قصه تلخ زنِ جوان که در بیست و پنج سالگی در تجریش یک شبه پیر شد! + عکس
سایر منابع:
سایر خبرها
ترس از همسر رسمی ام باعث شد اسلحه بردارم ؛ زن صیغه ایم داخل ماشین بود!
و در جای دیگری مخفی کنم. بنابراین سراغ زن صیغه ای ام رفتم و پشت فرمان خودروی تیبای او نشستم. آن شب او و فرزند خردسالش نیز به همراه من آمدند اما در بین راه یکی از دوستانم را دیدم و او را هم سوار کردم چرا که مقصدش در همان مسیری بود که من حرکت می کردم. هنوز مسافت زیادی را در منطقه خواجه ربیع طی نکرده بودم که با 2 جوان موتور سوار برخورد کردم و به دلیل نامعلومی مشاجره ای بین ما رخ ...
صبح سه شنبه ای که یک خبر از بی بی سی جهان را ترکاند
زیاد داره قشنگ من چند وقت پیش یه ماه درگیرش بودم. سرنوشت آدمای تو برج، تئوری های ریزش، آدمایی که اون دور و بر بودن، پرسنل امداد و نجات، داستان هواپیما رباها. کاربر هلند در آن لحظه مات شده بود: من اون موقع خونه دوستم در شهر Nijmegen و #هلند بودم که تلویزیون رو روشن کردم زدم کانال CNN و یهو دیدم یه هواپیما خورد توی یک برج و از برج دیگه هم داره دود میاد! یک لحظه با خودم فکر کردم داره در ...
پیامک تبریک ولنتاین را که برایش فرستادم عصبانی شد و دعوایم کرد
...، هر چی هست، هرچی دوست داری، خدا بهت بده. تازه یک ماهی بود به سرکار جدیدش رفته بود، در حیاط لباس می شستم، گفت: مامان چادر سر کن می خوام ببرمت یه جایی هیچوقت من را سوار موتورش نمی کرد. می گفت: ناموسم رو سوار کنم، اگه اتفاقی بیفته چیکار کنم؟ چند روز قبل به او گفته بودم که در مسجد ثبت نام می کنند برای کربلا، خیلی آرزو دارم بروم. سوار موتورش شدم. اصغر من را برد، برایم پاسپورت گرفت. بعد رفت یک چک از ...
من شوهرم را نمی خواهم چون به او می گویند سامان دلقک...
کشید و گفت: چهار سال قبل دوستم سمیرا من را برای برادرش سامان خواستگاری کرد. وقتی به خانواده ام گفتم قرار شد او را ببینیم و بعد تصمیم بگیریم. بعد از چند جلسه ملاقات متوجه شدم سامان خیلی حرف می زند و طبیعی است کسی که زیاد حرف می زند چندان کنترلی بر حرف هایش ندارد. همین موضوع چندان مورد پسند خانواده ام نبود چون کلاً ما یک خانواده خیلی کم حرف با مراودات رسمی و رفتارهای حساب شده ...
قرارمان هر پنج شنبه، همین جا
از جمعیت بود. پاهایم سست شدند. چهرة بعضی ها برایم آشنا بودند و بعضی هم نه. بعضی هایشان را در مسجد ولی عصر (عج) دیده بودم، وقتی پشت سر تو نماز می خواندند. مردی میانسال جلو آمد؛ در مسجد منیریه دیده بودمش همان جایی که امام جماعت بودی... گفت: حاج خانوم سلام علیکم، سید احمد آقا خونه نیست؟ با نگرانی جواب دادم: نه! مگه مسجد نبودن؟ خدایا چه خبر شده بود؟ یک لحظه با خودم ...
شلیک مرگ به یک دوست در مغازه مکانیکی / پشیمانی پس از قتل اشتباهی + جزییات
.... اما کار از کار گذشته بود. من چون ترسیده بودم فرار کردم. می خواستم وقتی به خودم مسلط شدم و حال روحی ام بهتر شد خودم را به پلیس معرفی کنم.من واقعا از کشته شدن دوستم ناراحت و پشیمان هستم. به دنبال اظهارات پسر جوان، وی به بازسازی صحنه جرم پرداخت و پرونده اش با صدور کیفرخواست به شعبه 11دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد تا به زودی به جرم وی رسیدگی شود. این در حالی است که اولیای دم برای وی حکم خواسته اند. کدخبر: 927496 1402/06/19 20:46: ...
