میم مثل مادر و مادربزرگ شهید/ شهیدی که متن سخنرانی پدرش را نوشت
سایر منابع:
سایر خبرها
علی اصغر به من چک سفید امضای شفاعت داد!
رسید و شهید شد. چه شد که با آن سن کم به جبهه رفت؟ به او می گفتم برایت خواستگاری بروم. می گفت این حرف را نزن! گفتم می خواهم تو را در لباس دامادی ببینم! می گفت عروسی من شهادتم است و خانه ام آرامگاه! پسرم منتظر شهادت بود. آخرین باری که جبهه می رفت گفتم تو خیلی دوست داری شهید شوی. نکند بروی شهید شوی؟ خیلی سخت است مادر از بچه هایش دل بکند و راهی جبهه کند، این روحیه شما از کجا ...
گفتگوی حیات با مادر شهید مدافع حرم مرتضی کریمی؛ شهادت؛ آخرین دعا برای بدرقه/ شهیدی که ساکن بهترین هتل ...
به سوریه بروند؟ چند بار اول اعزامشان را به من اطلاع ندادند. یک روز به او گفتم من داغ زیاد دیده ام اگر تو هم بروی من طاقت ندارم. می گفت مادر تو می توانی تحمل کنی. تا اینکه پدر و برادرش را واسطه می کرد تا من را راضی کنند. گفت مادر اگر ما نرویم، فردا دشمن می آید جلوی ناموسمان و با ما می جنگد؛ ولی من باز هم راضی نشدم. تا اینکه یک روز آمد خانه و گفت مادر شما نگذاشتید من بروم؛ اگر ایندفعه ...
حاج قاسم در سختی ها به کدام شهید متوسل می شد؟
عکس را جایی گذاشتم که هر وقت وارد اتاقم می شوم یک بار عمار را ببینم و هربار که خارج می شوم یک بار دیگر صورتش را ببینم. این حرف های سردار در خاطرم ماند تا روزی که خبر شهادت ایشان را شنیدیم. روزی که انگار شهادت محمدحسین برایم تکرار شد و شاید هم سخت تر گذشت. صبح اول وقت با چندنفر از مادران شهدا قرار گذاشتیم برای تسکین دل داغدیده خانواده سردار به منزل ایشان برویم. من تمام مدت حواسم به گفته سردار بود ...
ماجرای کارت دعوت اشتباهی که به دیدار با رهبر انقلاب انجامید
گروه زندگی- مژده پورمحمدی: چهارشنبه 14 دی 1401 رهبر معظم انقلاب دیداری با بانوان فعال اجتماعی، فرهنگی و علمی داشتند. متنی که در ادامه می خوانید، روایتی واقعی است که در حاشیه این دیدار رقم خورده است. روایت اول زهرا 18 ساله از همدان - آقا شما طلبه هستی خوب. یعنی رهبر با طلبه ها جلسه نمی ذارن؟ یه کاری کن جور بشه بریم رهبر رو ببینیم. - من یه طلبه ساده هستم زهرا خانم. آقا با من که جلسه نمی ذاره. - خوب من که خودم آدم مهمی نیستم، یعنی کاری که نمی کنم. از طرف شما که طلبه هستی فقط میشه بریم دیدن رهبر. هزار بار تا ...
تبریک روز مادر به مادر فوت شده با استوری و عکس نوشته دلتنگی
مامان جونم دل نوشته یادبود مادران از دست رفته وقتی بجای کلاغ در آن بازی کودکانه گفتم: مامان پر؛ خندیدی و گفتی: من که پر ندارم!!! بزرگ تر که شدم فهمیدم، تو هم پر داشتی... متن ادبی برای تبریک روز مادر فوت شده نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمی کند و آدمهایی هستند که هرگز تکرار نمی شوند و تو آنگونه ای مادر جملات زیبا به یاد مادر ...
عاشقانه های یک شهید برای مادرش+فیلم
: تو تنها نیستی. خدیجه خانم در عالم خواب به آن خانم گفت: شما هم مادر شهید هستی؟ اما آن خانم جواب داد: من مادر همه این شهدا هستم. شهیدی که راه شهادت را از طریق مادرش دید سلام به روی ماهت، یک بوس بده عبدالرضا البته لوس بازی هایش را با اینکه بزرگ شده بود، رها نکرده بود، این ها را خدیجه خانم تعریف می کرد: وقتی عبدالرضا به خانه بر می گشت به من می گفت: سلام به روی ماهت ...
