تواند آن لحظه هایی را که رزمنده ای از جنگ بر می گشت، وصف کند. زبان از توصیف آن لحظه ها واقعاً عاجز است. توی ایوان همه ریخته بودیم دور و ...
پدران دختردار بخوانند!
ببینی که او چگونه دست طلب به آستانت می یازد و دل و دینش را یک جا به پایت می بازد. او را امشب دو بوسه بیش بر گونه نِه، یک دستْ پیش بر شانه اش گذار، لَختی بر سخن بی تابانه اش تاب آور، کنار بسترش پیش از خواب، به چشم عشقش بنگر و به گوش مهرش بشنو و به دست گرمش بنواز؛ رومینایت را تو با مینای مهر به کیمیای زندگی ات تبدیل کن . کیمیا داری که تبدیلش کنی گرچه جوی خون بُوَد، نیلش کنی ! ( مثنوی، دفتر دوم، بیت 696 ) کلمات کلیدی: رومینا اشرفی,پدران دختردار بخوانند,معاونت امور زنان و خانواده,ریاست جمهوری ...
ما که رسیدیم، بدنشان هنوز داغ داغ بود!
آقای ابوترابی نشست که اگر ایشان خسته شدند، رانندگی کنند. ماشین که از پمپ بنزین خارج شد من خوابم بٌرد. چیزی متوجه نشدم تا اینکه احساس کردم ضربه ای به سرم وارد شد و بی هوش شدم. دو دقیقه ای بی هوش بودم که چشمهایم را باز کردم و دیدم تعدادی افراد دور ماشین ما جمع هستند و مرا نشان داده و می گویند: ضربه مغزی شده است. خلاصه اطراف را که نگاه کردم دیدم، ابوی حاج آقا بیرون ماشین افتاده، آسید علی ...
تجربه 4 روز در استانبول
برج وجود داشت و تقریبا 30 دقیقه طول کشید تا اینکه بتوانم از برج بالا بروم کاملاً ارزش صبر کردن را داشت به ویژه در یک روز آفتابی مانند این ، می توانید یک نمای 360 شهر از بالا به اینجا را ببینید . بسیاری از افراد در بالای برج حضور داشتند هرگز خیلی ناراحت کننده و شلوغ نبودهمانطور که خورشید غروب خورشید بود ، تمام آسمان به رنگ آبی و بنفش درآمده است . مردم آنرا ساعت آبی خواندند و من می توانم ببینم چرا ...
قصه آشفته زندگی مریلین مونرو: از تجاوز و افسردگی دوقطبی تا شهرت و تمنای نافرجام عبور از کلیشه تا مرگ ...
کرد و من من کنان کمی نصیحتم کرد. آقای زانوک گفت، همه ی کاری که باید بکنم این است که به او اعتماد کنم و او هر کاری که برای من بهتر باشد انجام می دهد تا من برای استودیو به ستاره ای بزرگ تبدیل شوم. می توانم بگویم که هنوز آقای زانوک خیلی هم مرا دوست نداشت و هنوز هم نمی توانست زیبایی و استعداد مرا ببیند، عین همان سال قبل که زندگی مرا با آن حرفش در ملا عام که قیافه ام خوب نیست به آتش کشید. ...
پاسخ سیدآزادگان به سرهنگ بعثی: من شاگرد کوچک امام خمینی(ره) هم محسوب نمی شوم
خبرگزاری میزان - قاسم جعفری*؛ شاید سال 59 وقتی خبر شهادتش منتشر شد اسمش را شنیده باشم، اما چیزی به یادم نمانده بود تا آن که دست تقدیر اسارت را برایم رقم زد. اسرای اردوگاه ما همه مربوط به یک عملیات بودند و تقریبا تا پایان سال اول با حال و سرنوشت اسرای قبل از خود بیگانه بودیم. عاقبت جابجایی برخی از اسرا بین اردوگاه ها شرایط را تغییر داد و هموطنانی که از جا هایی مثل موصل 1 و 3 ...
روحانیت حافظ فرهنگی اسلام و سپاه حافظ نظامی آن است
عزیز و مادرم که من سلام به پدری می کنم که معلم همه ما برادران بود و هست. الحمدالله، شکر خدا می کنم و همچنان از پدرم تشکر می کنم که ما را به راهی که خدا خواسته تربیت کرده است. همچنان از آن ها می خواهم که در شهادت من گریه نکنند. فقط خوشحل باشند امانتی را که خداوند به آن ها داده، صحیح و سالم به او پس داده اند و از آن ها می خواهم به بزرگی خودشان مرا ببخشند. و چند جمله ای به همسر و فرزندانم ...
اصغر الهی؛ خالق داستان های روانشناختی با ساختار مدرن
ترجیح داد. الهی در معرفی خود در آخرین مجموعه داستان چاپ شده اش با عنوان حکایت عشق و عاشقی ما می نویسد: دلم می خواست نویسنده ای به نام یا روانپزشکی توانا شوم که به هیچ کدام از این 2 آرزوی خود دست نیافتم. با این همه هنوز امیدوارم که شاید... . خودنگاری الهی بیش از آن که ناظر به جایگاه وی در داستان نویسی معاصر یا جامعه روانپزشکی باشد، مؤید فروتنی اوست: مؤلفه ای اخلاقی و شخصیتی که همه دوستان و ...
درخشش بازیگرهالییود در 90 سالگی
پنجشنبه دوازدهم خرداد 1390 روزنامه اطلاعات در ویژه نامه ای به مناسبت سالگرد ارتحال امام مصاحبه ای مفصل با خدیجه ثقفی نوری، همسر امام خمینی، منتشر کرد. این گفتگو را زهرا مصطفوی دختر کوچک ایشان گرفته بود. خدیجه ثقفی اول فروردین 1388 درگذشت، و این که زهرا مصطفوی چه تاریخی این مصاحبه را با مادرش انجام داده مشخص نیست، اما نکته مهم و جالب این است که ظاهرا این اولین و آخرین مصاحبه بلند با همسر امام خمینی بوده است. روزنامه اطلاعات در لید این مصاحبه نوشت: همسر امام خمینی تا هرگز حاضر به گفتگو با هیچ نشریه ای و رسانه ای نمی شدند، اما این گفتگو با زحمت فراوان سرکار خانم دکتر زهرا مصطفوی دختر بزرگوار ایشان انجام شده است. این البته در حالی بود که سال ها پیش از آن روز چهارشنبه چهارم بهمن 57، حمیده امیری، خبرنگار کیهان در پاریس برای نخستین بار با همسر امام خمینی مصاحبه کرده بود و ما آن را پیش تر در انتخاب کار کردیم. بعدا هم که امام به ایران بازگشتند و به قم رفتند، باز خبرنگار یکی از مجلات هفتگی با همسر ایشان مصاحبه ای انجام داد. اما هیچ کدام از آن ها به تفصیل گفت و گویی که دخترشان ...
ابوترابی،آرامش و سکینه اسرا بود/سخت ترین روز اسارت در بند بعثی ها
ع مادر هست و اگر قرار باشد درد دلی کند و یا رازی را با کسی در میان بگذارد با مادر در میان می گذارد و به او پناه می برد. و من با تفکر و اندیشیدن بود که دانستم معنی تعلیم و تربیت و رشد و سجایای اخلاقی که در یک خانواده ممکن است قوام پیدا کند همه از سوی مادر است. به هر حال ما را اردوگاه موصل 4 با یک جمع 30 نفری جدا و به اردوگاه الرشید بغداد منتقل کردند. مدتی را در سلول های انفرادی این اردوگ ...