سایر منابع:
سایر خبرها
درفتنه 88 می گفت نگران قلب آقا هستم
تماس گرفتند و گفتند، حاج حسین مجروح شده و در کماست و تیم پزشکی با پروازی برای بازگشت ایشان از سوریه به ایران اعزام شده است. من باور نکردم. این تماس ها قلبم را بیرون می آورد. اما دختر ها خیلی بی تابی می کردند. گفتم چرا اینطور می کنید ؟ زهراجان، ساراجان ! پدرتان قطعاً شهید شده است، شماکه بابا را خیلی دوست داشتید و بابا هم عاشق شما بود. اگر بابا را دوست دارید باید صبوری کنید. یادتان هست ...
شهید همدانی در فتنه 88 می گفت نگران قلب آقا هستم
...> من و حاج آقا با هم نسبت فامیلی داشتیم. ایشان پسرعمه من بودند. بنابراین آشنایی قبلی وجود داشت و سال 1356با هم ازدواج کردیم. آن زمان من 18سال داشتم. مادرم علاقه شدیدی به حاج آقا داشت و می گفت حسین بچه نمازخوان و مؤمنی است. در آن زمان که خبری از انقلاب نبود، نماز و روزه حسین ترک نمی شد. مادرم هم به این چیزها خیلی اعتقاد داشت. حاج حسین از چه زمانی وارد سپاه شد؟ گویا شما هم حاجی را در این ...
رزمنده ای که همیشه خود را بدهکار انقلاب می دانست
می کرد، هم اینکه می گفتند ما که جنگ را ندیدیم و این برای ما تجربه خوبی است. چند روزی که ما در سوریه بودیم صدای شلیک ها خیلی زیاد بود. حتی یک روز به قدری سر و صدای زیادی به پا شده بود که من فکر می کردم دشمن تا پشت در خانه ما رسیده! تا جایی که به بچه ها گفتم؛ آماده باشید! تا اینکه حاج آقا تماس گرفت و گفت که درگیری تا سرکوچه هم رسیده و شما فقط روی زمین بنشینید و بلند نشوید چون ممکن است تیراندازی ...
گفت و گو با خانواده شهید مدافع حرم
که حجت در روز تاسوعا شهید شده است. مانند حضرت عباس شجاع بود و مانند او هم به شهادت رسید. البته حاج خانم را همان شب به معراج بردیم اما اجازه ندادیم جنازه را ببیند. * یک هفته سخت برای مادر مادر: این چند روز تا جنازه برگردد خیلی سخت تحمل کردم (گریه) یک شب ساعت 3 شب بود که دیدم چراغ اتاق حجت روشن است. در را که باز کردم دیدم سجاده را پهن کرده و دور و برش هم پر از کاغذ است. گفتم حجت چه کار می کنی؟ گفت نماز می خوانم همان روز بود که وصیت نامه اش را می نوشت و وصیت کرده بود که در همین امامزاده شعیب دفن شود. ...
سردار همدانی، با بازداشتی های فتنه نفر به نفر صحبت و آزادشان می کرد/ماجرای گفتگوی آخر با آقا
معظم انقلاب دارد مبنی بر این که در جلسه ای حضرت آقا درباره کتاب های همپای صاعقه و ضربت متقابل سه بار فرموده بودند: این ها خیلی خوب است. او می گوید حاج حسین همدانی به ما می گفت: شما چقدر آدم های بی احساسی هستید. ما نظامی ها اگر آقا یک خوب بهمان بدهد کلاهمان را هوا می اندازیم. سال ها دوستی و همراهی فرهنگی گلعلی بابایی با سردار شهید حسین همدانی دلیل خوبی بود تا با او درباره حبیب سپاه گفت وگو شود ...
ماجرای جنگ نهروان چه بود؟
نکنند شما آغاز نکنید همان کاری که در جنگ های جمل و صفّین انجام داد، او می خواست هرگز آغازگر جنگ نباشد. سرانجام خوارج حمله را شروع کردند که با عکس العمل شدید و دفاع کوبنده لشکر امام روبه رو شدند و در مدّت کوتاهی تمام چهار هزار نفر جز نه نفر که فرار نمودند کشته شدند و از سپاه امام بیش از نه نفر کشته نشدند و صدق کلام آن حضرت که قبلا فرموده بود: از این مهلکه از آن ها ده نفر رهایی نمی یابند و ...