روایتی از مهمانی زنانه به میزبانی رهبر معظم انقلاب
کودکان وقت سخنرانی یا حتی آقون باقون های بیگاه نوزادان زیر 9 ماه که لبخند بر لب همه مستمعان می آورد؛ اگر همه این ها که گفتم باشد و تو خبرنگاری باشی، اهل خانه و خانه داری و مهم تر اینکه مادر باشی و دغدغه ات سبک زندگی جامعه؛ فکرش را بکن، دیگر چرخش قلم به دست خودت می ماند؟ قلم خودش می چرخد و تو را می برد به سمت و سویی عاشقانه و دلبرانه مادرانه! راستش این جور موقع ها سلیقه ات هم کودکانه می شود حتی در تنظیم ...
مادر شهید "سید میرزا نادری" تجلیل شد
گاهی ممانعت ها رفت، عضو نیروهای سپاه شد و "نمی خواهد بروی" های من به "کی برمی گردی" ها مبدل شد، من می دانستم شهید می شود و در عملیات خیبر شهید شد سال 1362، به شوهر خواهرم که همان وقت زخمی شده بود و بعد از چند روز بی خبری از جبهه برگشت، گفتم می دانم میرزا شهید شده و آنها هی می گفتند نه! نگران نباش، چند روز بعد خبر شهادتش آمد و آخرین دیدار ما در بغل گرفتن پیکرش شد. زینب نادری ، مادر ...
زن، زندگی، آزادی اینجاست!
.... همه سر برمی گردانیم. طفلکی، روحانی ای که لباسش شبیه آقاست را با ایشان اشتباه می گیرد. چند قدمی که می رود خودش متوجه می شود. می آید و دوباره کنار مادرش می ایستد. با لحنی بی طاقت می گوید: مامان من دلم آقا را می خواد! پس کی می ریم داخل . فکر می کنم چقدر حال و روز همه مان شبیه این پسربچه است. * دختری که به خانه پدری اش آمده بالاخره عقربه های ساعت سر می رسد و قدم های مان ...
نفس عمیق...
دهم دستش و خیز برمی دارم برای شامی ها. خواننده می خواند... من نشد با تو بمونم چه حیف، که نشد، سرِ تو باشه رو شونَم چه حیف! نیکا سرش را با آهنگ تکان می دهد و دست و پا شکسته با خواننده می خوانَد. لبخندی کجکی می زنم. طوری محو آهنگ شده که انگار سی سال دارد نه سه سال! زیر گاز را خاموش می کنم و تندتند اسباب بازی ها را جمع می کنم که صدای بلندِ شکستن چیزی تنم را ...
پای صحبت های پیک حاج قاسم و امین او در جنگ
با او بحث نمی کرد. من کمی دورتر ایستاده بودم که با صدای بلند گفتند علی، تو کجایی؟! . می دانستم باید چه کار کنم که آرام شود. اخلاقش دستم بود. گفتم ماشین حاضره. . همین. عصبانیتش طوری نبود که باعث دلخوری یا ظلم به کسی شود. همه می دانستیم عصبانیتش به خاطر جنگ و شهدا است. زمان جنگ اصلاً این حرف ها بین بچه ها نبود. . حاج قاسم و همراهان قرارگاه کربلا در جزیره خارک، بازدید از ناوگان دریایی ...
دلنوشته های مخاطبان راهیان نور در خصوص شهدای غواص عملیات کربلای 4
...> . . 6 روز بعد تشییع شهدای غواص بود نمیدونی تو کل کشور چه محشری به پا بود همه می خواستن برات مادری کنن خواهری کنن پدری کنن مادر و پدر خودمون نبودن، ولی همه پروانه وار دور تابوت تو و رفقات می چرخیدن منصور هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر همه براشون مهم باشه برگشتن تو ولی الان همه کشور داغدار تو هستن و تسلی خاطر ما داداش خوش اومدی... ...
مادر شهیدی که به خاطر بیت المال تشییع فرزندش را عقب انداخت
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، چند سالی است سالروز وفات حضرت ام البنین (س)، همسر گرامی امام علی (ع)، به نام روز تکریم مادران و همسران شهدا نامگذاری شده است. نامگذاری این روز به نام تکریم مادران و همسران شهدا، تجلیل و قدردانی از مقام و منزلت همسران و مادران شهیدانی است که به تأسی از حضرت ام البنین (س) که چهار فرزند خود را در راه اسلام به قربان گاه کربلا فرستاد، آن ها نیز همسران و ...
ژاله صامتی مادربزرگ شد | عکس ژاله صامتی در کنار نوه اش همه را مات کرد
که صاحب یک دختر کوچولو شده ام. ژاله صامتی: یاس ساعت نه و نیم شب به دنیا آمد و خوب به یاد دارم همه خانم های آن بخش چون همان روز زایمان کرده بودند خواب که چه عرض کنم بیهوش بودند. (می خندد) ولی من که 48 ساعت نخوابیده بودم پس از رفتن مادر و همسرم مرتب یاس را از پتویی که در آن پیچیده شده بود در می آوردم و نگاهش می کردم و هر نیم ساعت یک بار او را در آغوش می گرفتم و دوباره روی تختش می گذاشتم ...
