نامه ای برای خود؛ به پیشنهاد یک آدم کاملا منفعل!
سایر منابع:
سایر خبرها
معامله روی دختر 12 ساله
من می نگریستند به طوری که با مصرف قرص دست به خودکشی زدم و فرزندم سقط شد، اما خودم که نجات یافته بودم از پویا طلاق گرفتم و به خانه پدرم بازگشتم. آن جا هم به خاطر وجود برادر معتادم روزگار بدی را سپری می کردم و زجر می کشیدم تا جایی که به دلیل افسردگی شدید در بیمارستان بستری شدم. بعد از بهبودی کارمی کردم و در خانه یکی از دوستانم ساکن بودم تا این که با حامد آشنا شدم. او ادعا می کرد به خاطر خیانت همسرش ...
آخرین خبر منتشر شده از حال آرمیتا گراوند
مادر این دختر جوان نیز به روشنی سخن گفتند. افرادی که نه جان این دختر برایشان اهمیت دارد و نه سخنان پدر مادر، او تلاش کردند این حادثه را به داستانی حاشیه دار تبدیل کنند که موفق نشدند. دروغگویی این افراد موجب رسوایی شان می شود و کسی به آن اهمیتی نمی دهد. مسعود درستی ، مدیرعامل متروی تهران درباره این حادثه توضیح داده بود که این دانش آموز در بیمارستان تحت فرآیند درمانی قرار دارد. او با اشاره ...
از مسئولیت در تعاون تا تک تیراندازی در گردان
. یک روز عصر به اتاق مراجعه کردم و دیدم به در اتاق ما ورق کاغذی نصب شده که روی آن نوشته شده اتاق نخاله ها . صبح فردا که در میدان صبحگاه حاضر شدم، فرمانده مان جمشید مرادی به گرادن فرمان نشستن در میدان را داد و گفت: دسته نخاله ها از صف گردان جدا شوید و بیاید بیرون، در کنار من بایستید من که از همه جا بی خبر بودم، سریع رفتم کنار وی ایستادم؛ فرمانده مرادی گفت: حبیب تو هم گروه نخاله ها هستی ...
وقتی بازیکن استقلال دست به افشاگری زد: غیرقانونی در ایران زندگی می کردم/ من را در فرودگاه بازداشت کردند
ترجمه آن روز نوزدهم مهر ماه سال 1390 در خبرورزشی منتشر شد، پیرامون زندگی خودش در تهران دست به افشاگری زد و گفت: مدیران باشگاه استقلال و آقای فتح الله زاده که مدیرعامل این باشگاه بود، به وعده های خودشان عمل نکردند. آن ها قرار بود 20 درصد از مبلغ قرارداد من را در همان روزهای ابتدایی پرداخت کنند اما چنین کاری نکردند، مقرر شده بود تا یک اتومبیل هر روز من را به تمرین ببرد و بازگرداند اما این امکان هم ...
مردی که پای چوبه دار رفت: مسئولان پشت پنجره می آمدند و من را دلداری می دادند
مرد 45ساله که حیدر نام دارد و ساکن حومه اصفهان است، سال91 در جریان یک نزاع دسته جمعی با شلیک گلوله، جوانی را به قتل رساند. او بعد از ارتکاب قتل به مکان نامعلومی گریخته بود و مخفیانه زندگی می کرد. زمانی که او بازداشت شد تنها فرزندش به نام نرگس 2سال داشت و دستگیری او آغاز جدایی پدر از دختر بود. سال های سخت زندگی حیدر از همان زمان آغاز شد تا اینکه سرانجام با پادرمیانی شماری از بزرگان ...
پسر جوان برای رسیدم به دختر مورد علاقه اش، برادر او را کشت
حادثه 24 - من فقط یک جرم مرتکب شدم و آن هم عاشقی بود. عشق مرا به اینجا کشاند و حالا باید به اتهام قتل از خودم دفاع کنم. این بخشی از دفاعیات پسر جوانی است که دیروز به اتهام قتل در شعبه دهم دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد. پسر جوان برای ازدواج با دختر مورد علاقه اش، برادر او را کشت. متهم مدعی است این شرط مادر آن دختر برای موافقت با ازدواج بود. تحقیقات جنایی در این پرونده از سال گذشته ...
