سایر منابع:
سایر خبرها
به بدحساب ها در اربعین بازهم نسیه داده می شود!
سفره های رنگین تعجب می کنم. زهرا خانم مدام تعارف می کرد که بفرمائید، تعارف نکنید. با خورشت قیصی شروع کردم، اولین قاشق را که دهانم گذاشتم بی اختیار گفتم : چقدر خوشمزه است. بچه ها حتما امتحان کنید این خورشت رو. زهرا خانم که جای خالی صاحبخانه را پر می کرد، گفت: نوش جان. این خورشت رو برای شما درست میکنن که داخلش پر گردو و قیصی و آلوست که ایرانی ها دوست دارن. دلم می خواس ...
مادر شهید اغتشاشات 1401: آشوبگران تیر به گلوی علی اصغرم زدند
به دنیا بیاید، در خواب دیدم دو فرشته پیش من آمدند و یک پسری با لباس سفید به من دادند و گفتند این پسر شماست و اسمش علی اصغر است. پسرم در ششم اسفند 1381 در روز بارانی در بیمارستان البرز به دنیا آمد. او بسیار باهوش بود. طوری که از اول ابتدایی تا دانشگاه، اصلاً به یاد ندارم در منزل درس بخواند، هر چه سر کلاس یاد می گرفت، در ذهنش می ماند. وقتی هم به مدرسه می رفتم معلمان از درس و اخلاق پسرم راضی بودند ...
زن جوان: شوهرم بخاط اینکه به من شک داشت از خانه بیرونم کرد و قفل در را عوض کرد
به گزارش اینتیتر به نقل از زنهار، زن 37 ساله در حالی که بیان می کرد اگر می دانستم این رفتار دلسوزانه من این گونه آبرویم را به باد می دهد داخل آسانسور می ایستادم و هیچ وقت وارد خانه خودم نمی شدم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: دختری 18 ساله بودم که عاشق پسر خاله ام شدم مهرش به دلم نشسته بود و به چیزی جز ازدواج با او نمی اندیشیدم محمد هم مرا عاشقانه دوست داشت و آشکارا به ...
خانه زوج سبزواری چطور هتل زائران امام رضا(ع) شد؟
. خلاصه با همه آن جمع، آشنا و مأنوس شدیم. حالا در نجف آباد، به اندازه یک شهر، دوست و آشنا داریم. خنده حاج خانم با بغض همراه می شود و همان طور که کم کم آسمان چشم هایش ابری می شود، می گوید: این، سفارش مرحوم پدرم بود. یک بار گفت: دخترم! سعی کن در هر شهری، یک خانه برای خودت داشته باشی! با تعجب گفتم: چطور ممکنه؟! من چه جوری می تونم توی تمام شهرها خونه بخرم؟! پدرم با لبخند گفت: اگه توی هر شهر، یک ...
این عشق، یک معجزه شیرین است/ مسیری در امتداد اربعین!
بعد گویی چیز جدیدی یادش آمده باشد با اشتیاق ادامه می دهد: وقتی علی چندسال اول خوب نشد، ناامید شدم و با امام رضا قهر کردم... دیگر نمی خواستم حتی پایم را در جاده مشهد بگذارم، ولی شاید باورتان نشود! چند روز بعد از برگشت از آن سفر مشهد، از طرف مهمانسرای حرم تماس گرفتند و گفتند شما دعوت به مشهد و حرم شده اید. آنجا بود که فهمیدم ضامن آهو من را می بیند و حسابی هم حواسش به من و بچه هایم است... فهمیدم که ...
موشک سوم که زیر هواپیما خورد با صندلی ام پرتاب شدم
...> * یعنی شکنجه در کار بود؟ گفت تو داری می میری! گفتم مرگ و زندگی دست خداست! گفت می دهم اعدامت کنند. ما در تلویزیون اعلام کرده ایم یک اف پنج را زده ایم و خلبانش کشته شده. حالا دست ماست که تو را تیرباران کنیم یا نه. گفتم دست تو نیست. من لج می کردم، او لج می کرد. بعد یک روز اسم گردان ما را گفت. می گفت فلانی کیه؟ گفتم نمی شناسم. حالا اسم طرف در فهرست گردان ما بود! ولی من منکر می شدم. گفت دروغ ...