انکار زن جوان در مسموم کردن نامزدش
منتقل شده است. دوست سعید در توضیح ماجرا به مأموران گفت: ساعاتی پیش دوستم به خانه نامزدش شهلا در شهرری رفته بود که بعد از ساعتی نامزدش با من تماس گرفت و گفت سعید حالش بد شده بیا او را به بیمارستان ببر. وقتی درباره علت موضوع پرسیدم گفت که سعید قرص متادون مصرف کرده و حالش بد شده است. من هم بلافاصله خودم را به آنجا رساندم و با اورژانس سعید را به بیمارستان منتقل کردیم. در ادامه زن جوان به پلیس ...
نقشه قاضی قلابی برای سرقت از زنان | دست قاضی قلابی که زنان را فریب می داد رو شد
. وی می گوید که چون از زنان نفرت پیدا کرده، نقشه شومی طراحی کرده است. چرا از زنان نفرت داری؟ چون از دو زن که نقش مهمی در زندگیم داشتم بدی دیدم؛ اولی مادرم دومی نامزدم. بیشتر توضیح بده؟ مادرم که هیچ وقت حواسش به من نبود و فقط به دخترانش توجه می کرد. بزرگ تر که شدم عاشق دختری شدم که در محله ما زندگی می کرد. با او قرار ازدواج گذاشتم. حتی به خواستگاری اش رفتم ...
سرگذشت تلخ دختر نوجوانی که اعضای خانواده اش را به آتش کشید
بار مادرم به من گفت زنده بودن تو چه فایده ای برای ما دارد. خیلی از این حرف او ناراحت شده بودم. در خانواده احساس بی ارزشی می کردم و به همین دلیل بود که به آن پسر پناه بردم، او دوستم داشت و هر کاری می گفتم، برایم انجام می داد. او واقعاً مرا درک می کرد. از طرفی از دست پدر و مادرم خسته شده بودم و خیلی از این وضعیت ناراحت بودم. با خودم فکر کردم، اگر خانه را آتش بزنم و آنها را بکشم ...
نظر جالب بازیگر زن سینما و تلویزیون درباره بازی مافیا
آفتاب نیوز : شیدا خلیق بازیگر سینما و تلویزیون درباره فعالیت این روزهایش که بیشتر در رئالیتی شو های شبکه نمایش خانگی حضور دارد گفت: بین تئاتر، تلویزیون، نمایش خانگی و سینما انتخاب اول من طبیعتاً تئاتر است، چون خاستگاه من آنجاست، ولی بعد از تئاتر، نمایش خانگی را دوست دارم. متأسفانه این روز ها اوضاع تلویزیون و سینما خوب نیست و جزو انتخاب های من نیستند. وی اضافه کرد: شبکه نمایش ...
گفتگو با پدر و نامادری پسربچه ای که با آثار جراحات زیاد جانش را از دست داد
.... همسر کنونی ات در جریان ازدواجت با دو همسر دیگر بوده است؟ بله، همه را به او گفته ام. در جایی از اظهاراتت گفته ای که ویهان شناسنامه نداشته است. چرا؟ مادرش نبود. برای همین شناسنامه اش را به من ندادند. گفتند که مادرش هم باید باشد. البته آن زمان باید راه دادگاه را پیش می گرفتم، اما، چون خودم درگیر اعتیاد بودم، دنبالش نرفتم. در اظهاراتت گفتی ک ...
