اسرار نیمه شبِ خیابان های تهران که توسط یک شهروند فاش شد
سایر منابع:
سایر خبرها
لبخندی که راز شهادت محسن شد
به گزارش جهان نیوز به نقل از فارس، دستمال سفیدی به دست داشت که گل لاله قرمز رنگی گوشه اش گلدوزی شده بود. مرتب روی قاب عکس ها را دستمال می کشید آن چنان ظریف و حساس این کار را می کرد انگار مهم ترین و تخصصی ترین کار عالم است. با دستان چروکیده اش که هر ردیفش قصه ها برای خودش داشت روی قاب ها را دست می کشید؛ نکند که پُرزی روی تصویرها بماند. با هر کدامشان هم حسابی دردل می کرد از این ور و آن ور می گفت از ...
دوستی با یک نابغه ی ادبی چه شکلی است؟
! سلام برسون به حافظ! . از زمانی که بچه هایم کلاس چهارم بودند از این جمله استفاده نکرده بودم، اما انگار تنها پاسخ مناسب همین بود، مثل پاسخ کودکی ده ساله به کودکی دیگر. سپس آنجا را ترک کردم، بعد از پنجاه متر صبر کردم تا پیامی بفرستم -هنوز در گوشی ام هست. احساساتم جریحه دار شده بود پس کلماتم را با دقت انتخاب کردم: میل تو به خلوص یک جورهایی فاشیستی است . با اینکه دوستی مان بالا و پایین داشت ...
دیگر حتی گل ها هم حالش را خوب نمی کردند
بچه محله میدان اعدام بود اما هر لحظه زندگی اش پر از شور زندگی بود و امروز که زادروز اوست، چه خوب است که ما هم در ایسنا از دلبستگی هایش بگوییم که دوستدار صادق هدایت بود و شیفته نصرت رحمانی، دلش برای ادبیات پر می زد، تئاتر، بی قرارش می کرد، بیژن مفید یگانه مرشد و مرادش بود و خودش، مامنی برای جوانان تئاتری که راه و رسم کارشان با او زمین تا آسمان فاصله داشت ولی دل شان بسیار به هم نزدیک بود. ...
احمد طالبی نژاد: روایت قتل مهرجویی را باور نکردم
فیلم های سینمای روشنفکرانۀ ایران است و به این راحتی، با این اشارات گذرا، نمی توان پی به عمقش برد. این فیلم پر از نشانه است و از حیث نشانه شناسی، یکی از قوی ترین آثار مهرجویی است و نیاز به کنکاش بیشتری دارد. اسد قبل از خودکشی، در راه برگشتن به خانه بود و با طبیعت حرف می زد. مثلا به ابرها گفت از جلوی خورشید بروید کنار. با رودخانه هم حرف زد. و بعد رفت خانه و خودش را سوزاند. انگار که با طبیعت ...
پایان تلخ قرار عاشقانه یک دختر و پسر تهرانی در آ اس پ
دیدارهای ما را اما اکباتان رقم نزد. تعیین سرنوشتش به مجتمع آپارتمانی دیگری واگذار شد که دست بر قضا یکی دیگر از نقاط داغ پایتخت است. بعد از بحث های جذاب آن شب قرار گذاشتیم دوباره همدیگر را ببینیم. حدس می زدم اتفاق خوبی بین ما در شرف رخ دادن است. کسی در زندگی ام نبود. مطلقا آزاد بودم. چرا که نه؟ بودن با یکی که خانه اش همین بغل است و لازم نیست برای قرار و دیدار میلیون ها ساعت در ترافیک کلاج و ترمز گرفت ...
پیکر برادرم را بی آنکه بشناسم تحویل معراج شهدا دادم!
و لبخند روی لبش بود. حالت شهادت مصطفی مرتجی طوری بود که کسی فکر نمی کرد ایشان به شهادت رسیده باشد. به همین خاطر رزمندگان صدایش کردند و گفتند حاجی پاشو برویم اورژانس! اما او شهید شده بود. انگار که مدت هاست به شهادت رسیده است. شما قبلاً در صحبت های تان به این نکته اشاره کردید که بعد از شهادت برادرتان محمود بالای سرش بودید، اما او را نشناختید. ماجرا چه بود؟ محمود در سه راه شهادت ...