به شوهرم پوریا شک داشتم، دوستم رو فرستادم امتحانش کنم/ مرجان خیلی در حقم نامردی کرد و...!
اینکه با مشورت نازی و مهوش تصمیم گرفتم یکی از دوستان دورم را که پوریا تا حالا ندیده سراغش بفرستم تا امتحانش کنم. مرجان را بعنوان مشتری به بوتیک پوریا فرستادم، اما نتیجه خاصی نگرفتم و بر اساس آنچه مرجان می گفت: پوریا به اون محل نداده است. با توجه به اینکه مرجان دختری زیبا و خوش اندام بود و پوریا تحویلش نگرفته بود تو دلم خوشحال بودم و امیدوار شدم و تا حدودی افکار سیاهی که تو ذهنم ...
صیغه موقت منشی جوان برای تصاحب اموال مدیرعامل
حالا که با زیرکی وارد زندگی آراد شدم و با گرفتن مهریه سنگین اموالش را توقیف کردم و به ثروت هنگفتی دست یافتم ولی باز هم احساس می کنم هیچ چیزی در زندگی ندارم چرا که نفرت و بی اعتمادی جای عشق و علاقه را گرفته است و من در حالی احساس پوچی می کنم که... به گزارش عرشه آنلاین، این ها بخشی از اظهارات زن 25 ساله ای است که به دلیل شکایت از همسرش به اتهام سوء ظن و ضرب و جرح وارد کلانتری شده بود ...
رابطه نامشروع با زن متاهل بدجوری گرفتارم کرد/ اشتباه کردم ولی دیگه هیچ فایده ای نداره +جزئیات
زندگی می کرد، رفیق شدم. او پسر خوب و سر به راهی است و الان هم به دانشگاه می رود؛ اما نمی دانم چطور شد که با برادر بزرگش باب رفاقت باز کردم و از طریق وی به زنی شوهر دار که مواد می خرید معرفی شدم قرار بود من فقط مواد کمی را هرروز به این زن برسانم. پسر جوان بازوانش را با کف دست مالید و پس از خوردن کمی آب، گفت: اعتیادم اول از قلیان در خانه نازیلا که در غیاب شوهرش با هم ارتباط داشتیم شروع شد ...
گولش را خوردم و به خانه خالی شان رفتم، اما او وقاحت را...
نمی دهد همسرش در مرکز پزشکی کار کند. و به همین خاطر با دیگر همکارانم درگیر می شد و به آن ها توهین می کرد. او حتی جلوی مرا در ایستگاه مترو گرفت و اصرار داشت که باید با من صحبت کند! هر طوری به او می گفتم که من تو را دوست ندارم و نمی خواهم حتی برای لحظه ای به حرف هایت گوش بدهم متاسفانه توجهی نمی کرد. و همه جا آبروریزی به راه می انداخت! بی شرمی و وقاحت های او به حدی ...
نارنج های تلخ
. هوا گرگ و میش بود. یعنی اذان زدن؟ چه حس عجیبی بود، دلم برای عطر چای بهار نارنج خونه مون تنگ شده بود، حتی رد اشکی رو تو چشمام حس کردم که داشت حلقه می زد و خفگی بغض داشت به گلوم پنجه می کشید ولی من خودم خواسته بودم و از اینجا بودنم راضی بودم. این فقط دلتنگی بود. کم کم همه بیدار شدن. باید کارها رو انجام می دادیم. ما رو به دو گروه 15 نفری تقسیم کردند و من در گروهی قرار گرفتم که باید به غرب ...