ماجرای گوشی هوشمند در توالت سوریه!
کتاب است؛ روز آخر که داشتم می آمدم در سالن غذاخوری سینی غذا که دستم بود خوردم به تور همان آقای حفاظتی که قرار بود موبایلم را بهش تحویل بدهم. گفت: به به فکر کردی نیایی من قیافه ات یادم می رود؟ علی پرشکوهی لشکر 16، سردار حق بین؟!... گفتم: خب دیگر، آقا ما یکبار آمدیم گفتیم سلام علیکم تو آمار ما را آوردی جلوی چشم ما. من اگر گوشی را می دادم دیگر چه می شد؟ گفت: گوشی را بیاور بده. گفتم ...
ازدواج دختر 15 ساله با مرد 32 ساله برای فرار نقشه شیطانی ناپدری اش / شوهرم هم مرا بدبخت کرد + جزییات
به گزارش زیرنویس، دختر جوان در حالی که قطره های درشت اشک از چشمان زیبایش روی گونه می غلتید، گفت: ناخواسته معتاد شدم، شوهرم مرا معتاد کرد تا کنارش بمانم اما دیگر خسته شده ام می خواهم طلاق بگیرم و ترک کنم. بعد سرش را به زیر انداخت. انگار داشت خاطرات زندگی کوتاهش را مرور می کرد بعد از چند [...]
دختر قصه گوی ایران| به عشق بچه ها و کتاب همه سختیها را به جان میخرم
تا همین امروز هر روز بر این حلقه های کتاب و کتابخوانی افزوده شده بچه هایی که روزی روزگاری شاگرد خودم بودند به واسطه همین کتابخواندن ها حالا اقا معلم یا خانم معلم روستاهای منطقه شده اند و خیلی هایشان هم در رشته های مختلف دانشگاهی مشغول به کارند. ماموریت کتابی ام شروع شد آنقدر شیرینی این کار به مذاق مریم خوش می آید که تصمیم می گیرد به مناطق مختلف کشور سفر کند و با بردن کتاب به ...
گزارش میدانی از مواجهه اصناف با طرح اصلاح نظام کارمزد / دوراهی قبول وضعیت جدید یا تلاش برای دور زدن؟
پله پایین بروم که فقط برای شما پول نقد بیاورم؟ سپس به یک مغازه لوازم خانگی رفتم. با صاحب مغازه گرم صحبت شدم، از بازار کسادشان و از بی عدالتی ای که در جریان است، گفت. او جمله ای را بیان کرد که برایم بسیار جالب بود؛ چراکه از این بُعد به ماجرا نگاه نکرده بودم. صاحب مغازه به من گفت: اگر این لباس شویی را از فروشگاه من بخری، باید کارمزد پرداخت کنم، اما اگر از جایی مثل هایپراستار که خواربارفروشی ...
تصمیم تهران برای پای متلاشی شده!
لگن و ران و پاشنه ام داشت می پوکید. سرم مدام به زمین می خورد اما دیگر نای ناله کردن نداشتم. فکر کنم اگر یک دقیقه دیگر این کشیدن ها ادامه پیدا می کرد جان می دادم. خودم هم مانده بودم از این همه تحملی که خدا بهم داده بود؛ آن هم در وضعیتی که هر کدام از بچه ها فقط با یک تیر افتادند و شهید شدند. چرا خدا نمی خواست جانم را بگیرد؟ شاید هنوز تسویه حسابم توی دنیا تمام نشده بود! بالأخره به آن طرف اسفالت ...
