سایر منابع:
سایر خبرها
سلطان غم کارگر!
ولی جنس صحبت و مشکلات شان چیز دیگری بود و امیدی که من به دنبال آن در میان آنها بودم، جایی نداشت! طوری صحبت می کردند که انگار قرار است فردا دیگر نباشند و این مرا در حین مصاحبه چند بار آزار داد. ولی ادامه دادم، هرکدام دارای مشکلات خاص خودشان بودند، از پیرمرد 80 ساله با چند فرزند تا مرد 55 ساله سرطانی و افرادی که هر کدام مشکل خود را داشتند. در چهره هایشان سختی هایی نهفته بی داد می کرد ...
گریه هایم را نگه می داشتم برای خلوت و سحر
و بلا از سرش گذرانده بود. انگار چند بار از خدا گرفته بودمش. اما با قسمت نمی شود جنگید. روزی اش چیز دیگری بود و خوشا به حالش که خوش روزی بود. اینکه او به شهادت رسیده است و به مرگ طبیعی از دنیا نرفته، قوت قلبی برایم بود. محمد دوست داشت شهید شود و حالا که به خواسته اش رسیده بود، من هم قوت قلب می گرفتم. دسته عزاداری شهدا بعد از شهادت محمد، هر طور شده روزگار را سپری کردم و سعی کردم جای ...
فریاد مظلومیت غزه با رنگ و نقش
در دو هفته اخیر پس از طوفان الاقصی و ایستادگی و مقاومت فلسطینیان دربرابر طاغوت بین المللی و پس از آن حمله وحشیانه رژیم جنایتکار صهیونیستی به مردم بی دفاع غزه و گسترش ددمنشی این رژیم غاصب وحمله به بیمارستان المعمدانی و مکان های امنی که بی دفاعان درآن حضور داشتند، مثل کلیسای ارتدوکس سنت پورفیریوس، دل هنرمندان آزادیخواه آن قدر به درد آمد که همه دست به کار شدند تا برای نشان دادن چهره واقعی صهیونیست ...
شاید یکی از اشتباهاتم در کار بازیگری همین بوده باشد که چسبیدم به بیشتر کار کردن و در انتخاب نقش ها وسواس ...
به گزارش سینماپرس ، عباس محبوب را در تلویزیون با سریال های تعطیلات نوروزی، چمدان، خاله خانم، دردسر بزرگ، این چند نفر، ترش و شیرین، مرز خوشبختی، حکایت های کمال، جذر و مد و... دیده ایم که بعضی از این آثار همچنان در خاطر جمعی مخاطبان قاب کوچک مانده اند. این بازیگر پیشکسوت همچنین سال ها در آیتم های نمایشی سیمای اقتصاد ما، که یکی از برنامه های پرمخاطب تلویزیون در دهه 60 بود، حضوری ثابت داشت ...
لبخندی که راز شهادت محسن شد
مردم پیوست و در راهپیمایی ها شرکت کرد. پس از پیروزی انقلاب بار دیگر به سنگر علم و دانش بازگشت و با استعداد فراوانی که داشت درسش را ادامه داد. سوم دبیرستان بود 16 سال و چندماه داشت؛ تازه پشت لبش سبز شده بود و چهره زیبایش به خاطر کار در مزرعه پدری و زیر آفتاب ماندن حسابی گندم گون شده بود، با خستگی زیاد اما چشم هایش همیشه می خندید. موقع امتحانات پایان ترم بود چند سالی بود که نامحرمان به ...
دوستی با یک نابغه ی ادبی چه شکلی است؟
خواهد افتاد، بااین حال آمادگی اش را نداشتم. پرسیدم آخر چرا؟ . جواب داد: به خاطر نشریۀ اخبار امروز و موضعش دربارۀ مسئلۀ ناتو. نمی توانم بپذیرمش . لحظه ای درنگ کردم تا حرفش را هضم کنم. حرف هایش با عقل جور درنمی آمدند. اخبار امروز پرتیراژترین روزنامۀ سوئد است و من جسته وگریخته برای بخش فرهنگی آن مطلب می نوشتم، اما به استخدام این روزنامه درنیامده بودم و حتی قرارداد ...
برادر کوچک آرمان علی وردی: داداش در آخرین جشن تولدش نمی گفت چه آرزویی دارد+عکس و فیلم
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، از وقتی رفت حوزه، اتاقش به نبودن هایش عادت کرد. اما دل اتاقک به یکی دو روز در هفته ای خوش بود که آرمان به خانه بر می گشت. دل همه اهل خانه به همین یکی دو روز خوش بود. اما یک سال پیش، شبی آرمان از اتاقش بیرون رفت و دیگر برنگشت. از آن شب به بعد، دیوارهای اتاق پر شده از یادگارهای شهید آرمان علی وردی. شهیدی که مرگ و شکنجه های مرگبار هواداران شعار زن ...
ازدواج عجیب پسر جوان سیاهپوست با پیرزن 60 ساله
زنگبار بودند که با دو ماسایی که یکی از آن ها سایتوتی بود برخورد کردند و به آن ها سوغاتی داد. دبورا نپذیرفت، اما از او پرسید که آیا می تواند با آن ها عکس بگیرد، زیرا او هرگز فردی از قبیله ماسایی را ندیده بود. دبورا گفت: ساعت ها صحبت کردیم و متوجه شدیم که شباهت های زیادی مثل حس شوخ طبعی داریم. این زن افزود: من یک زن شاد و مجرد بودم و به نظرم درست نبود که با فردی 30 سال جوانتر قرار بگذارم.با وجود این، سایتوتی او را به مقصد بعدی خود در تانزانیا دنبال کرد .دبورا زمانی که مجبور شد برای بازگشت به ساکرامنتو آمریکا آنجا را ترک کند، ناراحت شد. ...
