همه رنج های ننه علی؛ از مواجهه با اقوام شاهدوست تا شوهر بداخلاق
سایر منابع:
سایر خبرها
پیغام فتح| نتیجه شوخی با فرمانده ای به نام سردار علی هاشمی!
را به زور جمع کردم و گفتم: خب چی کار کنم؟ قرار بود شهید بشه، حتما قسمتش نبوده. حالا تو محکم وایستادی می گی چرا شهید نشده؟ علی خندید و گفت: باشه. شهید علی هاشمی و سیدصباح موسوی عملیات والفجر10 تمام شده بود که به همراه علی هاشمی و چند نفر دیگر از بچه های سپاه ششم به حلبچه رسیدیم. رفته بودیم تا هم وضعیت منطقه را از نزدیک ببینیم، هم از یگان های حاضر در عملیات خبر بگیریم. ...
پرنده ای در عرش/ نگاهی به زندگی شهید علی حسینی
نگی می رفت. مادر شهید ادامه می دهد: شب قبل اعزامش به سوریه روبه رویم نشست، کاغذ و خودکار دستش بود و مرتب مطلب می نوشت و بعد از من خواست تا امضا کنم؛ گفتمش چیه ؟ من تا نخونم امضاش نمی کنم پسرم خندید و کاغذ را به من داد، رضایت نامه بود، گفتم جریان سوریه چیه ؟ که علی توضیح داد ما نباید اجازه بدهیم که داعشی ها به حرم حضرت زینب (س) دست درازی کنند . لذت زندگی در شهادت است ...
جایگاه پرستار در دفاع مقدس/ پرستارانی که اسطوره شدند
ایرانی با این افراد به ثبت نرسیده است. در این میان خواندن خاطرات یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس نیز خالی از لطف نخواهد بود. چگونه از دشمن خود پرستاری می کنی؟ یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس نقل می کند: یک روز در بخش بودم، گفتند یک خلبان عراقی مجروح به بیمارستان آوردند. به اتاق خلبان عراقی رفتم. او رنگی زرد و پریده داشت. اسیر عراقی با پوست سبزه، چشم و ...
مناظره شعری فریدون مشیری با باستانی پاریزی/ تو با لادا میا در این بلادا !
همسایه ی ایشان: شاعرِ استاد، فریدون مشیری رفته بودم. در بازگشت، اتومبیل روشن نشد و هم چنان دم خانه ماند. دوستان قبول کردند که آن شب ماشین خراب شده را محافظت فرمایند، تا فردا، دستی از غیب برون آید و کاری بکند. فریدون مشیری آن شب این شعر را در حق آن ماشین که از نوع لادا یعنی نوعی فیات روسی بود، سرود و بر شیشه ماشین چسباند: نباشد اعتباری چون به لادا تو با لادا میا در این بلادا ...
گفتگویی قدیمی با فریدون مشیری – به مناسبت زادروز او
من با تو همیشه با تو برای تو زیسته ام همانطور که فرمودید از کودکی طبع شعر داشتید و شعر می سرودید بفرمائید به صورت حرفه ای از چه شاعرانی تاثیر پذیرفتید؟ در سالهای دور تحت تاثیر نظامی، حافظ و سعدی غزل می گفتم. بعد چون روزگاری پیش آمد که واقعا یقین شد که زبان غزل دیگر زبان این دوره نیست [ولی] زبان تعزل هست. تعزل چند سطر اول غزل است که برای لطافت و زیبایی ...
تربیت فرزندان نیاز به مدیریت دارد
. نمی گوییم: ما نمی دانیم. به یاد دارم یک موقعی در یکی از دانشگاه ها رفته بودم که دانشگاه کویرشناسی بود. در خدمت اساتید آن دانشگاه این را عرض کردم، گفتم: دختر خانم ها را به این دانشگاه می آورید. چهار، پنج سال کویرشناسی می خوانند. فارغ التّحصیل می شوند و به خانه و زندگی خود می روند. خدا هم به آن ها یک اولاد می دهد. امّا حالا سوال پیش میاد، الآن این دختر خانمی که مادر شده است، کویر را بهتر ...
