سایر منابع:
سایر خبرها
وصیت غیرمنتظره شهید مهدی فطرس به فرزند خردسالش/ وعده دیداری که محقق نشد
... وارد منزل که شدم، به سراغ پیراهنی رفتم که مهدی سفارشش را کرده بود. در بروجرد مرسوم است که عزاداران روز تاسوعا و روز عاشورا در سوگ امام حسین (ع) و یاران باوفایش صورت و لباس خود را گل می مالند و مهدی سفارش همان لباس عزا را کرده بود که درصورت لزوم آن را به برادرش برسانم. لباسش را در آغوش گرفتم. بوی مهدی را می داد. به وصیتش عمل کردم و پیراهن را به برادرش رساندم. همراه پیراهن، همه سربندهایش را هم فرستادم ...
بنفشه جیغ می کشد ؛ همایون حسینیان تهرانی؛ کتاب نیستان مرگ بارترین بارش برف جهان
اینقدر نمیخوابه...! بسه دیگه بلند شو...! انگار به پشت یک اسب لنگ بسته شده بودم روی زمینی سنگ لاخ کشیده می شدم، مادرم دست بردار نبود...! پشت سرهم می گفت: - میگم بیدار شو مادر...! چاره نداشتم. چشم هایم را باز کردم. در تاریکی او را دیدم که چادر به سر کرده بود، کیف در دست، گویا می خواست به مهمانی برود...! - دِه...؟! مامان...؟! شما که الان لباس خواب پوشیده ...
پرویز ابوطالب؛ خاموشیِ برجسته ترین خدمت گزاران خاموش فوتبال ایران
از خوردن چای سوم؛ در همان وضعیت خوابم برد و از ساعت 10 و نیم تا سه صبح خوابیدم. خانمم بیدارم کرد و گفت رومینا کجاست؟ رومینا در خانه نیست. متوجه شدم رومینا در چای مواد خواب آور ریخته بود و از خانه رفته بود. تا ساعت هشت صبح گیج بودم که برادرم آمد و گفت آن پسر (بهمن خاوری) در اینستاگرام گفته است که ساعت 12 شب با رومینا فرار کرده اند. پدر رومینا: قبل از ظهر به پاسگاه رفتم و در زمینه آدم ...
4 ماه و 2 روز عاشقی به روایت همسر شهید حسین هریری/ قمر فاطمیون
جوونیم برای دفاع استفاده نکنم، نمی تونم بعداً جلوی بچه م سرم رو بلند کنم. ببینید من تا هر وقت و هر زمان که فرمان جهاد بدن، می رم. حرف هایش را پشت سر هم می گفت و من همان طور که چشم به زمین دوخته بودم، جملاتش را در ذهن مرور می کردم. گاهی هم تصور می کردم اگر همسر او باشم و او برای جهاد برود، چه کار می کنم. همه اتفاقات حتی آخرین حالت را که شهادت او بود، مرور کردم. در همین حال واحوال بودم که حسین ...
کودک کشی با متادون
32ساله وقتی مقابل افسر جنایی نشست، به قتل دو دخترش اعتراف کرد و گفت: می خواستم بعد از کشتن دخترانم خودکشی کنم اما قبل از این کار دستگیر شدم. زن جوان درباره انگیزه اش از اقدام هولناک اظهار کرد: حدود 12سال قبل همسرم به خواستگاریم آمد و با هم ازدواج کردیم. حاصل این ازدواج دو دختر 11ساله و شش ساله بود. بعد از ازدواج، راهی شهرستان زرند شده و در آنجا زندگی می کردیم. از مدتی قبل همسرم به ...
پیشروی کرونا در سایه روزمرگی
تاب از دست پدر جوان رها می شود و می رود به سمت آسمانی که صورتش از رفتن خورشید گر گرفته و غمگین است. موهای مشکی و بلند دختر پنج ساله در هوا پخش می شود و صدای خنده و جیغش محوطه شلوغ بازی را پر می کند. بچه های قد و نیم قد بین تاب ها و سرسره ها و الاکلنگ ها می دوند و بازی می کنند. پدرها و مادرها اطراف محوطه بازی روی نیمکت ها نشسته اند و چشم شان مراقب بچه هایشان است. صورت هایی بدون ماسک، بدون ...
یک موقعیت کاملا اکازیون نزدیک تهران! +تصاویر
...: این خونه ها برای ما حکم خوابگاه رو دارن و فقط برای خوابیدن ازشون استفاده می کنیم. بیشتر مردم اینجا مجبورن برای کار به شهرک های صنعتی اطراف یا رباط کریم برن و شب برای خواب برگردن. تنها امکان تفریحی اینجا یه پارکه که چند تا وسیله بازی برای بچه ها داره. مدرسه شهرک هم که فقط تا ابتدایی داره و بچه های راهنمایی و دبیرستانی باید تا رباط کریم برن. من و ننه و بابام هم پنج سالی میشه که ...
