چرا فرمانده لشکر خودش رانندگی می کند؟! + عکس
سایر منابع:
سایر خبرها
عاقبت تویوتای صفر فاطمیون در حوالی حلب +عکس
آنجا سقوط می کرد، عملا دیگر حلب وجود نداشت. ما هم زیاد نبودیم. برایم عجیب بود با تعداد کمی که بودیم، مقاومت می کردیم. بعدها که ابوحامد به من ماشین داد، توانستم به مناطق دیگر بروم و به بقیه همرزمانم هم سر بزنم. ما حدود ده روز در تثبیت بودیم. تثبیتش هم واقعا سخت بود. مثلا من در کیسه خواب زیاد نخوابیده بودم اما آنجا شب ها اگر می شد در کیسه خواب بخوابیم، خیلی هم عالی بود. شهید ...
جنگ همزمان با صلح ترکیه در سوریه
اردوغان دیدار هایی در سطح سرویس های اطلاعاتی دو کشور برگزار شده است. بر خلاف چنین اظهاراتی، ارتش ترکیه طی روز های اخیر حملات به شهر های مرزی سوریه را افزایش داده است. تداوم تلاش آنکارا در حمایت از تروریست های سوری شامگاه سه شنبه یک منبع نظامی سوری اعلام کرد که در جریان حمله ای که همان روز صورت گرفت، جنگنده های اشغالگر ترکیه ای به برخی نقاط در ریف حلب شمالی حمله کردند که به کشته شدن سه ...
روایت یک آزاده از جهاد تبیین در بند اسارت و توفیق زیارت کربلا
به گزارش سبلان ما ، سبلان ما ، کریم نوروزی در اولین روز از فروردین ماه سال 1345 در روستای نیارق به دنیا آمد و در زمستان سال 1361 در حالی که 16 سال بیشتر نداشت داوطلبانه قصد رفتن به جبهه کرد. وی دوره ی آموزش نظامی را در پادگان شهید پیرزاده اردبیل گذراند و به سپاه تبریز رفت تا از آن جا به پادگان "الله اکبر" اسلام آباد غرب اعزام شود کریم بعد از مدّتی همراه با سایر رزمندگان برای ...
چیزی جز زیبایی در پیکر بی سر سردار ندیدم
بی سر. تابوتش میان سالن است و همه اقوام و همسایه ها گرد آن جمع شده اند. زیارت عاشورا می خوانند. دخترها سر به تابوت گذاشته و فراق 8ساله را درددل می کنند. اما همسرش، اعظم سالاری، چه آرام می گرید. صدایش به نجوا می برد. جوری که فقط خودش بشنود می گوید: آمدی سردار؛ خوش آمدی. بعد از 8سال چشم انتظاری بالاخره چشم مان روشن شد به وجودت. اما چرا بی سر؟! سرت را به کجا امانت گذاشتی؟! همان سری که شور حسین داشت ...
2 سال اسارت بی نام و نشان /تجربه ای گران که پایانی خوش داشت
بود که گران تمام شد اما شیرین بود، حتی تصور نمی کردیم زمانی صدام چنین جنایت هایی را انجام دهد اما خدا با ما بود." 900 نفر در یک پادگان او که در اردوگاه شماره 15 عراق در شهر تکریت اسیر بوده است، ادامه می دهد:"ما در اردوگاه حدود 900 نفر اسیر بودیم، در 6 قسمت که در هر قسمت 150نفر وجود داشتند، از بین 150 نفر 9 نفر تحصیلات دانشگاهی بودند، تنبیه بدنی برای ما عادی بود اما سخت ترین ...
کمپ شماره 9 رمادیه بدترین اردوگاه اسرا بود/ آثار شکنجه بعثی ها تا سال ها روی بدنم ماند
دیدند به رگبارمان بستند که در این حین پا شدم و دیدم همه بچه ها پراکنده شده اند و کسی آن جا نیست. به درّه ای در آن حوالی رفتم و چند نفر از بچه ها را دیدم که گفتند شکست خورده ایم و داریم می رویم به سمت جایی که اصطلاحا ارکان گفته می شد و در پشت خط قرار داشت. حدود 12 نفر شدیم و تا خواستیم از درّه بالا برویم، دیدیم در محاصره قرار گرفته ایم؛ یکی از فرماندهان حاضر در جمع گفت که اسلحه های مان را زمین بگذاریم ...