کتاب های اهدایی به زندان از مرز 1000 جلد گذشت/ غافلگیری یک شاعر در پشت تریبون شعرخوانی
...: بعضی از شعرها همه اش آفرین دارد. خالق اثر شاعرانه بعد از تو من به درد خودم هم نمی خورم نیز در مواردی که موضوعی مطرح می شد و نیاز به توضیح بود ورود می کرد و رشته کلام را در دست می گرفت. مثلا در خصوص آرکائیسم که یکی از شاعران گفت: رسالت شعر بومی حفظ واژگان است، محبی واکنش نشان داد و گفت: علی رغم اینکه ورود هیچ کلمه ای در شعر ممنوع نیست اما رسالت شعر این نیست که واژگان را حفظ کند بلکه ...
مادر شهید علی وردی: شهادت آرمان مسیر زندگی خیلی از جوانان را تغییر داد
مجروح و روز ششم آبان ماه به شهادت رسید. گفتگوی تسنیم با مادر شهید آرمان علی وردی در ادامه می آید: * تسنیم: بیش از 80 نفر سال گذشته در جریان اغتشاشات به دست اغتشاشگران به شهادت رسیدند. هرچند همه این شهدا عزیز هستند اما مردم عموما اسم دو سه نفر از این شهدا بیشتر در یادهایشان مانده و با آنان به طور خاص تری ارتباط گرفته اند. یکی از آنان شهید آرمان علی وردی است. چرا اینگونه شد؟ ...
دغدغه های مشترک والدین در آستانه سال تحصیلی جدید
هرسال همزمان با نزدیک شدن به آستانه آغاز سال تحصیلی جدید، فصل بهار تعلیم و تربیت بازار دغدغه های والدین رنگ و روی دیگری به خود گرفته و به صورت مشترک پیرامون قیمت های سر به فلک کشیده، کیفیت نوشت افزار، کمبود تنوع مدل های فرم مدارس، کیف و کفش، مهربانی و حوصله معلمان، شهریه و سرویس مدارس بوده که گاهی آه از نهاد خانواده ها می چرخد. ساعت هنوز 10 صبح نشده و روز های پایانی تابستان است و هر ...
اوله گونار سولسشر: منچسترسیتی و لیورپول بهترین تیم های تاریخ خود را داشتند؛ بعضی بازیکنان حاضر به قبول ...
یکدیگر نمی دویدند. در نیمه به بازیکنان گفتم احتمالا این آخرین باری است که با هم کار می کنیم. صبح روز بعد پیامکی از اد وودوارد دریافت کردم که گفت باید من را در دفترش در کارینگتون ببیند. پس از 18 سال حضور در باشگاه و تمام آن لحظات خوب و بد، خیلی سخت بود. ویدیوی خداحافظی گذاشتی این ایده تو بود؟ نمی خواستم با هوادارانی که با من خیلی خوب رفتار می کردند خداحافظی نکنم، هوادارانی که احساس می ...
ازدواج موقت شرم آور مرد متاهل با دختر خاله مطلقه اش
فقط گریه کردم تا این که حامد از سرکار به خانه آمد. وقتی فهمید از ازدواج مجددش خبر دارم، رو به من کرد و گفت: دخترخاله ام بعد از طلاق تنها شده بود و من دلم به حالش می سوخت. از سوی دیگر سن تو بیشتر از یک دهه با من تفاوت دارد. آن روزها که با تو ازدواج کردم جوان بودم و شهوت و هوس چشمانم را کور کرده بود اما حالا می خواهم جوانی کنم تا اشتباه گذشته ام جبران شود. به او گفتم من مادر دو فرزند تو هستم، حالا بعد از گذشت 14 سال چنین حرف هایی را می زنی؟ کدخبر: 852572 1402/06/29 15:45: ...
قصه بانوان فروشنده شهر زیرزمینی!
