ناگفته های همسر شاهرخ استخری از زندگی شخصی اش/ عکس
سایر منابع:
سایر خبرها
خون بس: حراج عمر زن بی گناه برای نجات مرد گناهکار!
. ظاهرا مادرم خیلی گریه کرده بود و خودش رو زده بود، اما فایده ای نکرده بود. مادرم به خاطر این مساله همیشه غمگین بود و هرچقدر بزرگتر می شدم گریه هاش بیشتر می شد، من، اما نمیدونستم دلیلش چیه فکر می کردم به خاطر ازدواج مجدد پدرم و زندگی با یه زن و سه تا بچه دیگه است، مخصوصا که پدرم کمتر به مادرم توجه می کرد. تو خفه شو خون بسی! یادم میاد بچه که بودم خانواده اون مرده به خونه ما ...
دردسرهای مستانه (10): مذاکره بعد از 7 ماه
سن و سال خودش و سایر زوج های فامیل را می دید که خوشحال و خندان با همسرانشان به مهمانی می آیند و بعضا بچه هایشان در آغوش پدر جا گرفته اند، حس تنفرش از منصور بیشتر می شد. شب اول که از خانه ی خاله زهرا به منزل بر می گشتند با افسوس رو به مادرش گفت: خوش به حالشون! چه قدر خوش بختند! چقدر حالشون خوبه! چقدر زندگی خوبی دارند! مادرش طبق معمول سکوت کرد اما حسن آقا فورا پرید وسط صحبت و ...
سعادت انسان در آن است که در راه خدا جهاد کند / جهاد دری از درهای بهشت است
تو خجالت می کشم در روز قیامت سردار شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم. بار پروردگارا از تو می خواهم که صلاح دانستی شهید شوم ضمن اینکه به تمام مقربانت قسمت می دهم که مرگ در رختخواب را نصیبم نکن و اگر شهادت را نصیبم گردانی بدنم تکه تکه شود تا اینکه در صحرای محشر شرمنده نباشم. از پدر و مادرم می خواهم که مرا حلال کنند و کارهای بدی که از من سر زده ببخشند و افتخار کنند که فرزندش راه ...
ترجمان عشق و آزادگی در روزهای اسارت
. آن سرباز عراقی تا متوجه شد، پوزخندی زد و خواست تفنگ خود را از شانه پایین بکشد؛ من آماده بودم و چند تیر به وی شلیک کردم. دیدم آن سرباز ایستاده و نگاه می کند؛ اسلحه من هم دچار مشکل شده و به اصطلاح گیر کرد . آن لحظه منور خاموش و همه جا تاریک شد. همان زمان از فرصت استفاده کردم و روی زمین نشسته و غلت خوردم تا به داخل گودالی پر از سیم خاردار افتادم. ناگهان متوجه شدم سرباز عراقی به سمتم می ...
شکوفه های درخت نارنج
به دست هم دادند تا دو نفر، آن هم از قوم و تیره ای کاملاً متفاوت و به قول معروف، یکی در یمین و دیگری در یسار، به همدیگر رسیده و ازدواج کنند. به خاطر حرمتی که برای پدر قائل بودم، رویم نمی شد که این سؤال را از او بپرسم؛ اما با مادرم از این حرف ها نداشتم. باید به دنبال فرصت مناسبی می گشتم تا از موضوع سر در بیاورم و معمولاً روزهای بارانی که نمی توانستیم برای بازی کردن به کوچه برویم ...
متن روضه های شب اول محرم سال 98
صدازد بُنَیَّ، هنوز به دنیا نیومده میگفت بُنَیَّ، هیچکس تو عالم مثل مادرش براش گریه نکرده .. اگه من و تو صد سال محرم بیایم و بریم برابر یه دقیقه گریه های مادرش نیست .. مادرشم نوحه میخوند هی میزد به سینه ش ..* نوحوا علی الحسین امام زمان گریست اشک و عزای فاطمه نم نم شروع شد *همه رو خوندم که برسم به این یه بیت که منو وصل کنه به مدینه این حرف مالِ امشب ...
زنانی که با قاب هایشان زندگی می کنند
سخت است. داداشی: عکاسی خبری تجربه خوبی است، اما از روزهای اول کارم خاطره خوبی ندارم، اولین کار خبری جدی که انجام دادم سفر وزیر صنعت وقت به استان قزوین بود، در بازدید از یک واحد صنعتی بودیم و این کار خبری خیلی جدی بود، یکی از عکاسان آقا سر من داد زد که بیا برو کنار همش تو کادر من هستی آن روز به قدری ناراحت شدم که نتوانستم عکاسی کنم، تازه وارد کار حرفه ای شده بودم و خجالت کشیدم و کنار ...