انگیزه عجیب سارق برای سرقت/ متهم دستگیر شد
مواقع که او را می دیدم بی سیم همراهش بود. ما چند بار با هم بیرون رفتیم تا بیشتر آشنا شویم، چون در نهایت قصد ازدواج داشتیم. این زن ادامه داد: چند روز قبل برای آشنایی بیشتر با این مرد او را به خانه دعوت کردم. وقتی آمد یک بطری آب هویج همراهش بود. هرچه اصرار کردم خودش نخورد و گفت همان موقع که آب هویج را خریده، به اندازه کافی خورده است و الان میل ندارد. من پس از آنکه آب هویج را خوردم دیگر هیچ ...
تاریخ شفاهی: علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد علم، هویدا و منصور از زبان خودش؛ چرا او سه ماه دستگیر شد
اعضای این انجمن گذاشتند. خوب جنبه ی احساساتی داشت که آن موقع داشتیم. چیزی که هست متأسفانه یکی از دوستان بسیار نزدیک من که با خودم همکاری می کرد یک روز روی کنجکاوی یکی از این نارنجک ها در دستش ترکید و این جوان متلاشی شد. همان روز عصر مرا دستگیر کردند و یک سه ماهی در زندان بودم. س- این در چه سالی بود؟ ج- این در هشتم خرداد سال 1325 بود که این داستان اتفاق افتاد. و نزدیک به 3 ماه ...
اعتراف باورنکردنی زن جوان به خیانت 8 ساله به شوهرش
به هیچ وجه نمی توانم تصمیم درستی بگیرم و در دو راهی عقل و احساس گیر افتاده ام. به گزارش وقت صبح به نقل از فرتاک نیوز: سوءظن عجیبی همه وجودم را فراگرفته است. شب و روز در خودم فرو می روم و به آینده و گذشته ام می اندیشم. به اشتباه بزرگی فکر می کنم که همه زندگی ام را به تباهی کشاند. اما اکنون حادثه تلخی در زندگی ام رخ داده است که به هیچ وجه نمی توانم تصمیم درستی بگیرم و در دو ...
اعتراف های سینمایی رضا میرکریمی به شهرام مکری و مرتضی فرشباف
کنم و تصویر آن شب جلوی چشمانم می آید، دچار حسی غریب می شوم چون در آن لحظه حتی جرأت نکردم از او بپرسم چه شده؟ به همین دلیل آرام به رختخوابم برگشتم ولی احساس ناامنی ای که بعد از آن سراغ من آمد رهایم نکرد. مدام با خودم می گفتم در شرایطی که تو فکر می کنی همه چیز سر جای خود است، ممکن است رازهایی وجود داشته باشد که از آن خبر نداری و شاید روزی که با آن ها مواجه می شوی روز برگشت ناپذیری باشد. بعد ...
اشتباه من تاوان سنگینی برایم داشت/اصلا فکر نمیکردم که شوهرم و دوستم رابطه داشته باشند و...
زن جوان از اشتباه بزرگی که مرتکب شده بود و به خاطر همین اشتباه زندگیش را نابود کرده بود سخن گفت، اشتباهی که به قیمت از دست رفتن زندگیش شد و جدایی او و همسرش را رقم زد تا شوهرش با دوستش ازدواج کند. بیشتر بخوانید: خودم با دستان خودم زندگیم را ویران کردم / فکر نمی کردم شوهرم با دوستم رابطه پیدا کند و... از دختری ساده به یک دختر مد روز با لباس های آن چنانی تبدیل شدم ...
تجاوز سیاه به دختر 17 ساله در یک مهمانی/ از بارداری نامشروع تا تولد فرزندش
بیمارستان که به دنیا آمد پدر و مادرم اجازده ندادند بچه را ببینم آنها بچه را به بهزیستی دادند. من تمام مدت گریه می کردم. *شنیده ام که سابقه خودکشی هم داری. بله یکبار می خواستم خودم را بکشم مقدار زیادی قرص خوردم اما نجاتم دادند. چندماه بعد از به دنیا آمدن بچه خیلی حالم بد بود گفتند افسردگی بعد از زایمان گرفته ام. *حالا حالت چطور است؟ حالا بهترم، موسسه برایم ...