روایتی از تختی ناتمام علی حاتمی و سکانس مرگش جهان پهلوان
بود با دو صفحه علایم و نشانه و چیزی به نام فیلمنامه وجود نداشت. اگرچه سال 97 بهرام توکلی فیلم دیگری از غلامرضا تختی ساخت و روایتی تقریبا اسطوره ای در بخش هایی از فیلمش روایت کرد اما هنوز، مرگ تختی یکی از بخش های پرابهام زندگی اوست طبق آنچه نشر مرکز در مجموعه آثار علی حاتمی، منتشر کرده است، علی حاتمی بخش مرگ تختی را از نگاه خود آماده کرده بود که در ادامه می آید: صدای ...
غلامرضا با مدال هایی درون سینه
.... از ساعت دوتا پنج بعداز ظهر. هر روز روی تشک کار کردم. آن قدر کار کردم تا بدنم بوی تشک گرفته بود. و بارها در خاک به خودش یادآور می شد که: رضا تو کاری با این حرف ها نداشته باش، راه خود را پیش بگیر و برو. آینده مال توست، متعلق به کسی است که بیشتر از همه رنج برده است. و در نهایت با تمرین، خود را بالا کشید و سرانجام در سال 1330 در وزن ششم (79 کیلوگرم) به عضویت تیم ملی درآمد. زمانی که فیلم یکی از راه ...
در آرزوی مدافع حرم شدن خود را در شمار لشکر فاطمیون جا زد
می شوید چه کار می کنید؟ با عکسی که در خانه دارم صحبت می کنم. می گویم محمد دلم برایت تنگ شده، کاش برگردی، حتی شده یک بار دیگر پیکر مطهرت را ببینیم و ببوسیم. آیا مزار نمادین هم دارد؟ دو سال بود هر وقت به گلزار شهدا می رفتیم می دیدیم خانواده شهدا جایی دارند که می نشینند و با شهیدشان درددل می کنند اما پدر و مادر من این امکان را نداشتند و به نوعی دلمان می شکست. به هر ...
خدمت به جامعه ایثارگری افتخاری است که به آن می بالیم
بود که شهید اولم نعمت الله، قصد رفتن به جبهه را داشت. رفت و چند ماهی را در مریوان خدمت کرد اما هنگام بازگشایی مدارس بازگشت. در مدرسه ثبت نام کرد و چند روزی هم به کلاس رفت اما غیرت و مردانگی او بیشتر از سنش بود و دوباره فکر رفتن به جبهه در ذهنش زنده شد. وی ادامه می دهد: وقتی از تصمیم نعمت الله مطلع شدم خواستم منصرفش کنم و گفتم؛ تو باید الآن درس بخوانی، الآن وقت سربازی رفتن برادر بزرگ ترت است ...
گفت وگو با پدر نخستین شهید مدافع حرم جامعه پزشکی/ از حضور پسرم در سوریه هرگز پشیمان نیستم
برقرار کردند، باید قدر عمر خود را دانست و وقت را تلف نکرد. قاسمی در پایان خاطرنشان کرد: اگر روزی دوباره محمدحسن به من زنگ بزند و بگوید بروم یا نه، قطعا می خواهم برود و هرگز پشیمان نیستم. خدارا شاکرم که این امانت را به بهترین شکل ممکن از ما تحویل گرفت، شاید محمدحسن حضور فیزیکی در بین ما نداشته باشد اما همه می دانیم شهید زنده است. خدا را شکر که فرزندمان به این مقام عالی رسید، امید است شهدا دست ما را بگیرند. انتهای پیام/7540/. ...
مادرانه ای برای یک شهید
شود . تلخ است؛ اما صبر می کند؛ این شاید کوتاه ترین جمله در وصف زندگی همسران و مادران شهدا باشد. نخواستم آرزویش بمیرد مادر شهید دیگری در جمع توجهم را به خود جلب می کند؛ با عصایی در دست که نشان دهنده سال های سخت زندگی اش است، می گوید: پسرم گفت اگر بروم راضی هستی؛ جگرگوشه ام بود و برایم سخت؛ اما با خود گفتم در برابر مصیبت حضرت زینب(س) خجالت نمی کشی از محبت به فرزندت ...
روایت قهرمان وزنه برداری المپیک از جهان پهلوان تختی: دلم می خواست به جای مرگش خبر سرمربیگری اش را می ...