حکایت؛ دوازده درهم با برکت
سوی خانه برگشت. ناگاه دید آن کنیز هنوز در راه نشسته است. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: چه شده؟ چرا نزد اهلت نرفته ای؟ عرض کرد: ای رسول خدا! من دیر کرده ام و جرات رفتن به خانه را ندارم. رسول خدا فرمود: همراه من بیا و اهلت را به من نشان بده. رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه کنیز راهی شد تا این که به در خانه صاحب کنیز رسید. فرمود: سلام بر شما ای اهل ...
مروری بر زندگی، مبارزات و شخصیت شهید اصغر وصالی
کردستان در گروه خود 40 نفر بودند و فقط پس از چند روز 8 نفر از آنها باقی مانده بود...دستمال سرخ ها کسانی هستند که هر شب بعد از نماز مغرب در دعاهای خود می گویند خدایا شهادت را هر چه زودتر نصیب ما کن و در جیب خود، روی قلبشان، آنجا که این همه عشق و محبت به خدا را در خون غرقه می سازد، این وصیت نامه را نگه می دارند: سلام، سلام بر پدر و مادر عزیزم که پسری به دنیا و ملت ایران تحویل داده اند که تا آخرین قطره ...
از ایجاد قصابی و قبرستان برای مسلمانان در برزیل تا اولین سمپوزیم آیات شیطانی
. گفتم شما می خواهید با من به بهشت بیایید؟! همه گفتند بله. گفتم پس بروید از برگ این درختان برای سجده استفاده کنید. منظور اینکه همان روز اول که خبری از تشیع نبود پذیرفتند. * اینجا هم با خانواده رفتید؟ نه. سفر اول به صورت مجردی رفتم تا جا پای خودم را محکم کرده و سرپناهی پیدا کنم. بعد آمدم و خانواده را بردم. برای خانه نگهبان هم گرفتم. چون برای اشخاص خارجی خطرناک است و شب دزد ها می ...
امروز در تاریخ/ جنگ نهروان
عذرخواهی کرده و توبه نمودند و سپاه نفاق پیشه نهروان را ترک کرده و به آن حضرت پیوستند. حضرت علی (ع) به آنان امان داد و آنان را به شهرهای خود بازگردانید. از تعداد دوازده هزار نفر از منافقان که آماده نبرد بودند، حدود هشت هزار نفر، پس از سخنان حضرت علی (ع) اظهار ندامت و پشیمانی نمودند و به آن حضرت پیوستند. ولی چهار هزار نفر دیگر بر لجاجت و جهالت خود ادامه داده و آماده نبرد شدند و با شمشیرهای کشیده به ...
هواداران پشت منتجب نیا نماز نخواندند!
. چند نفری گفتند نه ادامه دهید. دانشجویان ارزشی بلند شدند و اعتراض کردند و خواستند سالن را ترک کنند که منتجب نیا گفت: صبر کنید تا من سئوالات را جواب بدهم بعد بروید. دانشجویی با اصرار بالا رفت و گفت: شما از امام حسین گفتید؛ اما نگفتید که امام حسین زیر تیر هم نماز می خواند. مجلس تمام گشت و به آخر رسید کار! به سمت نمازخانه که رفتیم آنجا خالی بود و منتجب نیا و سه نفر دیگر ...
نذاریم امشب نمازشب بخونه!
دادند که: - حالا امشب رو همین جا بمون. سعید اینا امشب نمی رن پادگان. بمون دیگه. حمید از ما عذر خواست، ولی من و عباس شروع کردیم که: - آقاحمید دمت گرم. حالا ما یه شب از پادگان جیم شدیم و به خاطر شما موندیم این جا، شما هم کوتاه بیا دیگه. هر کاری که کردیم، نشد. همانی بود که علی گفت. حمید طوبی نماز شبش را با هیچ چیز عوض نمی کرد و رفت. وبلاگ خاطرات جبهه ...
چهارم محرم"در روز چهارم محرم،ابن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای ...