هر روز صبح بگو الهی به امید تو
تنها هستم، تنهایی هم از پس کارهای خانه بر نمی آیم. مثل دوران جوانی ام دوست دارم همه جا تمیز و مرتب باشد ولی حتی نمی توانم جاروبرقی بکشم. گاهی دختر همسایه مان به کمکم می آید، گاهی هم دختر و عروس هایم. دوست داشتیم یک نفر می توانست همیشه کمک حالمان باشد، فعلاً همین طور خودم را سرگرم زندگی کردم. چون سواد ندارم سالش را نمی دانم، اما تقریباً 17 ساله بودم که تک و تنها برای معالجه چشمم به تهران ...
فکر نمی کردم رابطه با زن متاهل بیچاره ام کند/ در غیاب همسرش خانه آنها می رفتم و....+جزئیات
...> همیشه خجالتی بودم تا اینکه اتفاقی با زنی شوهردار آشنا شدم و همان شد که در خانه اش معتاد شدم وقتی خانواده ام فهمیدند معتاد شده ام خیلی سعی کردند مرا از این منجلاب بیرون بکشند؛ اما شیشه و کراک روح و بدنم را وابسته خود کرده بود و اراده ای برای ترک نداشتم. در این مدت 2 بار به خاطر سرقت دستگیر شده ام و سابقه کیفری هم دارم. این وسایلی را که امروز از من کشف شده، خودم ندزدیده ام. از دوستم طلب ...
ماجرای تکان دهنده دختری که تمام خانواده اش معتاد بودند / بدنم داشت می گندید و کرم زده بود
آغوش باز ما را بغل کردند آن روز وقتی به ما عشق دادند زندگی مان تغییر کرد. وی افزود: اولین نفر پدرم تصمیم به ترک گرفت بعد از گذشت زمانی برادرم و بعد من و خواهر و مادرم تصمیم گرفتیم ترک کنیم. وقتی برگشتیم زندگی مان نمی گویم خیلی خوب بود اما از وضع سابق مان خیلی بهتر بود. همه دست به دست هم داده بودند و یک خانه کوچک برایمان خریده بودند. من و برادرهایم هم کار کردیم و به مرور وسایل خانه خریدیم ...
بازیگر هستم اما نخواستم چهره باشم/ مادرم گفت بهتر که دکتر نشدی!
، احتمالاً به اندازه امروز برای خواندن رمان و تماشای فیلم و تئاتر، وقت نمی گذاشتم. لشگری در پاسخ به این پرسش که آیا تا به امروز نقشی بوده که به آن علاقه مند باشد اما هنوز به او پیشنهاد نشده باشد؟ هم گفت: اجازه بدهید اعتراف کنم! گاهی با خودم می گویم ای کاش من یک مرد بودم، چرا که اکثر نقش های خوب برای آقایان است! خیلی متأسفم که بانوان ایران نقش های خوبی در فیلم ها و سریال های ما ندارند، در حالی که در زندگی واقعی ، اکثراً این زنان هستند که نقش های اصلی و بسیار سخت را برعهده دارند. کد خبر 5880998 زهرا منصوری ...
بازیگر هستم اما خودم نخواستم چهره باشم!
منظر لشگری بازیگر باسابقه تئاتر، سینما و تلویزیون، فارغ التحصیل رشته تئاتر در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن پاریس است. بخشی از گفتگوی مهر با منظر لشگری: در حال حاضر مشغول هیچ کاری نیستم. هم پیشنهاد قابل توجهی نداشته ام و کمی هم تصمیم به استراحت گرفته ام. اوضاع سینما، تلویزیون و حتی تئاتر، در چند سال اخیر به گونه ای شده است که به نظر می رسد همه چیز به صورت مافیایی پیش می رود ...
در پرورش فکری و عقیدتی فرزندانتان کوشا باشید
سرور خودم و تمام رزمندگان امام امت این قلب تپنده اسلام. با سلام خدمت مادر عزیز و گرامی خودم که عمری بر پای ما زحمت کشیدی و تمام رنج و مشقت ها را تحمل کردی و من قدر شما را نداشتم؛ چون نمی فهمیدم و امیدوارم که از دست من راضی باشی و مرا حلال کنی و من در حد خودم همه را حلال کردم و از طرف من از همه حلالیت بطلب. اگر من لیاقت آن را داشتم که به اوج افتخار انسانیت بروم در ختم و عزای من گریه کن ...