تجاوز وحشتناک 2 پسر جوان به دختر تهرانی داخل پراید
بودیم که پسر جوان در های ماشین را قفل کرد. بار دیگر به او انتقاد کردم که این بار سرنشین جلو که لباس سربازی تنش بود، به صندلی عقب آمد و با تهدید چاقو سرم را زیر صندلی برد و مرا مورد تجاوز قرار داد. دقایقی بعد راننده اتومبیل نیز به صندلی عقب آمد و به زور مرا مورد تجاوز جنسی قرار داد. هر چه به او التماس کردم فایده ای نداشت. حتی با او درگیر شدم، و صورتش را چنگ زدم. روی دست پسر ...
شبنم و الهام؛ خاص ترین و متفاوت ترین مدل های تاریخ
برترین ها: چند روز پیش بود که خبر مدل شدن چند فرد قربانی اسیدپاشی منتشر شد و واکنش ها هم عموما مثبت بود، حالا روزنامه ایران به سراغ الهام و شبنم رفته، گزارشی خواندنی از وضعیتی غریب و استثنایی. دختر به قاب دوربین نگاه می کند، لبخندی بر لب دارد. بعد نگاهی به لباس های صورتی رنگش می اندازد و خودش را در آیینه قدی ورانداز می کند. دستی به لباس ها و صورتش می کشد و حرف های دختر هندی با صورت ...
یادداشت های ناصرالدین شاه یکشنبه 19 خرداد 1268 / روایت پادشاه قاجار از آلمان گردی و ملاقات با امپراتور ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب : خاطرات روزانه ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، هر شب در انتخاب در اختیار مخاطبان قرار می گیرد. در یادداشت های این پادشاه قاجار در یکشنبه 19 خرداد 1268 آمده است: امروز باید به برلن برویم. شب یکشنبه را که خوابیدیم اما نتوانستم خوب بخوابم نمی دانم چطور بود حرکت طرن که راحت نبود. تند می رفت. حرکت زیاد می داد. گاهی می پیچید، خرت و خرت می کرد، صدایی می داد که اذیت داشت. بالاخره ...
عاشقانه های سفیدسنگان
اشرفی) در همین خیابان قرار دارد. همسایه باانصافی درباره جزئیات مطرح نشده در رسانه ها گفت: عصر روز اول خرداد ولوله ای روستا را فرا گرفت و صدای رضا اشرفی داس به دست می آمد. می گفتند او دخترش را کشته است. هراسان به سوی خانه وی دویدم. پدر رومینا فقط گلو و شاهرگ دخترش را روی تختی که خوابیده بود با همان داس بریده بود. جداکردن سر رومینا از بدنش یک شایعه بی اساس است. خون زیادی روی تخت، دیوار، فرش و پیکر دختر ...
ما سفید پوشیدیم تا شما سیاه نپوشید
.... از ایشان چیزهای زیادی آموخته ام. راستش هر موقع او را می دیدم، از نظر روحی تضعیف می شدم. یک شب به قدری خسته و ناراحت بودم که گفتم دیگر نمی روم، من اینقدر کشش روحی ندارم. با همان حال به خانه رفتم و خوابیدم. در عالم خواب دیدم همکارانم مجلسی در بیمارستان برای بهبودی همکارمان گرفته اند. به من گفتند تو دعای توسل را بخوان و من شروع کردم به خواندن. صبحش از خوابی که دیده بودم روحیه گرفته بودم. آن را ...
زندگینامه نجف دریابندری و معرفی آثار ترجمه شده او
او را آورده ایم. دریابندری یکی از مترجم های بسیار تأثیرگذار کشورمان بوده است. در بخش معرفی کتاب امروز، با ما همراه باشید تا این شخصیت و آثارش را بیشتر بشناسیم. نجف دریابندری از بهترین مترجم های زبان انگلیسی به فارسی بوده است. او در گفت وگویی که به صورت کتاب منتشر شده است، درباره کودکی اش این گونه می گوید: من در سال 1309 در آبادان به دنیا آمدم و تا حدود 22 سالگی هم در آنجا بودم. پدرم ...
نکونام: هم کی روش مقصر بود هم خودم اما در تیم ملی سر من معامله کردند!