شاهکار دختر ایرانی با 99درصد معلولیت: تسلیم نمی شوم
خودم خواسته باشم، نه شبیه دیگران اما روزگار من را مستقل کرده است. پدر و مادرم را از دست داده ام و اینگونه مستقل شدم. خواهرزاده ای دارم به اسم فاطمه که سال هاست مربی من هم هست، با فاطمه زندگی می کنم و او مراقب من است. خوش شانس هم هستم چراکه برای دومین بار قرار است با فاطمه به مسابقات برون مرزی اعزام شوم و در هانگژو با هم هستیم. در ادامه برمی گردیم سراغ بوچیا، این رشته برای تو درآمدی هم ...
16 سال زندگی وحشت آلود! / قاتل بچه هایش را هم پنهان کرده بود! + عکس
.... هنگامی که وضعیت وخیم 2 جوان مجروح را دیدم خودم نیز از آن جا گریختم. خواهرزاده ات که به قتل رسید چند ساله بود؟ نصرت ا... حدود 18 یا 19 سال داشت اما پسر عمه اش که او نیز از ناحیه پا مجروح شد 23 ساله بود. بعد از شلیک کجا رفتی و اسلحه را چه کردی؟ بلافاصله به طرف رودخانه رفتم و سوار همان تیوب هایی شدم که با آن ها به ماهیگیری می رفتیم. قصد داشتم خودم را به ...
گفتگو با برگزیدگان مسابقات قرآن بسیج / تلالوء نور قرآن در خانواده 5 نفره همدانی
الحمدالله لطفاً فرزندان خود را معرفی کنید در چه سنی در مسابقات خانوادگی قرآن بسیج شرکت کرده اند؟ تسنیم خانم در سن 13/5 سالگی، آقا محمدصالح در سن 9 سالگی و فاطمه سنا 7 ساله بودند که در سال 1401 در این مسابقه شرکت کردند. البته شرط تعداد 4 نفر برای شرکت در بخش خانوادگی لحاظ شد و دختر کوچکم به دلیل اصرار بنده حفظ خود را ارائه دادند؛ همین موضوع باعث رنجش ...
آستانَه بوسانِ پاییز
گوجَه هایی کی آبش را اِفتادَه بود مِذاشتَن لای نون لواشایی که پنیر اَز کُنارِشان رَد شده بود سلام دادَه بود، بعد مِچیدَن دَ این سطِل پلاستیکیای دَردار بزرگ، باز رفته بود به آقام گفتَه بود، آقامم اون شب اومَد خانَه یُخده سِگِرمَه هاش تو هَم بود، البته حَقم داشتا مُگُف این هَمه من خوراکیای رَنگِ وارَنگ میارم خانَه، تو چرا رفتی لقمَه های دَسمالیِ کثیف استاندی. عالَمِ بَچَگیَس دیه! خودتانَ بذاریتان جای ...
روایت بانوی مبارز از مقاومت خرمشهر/صدای ضربان قلبم را می شنیدم
مقدس و راوی کتاب چراغ های روشن شهر نوشته فائزه ساسانی خواه که سال 1398 توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده، گفت وگو کردیم. فرهادی دختر 15 ساله ای است که قرار است وارد متوسطه اول شود، آتش ماشین جنگی صدام مدارس را به تعطیلی می کشاند و این دختر را به جای مدرسه عازم مسجد جامع خرمشهر می کند. این رزمنده دوران دفاع مقدس در هفته دفاع مقدس به خبرگزاری آمد تا در گپ و گفت ...
حکم اعدام برای دامادی که به خواهرزن نوجوانش تجاوز کرد
به گزارش ایران، مهر سال 1400 دختر نوجوانی به نام سمیرا همراه پدرش به اداره آگاهی رفت و در شکایتی گفت: چند روز قبل پدر و مادرم برای شرکت در یک جشن عروسی به شهرستان رفته بودند اما من و خواهر کوچک ترم را به خاطر اینکه باید به مدرسه می رفتیم با خود نبردند و برای اینکه تنها در خانه نمانیم ما را به خانه خواهر بزرگم میترا که به تازگی ازدواج کرده، بردند. یک روز وقتی از مدرسه به خانه برگشتم متوجه شدم ...
