ساواکی ها از مقاومت رجایی شگفت زده بودند/ کابل های لذیذ بر روی پاهای ورم ...
سایر منابع:
سایر خبرها
دلیل تشکیل کمیته مشترک ضد خرابکاری و انواع شکنجه ها
خواهیم شما را به تهران منتقل کنیم، برای همین از من خواستند لوازمم را جمع کنم. زمانی که لوازم را جمع کردم و به دفتر فرماندهی آمدم. در همان لحظه تمام وسایلم را جستجو کردند و شستم خبردار شد که می خواهند مرا بازداشت کنند؛ برای همین مرا تحویل مأمور ضد اطلاعات دادند و ما را به ساواک خراسان بردند؛ در زندان نیز یکی دو سؤال معمولی از من کردند و با قطار، تحت الحفظ به تهران آوردند. این زندانی سیاسی ...
شکنجه در زندان ساواک به دلیل داشتن نهج البلاغه /انقلاب آسان به دست نیامد
عقد من بودند و در استمرار این زندگی، از سال 51 به بعد ایشان در این مدت بیشترین نقش را با توجه به اینکه من مدتی در زندان بودم و در بگیر و ببندهای که در زندگی داشتم، در غربت های کشیدن هایی که یک روز مشهد، روز دیگر تهران و روز دیگر قم بودبم، داشتند. صبر و حوصله و تحمل و پذیرش اهداف آرمان هایی که من داشتم، ایشان نقش موثری داشتند و البته چون خانواده همسر من نیز مذهبی و روحانی بودند و به راه امام اعتقاد ...
شکنجه و تجاوز، حربه اصلی کمیته ضدخرابکاری ساواک!
! حدود یک سال در کمیته مشترک بودم و بعد به زندان اوین منتقل شدم. البته چند بار دیگر هم مرا به کمیته مشترک برگرداندند، چون اعضای صلیب سرخ برای بازدید زندان اوین آمده بودند و رژیم نمی خواست آن ها آثار شکنجه را روی بدن زندانی ها ببینند. آقای غیوران را هم زیاد جابه جا می کردند، چون ایشان هنوز هم فلج بود و آثار شکنجه زیادی روی تنشان دیده می شد. من بار دوم که صلیب سرخی ها آمدند، اسم آقای غیوران را به آن ها ...
لب اروند...
آذر ماه تازه از کازرون آمده بودم. رفته بودیم فسا برای تشییع علی رضا صدیق. برای آموزش شنا به تبریز رفتیم. عملیات آینده آبی بود و امسال خیلی آموزش آبی خاکی دیده بودیم. از بعد از عملیات بدر خط هور هم که رفتیم آبی بود. هر روز چند نوبت به استخر سرپوشیده ورزشگاه تبریز می رفتیم. دیداری هم با آیت الله ملکوتی امام جمعه تبریز داشتیم. حاج فرهادیانفرد صبحت کرد آقا هم گریه کرد و حالش به هم خورد. قرآن کوچکی هم ...
دو گرم شیشه برای هر باتری سرقتی!
جرم سرقت در بولوار شهید فرامرز عباسی دستگیر شدم و دادگاه مرا به سه سال حبس تعلیقی محکوم کرد که حالا فکر کنم باید آن زندان تعلیقی را هم تحمل کنم. بیشتر در چه مناطقی سرقت می کردی؟ در بولوار شفا، هدایت، موسوی قوچانی، ایثارگران، حر عاملی، عبدالمطلب، ابوطالب و ... آخرین بار کی از زندان آزاد شدی؟ سه ماه قبل ولی به خاطر اعتیادم دوباره سرقت کردم! چه لوازمی را از داخل خودروها به سرقت می ...