پ؛ مثل پیراهن؛ مثل پلاک
: ماه رمضان به تابستان افتاده بود. من روزه می گرفتم. رضا با پول توجیبی هایش بستنی یخی برای افطار من می خرید. می گفت یواشکی بخور ننه، پولم نرسید برای همه بخرم. بچه ها هوس می کنند. بزرگ تر که شدم کار می کنم برای همه می خرم. یک بار شیرینی خرید از آن شیرینی هایی که من دوست ندارم. یکهو از دهنم پرید. شیرینی را برداشت تا نصفه شب ببرد امیریه عوض کند. نقش بازی کردم که چقدر خوشمزه است. موقع تشییع ...
وقتی پروانه ها مرا یاد تو می اندازند/ گریه برای امام حسین(ع) و یارانش وصیت سیامک بود
سیامک را می دیدم به زندگی امیدوارتر می شدم و آن دعاها را مرتب می خواندم و مرتب با خودم می گفتم حالا که سیامک هنوز دوست دارد با من زندگی کند چرا من کوتاهی کنم؟! ...تا اینکه یک روز صبح هنگام، وقتی پرستاری که برای درجه گذاشتن به اتاق من آمده بود، وقتی که مرا نشسته روی تختخواب دید فریادی از سر شوق کشید و فریاد شادی اش هنوز در گوش من هست...من در وجود خودم ناگهان نیرویی عجیب احساس کردم، توانایی و قدرت ...
آناهیتا توکلی، چهره ویژه تکواندو در هانگژو
نبود که یک بازگشت غرور آفرین داشته باشم. در کل، هر زمانی که روی یک مسئله پا فشاری کردم و بیش از اندازه خودم را در فشار گذاشتم، نتیجه خوبی کسب نشده و میتوانم بگویم نتیجه خیلی دل پذیر نبوده است. برای همین قدم به قدم پیشروی کردن را به یک شبه رسیدن به هدف ترجیح دادم و با همین فرمول پیشروی کردم. خدا را شکر تا به حال نتیجه قابل قبولی را کسب کردم. دورانی که دور از تکواندو بو ...
ویژگی های اخلاقی امام حسن علیه السلام
...: ای پیامبر! ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم. و نیز درباره قیامت می فرماید: ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُود ؛ آن روز، روزی است که مردم را برای آن گرد می آورند و روزی است که (جملگی در آن) حاضر می شوند. راوی داستان می گوید که پرسیدم: فردی که اول پاسخ داد که بود؟ گفتند: ابن عباس. پرسیدم: دومی که بود؟ گفتند: ابن عمر. سپس گفتم: آن کودک که از ...
روایت صادقانه جنگ در چراغ های روشن شهر
سلامت خود مطمئن کنم، رضایت کامل بابا را بگیرم و با خیال راحت مشغول کار شوم. به بچه ها گفتم و به سمت خانه راه افتادم. دلم شور می زد. نمی دانستم بابا چه برخوردی خواهد کرد. سه روز از پیغامی که در خانه عمو برایم گذاشته بود و من جدی نگرفته بودم، می گذشت. نگران بودم مبادا نگذارد برگردم، اما چاره ای نبود باید سری به خانه می زدم. با خود گفتم: اگه شرایط رو براش بگم راضی می شه. حوالی ساعت دوازده ...
این بانوی افغان در خانه اجاره ای میزبان زائران است/روایت عشقِ یک دختر افغانستانی به امام رضا(ع)
کنم امام رضا (ع) مرا می بیند. دوست ندارم وقتی در آن دنیا روبه روی امام رضا (ع) قرار گرفتم، از من گله کند و بگوید: زائر من با پای پیاده و با خستگی آمد، اما در خیابان ماند و تو در خانه ات با خیال راحت و آرامش خوابیده بودی. بگوید تو دیدی که بچه کوچک گریه می کرد و جایی برای رفتن نداشتند اما کاری نکردی. چرا در شهر مذهبی یک عمر کنار من بودی و از زائرم غافل بودی! حضور زائر قوت قلبم است که امام رضا ...