...> یعنی شما را چیزخور کرده بودند؟! شاید! من گفتم در اوج جوانی و 20 سالگی در حالی که سرشار از انگیزه برای بازی در تیم ملی بودم، بعد از ظهر وقتی از خواب بیدار شدم، احساس کرختی و بی حالی داشتم. نمی دانستم چه بلایی سرم آمد، اما نرمال نبودم و شاید بحرینی ها چیزی داخل غذای ما ریخته بودند. البته بزرگ تر های آن زمان تیم ملی بهتر می توانند درباره آن اتفاق حرف بزنند. برگردیم به کارلوس کی روش ...
پوشش پسرانه، شناسنامه دخترانه / خانواده در آرزوی دامادی دختر!
باز کردم که وارد کوچه شوم. همین که در را باز کردم پدر و مادرم گفتند برو داخل. متوجه خنده همسایه ها شدم که پدرم آمد و گفت این چه وضعی است که آمدی بیرون؟ این چه نحوه رفتار کردن است؟ در حالی که من نمی دانستم که چه جور رفتار کردم. پدرم می گفت چرا مثل دختر ها راه می روی؟ من نمی دانستم که چه کار کرده ام و به نظر خودم یک رفتار عادی انجام داده بودم. آن روز خیلی گریه کردم و قرآن را در بغل گرفته بودم و با ...
ابراز پشیمانی مرد خیابان خواب از ارتکاب قتل
مشخصی هم ندارم. پدری نداشتم که خیلی به فکر ما باشد و وقتی شش ساله بودم، بی خانمانی را تجربه کردم. البته مادر و برادر داشتم که برادرم در خیابان کشته شد و مادرم هم بعد از برادرم فوت کرد. من همچنان در خیابان ماندم و خودبه خود بزرگ شدم. در پارک زندگی می کردم و لباس و غذا از میان زباله ها برمی داشتم و می خوردم. وقتی که بزرگ تر شدم، با سرقت کردن زندگی ام را اداره می کردم و چندین بار هم بازداشت شدم، اما ...
روایت عجیب خانم مجری از دعوتش به یک پارتی!
.... فکر میکرد مانتوی تنگ و کوتاه با یقه ی نیمه باز،موهای فرشده ی بُلَندوچشمای درشت مشکی با گوشواره های گردوطلایی رنگ ویه شال نازک،رنگ رژلبش جذاب ترین دختر تهران شده از خوابگاه میومد بیرون و میرفت دنبال کار.هیچوقت اسم واقعیشو نفهمیدم.هیچوقت هویتش رو نفهمیدم هیچوقت نفهمیدم کجایی بودوواسه چی خوابگاه اومده.یه عصرجمعه بهم گفت ستاره یه جایی میخوام برم دوست دارم باهام بیای میخوام تنهانباشم. گفتم کجا ...
شعر طنز/ زن، دلش صاف مثل آیینه است
میمیرم روزی صد بار بَرات دُون و مُون می کنم انار بَرات خامِ حرفاش شدم منِ حالو دخترِ ساده لوح و شفتالو بعد هم، یا نصیب و یا قسمت بعله گفتم شدم بلا نسبت اولش خیلی عالینا بودش جای ما تو باقالینا بودش هی می زد حرفای قشنگینا دل او فِرت فِرت تَنگینا دل می داد هی و قلوه ها می سَّد حرفای عشقولانه ها می زد ...
نجات دختر جوان از فرجامی تلخ!
سرگذشت دختر 15 ساله همواره فکر می کردم مادرم بیش از اندازه مرا کنترل می کند و آبرویم را نزد دوستانم برده است. مدام با پرخاشگری اعتراض می کردم و فریاد می زدم من 15 سال دارم و خودم می توانم برای آینده ام تصمیم بگیرم. می خواهم با پسری که دوستم دارد ارتباط داشته باشم! اما زمانی فهمیدم فریب محبت های دروغین و هوس آلود عرفان را خورده ام که... دختر 15 ساله ای که به پیشنهاد مادرش ...
تجاوز به دختر جوان توسط پسر بنگاه دار محل
این ماجرا ناراحت بودم و عذاب می کشیدم، ولی باز هم اهمیتی ندادم و به کسی چیزی نگفتم تا این که در نزدیکی منزل مان زمانی که به تنهایی قصد رفتن به خانه را داشتم ناگهان یک خودروی ریو سفید رنگ متوقف شد و سرنشینان آن در یک چشم به هم زدن مرا به زور داخل خودرو انداختند اگرچه با جیغ و فریادهای دلخراش من چند نفر از اهالی محل متوجه ربودن من شدند، اما راننده خودرو با سرعت وحشتناکی به داخل کوچه پس کوچه ها پیچید ...