گاهی دلم برای رنگ سبز تنگ می شد
پیدا نکردم. اولین مواجهه تان با طبیعت بکر قطب جنوب چگونه بود؟ وقتی از هواپیما پیاده شدید و نخستین تصویر را دیدید... من در جزیره کینگ جورج آیلند استقرار پیدا کرده بودم. همان روز اول که با هواپیمایی به آنجا رفتم که شبیه پنگوئن بود، فهمیدم من وارد دنیای دیگری شده ام. قطب جنوب نواحی متفاوتی دارد؛ راه ارتباطی با جزایر و مناطق دیگر، تنها کشتی یا قایق بود. نمی توانم بگویم همه جا پوشیده از برف ...
از تسلیم نشدن کلانتری قره آغاج تا امان نامه به عوامل شاه / شهید قاضی با فرمانده طاغوتی چه کرد؟
ماه تمام مرا چشم بسته نگه داشتند به طوری که موقع قضای حاجت، با پایم سنگ توالت را پیدا می کردم. اوقات نماز را هم گم می کردم. وضو می گرفتم، گاها تیمم می کردم و مانده بودم به چه چیزی تیمم کنم؛ چون همه جا سیمان بود. یکبار با یک چیز سفتی که نمی دانم سنگ بود یا آهن، به صورتم زدند و از هوش رفتم؛ بعداً که بیدار شدم، چون چشمم را بسته بودند، با دستم بررسی کردم و دیدم خون از صورتم به تمام لباس ...
چریکی که تا سال ها نام اصلی اش را به همسرش نگفت!
، چون دستگاه رژیم از اینکه به تو دسترسی پیدا نمی کند خیلی وحشت زده است و این خیلی مهم است. آخرین دیدار کبری سیل پور (همسر شهید): آخرین باری که آقای اندرزگو را دیدم، روز شانزدهم ماه رمضان سال 57 بود. می گفت: احساس می کنم ساواک بدجوری دنبالم است. اوضاع خیلی دارد سخت می شود. می خواهم بروم تهران و اعلامیه های امام خمینی را چاپ کنم. اعلامیه ها درباره ی آتش زدن سینما رکس آبادان توسط ...
شفاف سازی و کتک خوری
باشه به مقام هم می چسبم! وی گفت: پس بیا وارد تیم دیپلماسی بشو ببینم چکار می کنی؟ گفتم: کارستان. اما ناگهان چیزی به ذهنم خطور کرد که مرا پشیمان کرد. یادم افتاد یک نماینده مجلس گفته:" طرح شفافیت آراء نمایندگان را امضا کردم، اما به آن رای ندادم. چون یکی به برجام رای داده بود بعد در حوزه انتخابیه او را کتک زدند" لذا به وی گفتم: نه به شما ملحق نمی شوم می ترسم ایده های خود را خصوصا در باره برجام شفاف ...
بیعت تاریخی با امام خمینی (ره) به روایت یک شاهد عینی
تانک اسکورپیون در محوطه آسایشگاه آنان مستقر شد و همه حرکات آن ها بوسیله عوامل حکومت نظامی زیر نظرگرفته شد. در همان ایام بود که تعدادی از برادران نیروی هوایی را از پایگاه های مختلف دستگیر کرده و در زندان جمشیدیه تهران بازداشت کرده بودند و این موضوع در یکی از راهپیمایی های بزرگ مردم تهران در مقابل دانشگاه اعلام شد که فردای آن روز به همراه عده ای از برادران نظامی نیروی هوایی با لباس شخصی و ...
حکم تیر مرا داده بودند
اعتصاب غذا کردند امروز 19 بهمن ماه روز پیوستن نیروی هوای به انقلاب مردمی ایران در بهمن ماه سال 1357 خورشیدی است. این روز در روزشمار انقلاب اسلامی به نام نیروی هوایی نامگذاری شده است. به همین بهانه، با ستوان یکم جعفر پژمان از کارکنان بازنشسته نیروی هوایی و همسایه ما در محله سلیمانی، درباره ماجراها و اتفاقات جالب داخل پایگاه هوایی شکاری یکم در روزهای اوج پیروزی انقلاب اسلامی گفت وگو کردیم ...