ای 82 هزار تومان برای خودم فاکتور شده، من می فروشم 100 هزار تومان. اسمش اینه مثلا روزانه 500 تومان فروختم اما واقعا من چقدر سود کردم؟ تازه ببین حساب کن روزانه چقدر راه می ریم، چقدر حرف می زنیم، چقدر غر می شنویم، چقدر تخفیف می دیم و... تازه خدا شاهده همین هفته پیش بود دو روز میومدم هیچی نمی فروختم، می رفتم خونه. کمی بعد برایم از انگیزه این شغل گفت: الان انقدر ماشین گرون شده که خیلیا ...
داستان نویس مشهدی: نوشتم تا حال خوب به مخاطب تقدیم کنم
: در این کتاب، داستان فانوس های روشن اثری کاملا تخیلی بود که ماجرای آن در اصفهان زمان حکومت شاه عباس صفوی اتفاق می افتاد. همان جا احساس کردم خیلی به داستان تاریخی علاقه دارم. بقیه داستان های کتاب، اجتماعی و در ژانر های مختلف بود. بعد از آن همچنان می نوشتم، اما چاپ نمی کردم. سال 96 در کنار گروه خانه رمان به رمان نویسی مشغول شدم. خانم خدابخش عزیز [داستان نویس مشهدی]مکانی را در اختیار ما که ...
کبوتری سپید در کوچه ای بن بست
مریم عرفانیان اتوبوس در ایستگاه متوقف شد. پیرزن با کمری خمیده، آرام و به سختی از آن بیرون آمد. همان طور که راه خودم را می رفتم به او چشم دوختم. کیسه ای را از روی پله های آهنی بر زمین گذاشت. اتوبوس دوباره حرکت کرد. پیرزن چادر رنگ و رو رفته اش را روی صورت کوچک و استخوانی اش کشید. سرش را بالا آورد و به اطراف نگاه کرد. چند قدم کیسه اش را روی زمین دنبال خودش کشید و بعد انگار که به نفس نفس ...
روایت خود شهید از توحش اغتشاشگران زن زندگی آزادی
می روم. من گفتم امشب پیروزی خیلی شلوغ است و بچه ها منزل تنها هستند. او گفت کمی عزاداری برای امام حسین (ع) می کنم و بعد منزل می روم. همسرم هیئت رفت و حال آنجا چه روضه های بر اهل بیت (ع) می خوانند و در دل شهید چه می گذرد، نمی دانم، اما او موقع برگشت از هیئت بود که اغتشاشگر ها را می بیند و برای نجات مردمی که از دست اغتشاشگر ها آسیب می دیدند، وارد عمل می شود. گویا پوریا از خانم ها و از چادر ...
راز رابطه نامشروع فریبا با مرد مو جو گندمی لو رفت/ زن متاهل نمیدانست در حال چت با شوهرش است و...
چت تلگرام فال می گیرد و... در ادامه این شوخی نابجا و غیر منتظره به ناچار بک شماره همراه ناشناس تهیه کردم و با آن شماره شروع کردم به گرفتن فال دوستان فریبا ! چون تا حدودی از طریق تعریف های فریبا در جریان داستان زندگی آنها بودم فال های من باعث حیرت و تعجب همه شده بود و روز نبود که فریبا نگوید : دمت گرم سعید چه فالگیر اعجوبه ای به بچه ها معرفی کردی. در طول چند روز ...
زندگینامه سردار شهید مرتضی رئیسی
مکه می برد و من سرپرست خانواده بودم، مرتضی به من گفت: مادر جان می خواهم به جبهه بروم، به او گفتم: چرا زمانی که پدرت بود از او اجازه نگرفتی، من به تو اجازه نمی دهم، چون تو پیش من امانتی. یک شب قلم و کاغذی را در دست داشت به من گفت به من امضاء بده به او گفتم به تو اجازه نمی دهم. شب هنگامی که من خواب بودم انگشت مرا خودکاری کرد و می خواست اثر انگشتم را روز کاغذ بگذارد که من بیدار شدم و به ...
وصیت نامه شهید نیک بخت محمودی
تمامی بچه هاست چون حمله را به یاد او آغاز همه چیزهای در شلمچه - کنارهای رودخانه جاسم - شرق بصره - سومار- مادر جان درست است که این دفعه اگر به خانه بیایم از کنار در خانه تو بی اعتبار خواهم شد؛ اما مادرم به زهرا (س) سوگند بدون تو از آب کوثر نخواهم نوشید اما برادر ای دوست بامعرفت دوران زندگی ام تو سینه خود را برایم چاک مکن و مرا غمگین مساز این را حتماً می دانستی که دنیا برایم چون قفس تنگی ...
