سایر منابع:
سایر خبرها
داستان خیال انگیز سفر عاشقانه من و پروانه
تعدادی از محرومان و گُمگشتگان گرسنه و بی پناه و کارتن خواب های خفته در گوشه و کنار خیابان و پارک کوچک محله می گذرد و مرا به دنبال خود می کشاند و در سیاهی شب، همچنان به سفر و پرواز خود ادامه می دهد... اینک من به کودکان و تهیدستان چشم انتظاری فکر می کنم که دیشب گرسنه به خواب رفتند تا شاید امشب و دیگر شب های باقی مانده عمرمان، دست بی ریا و مهربان من و ما، آنان را دریابد و یاریگر روزگار سخت و ...
اگر کسی به شما ظلمی کرده او را ببخشید که مورد قبول خدا است
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از ساری، به مناسبت گرامیداشت چهلمین سال دفاع مقدس، گذری به زندگی نامه و وصیت نامه شهید ابراهیم رحیمی خواجه انداختیم که از نظرتان می گذرد: زندگی نامه شهید ابراهیم رحیمی خواجه : در سال 1343 در روستای خواجه کلا در خانواده ای کشاورز و متدین چشم به هستی گشود؛ اولین ثمره زندگی اسدالله و طوطی که وجودش مایه آرامش پدر و قرار قلب مادر بود. ابراهیم ...
باورم نمی شد مهمان خانه حاج قاسم هستم/خوشحالی سردار سلیمانی از ازدواج مجدد همسران شهدا
اینکه دلم می خواست بچه هایم حتما با او عکس یادگاری بگیرند. با خانواده های شهدای دیگر هم که دور هم جمع می شدیم همه این درخواست و آرزو را داشتند. مدتی بعد اطلاع دادند قرار است مراسمی در بابل برگزار شود و از خانواده شهدا دعوت کردند تادر این مراسم شرکت کنند. وقتی نگاهم به حاج قاسم افتاد اشک امانم نداد و دائم از چشمانم سرازیر بود. خب همسر من سال 95 در خان طومان به شهادت رسیده بود و حتی پیکرش ...
انصاف بده
. از راننده توقع نظم و رعایت قانون دارم. از چشم پوشی و گذشت خطاهایم توسط دیگران خرسند می شوم.از همسرم توقع دارم، عذرم را از این که دیر آمدم بپذیرد. خستگی مرا درک کند. دوست دارم در زندگی قناعت کند. علاقه مندم پاکیزه و مرتب باشد. به پدر و مادر و دوستانم احترام بگذارد. خوشحال می شوم که غذا را به موقع آماده کند. خانه همیشه مرتب و تمیز باشد. در سخن گفتن، ادب را رعایت نماید. اهل دعا و عبادت و زیارت ...
تنها خواسته شهید دانش خواه از مادرش
نیامدی؟ گفت: اول می بایست به خانواده شهدا سر می زدم. زمانی که می خواست به جبهه برود، به ما می گفت: شما نیایید؛ من خودم می روم. بعد، من و خواهرانم را صدا زد و گفت: اگر می خواهید مرا ببوسید، ببوسید. در حالی که هیچ وقت نمی گذاشت ما او را ببوسیم. بعد به مادرم گفت که شاید شهید شوم. مادرم گفت: این حرف را نزن. من بدون تو می میرم. گفت: مادر! دعا کن به شهادت برسم. مادرم گفت: کدام مادر دعا می کند ...
4 ماه و 2 روز عاشقی به روایت همسر شهید حسین هریری/ قمر فاطمیون
مرا می شناخت، با هر زبانی که می توانست، به من می فهماند که این کار را نکنم. می گفتند تو سنی نداری. می گفتند در هجده سالگی همسرت را از دست می دهی. می گفتند داعش به کسی رحم نمی کند. می گفتند آینده مدافعان حرم روشن است. با همه این حرف ها چند روزی فکر کردم. باید خودم را در این چند روز حلاجی می کردم که آیا توان و تحمل نبودنش را دارم؟ یکی از آن شب ها برای افطار سر مزار شهدا رفتیم. بعد افطار از ...
بخش اول گفت و گو با هادی اخلاقی نویسنده و محقق خورموجی
گویم که چقدر کتابِ نخوانده وُ داستانِ ننوشته وُ نقدِ نکرده وُ عکس نگرفته وُ شعر نسروده وُ پژوهش نکرده بر دستان و دلم مانده است و برمن سنگینی می کند: حالا سهمِ من از خواب آن همه خاطره چهل سال و چند چم و هزار راز ناگفته است، صبح، ساکت است دیوارها، بی دریچه تو در کنج خانه و من رو به راهی دور...! می دانیم که شما آثار نوشتاری فراوانی ...