روزی کتابی خواندم و کل زندگی ام عوض شد، به مناسبت زادروز اورهان پاموک
انجام شود؛ وقتی به چمدان پدرم نگاه می کردم دیگر عاصی می شدم. شاید هم بیشتر به این خاطر که نویسندگی را مثل من جدی نگرفته بودم عصبانی می شدم. در واقع از این که پدرم هرگز مثل من زندگی نکرده، برای هیچ چیز کوچکی مجبور به مبارزه نشده و در جامعه، در میان رفقا و چیزهایی که دوستشان داشت خنده کنان با خوشبختی زندگی کرده، عصبانی بودم. می توانستم به جای عصبانی می شدم از حسادت می کردم استفاده کنم و شاید ...
داستان کودکانه
حظ کن. حالا بیا بچه را ببر بشور." دده سیاه بچه را گرفت برد لب چشمه. تا خواست بچه را بشورد باز عکس دختر را در آب دید گفت:" من این قدر قشنگ باشم، آن وقت بیایم بچه خانم را بشورم." بعد بچه را بلند کرد سر دست، خواست پرتش کند تو چشمه که دختر انار دلش سوخت و به صدا درآمد که "آهای دختر! چه کار داری می کنی؟ کاریش نداشته باش. امت محمد است." دده سیاه سر بلند کرد دید دختری مثل پنجه ...
هیس!ما خیلی فرهیخته ایم!
. نیم ساعت بعد جلوی خانه هنرمندان ایستاده بودم و دوست امیدوار هنوز نرسیده بود. مرد کت شلواری تو سرم با خودکارش می زند به میز و می گوید دختر آویزان نباید به نظر برسی، زیادی زود رسیدی. مرد چاق درونم برایش شیشکی می کشد و داد می زند کسی که دم در گالری قرار می ذاره اهل زندگی نیست حالا هی زور بزن! سرم را انداختم پایین و از خیابان پشتی پارک پیچیدم داخل کوچه ای و دوبار کوچه را تا انتها رفتم و برگشتم که وقت ...
گفتم رضایت من رضایت حسینم است
بسیجی را با معارف دینی آشنا می کرد. یک روز با همان متانت همیشگی در محل کار به من که مسئول عقیدتی بسیج سپاه شهر خودمان بودم گفت: من دیگر از رفتن به کلاس و تدریس خسته شدم، دلم برای جبهه تنگ شده، می خواهم بروم جبهه، نمی خواهم مصداق این آیه شریفه باشم که می فرماید یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ و راهی جبهه شد. مادرجان! چند تا فرزند داری؟ من شش پسر ...
قول من به قهرمانم
....پدر همیشه تاییدم کرد. هر وقت گفتم که می خواهم کاری کنم، تنها او با قدرت ایستاد و گفت: انجام بده . پدر هیچ وقت دعوایم نکرد. هیچ وقت اخم نکرد و فریاد نکشید که چرا از ما دور می شوی، بلکه بجای آن، همیشه همیشه همیشه به من توجه کرد.پدر خوش حافظه بود. کافی بود یک روز خانه فامیل دوری برویم؛ تا 20سال بعد آدرس دقیق، پلاک، شماره زنگ و حتی رنگ در آن خانه را برایم بگوید.پدر زیبا و محبوبم بود. این که ...
یادداشت های ناصرالدین شاه، شنبه 18 خرداد 1268 / صاحب منصب های آلمان نسبت به روس به نظر عاقل تر و باعلم ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب : و هشتم ماه ژون فرنگی است. امروز یک ساعت و پنجاه دقیقه از ظهر گذشته باید از ورشو به برلن برویم. صبح از خواب برخاستم. لباس پوشیدیم. دختر یهودی خوشگلی که دیشب در طیاطر [تئاتر] دیده بودیم با برادرش آمده بود دمِ در میرزا رضاخان آن ها را آورد در باغ نشستند. خیلی می خواست پیش ما بیاید، ما حقیقت نخواستیم، گفتیم برود. پنج امپریال با ...
تصمیم دولت برای افزایش نرخ گازوئیل تکذیب شد
[امین شول سیرجانی] صدای تارنوازی جلیل شهناز خانه را پر کرده است. دستگاه گرامافون قدیمی مثل ساعت کار می کند و صاحب خانه به آن می نازد. چهار گوشه خانه پر است از کتاب و وسایل عتیقه قدیمی: اینجا بازار شام است. این را صاحب خانه می گوید. گویی جمله ای اعتقادی به زبان آورده باشد. در گوشه ای از نشیمن، دیوار پر است از کلاه های شاپو مردانه: کلاه های من را ببینید. این کلاه 60 سال پیش است. می بینید که سوراخ شده است، اما جنس را ببینید، فکر می کنم متعلق به مجارستان است. کلاه را پس از امتحان کردن سرِ ...