اختلاف ارباب هرمز و ارباب رستم موجب ساخت مسجد در شرق تهران شد!
سرویس تاریخ جوان آنلاین: در واپسین روز های دهه فجر و چهل و دومین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، روحانی مجاهد و معتمد امام خمینی، زنده یاد آیت الله حیدرعلی جلالی خمینی، روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. هم از این روی و در تکریم مجاهدات آن بزرگ در ادوار پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تلفیقی از دو گفت و شنود خویش با آن بزرگ را به شما تقدیم می دارم. امید می برم که انتشار آن، تاریخ پژوهان انقلاب و عموم علاقه مندان را مفید و مقب ...
تیرباران شرور معروف مشهد
نفر با همان پراید از محل فرار کردیم وقتی بهزاد مرا پیاده کرد دو روز در بیابان ها سرگردان بودم آن شب فقط دعا می کردم که او کشته نشود! ولی صبح زود در پیج اینستاگرام طالب دیدم که دوستانش تسلیت گفته اند! آن جا بود که به سرم کوبیدم و پشیمان شدم ولی دیگر کاری از دستم ساخته نبود! نمی دانستم این غرور و خودنمایی چه بلای وحشتناکی به سرم آورده است نگران و مضطرب بودم به خودم نهیب می زدم که چرا ...
جرمی که مجازاتش چند سال شکنجه و مرگ دردناک بود + عکس
! مراد که در اختیار شماست. آن ها وانمود کردند که اصلاً مراد در کمیته نیست و در زندان قصر است. گفتم: پس او را بیاورید هر چه بگوید حرفی ندارم. رسولی پرسید: تو نمی دانی مراد کجاست؟ گفتم: او بندش با من فرق داشت، من بند چهار، پنج و شش بودم او در بند سه بود. منوچهری سر این قضیه مقداری مرا زد، گفت: خر خودتی! فلان فلان شده تو نمی دانی مراد اینجاست؟! گفتم: خوب اگر اینجاست پس چه بهتر، نزدیک تر است و بیاوریدش رو ...
پشت پرده واقعه مسلحانه سیاهکل چیست؟/آیا حمله چریکی سیاهکل یک قیام بچگانه بود؟
زیر سؤال برد و نماد شد؟ نه برای مذهبی ها که دست کم برای چپ ها که کم هم در زندان و قرار و عملیات کشته ندادند. مرگ آن جوانان که رؤیاهایی در سر داشتند و می پنداشتند روستا به روستا مردم به آنان می پیوندند البته تأسف بار است و شگفت آورتر این که در سال 1360 کمونیست های آمل هم می خواستند از جنگل قیام کنند و یک لحظه با خود نیندیشند که وقتی در رژیم پهلوی موفق نشدند و مردم به سینۀ کمونیست ها دست ...
ساواک اصفهان، کشتن برادرم را شاهکار خود می دانست!
شرایط بسیار دشوار بود، حتی گریه بچه را هم باید ساکت می کردم، چون کسی نباید می فهمید من آنجا هستم، چون ساواک دستگیرم می کرد! یک بار هم ساواک به خانه برادرم ریخت و خواهرم را دستگیر کرد و کار خدا بود با اینکه عکس های من را دیده بودند، مرا نشناختند! گفتم: دخترخاله ایشان هستم! خواهرم را با پسر کوچکش -که شش ماهش بود- دستگیر کردند و یک سیلی به پسرش زدند و گوشش عفونت کرد و بر اساس همان عفونت، پسرک شش ماهه ...