وقتی صرفا سرمایه حرف اول را بزند، هنری وجود ندارد
عوامل این فیلم و دو اثر قبلی ام همکلاسی هایم بوده اند. همیشه فیلم کوتاه برای من پلی برای رسیدن به سینمای بلند است و خیلی به دنبال هزینه در این سینما نیستم. قصه این اثر بعد از یک گفت وگو با یک دکتر آزمایشگاه به ذهنم رسید؛ یک خانم بعد از 40 سال فهمیده بود که دختر پدرش نیست و این زن تردید داشت جواب حقیقی آزمایش را اعلام کند. وی ادامه داد: ماجرا ، فیلمی کارگاهی و محیط فیلم داخلی است. فیلم قبلی ...
انتشار تحقیقی جدید دربارهٔ گویش مشهدی
بخشی از این کتاب می خوانیم: ادّهٔ سر خدّه /addeye sare xadde?/ [ترکیب وصفی] کنایه از کسی که در جای مناسب خودش (چه از نظر فیزیکی و چه از نظر مفهومی) قرار نداشته باشد. [ اصلاً نِفهمیدُم مو رِ بِری چی تو او جلسه دعوت کِرده بودَن. شده بودُم اَدّهٔ سرِ خَدّه : اصلاً نفهمیدم چرا مرا به آن جلسه دعوت کرده بودند. شده بودم وصلهٔ ناجور – برو از وِسطِ ما کنار؛ دِرِم حرف مِزِنِم ما، اَدّهٔ سر خَدّه ...
تصاویر کم تر دیده شده از شهید آرمان علی وردی+عکس و فیلم
فوتبال و ... را برای خودش داشت. ما با هم دیگر خیلی جاها مثل کوه رفتیم. محمدامین و دوستش در حال برف بازی به همراه داداش آرمان اما رابطه برادرانه محمدامین و آرمان به خوش گذارنی محدود نمی شد. آرمان سعی می کرد برادرش را با مسائل اعتقادی هم آشنا کند. محمدامین در خاطراتش از شب هایی می گوید که آرمان برای او قصه های اهل بیت علیهم السلام و شهدا را تعریف می کرد. محمدامین و ...
وصیت نامه دختربچه فلسطینی را بخوانید!
ناآشنا نیستند. خودش در همین چند دقیقه، شهادت و جان دادن بچه های زیادی را دیده. میان گریه هایش می گوید: چند دقیقه بعد دوباره موشک زدند. یک بچه دیگر در خیابان داشت بازی می کرد اسمش صالح بود. صالح سرش باز شد. مغزش آمد بیرون. ام البنین بودی ولی شش ماهه دادی! 15سال چشم انتظار بودند. برای آنکه مثل همه زوج های دیگر خدا فرزندی به آنها عطا کند و صدای خنده ها و شیطنت های فرزندشان تمام ...
رفوگر انقلابی
همشهری آنلاین_پریسا امیرقاسم خانی: او هر وقت فرصت می کند، از دالان بازار فرش فروش ها می گذرد، به راهروی باریک و متروک کارگران رفوگر می رود و در دکان قدیمی و رنگ و رو رفته، میان فرش های قدیمی گم می شود... قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید اوایل دهه 60 بود. هنوز انقلاب جان نگرفته بود. تا چشم باز کردند، جنگ شد. همان سال ها به خاطر رشادت هایش در انقلاب و جنگ، برای مدتی ...
یاری: انگار تیلور بچه امامزاده حسن است و یزدانی کشتی گیر آمریکایی!