قصه دختران خانه کوچک
قشنگ شد؟ این رنگ را بزنم؟ چند بسته مدادرنگی خریدم و راهی آن خانه شدم، قرار است تا ناهار را کنار هم بخوریم؛ فهمیه گفته، سفارش اکید کرده تا سوپ پُر از جو بپزند. به خاطر اینکه تلفظ اسم ام برایشان سخت است، خودم را سارا معرفی کردم تا بتوانند به راحتی اسمم را بگویند! و این شد که از آن روز به بعد شده ام سارای آنها که شغلش نوشتن روزنامه و کار در رادیو و تلویزیون است و قراره چند نفر ...
می گفت: نمی توانم بگذارم چادراز سر ناموس مان بکشند
...، سعی می کرد زودتر به خانه بیاید و با من وقت بگذراند. بزرگ ترین حسرتم این است که نتوانستم آنطور که لایقش بود برایش مادری کنم. آخرین دیدارتان چه زمانی بود؟ روز 30 شهریور سال گذشته بود. گفت: مادر من عصر باید بروم داخل شهر، فراخوان داده اند. مدام به او می گفتم: محمدحسین تو را به خدا نرو. این روز ها به شدت شلوغ است. به من گفت: مامان نکند می ترسی شهید شوم. نترس می روم و برمی گردم ...
تصویر لو رفته از خاص ترین ملاقات رونالدو در تهران
حرفش و گفتم: بیا می برمت. موبایلم را درآوردم تا یک تاکسی خبر کنم. به شازده کوچولو گفتم چند دقیقه صبر کن تا ماشین برسد. +ماشین چیه؟ -مثل اسبه، فقط اسب نداره. +اسب چیه؟ سلام من به تو یارِ قدیمی... تلفنم که شروع به لرزیدن کرد، بچه وحشت کرد و جوری از جا پرید که نزدیک بود زمین بخورد. خنده ام گرفت؛ و عجیب ترین اتفاق ممکن افتاد! آن دوستم که جانش را ...
دعا کردم همسرم به آرزوی شهادتش برسد
...، هر لحظه من منتظر شهادتش بودم و خدا خواست او در سوریه به شهادت برسد. برادر فرشاد هم در عملیات نصر 8 کردستان به شهادت رسید. شهادت پس از آخرین تماس همسرم 20 مهر ساعت 16:30 دقیقه با من تماس گرفت. فکر نمی کردم او در عملیات باشد. به او گفتم حاجی کی به خانه می آیی. گفت که آخر هفته، حال بچه ها را پرسید پاسخ دادم خوب هستند، فرشاد ساعت 17:30 دقیقه همان روز درقنیطره بر اثر اصابت خمپاره ...
مهر تأیید شهادت امیررضا در نجف زده شد
فرزندانم در خانواده مذهبی رشد کرده اند. شهادت امیررضا چطور رقم خورد؟ سال پیش تنهایی برای مراسم پیاده روی اربعین به کربلا رفتم. پنج روز بود که از زیارت اربعین برگشته بودم. خودم حال خوبی نداشتم و آن روز بعد ازظهر همزمان با امیررضا و پسر بزرگم از در خانه خارج شدیم. امیررضا به سمت باشگاه بدنسازی رفت و من و پسر بزرگم نیز به سمت درمانگاه رفتیم. از درمانگاه بیرون آمدم. امیررضا با من تماس ...
والدینی که بچه های ازخودراضی تربیت می کنند
فرزندپروری سالم باشیم. از این رو می خواهیم اهمیت فرزندپروری سالم و انواع سبک های فرزندپروری را با هم بشناسیم. زهرا شاه محمدی مشاور و روان درمان گر کودک همراه ماست تا این موضوع را به بحث بگذاریم. زهرا شاه محمدی ، دانش آموختهٔ دانشگاه تهران، مشاور و روان درمان گر کودک چرا فرزندپروری سالم اهمیت دارد؟ به 3 دلیل، اهمیت دارد که ما به عنوان والدین به دنبال شیوهٔ صحیحی برای ...