در روز چهارم محرم،ابن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه السلام تشویق و ترغیب نمود. عبیداللّه به منبر رفت و گفت: ای مردم! شما آل ابی سفیان را آزمودید و آنها را چنان که می خواستید، یافتید! و یزید را می شناسید که دارای سیره و طریقه ای نیکو است! و به زیر دستان احسان می کند! و عطایای او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولی را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.وی برای مردم شام نیز عطایائی مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم برای حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوی نخیله حرکت کرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن را به کربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین کمک نمایند. برخی از مورخین تعداد افرادی که به سپاه عمر بن سعد پیوستند را در 4گروه ذکر کرده اند که شامل: شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛ یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر؛ حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛ و مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛ این نیروها تا روز عاشورا در سپاه عمر بن سعد حضور داشته اند.در برخی از اسناد تاریخی هم تعداد لشکریانی که به عمربن سعد ملحق شدند را بیست هزار نفر ذکر کرده اند. حر بن یزید ریاحی آزاد مرد کربلا حر بن یزید بن ناجیه ریاحی، جد او، عتاب ، ندیم نعمان بن منذر ( پادشاه حیره ) و پسر عمویش، احوص، شاعر و از اصحاب رسول خدا بود.حر از سران کوفه بشمار میرفت. عبید ا...ابن زیاد او رابرای رویارویی با امام حسین علیه السلام فرا خواند و با هزار سوار به سوی کاروان او فرستاد. حر اولین کسی بود که راه را بر امام علیه السلام بست و از ورود او به کوفه یا بازگشتش به مدینه جلوگیری نمود. حر علی رغم این که برای رویارویی با امام آمده بود، رفتارش خالی از ادب نبود و هنگامی که دید عمر بن سعد برای جنگ با امام حسین علیه السلام مصمم است، به کاروان حسینی ملحق شد، توبه کرد و در سپاه امام جنگید تا به شهادت رسید. در تاریخ آمده است: حر به امام حسین علیه السلام گفت: هنگامی که عبیدالله بن زیاد مرا به سوی شما روانه ساخت و از قصر بیرون آمدم، از پشت سرم صدایی شنیدم که می گفت: ای حر! شاد باش که به خیر رو می آوری. وقتی پشت سرم را نگاه کردم، کسی را ندیدم. با خود گفتم من به پیکار حسین علیه السلام می روم و این چه بشارتی است؟! هرگز تصور نمی کردم که سرانجام از شما پیروی خواهم کرد. (ابصار العین، صفحات 115 و 116) بعد از توقفگاه عقبه ، کاروان امام حسین یکسره تا منزل شراف رفت. هنگام سحر، امام به جوانان فرمان داد آب فراوان با خود بردارند و به راه بیفتند. نیمه های روز، همچنان که راه می رفتند، یکی از همراهان امام گفت: الله اکبر امام حسین علیه السلام فرمود: چرا تکبیر گفتی؟ عرض کرد: نخلستان دیدم. گروهی از اصحاب گفتند: به خدا سوگند، ما هرگز در این سرزمین، درخت خرما ندیده ایم. امام فرمود: پس چه می بینید؟ گفتند: به خدا سوگند آنچه می بینیم، تعداد زیادی اسب است. فرمود: به خدا من نیز همان را می بینم. آن گاه فرمود: اینجا پناهگاهی نداریم که به آن پناه ببریم؟ برخی از اصحاب گفتند: بله، داریم. توقفگاه ذوحسم سمت چپ ماست. اگر به آن جا برویم، تپه ای است که می توان از یک سو با این لشگر مواجه شد. امام به راه افتاد و اصحابش نیز به دنبالش به سوی ذوحسم رفتند. چیزی نگذشت که گردن اسبان نیز از دور پیدا شد. لشگریان ابن زیاد، چون دیدند کاروان امام حسین علیه السلام، راه خود را کج کرده است، آنان نیز راه خود را کج کردند و برای تصرف ذوحسم شتاب کردند اما کاروان امام زودتر به انجا رسید و آن را تصرف کرد. عصر شده بود و امام حسین علیه السلام و لشگر حر در راه کربلا در برابر هم قرار گرفته بودند. امام به سپاهش فرمود آماده رفتن شوند، آن گاه به منادی خود فرمود برای نماز عصر اذان بگوید. پس از نماز، امام حسین علیه السلام رو به لشگریان حر کرد