سایر منابع:
سایر خبرها
همه بچه هایی که اونجا بودن و اتفاقا همه هم تقریبا هم سن و سالت بودیم ارزو داشتیم روزی کمی شبیه تو بشیم. به جایگاه تو برسیم. سال ها گذشت و هم بازی شدیم تو تیم ملی. هیچوقت نشد این خاطره رو بهت بگم. نشد بگم تو کجا و من کجا. هرچند چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود. چقدر به هم نزدیک شدیم. هروقت ایران بودی خراب میشدم سرت. یادته خونمون تقریبا تو یه کوچه بود. شده بودم داداش کوچیکه. ...
معرفی شده اند. فاطمه صفاری، مادر شهید رمضانعلی صفاری شم آبادی وقت رفتنش، عین مرغ بسمل بودم مادر شهید رمضانعلی صفاری شم آبادی 40 سال است هروقت از کنار جاده روستایشان رد شده است، چشم چرخانده سمت جاده سبزوار، یعنی جایی که بچه اول بارش را برای آخرین بار با لباس خاکی بسیج، پوتین سربازی و سربند یا فاطمه دیده و بدرقه کرده است: دانی ننه جان، هروقت چشمم به جاده افتاده است، رمضانعلی را ...
برترین ها: بیست و یک سال گذشت؛ از ساعت 17 آن روز لعنتی که کاپیتان برای آخرین بار در مسیر تهران به انزلی درست مقابل امام زاده هاشم از ماشینش پیاده شد، آبی به دست و صورتش زد و برای آخرین بار صدای راستین را شنید را که می گفت: بابا چقدر خنک شدم و چند ثانیه بعد برای همیشه چشم هایش را بست. سیروس قایقران (1340 تا 1377) هنوز هم، اما اهالی بندر مه آلود، هر وقت صحبتی از اسطوره فوتبالی ...
آن زمان! روح صدیقه کیانفر عزیز شاد. اما جا دارد بگوییم: بی خبر از هم دگر آسوده خوابیدن چه سود بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن، چه سود 50 ساله های الان کجا و 50 ساله های قدیم کجا! بهاره افشاری بعد از 8 سال از آقا تامی رونمایی کرد. نادر فلاح با ...
کد محتوا: 38881|| تاریخ: 08 بهمن 1399 شهرآرا : عنوان مادر شهید ، همسر شهید ، خواهر شهید و فرزند شهید به اندازه کافی برایم بار سنگینی ایجاد می کند که وقتی با بانو مریم کارگر عزیزی صحبت کنم نخواهم با یادآوری جزء به جزء هر کدام از شهدایش، یک تکه از قلب او را تکان دهم، زنی که روی شصت سالگی ایستاده است و از 40 سال پیش تا امروز در دوران مختلف، قبل و بعد از جنگ، هم نفسانش را برای حفظ یک وجب خاک از ...
راه افتاد جاده خاکی و پر پیچ و خم .کوهستان . بالا و پائین .غیر از من که جلو را اشغال کرده بودم سه چهار نفری هم تو اتاق عقب جیپ بودن .. طرفای ظهر بود که رسیدیم درگز .. سرکار جلو ژاندارمری پیاده میشی؟؟ نه میرم آموزش و پرورش با تعجب نگام کرد مگه شما ژاندارم نیستی . خندیدم .: نه پول راننده را که با اکراه گرفت دادم و وارد اداره شدم .. با خوشروئی پذیرفتن و رئیس ...