داستان آخرین روزهای اسارت
و توسط پزشکان متخصصی که در چادرها مستقر بودند معاینات کامل پزشکی و آزمایشات صورت می گرفت و در پایان کارت سلامت همراه با توصیه های لازم پزشکی ارائه شد. با لباس بسیجی به آغوش خانواده بازگشتیم فکر کنم در روز دوم در سالن تجمعات پادگان بچه ها با تکمیل فرم هایی تمام اطلاعاتی که پیرامون همکاری افراد معلوم الحال با عراقی ها داشتند ارائه دادند تا بر اساس آن ضمن شناسایی وضعیت افراد ...
ما دشمن را در خاک خودش به اسارت گرفته بودیم
مان که به ایوان طلا افتاد حس پدرانه ای بر قلب هایمان جاری شد. بی اختیار از شوق زیارت اشک می ریختیم و از غربت امام علی (ع) گریه می کردیم. بعد ما را داخل حرم بردند که برای ما قرق کرده بودند. بچه ها به یک باره به سمت ضریح هجوم بردند. بعثی ها از عشقی که به اهل بیت (ع) و زیارت مزارشان داشتیم، تعجب کرده بودند. آن ها سعی می کردند ما را کنترل کنند، اما قادر نبودند. خودمان را به ضریح چسبانده بودیم و ...
حاج حسین 5 بار در محاصره دشمن تا مرز شهادت رفته بود
سوری را مثل بسیجی های خودمان ساماندهی کرد تا از سقوط دمشق و سوریه جلوگیری کند. چنین اقداماتی است که باعث می شود حاج قاسم سلیمانی در خصوص شهید همدانی بگوید که او نه یک نفر بلکه یک لشکر بود. به فرموده حضرت آقا اگر نبودند مدافعان حرم ما باید با داعش و تروریست ها در داخل کشور خودمان می جنگیدیم، حالا مشخص نیست چرا آن شخص فتنه گر جانفشانی شهید همدانی در جبهه مقاومت اسلامی را با چنان جملاتی خطاب قرار می ...
مقاومت در خانه ما موروثی است
...، مجاهد و جانباز شهید روز های جنگ تحمیلی، سجاد شیبانی داماد خانواده و شهید لاذقیه و برادرشان محمد شیبانی که همراه حاج قاسم و ابومهدی در فرودگاه بغداد به شهادت رسیدند، برای مان روایت کنند؛ خانواده ای مجاهد که شجاعت شان در محور مقاومت مثال زدنی بود. تأثیرپذیری از شهید محمدباقر صدر از همان لحظات ابتدایی دیدارمان آرامش درونی این دو خواهر عراقی عجیب به دلم نشست. متانت و صلابت شان ...
حفظ قرآن کریم ارمغانی از دوران اسارت بود
، گروه اول رفته بود. خودمان را هر طور بود رساندیم به بچه ها. در مسیر تعدادی از بچه های مان به شهادت رسیدند و با تعداد 15 نفر باقیمانده به آن ها ملحق شدیم. اما تعداد زیادی از بچه ها مجروح و شهید شده بودند. جمع ما و گروه قبلی حدود 50 نفری می شد منطقه زیر آتش بعثی ها بود. همه پشت یک خاکریز پناه گرفتیم. از همه طرف گلوله به سمت ما می آمد. از پشت، راست و چپ. تا ظهر آنجا بودیم. نهایتاً از میان ما هشت نفر ...
خاطرات خواندنی پزشکی که در کنار آزادگان بود/ تکرار ماجرای بوی پیراهن یوسف در پادگان!
شادی آور بودند و ذوق و شوقی که خانواده ها و آزاده ها داشتند قابل توصیف نیست. 9 سال بعد از آن دوره، یکی از آزاده ها من را دید و سوال هایی از من پرسید. مثل این که شما در این تاریخ در اسلام آباد غرب نبودید؟ بعد مشخص شد یکی از همان آزاده هایی ا ست که وقتی در پادگان ا... اکبر بودم آزاد شده بود. خوب به یاد دارم که در روزهای اول برخی از همکاران به خاطر نوشتن شماره تلفن ها و تماس با خانواده هایشان مواخذه ...