و پس از حمد و ثنای خدا فرمود: اگر از خدا بترسید و حق را برای اهل آن بدانید، خداوند خشنود خواهد شد. ما خاندان محمد صلی الله علیه و آله هستیم و از اینها به فرمانروایی بر شما سزاوارتریم. اینها مدعی چیزی هستند که به ایشان تعلق ندارد و به زور و ستم در میان شما رفتار می کنند. اگر فرمانروایی ما را خوش ندارید و می خواهید درباره حق ما نادان بمانید و نظرتان چیزی غیر از آن است که در نامه هایتان به من نوشتید و فرستادگان شما به من گفتند، اکنون باز می گردم. حرّ گفت: به خدا سوگند، من نمی دانم این فرستادگان و این نامه ها که می گویی چیست؟ امام به یکی از یارانش فرمود: ای عقبة بن سمعان! آن دو خورجین را که نامه های ایشان در آن است بیرون بیاور. عقبه نامه ها را آورد و جلوی امام خالی کرد. حر گفت: ما از آن کسان نیستیم که این نامه ها را به تو نوشته اند. ما فقط دستور داریم که از وقتی تو را دیدیم، از تو جدا نشویم تا به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد ببریم. امام حسین فرمود: این آرزویی بیش نیست و محال است من با تو نزد عبیدالله بروم. امام حسین علیه السلام پس از آن که نماز عصر را در ذوحسَمَ به جا آورد و با لشگریان حرّ احتجاج نمود، به اصحاب خود دستور داد: به سوی مدینه باز گردید. اما لشگر حر از بازگشت آنان جلوگیری کرد. حسین علیه السلام به حر فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! از ما چه می خواهی؟ حرّ گفت: غیر از شما، هر کس از تبار عرب بود و چنین می گفت، من نیز می گفتم مادرش به عزایش بنشیند، ولی به خدا نمی توانم نام مادر تو را جز به نیکی ببرم. امام حسین فرمود: از من چه می خواهی؟ گفت: می خواهم شما را نزد امیر عبیدالله بن زیاد ببرم. فرمود: به خدا من همراه تو نخواهم آمد. حرّ گفت: من نیز به خدا سوگند، دست از تو بر نخواهم داشت. این سخنان سه بار میان امام و حرّ رد و بدل شد و سرانجام حر گفت: من دستور جنگ با شما را ندارم. اما دستور دارم از شما جدا نشوم تا با من به کوفه بیایید. اکنون که از آمدن به کوفه خودداری می کنید، پس راهی را در پیش بگیرید که نه به کوفه برود و نه به مدینه؛ و نه حرف من باشد، نه حرف شما؛ تا در این باره نامه ای به عبیدالله بنویسم. شاید خدا راهی پیش آرد که سلامت دین من در آن باشد و درباره ی شما مرتکب گناهی نشوم. اینجا بود که امام علیه السلام از راه قادسیه (که به کوفه می رفت) به سمت چپ حرکت کرد و حر و همراهانش نیز به دنبال او به راه افتادند. امام حسین علیه السلام پس از رویارویی با حرّ و لشگریانش و اصرار حر بر رفتن امام به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد و اصرار سرسختانه امام بر بازگشت به مدینه، تصمیم گرفت راه سومی را پیش گیرد. بنابراین حرکت کرد و حر و لشگریانش نیز در پی او به راه افتاد. حرّ پیوسته به امام علیه السلام می گفت: ای حسین! به خدا سوگند اگر جنگ کنی، کشته خواهی شد! امام حسین می فرمود: مرا از مرگ می ترسانی؟ آیا گمان می کنید اگر مرا بکشید، کارهای شما رو به راه و خاطرتان آسوده خواهد شد؟ اشتباه می کنید! من در پاسخ شما همان چیزی را می گویم که برادر اوس به پسر عمویش گفت. آن هنگام که اوس می خواست به یاری رسول خدا برود و پسر عمویش او را می ترساند و می گفت: کجا می روی؟ کشته خواهی شد. اوس در پاسخش سه بیت شعر خواند: من می روم و مرگ برای جوان ننگ نیست، آن هنگام که نیتش حق باشد و در حال ایمان به اسلام بجنگد. و در راه مردان صالح و شایسته جانبازی کند و از نابودشدگان در دین جدا گشته، به گنهکاری پشت کند. پس در این صورت اگر زنده ماندم، پشیمان نیستم و اگر مردم، بابت تو که زنده خواهی ماند و بینی ات به خاک مالیده خواهد شد، سرزنشی بر من نیست. حر بن یزید با شنیدن این حرف ها دانست که امام حسین تن به کشته شدن داده ولی تن به خواری و تسلیم شدن به ابن زیاد نداده است. از این رو خودش را کنار می کشید و با همراهان خود می رفت تا اینکه حسین علیه السلام به منزل عذیب الهجانات رسید. حر بن یزید ریاحی هنگامی که دید سپاه کوفه در جنگ با حسین علیه السلام مصمم است، به عمر بن سعد گفت: آیا با حسین جنگ خواهی کرد؟ عمر پاسخ داد: آری، به خدا سوگند جنگی کنم که آسان ترین اتفاقش افتادن سرها و بریده شدن دست ها باشد. حر گفت: آیا پیشنهادش راضی تان نکرد؟ ابن سعد گفت: اگر به دست من بود می پذیرفتم، ولی امیر تو، عبیدالله، نپذیرفت. حرّ که دید ابن سعد در جنگ با امام علیه السلام مصمم است، عقب رفت و در کنار لشگر ایستاد. مردی از قبیله ی او به نام قره بن قیس به او گفت: امروز اسب خود را آب داده ای؟ حر گفت:نه. گفت: نمی خواهی بدهی؟ من نیز اسبم را آب نداده ام و اکنون می روم آبش دهم. حرّ از آن جا که ایستاده بود کناره گرفت و اندک اندک به سوی سپاه حسین علیه السلام رفت. مهاجر بن ادس (که در لشگر عمر سعد بود) به او گفت: ای حرّ می خواهی چه کنی؟ می خواهی حمله کنی؟ حرّ پاسخی نداد و لرزه اندامش را فرا گرفت. مهاجر گفت: به خدا کار تو مرا به شک انداخته است. من در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم. هرگز ندیده بودم این گونه از ترس جنگ بلرزی. اگر به من می گفتند دلیرترین مردم کوفه کیست، تو را نام می بردم. پس این چه حالی است که در تو می بینم؟! حر گفت: به خدا سوگند خود را در میان بهشت و جهنم می بینم و جهنم را بر نمی گزینم گرچه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند. این را گفت و اسب خود را هی کرد و به حسین علیه السلام پیوست. حّر هنگامی که دید سپاه کوفه در جنگ با امام حسین علیه السلام مصمّم است، به سپاه حسینی پیوست و به امام گفت: فدایت شوم ای پسر رسول خدا! من همان کسی هستم که تو را از بازگشت به وطنت بازداشتم و همراهت آمدم تا تو را ناچار کردم در این سرزمین توقف کنی. گمان نمی کردم پیشنهاد تو را نپذیرند و به این سرنوشت دچارت کنند. به خدا اگر می دانستم کار به این جا می کشد، هرگز به چنین کاری دست نمی زدم. اکنون از کرده ام به سوی خدا توبه می کنم. آیا توبه من پذیرفته است؟ حسین علیه السلام فرمود: آری، خداوند توبه تو را می پذیرد. اکنون از اسب پایین بیا. حر گفت: من سواره باشم برایم بهتر است از این که پیاده شوم. می خواهم همچنان که بر اسب خود سوار هستم، ساعتی با دشمن برای یاری ات بجنگم تا کشته شوم. سخنان حرّ خطاب به سپاهیان یزید حرّ پس از آنکه به سپاه امام حسین علیه السلام پیوست و توبه کرد، در برابر لشگر عمر بن سعد ایستاد و گفت: ای مردم کوفه، مادرتان در سوگتان بگرید! این بنده ی صالح خدا را فرا خواندید و هنگامی که به سوی شما آمد، دست از یاری او برداشتید؟ شما که می گفتید در یاری او با دشمنانش خواهیم جنگید، اکنون رو در روی او ایستاده اید و می خواهید او را بکشید؟ راه نفس کشیدن را بر او بسته اید، از هر سو محاصره اش کرده اید و از رفتنش به سوی سرزمین ها و شهرهای الهی جلوگیری می کنید. حسین همچون اسیری است که در دستان شما گرفتار شده؛ نه می تواند سودی به خود برساند و نه زیانی را از خود دور کند. آب فرات را که یهود و نصاری و مجوس از آن می آشامند و سگان و خوک های سیاه در آن می غلتند، بر روی حسین و زنان و کودکان و خاندانش بسته اید، تا جایی که آنان از فرط تشنگی به حال بیهوشی افتاده اند. چه بد رعایت محمد صلی الله علیه و آله را درباره فرزندانش کردید! خدا در روز تشنگی محشر، شما را سیراب نکند! . ظاهرا حر با اذن امام حسین اولین فردی است که به میدان رفت و در خطابه ای مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین توبیخ کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده از جنگ با حسین منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد حسین بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجزخوانی، به مبارزه پرداخت و کشته شد. رجز او چنین بود: اضرب فی اعناقکم بالسیف انی انا الحر و ماوی الضیف اضربکم و لا اری من حیف عن خیر من حل بارض الخیف که حاکی از شجاعت او در شمشیر زنی در دفاع از حسین و حق دانستن این راه بود. حسین بن علی بر بالین حر رفت و به او گفت: توهمانگونه که مادرت نامت را حر گذاشته است، حر و آزاده ای، آزاد در دنیا و سعادتمنددر آخرت! انت الحر کما سمیتک امک، و انت الحر فی الدنیا و انت الحر فی الآخرة و دست بر چهره اش کشید.