جعفری: یدو در شرایط بسیار سختی ساخته شد/مصباح: از تمام فیلم هایی تمام قد دفاع می کنم
...: من پیشتر با مهدی جعفری کار کرده بودم، برای این فیلم به من زنگ زدند، من از همان ابتدا که فیلمنامه را خواندم عاشق آن شدم، من همان موقعی که آن را خواندم بازی در آن را پذیرفتم، منتها تفاوت سنی زیاد من با نقش کار را برای من بسیار سخت کرده بود، خوشبختانه طراحی گریم و لباس و مشاورت های کارگردان باعث شد تا من این نقش را راحت تر ایفا کنم. مهدی جعفری در همین راستا ادامه داد: من برای بازی در ...
معرفی کتاب: سرزمین موعود نوشته باراک اوباما
. هریک روی کار خود تمرکز داشت، ولی در حرکت جمعی شان هماهنگی ظریفی دیده می شد. اد توماس از همه شان مسن تر بود. پیرمردی سیاه پوست، لاغر و بلندقد با گونه هایی فرورفته که چهل سال در کاخ سفید مشغول به کار بود. اولین بار که او را دیدم، دستمالی از جیب پشتی شلوارش درآورد تا قبل از دست دادن با من گل و لای دست هایش را پاک کند. رگ های برجسته و پینه های دستش مثل ریشه های درختی بودند که کل دست مرا در بر گرفته بود ...
داستان 3 مادر از ماندن سر دو راهی بخشش یا قصاص
، رفتم و به جست وجو در آنجا پرداختم. سه ساعت بعد خودروی پدر بیتا را پیدا کردم و با 110تماس گرفتم و وقتی ماموران آمدند تحقیقات برای افشای راز قتل آغاز شد. ابتدا به ما هم مشکوک بودند و چند روز تحت تعقیب بودیم. سرانجام ماموران با ردیابی تماس های پدر بیتا به متهم رسیدند و او را دستگیر کردند. اولین بار چه زمانی با قاتل روبه رو شدید؟ اولین دیدار آذر ماه بود؛ حدود هفت ماه بعد ...
دعا راه رسیدن به خداست
این واقعه در گوشه حیاط منقلب شدم و گفتم: ای فاطمه پهلو شکسته! دیدم دخترم قدری ساکت شد، ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بیا که دردم ساکت شده. جلو رفتم و دیدم او کاملا شفا یافته. گفت: الان در بحر بودم ، بانوی مجلله ای نزدم آمد و دست به پهلویم کشید. گفتم : شما کیستید؟ فرمود: من همانم که او را می خوانی. دخترم برخاست و راحت شد و دانستم که اسلام وفاطمه زهرا(س) برحق اند. حالا به ایران ...
جزئیات ماجرای سوء قصد به آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر/ رژیم پهلوی به پشه در حال حرکت هم سوءظن داشت
مارکسیسم هستیم. بعد از دادگاه، من را به 3سال زندان محکوم کردند. وی با اشاره به دوران محکومیت سه ساله اش در زندان اوین گفت: 17یا 18روز در سلول انفرادی اوین بودم و سلول های آنجا هم خیلی بد است چون دستشویی اش داخل خودش است. من آنجا نذر کردم و گفتم اگر من را به بند یک ببرند، چند روز روزه می گیرم چون در آنجا امثال آقای منتظری و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای طالقانی و لاهوتی و سران نهضت و مبارزه ...
اولین فرمانده زن سپاه پاسداران را بشناسید
دنبال می کند که در نهایت هم به دستگیری او در سال 1352 توسط ساواک منجر می شود. او در کمیته مشترک ضد خرابکاری به همراه دخترش زندانی می شود و زمانی که در اثر شکنجه به سختی مریض شد از زندان آزاد می شود و دخترش به تنهایی در زندان می ماند. او پس از آزادی تحت عمل جراحی قرار گرفته و از مرگ نجات می یابد؛ با این حال پس از چند ماه مجددا دستگیر می شود، این بار در زندان به بحث با مارکسیست ها می ...