مردم می شود. برخی از مردم انگار به عیب جویی عادت کرده اند. گرفتن 9 مدال کار کمی نیست. اگر با آقا تختی هم مقایسه کنید او این تعداد مدال را در 14 سال گرفت و سال های بی مدالی را هم تجربه کرده بود، اما حسن یزدانی از 2015 تا 2023 (در 9 سال) 9 مدال رفته و هر جا رفته دست پر بازگشته است. با این حال در مورد او قدرناشناسی می کنیم. البته که بعد از دوران حسن یزدانی هم به دلیل سیاست غلطی که در این سال ها داشتیم ...
پروین سرخ که می شد، صدای بال مگس را هم می شنیدی! | دخترها به حجازی شماره تلفن می دادند اما ... | راز ...
و حراست ورزشگاه آمدند و با صحبت هایی که کردند مساله حل شد. خاطره ای از دربی بگویید... یکی از خاطرات من برای زمانی بود که در بیله فلد بودم. آقای خوردبین تماس گرفت و گفت: دروازبان نداریم. خواهش کردند که بیایم و من هم ساعت 12 به تهران رسیدم. حتی خانواده ام هم نمی دانستند من ایرانم و در فهرست نبودم. علی آقا گفت: تمرین کن، چون به زمین می روی. علی آقا دو تا از بچه ها را هم آورد که ...
راز محبوبیت حاجی خاکریز در محله باروت کوبی
مسجد را از سر گرفتم. یک روز محمد مجروح و خون آلود می آمد. روز دیگر رضا برمی گشت. این داستان همین طور تا اواخر جنگ تحمیلی ادامه داشت و من هر بار با دیدن پسرهایم احساس غرور می کردم و از اینکه بچه های صالح و سالمی تربیت کرده بودم خدا را شاکر بودم. پیرهادی اینها را می گوید و می افزاید: همیشه من و سیده صغری حسینی که شیرزنی بود نگران پسر کوچکمان ولی بودیم. پاییز سال 1366 بعد از چند ماه به خانه ...
شاعری که حرف خودش را می زد
معلم انشای ما زنگ تفریح مرا به دفتر برد، گفت: پسر جان آن شعر حافظ را که خواندی دوباره بخوان. گفتم که دل داده ام به یاری عاشق کشی نگاری/ مرضیه السجایا محموده الخصائل . برای این من لام را انتخاب کرده بودم که او قطعا نمی توانست جواب بدهد یا یکی یک چیزی به بچه ها می گفت و یا به او کمک می کردند: لب، چون بگشود سوی آن به شتاب/ استخوانش فتاد اندر آب بچه ها از حرف لام همین ها را بلد بودند. این ها می خواستند ...
افشاگری بی سابقه دروازه بان پرسپولیسی از مرد اخلاق فوتبال ایران
...، بعد همه بخورید! این شد مربی؟ 14 بازیکن به خاطر او از تیم ملی استعفا دادند. اولین بار است که می گویم. وقتی با او صحبت می کردید فقط شمشیر دستش بود و الان همه می گویند استاد بزرگ آقای دهداری! از نظر من استاد یعنی علی پروین! یعنی وقتی کنارش هستی با او شوخی کنی، بگویی و بخندی. استاد یعنی اصغر شرفی! استاد ابراهیمی! استاد یاوری! تا شب می توانم بگویم چه کسی استاد است. *دهداری مرا از فوتبال ...
از آواز تا آوارگی ؛ روایت دردناک یک موسیقیدان
؛ زیرا برای خلاصی از آن خاطرات نکبت مدتی به عالم فراموشی پناه برده بود؛ اما بار دیگر آن خاطرات برایش تازه شد. فرشته از آن روزها با بدترین صفت یاد می کند. 15 آگست 2021 بدترین تجربه او در طول زنده گی اش بود: روزی که کابل به دست طالبان سقوط کرد، من به دور از خانواده ، تک و تنها میان چهاردیواری خانه در کابل زندانی شده بودم. همه جا را سکوت مرگ بار فرا گرفته بود. حتا تا هفته ها بعد نیز به جز از ...