حسین با دستمالی سر حر را بست. پس از عاشورا بنی تمیم او را بیرون کربلا دفن کردند، همانجا که قبر کنونی اوست، جایی که در قدیم به آن نواویس می گفته اند. درباره فرزندان حضرت زینب (سلام الله علیها) در منابع تاریخی آمده است که عون و محمد فرزندان عبدالله بن جعفر بودند. این دو برادر به میدان آمده و هر یک جداگانه وفاداری خویش را تا مرز شهادت به امام زمانشان ابراز داشتند. ابتدا محمد در حالی که اینگونه رجز می خواند وارد میدان شد: به خدا شکایت می کنم از دشمنان قومی که از کوردلی به هلاکت افتادند. نشانه های قرآنی که محکم و مبیّن بود، عوض کردند و کفر و طغیان را آشکار کردند. جمعی از سپاه کوفه به دست او کشته شدند و سر انجام عامر بن نهشل تمیمی، جناب محمد را به شهادت رساند. بعد از شهادت محمد، عون بن عبدالله بن جعفر وارد میدان شد و این گونه رجز خواند: اگر مرا نمی شناسید، من پسر جعفر هستم که از روی صدق شهید شد و در بهشت نورانی با بالهای سبز پرواز می کند، این شرافت برای من در محشر کافی است. نوشته اند تا بیست تن را به درک واصل کرد، آنگاه به دست عبدالله بن قطنه طائی به شهادت رسید. منقول است حضرت زینب(سلام الله علیها) زمانی که هر یک از بنی هاشم(ع) به شهادت می رسیدند، به کمک سید الشهدا (ع) برای تعزیت می آمد، ولی هنگام شهادت این دو بزرگوار پرده خیام را انداخت و از خیمه گاه خارج نشد. شهدای کربلا، در پایین پای حضرت حسین (علیه السلام) مدفونند و به احتمال قوی این دو دلداده نیز در همانجا پروانه شمع محفل حائر حسینی هستند. البته در 12 کیلومتری کربلا بارگاهی کوچک منصوب به عون ابن عبدالله وجود دارد که ملجأ زائرین است. برخی را عقیده بر این است که این مرقد یکی از نوادگان امام مجتبی (علیه السلام) به نام عون می باشد. گردآوری وتنظیم:مجید کریمی ...
ماجرای خط و نشان سید ابراهیم برای شهید گمنام
19 ساله بودم که عقد کردیم و تا اوایل 20 سالگی در خانه خودمان بودیم. خاطرم هست که زمانی که به آقا مصطفی می گفتم که برویم و به مادرم سر بزنیم، به من می گفت که الان من و شما با هم یک خانواده هستیم و خانواده من و خانواده تو معنی ندارد. همین موضوع باعث می شد که من آن دلتنگی را کمتر حس کنم. من خیلی روی خودم کار کردم تا بتوانم آن وابستگی که اکنون هست را ایجاد کنم. خیلی سریع به ایشان وابسته شدم و معمولا ...
نیم نگاهی به خدمات و زندگی سراسر نور کبوتر حرم آیت الله العظمی مرعشی نجفی
بیمارستان منتقل شدند؟ به بیمارستان نرفتند. همیشه از خدا خواسته بودند که وقتی مرگشان رسید فوری از دنیا بروند و برای کسی زحمت نداشته باشند. معمولاً بعد از اینکه ایشان از نماز مغرب و عشا به خانه باز می گشتند، من به منزل ایشان می رفتم و در برخی امور کمک می کردم. یک شب، مادرم زودتر از موعد زنگ زدند و گفتند آقا الآن از حرم رسیده اند و می گویند امشب زودتر بیا! وقتی به خانه رسیدم ...
سفرنامه عاشورا
آخرعمرازدواج نمی کنم. پرسیدم یعنی این اجازه را دارد؟ گفت: بله درعرف ماعراقیها اجبار پدر به دخترحرام است! پرسیدم شغل چی بود؟ گفت: حاج احمد درکارخیرموفق بود وتعداد زیادی ازیتیم های نعمانیه را اداره می کرد.بعد گفت :حاج احمد خیلی حسینی بود وتکیه بزرگی داشت وعده زیادی ازمردم به هیات اومی آمدند. به حاجی گفتم او را دراین حسینیه مکرردرحال دعا ونماز شب دیده ام.انس خاصی با مفاتیح داشت. ابتدا فکرمی ...
فانی فی الله
همدانی موج می زد؛ نه از روی ریا و مردم فریبی بلکه واقعاً خودش را کوچک می دید. شما به عبارات وصیت نامه اش دقت کنید: شاگرد تنبل دفاع مقدس، نتوانستم سرباز خوبی برای رهبری باشم، از خانواده شهیدان، جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم، بنده گنه کار تمام این جملات و کلمات حکایت از نفس خاکسار این شهید عزیز دارد. 4 - همدانی انسانی متعبد بود به نماز سر وقت خیلی اهمیت می داد و نماز شب وی حتی با خستگی ...