یادداشت های ناصرالدین شاه یکشنبه 19 خرداد 1268 / روایت پادشاه قاجار از آلمان گردی و ملاقات با امپراتور ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب : خاطرات روزانه ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، هر شب در انتخاب در اختیار مخاطبان قرار می گیرد. در یادداشت های این پادشاه قاجار در یکشنبه 19 خرداد 1268 آمده است: امروز باید به برلن برویم. شب یکشنبه را که خوابیدیم اما نتوانستم خوب بخوابم نمی دانم چطور بود حرکت طرن که راحت نبود. تند می رفت. حرکت زیاد می داد. گاهی می پیچید، خرت و خرت می کرد، صدایی می داد که اذیت داشت. بالاخره ...
افشای پشت پرده فیلمی جنجالی درباره حوادث 88
کمیلی تقریبا در آن سطح ها بود. یک دوی خوب بود.و ما حامد کمیلی را آوردیم. می خواهم بگویم این حرف هایی که می زنند پول نگرفتیم، ما را به زور بردند و ...این حرف هایی که دوستان سال هاست زده اند خون به جگر من کرد. نکنید این کارها را. آقای کمیلی، خانم افشاری، که حدود سی و هشت میلیون تومان، دقیق اش را می توانم در بیاورم، شما همچین دستمزدی را به خواب هم نمی دیدید. همه تان آن موقع آمدید و به خاطر ...
سرفه کوتاه
...> کفشی برای حرمت زندان بپوشم مانند باشو یی که در گیلان غریبه ست هر روز می باید که آبادان بپوشم حیوان ناطق بودنم تنها دلیلی ست که گاهگاهی حالت انسان بپوشم من میزبانت می شوم حتی اگر تو از من بخواهی جامه ی مهمان بپوشم می خندی و در خواب می بینی که چشمم ترجیح داده عینک گریان بپوشم باز رفتار عجیبی از دلش سر می زند وقت رقص گیسوانش پشت قاب پنجره ...
مهلا، مادر کودک آزار اینستاگرامی: با نوید رابطه نداشتم
گونه بنیامین را آزار بدهم. از کوره در رفتم و دیگر تن به این درخواستش ندادم. چند روز از این ماجرا گذشته بود که متوجه شدم به نام و مشخصات من یک صفحه در اینستاگرام باز کرده و همه فیلم هایی که از کتک زدن بنیامین برایش ارسال کردم را در آن صفحه منتشر کرده است مهلا به فشار روانی که این روز ها بر او وارد می شود هم اشاره کرد و گفت: مردم من را مقصر اصلی این ماجرا می دانند. در اخبار پیچیده است که من عمدا ...
برداران مسئول، مقام و پست وسیله ای برای امتحان است
نمودید با زبان قاصرم سپاسگذارم و خوشحال باشید که فرزندتان به این راه رفته است. مادر و پدر گرامیم جرم ما این است که آزاده ایم و مسلمان، ما متهم به پیروزی امام حسین (ع) هستیم و ما را به خاطر اینکه ذلت خواری برای زندگی چند روزه دنیا را نزد ابرقدرتان جنایتکار شرق وغرب نمی پذیریم و می خواهیم سرافراز و آزاده زندگی کنیم بخاک و خون می کشند، پس بگذارید ما در این راه قطعه قطعه شویم ولی نسل های ...
پوشش پسرانه، شناسنامه دخترانه / خانواده در آرزوی دامادی دختر!
اتفاقاتی برایش رخ خواهد داد. جامعه یک چارچوب دارد و مردها خیلی آزادتر و زن ها محدودتر هستند، اگر دختری این کارها را انجام دهد می گویند هنجارشکن و منحرف است و برای تحصیل و کار او در جامعه مشکل ایجاد می شود. من واقعا خانواده ام را دوست دارم و نمی توانم آن ها را رها کنم حتی اگر مرا درک نکنند باز هم پدر و مادر من هستند. هزارتوی تثبیت جنسیت در ایران و بوشهر حالا سوالی که پیش می آید ...
خانه ای کوچک در شهرک شهید رجایی برای قاریان بزرگ
حسینی بار ها از او نام می برد و از همراه بودنش می گوید که اگر او نبود این جلسه 20 سال ادامه پیدا نمی کرد. همسر آقای حسینی هم می گوید که خودش قرآن را دوست دارد و دلش می خواهد صوت قرآن همیشه توی خانه اش طنین انداز باشد. برای همین پیش از ورود مهمان ها تمام تدارکات را فراهم می کند، بعد هم می رود خانه مادر همسرش، درست در طبقه پایین تا جلسه تمام شود. بعد از گپ و گفتی کوتاه با همسر آقای حسینی متوجه می شوم ...