اتفاق دردناک برای نوجوان 13 ساله | روایت پسر نوجوان از زندگی تلخش
درستکار و بی حاشیه گرایش نداشتم و اصلا دوست نداشتم با بچه درس خوان ها دوست شوم. می گفتم این ها بچه مثبت و کسل کننده اند. این هم کلیشه هایی است که مردم در ذهن ما ایجاد کرده اند و تمام این ها جمع شد و جمع شد تا رسید به آنجایی که من مصرف کردم و بیماری اعتیادم فعال شد. وی عنوان کرد: بیماری اعتیاد، بیماری نارضایتی است، وقتی با کسی راجب بیماری اعتیاد حرف می زنیم، مصرف مواد مخدر را تصور می کند ...
غوغای رحم اجاره ای خانم بازیگر ! / ضجه های پردیس پورعابدینی در جدایی از نوزادش !
زدیم به من گفت این فیلم فیلم توست. به ما کاری نداشته باش. این قصه قصه مهروزه و تو می توانی از پس آن برآیی. این حرف های امیدبخش از طرف یک همکار برایم بی نهایت دلگرم کننده بود. لحظه دیگر هم لحظه ای بود که نوزاد را در آغوش من گذاشتند واقعا دلم نمی خواست از بچه دل بکنم و او روی تخت نوزاد بگذارم و بروم. همه گریه ها و داد و ضجه های آن سکانس هم از اعماق وجودم بود. نتیجه سکوت دو سه ماهه مهروز ...
درد شکستن همه انگشت ها
زمین قدم نزد. از اکسیژن این زمین دیگر استفاده نکرد و انگور آخرین چیزی بود که از گلوی شما پایین رفت و بعدش شربت اجل و ابدی شدنتان. ما مهمان کش نبودیم آقای امام رضا (ع) و نیستیم و این را خودتان خوب می دانید. غریب الغربا را هم دلم نمی آید صدایتان کنم و دلیلش این است که بر می گردد به کم کاری خودم که نمی آیم و اصلا نمی دانم باید چه کنم که از غربتتان بال سنجاقکی کم کنم. روز شهادتتان حس آن پسر ...
علی امینی: روایات مختلفی هست که شاه دل خوشی نداشت از رزم آرا | به مصدق گفتم با کمال میل در دولت شما ...
کاری داره نشست و شروع کرد. خدا بیامرزه بچه خوبی بود ولی بچه احمقی بود. از این طرف از آن طرف و من استنباط کردم که این یک پیغامی دارد ولی نمی تواند بگوید. گفت بله فلان کس همه چیز شما می گویند خیلی خوب هستید و این ترتیبات ولی شما شازده باز هستید. گفتم اولاً کدام شازده را آوردم سرکار. حالا اگر احیاناً در یک وزارتخانه یادم نمیاد اگه یک شازده لایقی بوده بنده باید بیرونش می کردم؟ دیدم این مطلبش این نیست ...
ساده زندگی کنید تا خوشبخت باشید
در 2 اتاق تو در خانه اش در شب های قدر مراسم احیاء برگزار کرد. حرف های حاج آقا از زبان خودش شنیدنی تر است؛ کاری به کار دولت و حکومت نداشتم. با ارادتی که به اهل بیت(ع) داشتم و دارم، دلم نمی آمد شب قدر باشد و ما دست روی دست بگذاریم. دوستان شربیانی را که آن زمان به صورت پراکنده به تهران قدیم آمده بودند دور هم جمع کردیم، مجلس عزا راه انداختیم و هیئت را برگزار کردیم. آن وقت ها جمعیت شهرری زیاد نبود و همه ...
چرا مگه تموم عمر چنتا بهاره منتشر نشد؟ | دلیل تاخیر در انتشار مگه تموم عمر چنتا بهاره
و پرم ، نازنین خداحافظ دوان به سوی توبودم ، که از جفا تیری زد عشق بر کمرم ، نازنین خداحافظ *** شاه بیت خداحافظی اونجا که فاضل نظری میگه: ای بغض فرو خورده مرا مرد نگه دار تا دست خداحافظی اش را بفشارم.. *** این قصه هم رسیده به پایان خداحافظ جان شما و خاطره هامان خداحافظ من می روم بدون تو اما دعایم کن ...