مرحوم ابوترابی معتمد آزادگان بود/ با شعار الله اکبر منافقین را هو کردیم
عاشورا تعداد کمی وجود داشتند؛ ولی از لشکر قدس و تیپ امام حسن (ع) که ما عضو آن بودیم، افراد بیش تری وجود داشتند؛ چون خط شکن بودیم. گروهان ما کلا بچه های تبریز بودند؛ البته تعدادی هم از شهر های دیگر استان بودند که قبل از آغاز عملیات گفتند سه ماه ما تمام شده است و به خانه ها یشان برگشتند. من قبل از عملیات به دوستانم گفتم که این جا مثل کربلاست و نه غنیمتی وجود دارد و نه چیزی؛ اما مبادا ترک کنید ...
از لحظه شنیدن خبر ارتحال امام تا توسل 72 اسیر به امام حسین (ع)
برنامه ریزی کردیم، چند تا از بچه ها دیدبان بودند، ولی زمان برگزاری مراسم خود آن ها هم تحت تاثیر مراسم عزاداری قرار گرفتند و یک لحظه متوجه شدیم عراقی ها پشت پنجره ایستادند و ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند و گفتند فردا روز قیامت است و آن هایی که عزاداری کردند بیایند بیرون، بعد از اینکه تعدادمان شمارش شد جمع ما 72 نفر شد و این تعداد برای همه یک تقویت روحی شد که بتوانیم شکنجه ها را تحمل کنیم و این اسارت متصل به اسارت اهل بیت (ع) شد. گفت وگو از مینو جعفری ممتاز انتهای پیام/ ...
حال و هوای مادر وقتی خبر بازگشت پسرش را شنید/ صدای خرد شدن استخوان دوستانم را می شنیدم
و از او پرسیدم در این لحظات بچه ها چه کنند و پاسخ داد بگو لباس تیره بپوشند؛ لباس های گرمی داشتیم که سبز و تیره بود و باوجود گرما همان ها را پوشیدیم و پوشیدن این لباس ها به سرعت میان بچه ها اوج گرفت و حتی جاسوسان نیز پوشیدند. **قرار بود به دیدن امام(ره) برویم اما به مزار او رسیدیم در آن مدت محاسن صورت مان را اصلاح نکردیم و به سکوت مان ادامه دادیم تا اینکه یک روز فرمانده ...
قربانیان کوچک شهرهای بزرگ
شاخه گل لج کرده اند و از جلوی ماشین تکان نمی خوردند. این ها فقط یک نمونه کوچک از برخی رفتارهای نادرست کودکان کاراست که موجب رنجش خاطر و ناراحتی و گاه عصبانیت مردم می شود. گفته می شود که کودک کار را به چشم یک فروشنده ببینید اما آیا آن ها نیز مانند یک فروشنده حرفه ای برخورد می کنند؟ شاید بتوان گفت که مقصر اصلی، آموزگار این کودکان یا همان مافیاست که هر طور شده از این بچه ها پول می ...
روزی 17 سرنگ تزریق می کردم / بازگشت به زندگی پس از 28 سال اعتیاد
خبرگزاری مهر ؛ گروه مجله : وقتی از بچه های جمعیت طلوع بی نشان ها که در حوزه کاهش آسیب های اجتماعی فعالیت می کند و هزاران کارتن خواب را ترک داده، خواستم یک نمونه مناسب برای گفتگو معرفی کنند، فکر نمی کردم با چنین کسی آشنا شوم؛ علیرضا کردبچه، بعد از 28 سال مصرف مواد مخدر دستش را توی دست بچه های طلوع می گذارد و در عرض یکی دو سال تبدیل به آدمی جدید می شود. خودش می گوید روزی 17 تا آمپول تزریق می کردم ...