روایتی از کرامات علامه جعفری و شفای بیمار
شهدای ایران : فریده جعفری پنجمین دختر علامه فقید محمدتقی جعفری است. او درباره مهمترین ویژگی های شخصیتی پدرش می گوید: نظم و ترتیب مهمترین عنصر زندگی ایشان بود. من تمام برنامه زندگی ایشان را با وجود اینکه تنها هجده سال در خانه شان زندگی کردم، در ذهن دارم و می توانم از نماز صبح تا زمانی در شب استراحت می کردند را برایتان تعریف کنم! این فرزند علامه، همسر منوچهر صدوقی سُها (مدرس حکمت اسلامی ...
شوخی جالب شجونی با سن آیت الله جنتی
. آقای مهدوی کنی به شخص من گفت که من نزد امام رفتم و گفتم شما به این ها(مجمع روحانیون) اجازه فعالیت دادید و به این ها گفتید پرخاش نکنید ولی اولین حرکت آنها این بود که به ما نسبت اسلام آمریکایی می دهند. امام گفت استغفرالله ! این حرفا چیست؟... گفت امام خیلی ناراحت شد و بعد گفت من جبران میکنم و نمی گذارم این مسئله ادامه یابد. من به آقای مهدوی کنی گفتم امام جبران کرد؟ ایشان گفت نه. دیگر بعد ...
نابینایی که آیات قرآن را در بین نوشته ها تشخیص می داد!
: حاج آقا! نمی شود فرش های مسجد را به حسینیه برد؟. آقا گفت: این فرش ها وقف مسجد است و چیزی که وقف است، نمی شود در جای دیگر استفاده کرد. رئیس هیئت گفت: برو آشیخ، ابوالفضل دو دستش را برای خدا داد، خدا دو تا زیلویش را برای ابوالفضل نمی دهد؟!. * من نماز شب خوان نخواستم، کیسه کش خواستم! یکی از علمای اصفهان به حمام رفت. حمامی خواست خدمتی کرده باشد، یک نفر را که نماز شب می خواند آورد ...
همه چیز برایمان گفته شده، اما حیف که عمل نمی کنیم
و موقع نماز شب هم نماز شب بخوان. همه چیز برایمان گفته شده، اما حیف که عمل نمی کنیم. این قضیه اختلاف جلو آمد و همۀ ما را ناراحت کرده است و گفتم سالی پر اختلاف تر از امسال در این سی و شش سال نداشتیم و مصیبت خیلی بالاست. لذا مثل اینکه هرکاری که می کنند، نمی شود و چاره ای نیست جز توسل. این روزها مصیبت بزرگی برای اهل بیت(ع) جلو آمده و من این مصیبت را می خوانم و امیدوارم ولو یک نفر اشکی بریزد ...
جذب جوان های ضد انقلاب و سرخورده توسط انجمن حجتیه
، هم کلاسی و دوست بودم. در مدرسه علوی که درس می خواندم، فقط چند نفر بودیم که می توانستیم در مورد مسائل سیاسی با هم حرف بزنیم. چند جا این را نقل کردم که یکی از قدیمی ترین خاطراتم که خاطره خیلی بدی هم بود، این بود که من در دوره کودکستان و بعدها در دبستان تا حدود سال های 51 و 52 وقتی می پرسیدند که پدرت کجاست؟ می گفتم زندان است؛ بچه ها می خندیدند و می گفتند: مگر پدرت قاتل است یا قاچاقچی است و ... و من ...
سیدحسن خمینی یادگار امام است،اما ما به دنبال ولیعهد نیستیم/عارف چه گلی بر سر این مملکت زده است که همه می ...
بتواند جبران کند. خیلی ها می گویند او دوره بعد رای نمی آورد. آقای شجونی دولتی که می گفت دولت پاک دستان است و رییس جمهور آن مدعی بود اسامی مفسدین در جیب من است، شاهد ظهور پدیده هایی چون بابک زنجانی بود. فکر می کنید ظهور امثال بابک زنجانی در دولت قبل نشانه چه بود؟ این ها نشانه پارتی بازی است. همان زمان مصاحبه کردم و گفتم چرا اسامی سی نفر باید در جیب رییس جمهور باشد؟ باید به قوه ...
استخاره بازجویان ساواک نزد مهدوی کنی
، خواهر و برادرانش گرایش های مارکسیستی پیدا کردند و نتوانستند مقاومت کنند، اما احمد همراه حاج آقا از مسجد تا خانه می آمد تا بحث کند و یک مقدار آیه و روایت بپرسد، گرچه عقاید او هم اعوجاجاتی داشت، ولی خیلی سعی کرد خود را در موضع مذهبی نگه دارد و دور نشود. حتی به خاطر دارم حاج آقا سال 51 یا 52 بود که می خواستند به مکه بروند، او به خانه ما آمد، وقتی به حاج آقا گفتم فلانی است، گفتند زود بگو داخل بیاید ...