اشک های در حرم
... بیخیال همه چیز بودم. لحظه ای روی برگرداندم، چشم از ضریح برداشتم. کنارم خانم جوانی نشسته بود درست هم سن وسال خودم. چشم در چشمش شدم، میان همان چهره درهم کشیده و تمام غم هایی که ته دلم بودند لبخندی زدم، آه کشیدم. دستم را گرفت و عجیب آشنا نگاهم کرد. نمی دانم چه شد و دیگر هیچ نفهمیدم. خودم را انداختم توی بغلش. دوباره شروع کردم به گریه کردن. چند دقیقه طول کشید، بعد خجالت کشیدم و خودم را ...
فرهاد بشارتی: شناخت دنیای بچه ها بسیار مشکل اما ضروری است
.... وی در ادامه افزود: دنیای کودکان و نوجوانان در این دوره زمانه تغییرات زیادی کرده است، تغییراتی همچون پیشرفت تکنولوژی که هم در اخلاق و هم در رفتار بچه ها مؤثر بوده است. همه تغییراتی که روزبه روز پررنگ می شود باعث شده است ساخت فیلم و سریال کودک و نوجوان سخت و پیچیده شده باشد چراکه شناخت دنیای بچه ها کار بسیار مشکلی است اما بسیار ضروری است. هدف ما در برنامه گل وبلبل یا کلبه ...
نصرت الله امینی از زبان خودش؛ فردی که جلوی تخریب تخت جمشید توسط خلخالی را گرفت
، روزی من، منزل یکی از دوستان مشترک مان بودم آقای دکتر مهدی مجتهدی ظهر آن جا آمدند و گفتند که این دوست شما، البته دوست که باید می گفت این مراد شما، عجب شانسی دارد. گفتم کی؟ گفت آقای دکتر مصدق، گفتم چطور؟ گفت من امروز پهلوی تقی زاده بودم چون با او می روم مصاحبه هایی انجام می دهم راجع به شرح حال او که در این کتاب تاریخ رجال آذربایجان شرح حال او را مفصل تر و صحیح تر بنویسم. آن جا بودم که دو نفر آمدند ...
عشق دوران نوجوانی، دختر 15ساله را گرفتار کرد
خیلی در کار من دخالت می کرد. خیلی فضولی می کرد. *به هر حال بر سر موضوعی دعوا کردید. من پسری به نام کسری را دوست داشتم. با هم خوب بودیم و بیرون می رفتیم. رستا اول موضوع را به مادرم گفت. بعد هم سعی کرد خودش با کسری دوست شود. من هم عصبانی شدم و به او گفتم نباید با من چنین می کرد. رستا فحش داد و من هم هلش دادم. از پله افتاد و پایش شکست. *چه مدت بود با کسری رابطه داشتی ...
هیچکاک و آغاباجی ؛ روایتی از سینما به مثابه برساخت فرهنگی
.... دایی من هم مدیر مدرسه بود و به همین واسطه متوجه شدم معلم ما فیلمی ساخته که گم شده و پخش نشده است. این برای من شگفت انگیز بود که برای اولین بار در زندگی ام، کارگردانی را از نزدیک ببینم و شیفتگی ام به کلاس او زمانی بیشتر شد که متوجه شدم صرفاً به طراحی و نقاشی نمی پردازد و مشتاق است راجع به سینما نیز صحبت کند. چون با برادر معلم هم دوست بودم، متوجه شدم دبیر هنر ما در خانه اش اتاق ممنوعه ای دارد ...
شهادت برای پولدارها بد است!
صبح اش که با قرائت می خواند در گوشم است. اهل غیبت نبود گاهی که در مورد کسی از شهید شیری سؤال می کردم می گفت: الله اعلم. این تیکه کلامش بود. اگر با کسی اختلاف هم پیدا می کرد از سر ناعدالتی بود. یک روز شهید رستگار و شهید شیری داشتند با هم سر موضوعی بحث می کردند. آرام به ناصر گفتم: انگار خیلی تندروی می کنی؟ شهید رستگار شنید و گفت: یکی از مسئولین وقتی در رابطه با شهادت دیگران صحبت ...