وقتی کلاه سبزهای نیروی دریایی ارتش دفاع از خرمشهر را به بازنشستگی و انتقال به تهران ترجیح دادند
هم جانشین فرمانده منطقه دوم دریایی بوشهر. بازنشسته شده بودم و می توانستم با خیال راحت به تهران بروم و از دوران بازنشستگی ام در تهران یا حتی خارج از ایران لذت ببرم. در ابتدای جنگ فرمانده منطقه دوم دریایی بوشهر ناخدا رزمجو بود. آن روز حدود ساعت 2 بعدازظهر از ستاد تکاوران پیاده به طرف دفتر فرمانده منطقه می رفتم. در پارک موتوری یک دفعه صدای هواپیما را در آسمان شنیدم و بعد دو هواپیمای میگ ...
شیلا خداداد اعضای بدنش را اهدا کرد | اقدام شوکه کننده شیلا خداداد +عکس
روز و یک زمان کنار هم نشستیم و فرم پر کردیم و تمام اعضای بدنمون رو اهدا کردیم و کلی با هم راجع به این موضوع حرف زدیم و خوشحال بودیم از کاری که انجام دادیم ..اونروزا هنوز اهدای عضو اینطوری جا نیوفتاده بود ما خواستیم جزو اولین نفرها باشیم و شروع کننده ... چند وقت بعد عسل عزیز از بین ما رفت و فهمیدم که اهدای عضو عسل ،جون چند نفر رو نجات داده...تا مدتها حالم بد بود و غمگین از رفتن عسل و در ...
مادرم همیشه می گفت تو برنده نوبل می شوی و من می خندیدم!
تبریک می گویم. کاریکو: ممنونم خیلی ممنون اسمیت: شما در حال حاضر کجا هستید و چگونه خبر را شنیدید؟ کاریکو: من خواب بودم و در واقع همسرم تلفن را جواب داد. من در خانه ام هستم در حومه فیلادلفیا در ناحیه ابینگتون. من برای شرکت در یک کنفرانس رفته بودم و روز شنبه بازگشتم. ما 50 سال فناوری دی ان ای نوترکیب را جشن گرفتیم و من با افراد بسیاری دیدار کردم که در دهه 80 و 90 زندگی ...
انتخاب راه حق و باطل
... خداوند متعال نیز فرمود من تو را و هر کسی را که از تو تبعیت کند، به جهنم وارد می سازم (ص:85). پس انسان ها همواره دو راه پیش روی خود دارند؛ یکی راه حق است و دیگری راه باطل. در راه حق همه چیز مبتنی بر وعده و سخن حق و حقیقت و درست است، ولی راه باطل همه چیزش مبتنی بر وعده های پوچ و دروغین و ظاهرگرایی آراسته ای، چون غبار است. پس تو ای بنده خدای تعالی، اگر دیدی نفست به چیزی متمایل شده ...
وقتی روایت را جرعه جرعه سرمی کشی و طعم هرقصه زیر دندانت حس می شود
روزها عزادار برادرم هادی بودم که دنیایش را عوض کرد و رفت قبل از این که آغوش گرم پدرمان را درک کند و بخزد توی بغل بابا. بابایی که بود و نبود . روزی که نامه بابای شیشه ای ام را خواندم آن دفترچه یشمی رنگ شد همه زندگی من و مادرم گیس مشکیاش را سفید بافت . ولی من حق را با ظرف پرشیر به مادرم دادم . یاد آن روز بخیر که چقدر کیفور بودم از این که تو خونه آقاجون صبحانه خامه عسل داشتیم . ازخدا که ...