سری جدید اس ام اس های خنده دار
.... دوستم بم گفت آفرین شعورتُ نشون دادی با این سکوت امروز دوستم با همون همکارمون بحثشون شد بش گفت : من فلانی نیستم مثه بُز نگات کنما ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ اس ام اس جوک خنده دار ♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠ دیگه تعداد دستفروش ها تو مترو داره از تعداد مسافرها پیشی می گیره. کم مونده دندونپزشک بیاد برای عصب کشی!!! ...
یادداشت های ناصرالدین شاه سه شنبه 29 مرداد 1268؛ اگر از این عمارت ان شاءالله توی باغات خودمان بسازیم، ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : صبح از خواب برخواستیم، رخت پوشیدیم با مجدالدوله، سایر پیش خدمت ها حرکت کردیم که این عمارت را بگردیم. اول رفتیم اطاق مهدی خان را پیدا کردیم. بیچاره با حالت تب دار تک و تنها بی آدم و بی کس روی نیمکت افتاده بود. صندوق اسبابش هم در گار [ایستگاه راه آهن] مانده بود، نیاورده بودند. هی می گفت: بابا صندوقِ مرا بدهید اسفرزه [گیاهی با خواص طبی – انتخاب] دَر آرَم بخورم. دلم به احوالش سوخت. در این بین موچول خان، فخرالاطبا پیدا شدند. گفتم به زین دار باشی که مهدی خان را با فخرالاطبا ببر هتل آن جا متوجه شو، او را ...
بهمن مفید: خودم را سرزنش می کنم که چرا رفتم/ بازی کردن طبق قانون حق من است
معروفی که بچه ای به زبان می آید و حقیقت رابطه یوسف با زلیخا را می گوید، نیاز به یک بچه داشتند. بچه باید قنداقی می بود ولی چون بچه ی قنداقی نمی توانست صحبت کند، من که پنج ساله بودم را قنداق می کردند و من باید حرف می زدم. به اسم بهمن می شناختنتان؟ نه، تا سیزده، چهارده سالگی اسم نداشتم و همیشه می گفتند با شرکت"کودک هنرمند". جالب است که مردم هم می دانستند که اصطلاح کودک هنرمند مربوط ...
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود + فیلم
های زندگی با یک پزشک را قبول کردم و همیشه و در تمام مراحل کار و درس شان، سختی های طرح و تخصص شان در کنارشان و همراه شان بودم و هیچوقت گلایه ای نداشتم. با کمال میل همیشه همسرم را همراهی کردم. البته من هم بعد از ازدواج درس خواندم و در حال حاضر دکترای DBA دارم. همسر دکتر ایروانی ادامه می دهد: زمانیکه به خواستگاری من آمدند، انترن بودند. در سال 1368 ازدواج کردیم. در آن زمان به تازگی فارغ ...
دیاباته: شاید در تیم ملی ایران بازی کنم
دیگر بچه تو نیستیم؟ خدا به من فرزندان زیادی داده است.زمانی که فرزند آخر من به دنیا آمد استقلال در شرایط سختی بود ولی به من اجازه دادند که بروم. * بعد از پایان فوتبالم به ایران بر می گردم وی تاکید کرد: قبل از رفتن به مجیدی گفتم من وقتی بروم صد در صد با تمام توان برای تیم می جنگم. بعد از بازنشستگی در فوتبال یکی از تفریحات من این است که به ایران بیایم و به مردم سلام کنم. من کسی ...
یادداشت های ناصرالدین شاه دوشنبه 28 مرداد 1268؛ روایت پادشاه قاجار را از شهر مونیخ و دهن بد بوی شاهزاده ...
مستقل توسکان برچیده شده جزو ایطالیا گردید. بیست و پنج سال است زن رژان وفات کرده. پدر خود رژان لوی اول پادشاه باویر است که به قدر چهل سال سلطنت کرده، از سنه 1824 الی سنه 1864 مسیحی و پدر او ماکسی میلیان پادشاه اول باویر است که ناپلئون اول در سنه 1806 مسیحی بر تخت پادشاهی نشانده است و مجسمه او برابر عمارت روبه روی تماشاخنه روی صندلی وضع شده است. جد معتبر این خانواده الکترُ ماکس که سیصد سال ...