نامه هایی که بعد از شهادت به دست خانواده شهید رسید
گوید تولد او از همان ابتدا برای خانواده برکت آورد. وی در خاطره ای که از تولد حمیدرضایش دارد، می گوید: حمیدرضا از همان بدو تولد پر رزق و پربرکت بود؛ یک بار پزشک به همسرم گفت باید برای تقویت مادر فرزند، غذاهای مغذی و آب جوجه بخری تا بنیه اش تقویت شود. پدر شهید برای خرید مرغ از مطب خارج شد که در همان زمان خروج، دو کبک از بین کوه ها مقابل پایش افتاد، این کبک ها را سربریدیم و آب آن را نوشیدم تا ...
عاشقانه های سفیدسنگان
کمتر در کوچه ها و خیابان ها به چشم می خورند و اگر هم باشند به صورت دسته جمعی تردد می کنند. آنها اغلب به سختی کار می کنند یا کودکانی به همراه دارند. زنان لباس محلی بلند می پوشند و در مواجهه با مردان سرشان را پایین می آورند و بدون نگاه کردن در چشم کسی زودتر سلام می کنند. قاعده ای که نسل امروزی شان کمتر آن را قبول دارند. دسترسی کودکان و نوجوانان روستا مخصوصا دختران در این سن و سال به گوشی ...
خبر شکار مرا می کُشد
مادر بچه ها آمده اند و گفته اند بچه های ما را غربی و کفر و الحاد ترویج می کنید . وقتی بزرگ تر شدید، مثلا سال اول دبیرستان، چه آرزویی داشتید؟ می خواستم خلبان شوم. با توجه به شغل پدرتان عجیب نیست، اما چه شد که تغییر مسیر دادید؟ من شاگرد ممتاز دبیرستان دارالفنون بودم. دیپلم طبیعی گرفتم. به طور اتفاقی در رشته مهندسی مکانیک ماشین های کشاورزی در دانشگاه شیراز (پهلوی) قبول ...
هوای جبهه هنوز همراه جانبازان شیمیایی است
گذرانده است. وقتی دفاع مقدس شروع شد و شهیدان دست بالا، اقبال پور و عقیقی به جبهه اعزام شدند، من هم خیلی تلاش کردم که بتوانم به جبهه بروم؛ اما دوستانی که نیروها را اعزام می کردند مخالفت کردند و گفتند سن و سالت کم هست و می توانی در پشتیبانی و تدارکات پشت جبهه حضور داشته باشی. حدود دو سال و نیم از جنگ گذشته بود، فکر می کنم سال 62 بود، من حدود 14 سال داشتم که رفتم اعزام شوم، اما باز هم ...
عاشقانه ای زیر سقف آسایشگاه/ مهر و محبتی که خیرین به هم پیوند دادند
و سالمندان رشت بسپرند. مریم رضاصفت هم متولد 1343 اهل رشت است، دختری لال که با مادر خود زندگی می کرد اما بی خبر از همه جا دست بی رحم تقدیر خواب های پریشان و روزهای سختی را برای این طفل معصوم رقم زد. مادرش زود از دنیا رفت و مریم را در سن 19 سالگی به عقد مردی در آوردند که آن مرد فردای روز عقد، طلاهای مریم را از او گرفت و فروخت. مریم به خاطر عدم توانایی در تکلم یارای سخن گفتن و ...
پیشنهاد قوانین جدید برای تسریع ازدواج به مجلس و دولت
بیشتر از این از مجردهای شورانگیز پر نشود باید نگاه به جمال و مال و نگاه به طبقه بالا تر و ما فوق را کنار بگذارند و به پایین ترها و مادون خود نگاه کنند و از چشم و هم چشمی ها در دور همی ها دوری کند و گرنه برفرض تشکیل زندگی دونفره جز اینکه به طلاق ها اضافه کنند کاری از پیش نمی برند و دود کارهایشان و عدم قدم و اقدام مثبتشان در چشم خودشان است که اسلام از بعضی مسلمان بیشتر ضربه خورده است تا از دشمنان اسلام ...
نیوشا ضیغمی آرایش زیبای صورتش را به رخ کشید+تصاویر
ز فعالیت دارد. مخالفت پدر و مادر نیوشا ضیغمی برای بازیگری وقتی می خواستم وارد بازیگری شوم مادرم مخالفت نمی کرد ولی آن دید مادرانه نسبت به آینده من را در نظر می گرفت اما پدرم با بازیگر شدن من زیاد موافق نبود. پدرم اصولا کارهای علمی را دوست داشته و دارد و ترجیح می داد من پزشک یا مهندس شوم تا بازیگر! وقتی وارد این عرصه شدم و با کار آقای جوزانی شروع کردم و پس از آن هم بلافاصله وار ...