پر کردن دندان با کاغذ سیگار
پیروزی انقلاب اسلامی نیز از همان روزهای آغازین جنگ به اسارت درآمد. در زیر گفت وگو با این آزاده را می خوانید. زمانی که پادگان ارتش توسط نیروهای مردمی گرفته شد تا حد توان به مردم کمک رسانی کردم. در تصرف پادگان فرح آباد نیز از آنجا که دوره آموزشی خدمت را در این پادگان گذرانده بودم و با آنجا آشنایی داشتم برای کمک به مردم رفتم. آن روز تا نیمه های شب در خیابان بودم و در راه بازگشت به خانه به ...
اینجا روضه ها مجسمند/ شنیدم همسرم اربا اربا شده!
سال خاطره زندگی با ابوذر توی سرش مرور می شود و ذهنش روی یک نقطه می ایستد. خاطره اولین باری که باهم به کربلا رفتند: اولین باری که دوتایی راهی کربلا شدیم را خوب در خاطرم مانده. ابوذر همان جا از حضرت عباس ع و امام حسین ع شهادتش را خواست و چند وقت بعد دقیقا روز تاسوعا شهید شد. مکث می کند انگار چیزی یادش آمده باشد می گوید: سالگرد ازدواج مان هم همان روز بود! لبخندی می نشیند گوشه لبش خیال می کنم آن روز ...
کلاهبرداری میلیاردی با شاخ های اینستاگرامی
...، می توانید برایش صندلی در دانشگاه بخرید. وقتی شرایط را این طور دیدم، خواستم که پسرم را برگردانند، اما به من گفتند اگر پول ندهی پسرت را بیرون می کنیم. من چطور می توانستم تحمل کنم که بچه ام در یک کشور غریب بدون جا و مکان بماند به همین خاطر به آن ها پول پرداخت کردم. اما بعد فهمیدم که پسرم در بدترین شرایط در خانه ای به شکل گروهی با بقیه بچه ها زندگی می کرده است. گفتگو با ...
باباجان زاده: فرق بنا و سایر مربیان تفاوت لامبورگینی و 405 تصادفی است/ قهرمانان از آینده شان بترسند
باشگاهی می رفتم که علی اکبر آنجا تمرین می کرد، همان وقت گفتم این بچه خیلی جای پیشرفت دارد، اما عده ای مخالف این نظر بودند و روی بقیه نظر داشتند. در آینده همان ها وقتی علی اکبر نتیجه گرفت، گفتند ما او را ساختیم! من دور از چشم همه در باشگاهی دیگر با یوسفی کار می کردم که آن عده متوجه نشوند، تا اینکه او به قهرمانی جهان رسید. زمانی هم که علی اکبر کشتی انتخابی تیم ملی داشت، چند روز خانه کشتی بودم، چون قرار ...
روضه هایی که زندگی می کنیم
شخصی و زیسته شان با مجلس روضه نوشته اند. آمیختن طعم و لحن خُرده روایت های شخصی، روایت فراگیرتری آفریده که هویتی مستقل از اجزای خُرد خودش دارد. کنار هم چیدن این صداهای فردی، به گزارش یک پدیده بدل شده؛ روایت یک کآشوب. بخشی از کتاب: ظهر عاشورای آن سال نفسم در نمی آمد. در اتاق کار دانشگاه همیلتون، هدفن را گذاشتم توی گوشم و مثل مجنون ها راه افتادم به گزکردن محوطه دور دانشگاه مک مسترو و تمام فایل ...
پاداش لیگ ملت ها باید 5.5 برابر 18 میلیون باشد!/عطایی من را هم به تیم ملی فراخوانده بود
بازگشت ملی پوشان سابق اثری از شما نبود؛ برنامه ای برای حضور شما در تیم ملی بوده است؟ در اردوی تیم ملی برای حضور در مسابقات لیگ ملت ها بودم اما مصدومیت زانو اذیتم کرد، نتوانستم کنار بچه ها باشم و چند روز مانده به سفر برای لیگ ملت ها از اردو جدا شدم. با عطایی صحبت کردم و گفتم که به دلیل تشدید درد زانو نمی توانم همراه تیم باشم. مجدداً برای مسابقات قهرمانی جهان با من تماس گرفته شد و جویای ...