داستان آن تصادف لعنتی
همین چند روز پیش مقابلش نشستم. چشم های درشت و مشکی اش را با اکراه به من دوخت و گفت: چه بگویم خوب است؟ گفتم: فرزانه می گویند سالم بودی و در یک تصادف معلول شدی. درست است؟ با بی میلی سرش را تکان داد. اصلا حوصله حرف زدن نداشت. رفته بودم آسایشگاه فیاض بخش تا از یک کارگاه فن بیان گزارش بگیرم. گفتند فرزانه ای داریم که حال روحی اش آن قدر خراب بوده که چندباری قصد خودکشی داشته است. حالا بهتر شده ...
بنّای عارف
به سوال حاج خانم که چرا شغلت را عوض کردی، می گوید کار در آن لبنیات فروشی درست نبود، زیرا صاحب آنجا آب را با شیر مخلوط می کرد و من چون باید شیر را دست مشتری می دادم، راضی نبودم و نیستم که لقمه حرام به منزل بیاورم. مادرم می گوید پس حالا می خواهی چه کار کنی؟ ایشان می گوید دنبال شغل دیگری می روم. متعاقبش در یک سبزی فروشی مشغول به کار می شود که آنجا هم یک هفته بیشتر دوام نمی آورد. مادرم باز هم به ...
از زمین کشاورزی تا سرزمین نور
دوران کودکی، در زمین کشاورزی کار می کردند و دخترها بعد از سن بلوغ و پسرها همان اوایل جوانی ازدواج می کردند. محمد هم از کودکی سر زمین کشاورزی کار می کرد و کنار مادرم قالی هم می بافت، طوری که وقتی 10 ساله شد همه می گفتند محمد به تنهایی خرج یک زندگی را می دهد. ما هفت خواهر و برادر بودیم. پنج برادر و دو خواهر. محمد برادر بزرگم بود، فرزند ارشد خانواده و دست راست پدرم در تمام کارها. به عبارتی یکی از چرخ ...
ارتباط پنهانی منشی جوان برای آقای مدیرعامل
از همسرش شرم داشت و نمی خواست زن دیگری وارد زندگی اش شود. برای همین از من خواست چند سال دیگر صبر کنم ولی من از این رابطه پنهانی خسته شده بودم و باید جای پایم را سفت می کردم. این بود که آرام آرام مبالغ اندکی را از حساب های بزرگ آراد برای خودم سرمایه گذاری می کردم و او متوجه کارهایم نمی شد چرا که فکر می کرد من امور مربوط به حساب های خارج از کشور او را بررسی می کنم. در این مدت با ...
احیای فرهنگ عاشورا زیر سقف خانه های بندگی
چهار خواهر و یک برادر بعد از فوت پدر و مادرشان چراغ روضه حسین(ع) را روشن نگه داشته و اجازه ندادند روضه 60 ساله این خانواده تعطیل شود. به گزارش پایگاه خبری مهرصبا مرجع اخبار شهرستان میانه ، معصومه درخشان در گزارشی نوشت: خانه همان خانه است و همسایه ها همان همسایه هایی که هر روز می بینیم، لبخند می زنیم، سلام و احوال پرسی کرده و همدیگر را به خدا می سپاریم. ولی وقتی پرچم عزای ...
این دختر می گوید دختر گوگوش و شاه است / رسوایی شاه و خواننده + عکس
و آزار و سو استفاده جنسی اعضای خانواده حقیقی نامادریم [فرح دیبا] که همگی در ساواک استخدام بودند، من به دلیل تجربه حیات با آنها امروز به درد شدید روحی دچار هستم. حال و روز بعد شادی پهلوی حال و روز من در حال حاضر طوری است اگر جواب این سوال از من پرسیده می شد من حتی “خوبم مرسی” را فقط وقتی خیلی مجبور بودم می گفتم بقیه اوقات داد میزدم: به توچه ......؟ خوک کثیف ،از ...