بسیج پویا ، بسیج ایستا ، مراقب معیارها هستید؟
در انقلاب و در جنگ و در شرایط خاص، جوری مبارزه می کردند و فداکاری می کردند که خصّیصین و قسّیسین و اولیاء که به تعبیر خود امام می گفت 40 سال عبادت کردید چهله ها نشستید، خداوند از شما قبول کند اما یک بار هم وصیت نامه این بچه ها را بخوانید. بچه های روستایی و دهاتی یک تعابیر و حرف هایی می زند اولاً کاملاً صادقانه، هزینه اش را می پردازد ادا در نمی آورد. عارف بازی نمی کند، عرفان بازی نمی کند. بعد پایش ...
این ارادت میراث مشهدی هاست
زن یک بچه توی بغلش است، یکی را هم دنبال خودش می کشد و انگار کسی دنبالشان افتاده باشد تند تند می رود تا به ایستگاه مترو برسد. با خودت می گویی این طور که می روند، هیچ چیز نمی تواند متوقفشان کند، نه سنگینی بچه توی بغل و نه غرغر آن یکی که در پی اش کشیده می شود که یک مرتبه انگار آپاراتچی دنیا دکمه استپ را زده باشد، زن در میانه میدان می ایستد و بچه ها را به خط می کند کنارش و بعد دست ها می رود روی سینه ...
در همسایگی نور
جلو را بهتر ببینم. عاشق صحنه ای بودم که بابا را با آن لباس مانتویی مشکی، زیر تابلوی یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه می دیدم. حوض بزرگی وسط صحن بود. دورش می زدم. چادرم توی هوا می پرید و دنبالم می آمد. من خجالت نمی کشیدم اما زینب چرا. خودش را خیلی خانمانه می رساند به بابا. زهرا هم توی بغل مامان دست و پا می زد و برای بابا دلبری می کرد. ولی من و چادرم با بپر بپر می رفتیم. بعد نماز دور ...
ماجرای عجیب روحانی که سر از کمپ ترک اعتیاد درآورد!
ها به این دلیل که هر وقت دستگیرشان می کردند با قاضی روحانی مواجهه می شدند که حکمشان را صادر می کرد. نیروی انتظامی هم که معلوم است چون دستگیرشان می کردند. آن دوره تابستان و ماه رمضان خیلی پای حرف و دغدغه هایشان نشستم. بعد که به قم آمدم به کمپ های آنجا هم سر زدم در تهران هم همین طور. انگار که دیگر کار اصلی ام شده باشد، تبلیغ در کمپ. راستش را بخواهید این معاشرت ابتدا برایم صرفاً به عنوان ...
تقیه سربازان شیعه ارتش عراق در کمک به ایرانیان/ گربه ای که برای اسرا دردسرساز شد
...... مردم که ترسیده بودند به سرعت دور شدند و او لگدی به شانه ام زد و غر غر کرد که چرا با مردم حرف می زنم. با لگد او درد در بدنم پیچید و در دلم گفتم: خدایا به فریادم برس گیر شمر افتادم. از ترس شمر از صدور انقلاب صرف نظر کردم و فقط با لبخندی مردم را نگاه می کردم. چند دقیقه بعد مرا پیش اسرای ایرانی بستری در بخش پنج بردند. در این بخش روی هر دو تا تخت به هم چسبیده چهار اسیر بیمار اسهال ...
ازدواج برای این مرد ایرانی یک سرگرمی است! | صحبت های عجیب مرد سه زنه! + فیلم
ترجیح دادم، از اسم مستعار برایشان استفاده کنم. ابتدا پای حرف های همسر اول نشستم که در کمال تعجب بدون اینکه خودش دارای نقص یا ایرادی باشد، تصمیم گرفت برای شوهرش همسر دوم بگیرد. سپس حرف های همسر دوم را می خوانیم، درباره اینکه چطور پذیرفت هووی دوست صمیمی اش شود. در ادامه گفت وگوی فردا را با این دو هوو می خوانید.آرزو: بعد از ازدواج متوجه شدم، همسرم تمایل به چندهمسری دارد. همسر ...