بهزاد داداش زاده در طرفداری: برای داماش 12 هزار هوادار به استادیوم می آید؛ تیم تهرانی لیگ برتری 50 ...
رسد همین لیگ سه با شما ادامه می دهیم ما هم یا علی گفتیم. آمدیم شروع کارمان دیدیم تیم مشکلات زیادی دارد تیم بزرگ داماش نباید این روند را داشته باشد. مشکلات خیلی کوچکی بود که می شد حل کرد مثلا البسه تیم کامل نبود، تنها کاری که کردم من آمدم وضعیت روحی و روانی بچه ها را بالا بردم و دل آنها را بدست آوردم و بچه ها با دل من یکی شدند. من اینجا ممنون خیلی از دوستانم هستم که در این 50 روز خیلی کمک کردند ...
پشیمانیِ مادری که مقر مخفی فاطمیون را پیدا کرد!
. نصف روز آنجا بودم که دوباره آن نفر آمد و گفت: همان زنی که هفته پیش آمده بود، دوباره دارد می آید! آقازکی گفت: من آن پسر را ثبت نام نکردم. بگذار بیاید... برای من جالب بود که چه اتفاقی می افتد. آن خانم از در پارکینگ آمد تو و شروع کرد به داد و بیداد. آقازکی گفت: به پیر به پیغمبر ما بچه تو را ثبت نام نکردیم... آن زن، این بار داشت خودش را فحش می داد. می گفت: کاش قلم پایم می شکست و نمی آمدم ...
جسم مان اسیر، اما روح مان آزاد بود
بچه ها رفتیم پیش یکی از مسئولان و گفتیم ما را به جبهه بفرستید. گفتند باید تقاضا بدید و منتظر موافقت شوید. تحلیل مان این بود که جنگ خیلی زود به جا های دیگر هم کشیده می شود و باید آماده باشیم. آن زمان گردان ضربت دست بچه های مذهبی ها بود و از همان روز های شروع جنگ اسلحه های قدیمی مثل ام. یک و ژ.3 را بین داوطلبین جنگ تقسیم می کردند. کمی بعد از شروع جنگ حکم پذیرش مان آمد و رسماً وارد سپاه بهبهان شدیم ...
عاشقانی که جوانی شان را به بیرق زینب(س) دخیل بستند
دلتنگی برای خانواده شهید فانوسی اوج می گیرد و اشک می شود، می دانید که تاریخ شهادت و عقد این مدافع 9 آبان بوده است. باز هم عشق از در و دیوار ایستادگی فرو می ریزد باز هم عشق از در و دیوار ایستادگی فرومی ریزد، دقیقا وقتی تخریب چی نمونه از نیروهای پادگان قدس و مربی توانمند در حلب سوریه در اثر انفجار تله به فیض شهادت نائل می آید؛ روز و تاریخ می چرخد و 22 آبان 95 لحظات کندتر از آنچه ...
روایت تشنگی
مان تصور کردند که شهید شده ایم، چون نام و نشانی از ما نبود. او با یادآوری خاطرات تلخی که در زمان اسارت پشت سر گذاشته، افزود: نبود آب، یکی از رنج هایی بود که در این مدت تحمل می کردیم. ما در تابستان اسیر شده بودیم و هوا به شدت گرم بود. گاهی 48 ساعت آب نداشتیم. اگر کسی تشنه می شد و درخواست آب می کرد، نگهبانان پنج ضربه شلاق به او می زدند و بعد نصفه لیوان آب می دادند. موقع برگشت به اتاق هم مجدد ...
گفت وگو با بازرس ویژه حاج قاسم
... از کانال بیرون نیامدند و در خط کنار بچه ها ماندند. توجه کنید 12 روز مدت کمی نیست. در آن ایام اگر فرماندهان کار داشتند بیسیم می زدند تا نیروهای پشتیبانی به خط بروند، گاهی هر چه منتظر می شدیم تا حاج قاسم بیاید، خبری نمی شد، می پرسیدیم حبیب نمی آید؟ می گفتند نه! می رفتیم به خط می دیدیم روی خاک های کانال، کنار نیروی بسیجی نشسته روی زمین، حفره می کند، هم زمان فرماندهی و پشتیبانی می کند. اگر ...