عکس | داستان حیرت آور پسربچه ای که از جنگل متنفر است | 9 سال طوال کشید این فیلم را بسازم
ماهه این لوکیشن ها را آماده می کردم. مجبور شدم ماکت برخی خانه ها را بسازم. حتی تأمین لباس کاراکترها با خودم بود! تنهایی داخل سوله می رفتم، کارهایی را انجام می دادم و بعد از 7 ماه از سوله بیرون می آمدم تا یک صحنه آماده شود. وی ادامه داد: واقعاً کسی را نداشتم به من کمک کند و 9 سال برای ساخت این فیلم وقت گذاشتم. حتی تلاش کردم تغییر سن بازیگران کودک فیلم در این بازه 8 ساله، در فیلم مشخص ...
مدیریت افکار و احساسات برای رسیدن به سلامت روان + فیلم
هفته سلامت روان سال 1402 از امروز 18 مهرماه با شعار سلامت روان مسئولیت فردی و اجتماعی همه ماست آغاز شد. عنوانی که برای اولین روز از این هفته در نظر گرفته شده است تأثیر متقابل افکار و احساسات در سلامت روان است. محمدرضا کمن، روانشناس بالینی در گفت وگو با ایکنا به بایسته های زندگی شاد در بستر خانواده و معرفی شش هیجان پایه که در افکار و احساسات انسان تأثیرگذاری بالایی دارد، پرداخته است که ...
دوچرخه بی ام ایکس
کمک او پایین آمدم. و با دوچرخه بی ام ایکس مواجه شدم. محکم پدرم را به آغوش کشیدم و می دانم که همین ذوق و آغوش محکم برای پدر کافی بود و همچنان هم هست. از قهر و ناراحتی ام بود؟ نمی دانم! اما غافلگیر شدم. و من اکنون صاحب یک دوچرخه بی ام ایکس هستم. دو برادر بزرگتر هم دارم، متعلق به آنها هم خواهد بود. همان دوچرخه امروز دست کم 2 تا 3 میلیون تومان قیمت دارد و اگر حد وسط را بگیریم می شود: حدودا 3 هزار و 100 برابر. زیبا نیست؟ ...
منافقان فکر نکنند که امام در صحنه تنهاست
می باشد تاریخ تولد 1327 وصیت نامه با دست خود به فداییان اسلام می نویسم به دلیل اینکه نه پدر دارم و نه مادر دارم و سرپرست خانواده خودم هستم خواهش می کنم هر وقت که من شهید شدم سرپرست خانواده من خودتان باشید. پسرم آن راهی که پدرت رفت، از تو خواهش می کنم همان راه حق که پدرت رفته تو هم آن راه را ادامه بده. دوستان و آشنایان، رسیدن شهادت مرا به یکدیگر تبریک بگویید، هیچ گونه برای ...
ستاره سادات قطبی و آقای مجری در یک قدمی طلاق ! / شب تلخی که لو رفت !
باشم اشتباه کردم دوباره ازدواج کردم من میخوام تنها باشم،دوست ندارم دلبسته و وابسته ی مرد دیگه ایی بشم.نه اینکه تو بدی،نه !خوبی هات بیشتر از بدی هاته اما نمیخوام ادامه بدم .شیشه ی ماشین رو دادم پایین و آبمیوه ایی که تو دستم بودرو پرت کردم بیرون وگفتم برو خونه وسایلامو بردارم برگردم خوابگاه.هییچی نگفت آروم رانندگی کرد.نیمه های شب بود و خیابون ها خلوت عمدا راه خونه رو طولانی کرد بعد از ...
ناگفته هایی از رسول ملاقلی پور درباره ی گلشیفته فراهانی
تعارف کرد و فندک را هم خودش برایم گرفت و با این حرکت یخم را کامل کامل آب کرد: تو پسر اکبری؟ اکبر قدیانی؟ گفتم: آره خب! این را که گفتم، ابروهای پرپشتش گره خورد به هم: لعنت به جنگ! لاکردار، هیچ چیز مثل جنگ نکبتی نیست! بعد ادامه داد: اگر جنگ نبود، تو با وجود آن پدر که پایه ی هر شیطنت و رفاقت و خنده و بزم و طربی بود، الان شادترین پسر شهر بودی، نه این مأخوذ به حیای خجالتی! بعد هم چند تایی از خاطره هایش ...