در انتظار جغدی خیالی به نام هِدا/ نگاهی به فیلم نبودن
...، تا مادر روزبه، حتی دختر کافه چی (لنکا)، و حتی جغد خیالی ای که نامش هِداست ربط پیدا می کند. آن شبی که روزبه از دست لنکا سیگار می گیرد، دوربین یک لحظه از او جدا می شود و راه خودش را می رود، وزن نبودن ولادیمیر است که سنگین تر می شود. فردا صبح روزبه در آپارتمان سابق پدر، صدای برادر را می شنود که روی فیس بوک برایش پیام گذاشته. دعوت نامه خیلی پیش تر فرستاده شده بوده. تا این جا انگار تمام ...
تیم عالی بدون سرمربی!
...، لابد چیزی درست نشده که هنوز هم سر حرفش هست و اگر نمی تواند ادامه بدهد و قرارداد ندارد، پس چرا و چگونه روی نیمکت می نشیند؟ یعنی این پرسپولیس بدون سرمربی آن قدر خوب می برد؟ دو دقیقه آرام بگیر! صحبت های چند روز قبل محمدحسین کنعانی زادگان درباره وارد کردن رنجروور 100 میلیاردی باعث شد تا جو ورزش ایران به قدری ملتهب شود که کشتی گیرها و پرسپولیسی ها به جان یکدیگر بیفتند و ادبیات ...
شکنجه هم حریف اعتقاد آرمان نشد
، تشکیل نشدن کلاس صبح حوزه فرصت خوبی بود تا آرمان کمی بیشتر در خانه و کنار مادر بماند، موقع رفتن مثل همیشه با مادر دست داد و یا علی گفت و رفت، ساعت حدود سه بعد از ظهر بود که مادرش زنگ زد به آرمان و گفت: خیابان ها شلوغ است و شب زودتر بیا، او هم در جواب مادر گفت: باشه مامان، به همه سلام برسون ، یا علی، خداحافظ، استرس آشوب ها و شلوغی آن روزهای تهران، کار خودش را کرده بود و مادر را بی تاب پسر. ...
وقایع نگاری دقیقه ای مرگ 6 کودک فلسطینی
هومن جعفری، خبرنگار: آمار انگار این طوری اعلام شده که در هر 15 دقیقه، کودکی در غزه کشته می شود. بنابراین می کوشم تا این مطلب را با واحد شمارش کشتار کودکان در غزه تنظیم کنم. از زمان نوشته شدن این مطلب تا انتهایش، هر یک ربع یک بار، کودکی کشته می شود. تلخ است اما فقط برای چند دقیقه یا چند لحظه. بعد ذهن مان تمرکزش را از دست می دهد. دست می رود توی جیب و گوشی را درمی آورید و وسط خواندن این مطلب، گوشی ...
مساله فلسطین را از زاویه علاقه مندی جوانان مطرح کنیم
رمان آنکه به حیفا بازگشت منظری کاملاً متفاوت اتخاذ می کند. این رمان داستان خانواده ای است که وقتی موجودیت اسرائیل شکل می گیرد، از سرزمین مادری شان فرار می کنند و فرزندشان را به جا می گذارند و وقتی سال ها بعد به فلسطین برمی گردند، متوجه می شوند که یک زوج یهودی او را بزرگ کرده اند. پسر به طرف پدر و مادر اصلی خودش نمی رود و ترجیح می دهد به سمت زوجی برود که او را بزرگ و تربیت کرده اند. استنتاج می شود که ...
تهران سیم آخر ؛ نگاهی به سینمای مهرجویی از زبان مهدی کرم پور
دید با من قرار گذاشت. خیلی اتفاق عجیبی بود، برای این که دیدن مهرجویی و حضور در کنار او برایم اتفاق بزرگی بود. یادم هست در آن موقع تئاتر در انتظار گودو را کارگردانی کرده بودم و داشتم آن را می بردم روی صحنه، آقای مهرجویی هم داشت یکی از اپیزودهای قصه های کیش را می ساخت به نام دختردایی گم شده . با هم در [شیرینی فروشی] بی بی عباس آباد قرار گذاشتیم، از فیلم خیلی تعریف کرد و بعد که حرف هایش تمام شد ...