خوی؛ حلقه اتصال گردشگری ایران به اروپا
...، غار سهولان مهاباد، خان تختی سلماس، مقبره شیخ صدرالدین چالدران، کلیسای ننه مریم ارومیه، قلعه بسطام، مسجد سردار، بازار تاریخی ارومیه، خانه انصاری، تپه حسنلو، تالاب کانی برازان مهاباد و روستای چورس از جمله آثار تاریخی آذربایجان غربی به شمار می رود. اما در این میان کاروانسرای قطور آذربایجان غربی بعد از قره کلیسای چالدران و تخت سلیمان تکاب سومین اثر تاریخی این استان به شمار می رود که به ثبت یونسکو ...
در نخستین شب رویداد ملی ایران سرا چه گذشت؟
...، پسرم! فصل غوغای فتنه کوب رسید تازه، قصه به جای خوب رسید اهل جان از حصار تن رفتند بهر آرامش وطن رفتند زخم خوردند تا "تو" غم نخوری حیله ی خصم بدقدم نخوری شب شکستن شده گناه چراغ شاهدم: زخم های شاه چراغ در دلت گرچه داغ مادر توست دست شاهِ چراغ بر سر توست آه آرتین! امید ایرانی ...
پدری که در خانه پدری دفن شد
گوشی اش را بلند کرد: خوش خبر باشی یما. چه خبر محسن جان؟ راه باز نشده؟ محسن به دیوار پایانه مرزی شلمچه تکیه داده بود. شبکه مدام می پرید. عرق پیشانی اش را با چفیه دور گردنش خشک کرد و چند بار پشت سر هم سلام داد اما ام مهدی صدایش را واضح نمی شنید. مادر نگران شد. تماس قطع شده بود. اما چند دقیقه بعد اسم محسن دوباره روی گوشی ام مهدی افتاد. محسن برای اینکه مادر صدایش را بشنود فریاد می کشید: یما ...
لیاقت شهادت را در همسرم احساس می کردم
: فردای آن روز مصادف با 28 شهریور ماه سال 1387 بود که همسرم به مأموریت اعزام شد. در آن روز شهید سرگلزایی به دو ماموریت رفت که در ماموریت دوم به محدوده چشمه زیارت رفته بود، چند ساعتی گذشته بود نگرانش شدم با همسرم تماس گرفتم اما گوشی اش آنتن نمی داد، بعد از چند ساعتی که گذشت؛ فامیل، دوستان و آشنایان با من تماس گرفتند و احوال پرسی می کردند، آن روز همسرم به شهادت رسیده بود اما من خبر نداشتم. ...
نقد منصفانه فکری بدون اشاره به اشخاص
طباطبائی گفتند: ایشان دست از حرف هایش برنخواهد داشت . گفتم: آقا! اگر طوری باشد که اقلاً مفاسدش کمتر شود ، باز هم یک قدم مثبتی است . ایشان خیلی قاطعانه گفتند : ایشان اگر بیاید و با من صحبت کند و بعد دست از حرف هایش بردارد، دیگر شریعتی نیست و اگر نخواهد دست بردارد، چه فایده ای دارد؟ بالأخره ما اصرارکردیم که آقا استخاره کنید. بنده خودم قرآن را به دستشان دادم که اگر خوب آمد، ایشان را بپذیرند. ایشان هم با ...
روایت دیدار مردم سیستان و بلوچستان با رهبر انقلاب
سلام می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ و علیکم السلام هرچی دوست داری حرف بزن. شما از کدوم ایالت اومدین؟ سکر سند. چند روز طول کشید تا رسیدین مرز ایران؟ 4 روز. ایران رو در پاکستان چطور می شناسند؟ بسیار خوب بسیار خوب. سندی ها به مهمان نوازی معروف هستند، قبلا از مردم مان شنیده بودم ایرانی ها مهمان نوازند ولی حالا می بینم ماشاءا... ماشاءا... ایرانی ها بسیار ...