صفایی فراهانی از دلایلی می گوید که باعث شد فوتبال را رها کند
چیه؟ گفت چه سهمی؟ گفتم شما می گویید مدرس می فرستم درس بدهد. مگر من یک نفر مسوول فوتبال ایران هستم؟ شما هم سهم دارید. گفت خب؟ گفتم هر کدام از این کلاس ها برای من 400هزاردلار خرج برمی دارد. نصفش را من می دهم نصفش را شما بدهید. کمی فکر کرد و گفت ایرادی ندارد. بعد از آن هم آمدم با همان 200هزار دلار که از فیفا گرفتم، همه کلاس ها را برگزار کردم و اصلاً هزینه دیگری نمی کردم. اینها همه خودش درآمدزایی بود ...
محمدسعید مهدوی کنی: بازجویان ساواک برای فرار از ایران پیش حاج آقا استخاره کردند
سعی کرد خود را در موضع مذهبی نگه دارد و دور نشود. حتی به خاطر دارم حاج آقا سال 51 یا 52 بود که می خواستند به مکه بروند، او به خانه ما آمد، وقتی به حاج آقا گفتم فلانی است، گفتند زود بگو داخل بیاید، چون این ها خیلی اوقات همراه خود اسلحه داشتند. احمد آن شب آخری که حاج آقا می خواستند به مکه بروند در خانه ما ماند و با حاج آقا هم گفتگو کرد. حاج آقا بعدها نقل کرده بود که احمد گلایه های کرده بود و به حاج ...
حجت الاسلام کرمی: امکان ندارد کسی در مسیر حرکت کند و درها به رویش بسته باشند
وارث : مراسم شب دوم عزاداری با سخنرانی حجت الاسلام کرمی و مداحی حاج سعید حدادیان ، حاج عبدالرضا هلالی و حاج احد قدمی در حسینیه فاطمه الزهرا سلام الله علیها برگزار شد. در ادامۀ خبر متن سخنرانی حجت الاسلام کرمی را می خوانید: نصرت خدا زمانی که شرک همه جا را گرفته است و ظلمت محض است، خدا از بیتش با نیروهای غیبی و یا با امدادهای ملکوتی محافظت می کند. سپاه ابرهه را آن ...
مهدی خزعلی:به صدای آمریکا گفتم شبکه شما رسانه یزید است/ناگفته ها از وصیت نامه و مراسم ختم آیت الله خزعلی
گفتم پدر شما را خیلی دوست می داشت و همیشه می گفت من و جنتی یک روحیم در دو بدن ایشان هم در پاسخ گفتند پدر نیز شما را دوست داشتند و شما خلف صالح پدر هستید. وی ادامه داد: زمانی که ما داشتیم در خانه پدر را غسل می دادیم مصاحبه ای که همشیره خانم کبری خزعلی انجام می دادند و رجا نیوز منتشر کرد سراسر دروغ بود. ایشان فردی تندرو هستند که بارها علیه مطبوعات و فضای رسانه ای مصاحبه کرده اند حتی در زمان ...
شهید زین الدین ده ها کیلومتر به عمق دشمن نفوذ می کرد/ این شهید از کسانی بود که نماز شب او ترک نمی شد/ هر ...
همین لباس را پوشیده بودم که شهید زین الدین در جلوی من ایستاد و گفت شما دو تا پاسدار هستید گفتم نه و بعد گفت برو لباست هایت را تنظیم کن که یک دست شود، ایشان به نظم خیلی اهمیت می داد. حافظی، همرزم شهید زین الدین: هر امکاناتی که بسیجی ها داشتند او نیز داشت رضا حافظی یکی دیگر از همرزمان شهید زین الدین می گوید: یگانی که شهید زین الدین مدیریت می کرد یگانی بود که از چند استان تشکیل ...
روزهای اسارت در دست منافقین/جمهوری اسلامی تمام شد!
و سنگین 2 باک سوخت بودند، تانکرهای سوخت و گازوئیل و... پشت آنها حرکت می کرد. هنوز حس اینکه آنها درجایی زمین گیر شده اند را داشتم. تقریباً به حدسم مطمئن بودم. با خود که مرور می کردم، کِرَند را حتماً رد کرده اند. چون کسی آنجا نبود، تجزیه تحلیل من می گفت که شاید قبل کرمانشاه مانده اند... شب دوبار به عباسی گفتم احتمال اینکه اینها از خستگی خواب شان ببرد زیاد است، و همان موضوع شب ...