در موردش صحبت کنم. جای مرگش دلم می خواست خبر سرمربیگری تیم ملی اش را بشنوم. آنا: دوست هم داشت این اتفاق بیافتد، اما نیفتاد. حقش هم بود که سرمربی شود. آنا: چطور خبردار شدید که فوت کرده؟ خانه نشسته بودم که یک نفر آمد و به من گفت تختی خودکشی کرده، یک چک به گوشش زدم و گفتم چرا این را گفتی. گفت خواستم به تو این خبر را بدهم که رفیقش بودی، می خواستم خبر مرگ ...
خبر شهادت فرزندم را در فضای مجازی دیدم
قسم به حضرت زهرا (س) دلم را برای رفتنش نرم کرد مادر شهید مدافع حرم گفت: آمد که اجازه بگیرد گفتم نه، صحبت کرد، حرف زد، گفت اگر امروز اجازه ندهی یعنی روز عاشورا هم اگر بودی نمیگذاشتی، او را به حضرت زهرا (س) سپردم، چون عاشق خانم بود قبول کردیم که برود. به گزارش دفاع پرس ، جمعی از اعضای جامعه قرانی کشور به نیابت از حافظان، قاریان و فعالان قرآنی در دیدار های هفتگی خود با خانواده ...
شب شیرین شاهچراغ
می رقصند در دست پرچم داران آینده ایران قوی به پشتوانه شهدا. مادر شهید باصری را دیدم که با ویلچر وارد شد، شبستان دارد شلوغ می شود مردم عادی روی زمین کنار خانواده شهدا نشسته اند و حرف انتظامات را با تذکر های مدام که اینجا جای خانواده شهداست را نمی شنوند . در همین حال سن دارد برای برنامه آماده میشود صندلی و قرآن. یک پسر هشت نهایت نه ساله روی صندلی نشست، شوق بلند گو در چشمانش می درخشد پسر ...
دلتنگی های قیمتی مادران شهدا/ 9 سال انتظار برای دیدار تا دلتنگی که او را هرروز به مزارش می کشاند
... مادر شهید خیلی زیبا، دلنشین با صلابت از فرزندش سخن می گفت و از اینکه محمدهادی پسر سومم بود؛ وقتی می خواست به جبهه برود اصرار کردم که نرود، هنوز 16 سال بیشتر نداشت و دوست داشتم درس بخواند ولی محمد هادی می گفت: الان موقع دفاع از کشور است نه موقع درس خواندن . مادر شهید به زیبایی به توصیف آن ایام ادامه می دهد و می گفت: هنوز درخت انار وسط حیات انار داشت که محمدهادی می خواست عازم جبهه ...
مادرانی که با شنیدن صدای درب تنشان می لرزید تا مگر خبری بیاید
کشد تا زمانی که پسر رزمنده اش برگردد و فضای خانه برایش آماده باشد. چند ماه یا چند سال از حضور پسرش در جبهه می گذرد که پیک شهدا برایش خبری می آورد که در آن خبری از پیکر پسرش نیست. چاره ای باقی نمی ماند اهالی خانه برای شهیدشان مراسم می گیرند، اما باز او مادر است و باور نمی کند. هر آن که صدای زنگ در بلند است، با شوق پشت در می رود شاید پسرش آمده باشد. باز هم حیاط را آب و جارو می کند. اما ...
ناگفته هایی از حاج قاسم به روایت "همسر شهید، مدافعان حرم و یک خبرنگار"/ "مرد میدانی" که آنها دیدند + فیلم
گی بیا بریم پیش حاج قاسم؟" گفت: "نه، جدی دارم میگم، بیا بریم پیش حاج قاسم." گفتم: "پس بزار به فرمانده مون هم بگم." رفتم به فرمانده خودمان گفتم. او هم گفت که "بابا الکیه مگه؟ تو بری پیش حاج قاسم؟ نه بابا امکان نداره!" خلاصه با اصرار فراوان من، فرمانده ما گفت که "اگه می خوای بری با مسئولیت خودت رفتی. من مسئولیت قبول نمی کنم." معاون هماهنگ کننده سپاه استان سمنان در بیان ادامه خاطره خود ...
ترسیم چشم انداز جدید برای زنان در گام دوم انقلاب
، آنچنان نقشی ایفاء کند که صد تا مادر دیگر تشویق بشوند بچه هاشان را بفرستند میدان جنگ. اگر این مادر ها آن وقتی که جنازه بچه هاشان می آمد یا حتّی نمی آمد، آه و ناله می کردند، گله می کردند، یقه چاک می زدند، اعتراض به امام و اعتراض به جنگ می کردند، مطمئناً جنگ در همان سال های اول و در همان مراحل اول زمین گیر می شد. نقش مادران شهدا این است. 1390/10/14 **شأن مادر شهید یک وقت به خانه شهیدی ...