پرستو فروهر: برادرم فکر می کرد زندان خانه ی پدرمان است
من به یاد ندارم که مثلا فکر کرده باشم آیا کودکان دیگر، بچه های چهار، پنج ساله ی دیگر هم پدران شان به زندان می افتند یا نه؟! . وقتی از خودم می پرسم از چه زمانی فهمیدم در یک خانواده سیاسی بزرگ می شوم، بیشتر یادهایی از کودکی برادرم آرش به ذهنم می آیند. او شش سال از من کوچک تر است. در دوره ی کودکیِ او هم -وقتی تازه به راه افتاده و زبان باز کرده بود- پدرمان به زندان افتاد، من دوم دبستان بودم ...
سران رژیم پهلوی اعتقادی به استقلال و پیشرفت کشور نداشتند/ در انتقال و تبیین واقعیت های دوران شاه کوتاهی ...
...> این مبارز انقلابی در پایان گفت: طلابی که در آن حرکت مدرسه فیضیه دستگیر شدیم به مدت چهار ماه در زندان اوین تحت بازجویی بودیم و پس از اتمام بازجویی ها تعدادی از طلاب آزاد، برخی محکوم به زندان و بعضی دیگر به سربازی اعزام شدند و من هم به سه سال زندان در زندان هایی مانند اوین و قم محکوم شدم. انتهای پیام/ ...
مبارزی که در قفس داغ شکنجه دَم نزد
کردند که بتوانند از مخالفین رژیم پرونده های متعددی داشته باشند و همه آنها را شناسایی کنند، چراکه مبارزین با اعتقادات راسخ در اماکن مذهبی حضور پیدا می کردند و از روشنگری های روحانیون استفاده می کردند، مثلاً بنده در حسینیه ارشاد به کسب معارف مشغول بودم و ماهیت رژیم پهلوی را می شناختیم. بانکه ساز با ابراز اینکه 17 ماه در سلول انفرادی کمیته مشترک حضور داشته است؛ اظهار داشت: در این 17 ماه ...
درخواست شکنجه گر ساواک ازشهید احمد کاظمی
شده بود که از طرف احمد خطری تهدیدش نمی کند. و از عظمت روحی او به شگفت آمده بود. آن قدر که می توانست سال ها بعد نامه ای برایش بنویسد: من همانی هستم که شما مرا به نام امیری می شناسید. می دانم در حقتان بدی کرده ام و می دانم که شما آن قدر بزرگوار هستید که مرا بخشیده اید و همین به من جسارت می دهد که خواهش دیگری از شما بکنم. اگر می توانید به من کمک کنید تا ترتیب انتقال فرزندم به دانشگاه دیگری ...
اخبار حوادث روز، 99/11/18
بازیگر شوم. مدتی قبل در اینستاگرام با صفحه ای مواجه شدم که گرداننده آن نوشته بود کارگردان و نویسنده است. وقتی به او پیام دادم کم کم ارتباطمان بیشتر شد و او با وعده بازیگری مرا فریب داد. اما بعد از مدتی فهمیدم نه تنها کارگردان و نویسنده نیست بلکه یک مجرم سابقه دار است و تازه از زندان آزاد شده از آنجا که متأهل بودم سعی کردم به این ارتباط پایان دهم. اما بابک وقتی فهمید تهدیدهایش را آعاز کرد ...
الضاریان؛ طلوعی که غروبی ندارد!
" مهندس مسعود ذوالقدر، فرزند و برادر شهیدان ذوالقدر خاطره اش را اینگونه می گوید: "در خواب ناز بودم که دیدم پدر نشسته گوشه گلزار شهدا. تعجب کردم، گفتم: بابا چرا اینجا نشستی؟ گفت: پسرم! منتظرم محمد انصاریان بیاید ببینیم برنامه امروزمان چیه؟ . تعجبم بیشتر شد، گفتم: منظورتو نمی فهمم . جواب داد: هر یک از شهدای مدفون در این بلوک هایی که شما الان می بینی، یک رابطه با عرش دارد. رابط ما هم محمد انصاریان است که ...