تلاوت جزء به جزء قرآن مجید/ صفحه 307
بر من است روزی که به دنیا آمدم و روزی که از جهان بروم و روزی که (برای زندگانی ابدی) باز زنده برانگیخته شوم ذَٰلِکَ عِیسَی ٱبۡنُ مَرۡیَمَۖ قَوۡلَ ٱلۡحَقِّ ٱلَّذِی فِیهِ یَمۡتَرُونَ 34 این است (قضیۀ) عیسی بن مریم که مردم در امر خلقتش شک و ریب دارند، اکنون به سخن حق و صواب، حقیقت حالش بیان گردید مَا کَانَ لِلَّهِ أَن یَتَّخِذَ مِن وَلَدٖۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓۚ إِذَا قَضَیٰٓ ...
گفتم رضایت من رضایت حسینم است
شهادتش را چند نفر از همرزمانش در سپاه برایمان آوردند، اما هیچ اثر یا نشانی از پیکرش نبود و ما سال ها چشم انتظار آمدنش بودیم. قطعاً چشم انتظاری برای بازگشت پیکر شهید روز های تلخ و سختی را برایتان رقم زده است. بله، همه شواهد نشان می داد که پسرم به شهادت رسیده است. من بعد از شنیدن خبر شهادت و جاویدالاثر بودن پیکرش، سه ماه مریض شدم. روز ها که همسرم از خانه بیرون می رفت گریه می کردم ...
گوشه ای از کرامات حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) / امداد غیبی سیدالکریم که یک تاجر را از ورشکستگی نجات داد
سرگذشت خود را که تا کنون برای کسی نگفته ام برایت باز گو کنم. من سال های گذشته ورشکسته شدم بطوریکه برای معاش روزانه خود با تنگنا روبرو شدم و تصمیم گرفتم برای رفع گرفتاری به حضرت عبد العظیم عل (ع) متوسل شوم برای این کار نذر کردم چهل هفته پی در پی سحر پنجشنبه پیاده به زیارت آن حضرت (ع) بروم، 39 هفته گذشت، هفته چهلم که رسید همزمان با زمستان بود و روز چهارشنبه بعد از ظهر برف شدیدی بارید ...
عاشقانه های دیده نشده سردارآزمون با همسرش + عکس و بیوگرافی
حالا هم در لیگ روسیه مشاهده می کنیم. چه کرده ای با خودت که اینقدر از نظر فیزیکی آماده شده ای؟ من هر سال بزرگتر می شوم و دوست دارم پیشرفت کنم. من بدنساز اختصاصی دارم و در باشگاه زنیت هم همه روزه کار می کنم تا بدنم آماده تر شود. فرشاد پیوس می گفت زمانی که عضو پرسپولیس بود، بعد از تمرین، اختصاصی کار می کرد و مثلا مقابل دروازه خالی می ایستاد و شوت می زد. تو هم از این تمرین ها انجام ...
حامد عسگری: نمی خواستم شبیه بقیه باشم
.... قرار نیست من فلسفه همه این مسائل و چشم گفتن ها را بدانم و مشکلی هم بابت این ندانستن ها ندارم. سال 12 ماه دارد، 11 ماه را می گوید بخورید، یک ماه را می گوید نخورید. همان خدایی که میوه ها را داده، غذاها را آفریده می گوید 11 ماه اجازه دارید بخورید، یک ماه نخورید. نامردی است بگویم چرا؟ می گویم چشم، بندگی به همین معنی است. این سفر من هم سفر اینچنینی بود. خدا می گوید این خانه، کعبه است، روی این جهت ...
روزی کتابی خواندم و کل زندگی ام عوض شد، به مناسبت زادروز اورهان پاموک
نیرویی داشت که حتی وقتی اولین صفحه هایش را می خواندم، در اعماق وجودم گمان کردم تنم از میز و صندلی ای که رویش نشسته ام جدا شده و دور می شود. اما با آن که گمان می کردم تنم از من جدا و دور شده، گویی با تمام وجود و همه چیزم، بیش از هر زمان دیگر، روی صندلی و پشت میز بودم و کتاب نه فقط بر روحم، بلکه بر همه چیزهایی که مرا ساخته بودند، تأثیر می گذاشت. این تأثیر آن قدر قوی بود که گمان کردم از صفحه های ...
گوشی قاپی و شگردهای سارقان پایتخت امیر پرندآور
وسایلم را داخل حیاط یکی از خانه ها انداختم. شاهین تصریح کرد: سارقان وقتی این صحنه را دیدند با دسته چاقو چند ضربه به من زدند و از محل متواری شدند و من با کمک چند شهروند توانستم وسایلم را پس بگیرم و برای مداوا به بیمارستان بروم. در رویداد دیگری، سارقان در یکی از خیابان های تهران جوانی 21 ساله را تعقیب کردند و سرانجام او را در کوچه ای به دام انداختند و با تهدید چاقو، تلاش کردند ...