لگدمال شدن پرچم رژیم اشغالگر اسرائیل در مطب پزشک متخصص نیشابوری
خبرگزاری فارس_ نیشابور_ فاطمه قاسمی ؛ گذاشتن پرچم اسرائیل مقابل درب ورودی مطب یکی از پزشکان متخصص نیشابوری و لگدمال شدن پرچم زیر پا های مراجعان بهانه ای می شود تا به دیدار دکتر محمد توحیدی، جراح و متخصص چشم بروم. با اینکه ساعت 9 شب را نشان می دهد اما هنوز چند بیمار در سالن انتظار نشسته اند. بعد از گذشت ساعتی نوبت به آخرین بیمار می رسد مرد میانسال از روی صندلی بلند می شود و با نزدیک شدن ...
وقتی پیکر فرزندم را دیدم گفتم خوش به سعادتت/ افتخار می کنم، مادر شهید هستم
کدام بیمارستان است که متوجه شهادتش می شود بعد به خانه آمد و خبر شهادت پسرم را به من داد و برای دیدنش رفتم. وی اضافه می کند: وقتی پیکر مطهر فرزندم را دیدم گفتم مهدی جان خوش به سعادتت، کاش من جای شما بودم و شهید می شدم، اشک از چشمانم جاری شد و صورتش را بوس کردم. از حال رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به خودم آمدم دیدم پاسداری با سطل، آب به سرم می ریزد، چشم باز کردم گفتم آب نریز، من سردم است ...
به خاطر چند سلبریتی پُردرآمد همه را ذبح نکنید!
فرهنگی می کند این طور برخورد تجاری و اقتصادی نمی کنند و این رفتار بسیار ناپسند است. منِ تهیه کننده وقتی وارد اداره بیمه می شوم، انگار یک کاسب هستم. تهیه کننده هم یک هنرمند است و مثل کارگردان در جهت خلق یک اثر سهم دارد و تلاش می کند وظیفه ای که بردوش دارد را به بهترین شکل ارائه دهد. ***تهیه کنندگان را کاسب و بقال می بینند ناشایست است تهیه کننده سریال های سفر در خانه ، دختر گمشده ...
پیکر برادرم را بی آنکه بشناسم تحویل معراج شهدا دادم!
مرتجی معجزه است. فکر نمی کردم زنده باشد. شهید مرتجی گفت دکتر من کارم را انجام دادم. دکتر و مجروح با آمبولانس به پشت خط رفتند. بعد از چند دقیقه شهید مرتجی دم در اورژانس مشغول استراحت بود. عراق بمباران کرد. ترکش ریزی از پشت به سر مصطفی اصابت کرد. افتاد روی زانوهایش. انگار که دارد تشهد نماز را به جا می آورد. اتفاقاً رو به قبله هم بود و در همین حال به شهادت رسید. چهره اش هنوز یادم است؛ صورتش پر از خاک ...
درباره خانم علیزاده که در کاشمر برای370 نفر شغل ایجاد کرده است/گفتم به یاد پدرم کاری انجام بدهم
بافنده بودند و من هم به این رشته علاقه داشتم، سال 1376 ماشین بافتنی گرفتم و چند سالی هم کار بافتنی انجام دادم. خوشبختانه در آن زمان مشتری زیاد داشتم. خیلی ها مادرم را می شناختند و محصولی هم که تولید می کرد از کیفیت خوبی برخوردار بود برای همین من هم تعداد زیادی مشتری داشتم. آن زمان بلوز مردانه، لباس بچگانه و چیزهای فراوان دیگری می بافتیم. یادم هست وقتی همسرم در خانه بود، او هم در کارم کمک می کرد. مزیت ...
فردای آزادی فلسطین این گونه خواهد بود + تصاویر
ساعت زنگ می خورد. یک لحظه بند دلم پاره می شود و پشت بند صدای زنگ ساعت منتظر یک صدای مهیب در دوردست یا شاید حوالی خانه می مانم. چند ثانیه بیشتر طول نمی کشد که یادم می آید همه چیز تمام شده و دیگر از بیدار شدن با صدای انفجار خبری نیست. ناخودآگاه لبخند می زنم و بلافاصله چشم هایم تر می شود. این حال و روز اکثر روز های من و همشهری هایم هست، لبخند با چاشنی گریه و گریه به همراه لبخند. ...
افشاگری بی سابقه زهرا نعمتی کیلومترها دور از ایران!
قهرمانان ورزش ایران در گفتگو با "ورزش سه" آنهم ساعاتی بعد از کسب مدال سوم و طلای انفرادی اسلحه ریکرو در رشته تیروکمان، بی شک زلزله عظیمی را در روزهای آتی به همراه خواهد داشت. بعد از بازی های آسیایی همه منتظر درخشش ویژه و مدال های مختلف تو در بازی های پاراآسیایی بودند که خدا را شکر دست پر به ایران برمی گردی. روزهای خیلی سختی به من گذشت، با چند ماه تمرین سخت در این اواخر آنهم بعد از ...
اینجا خانه ما| نان و پنیر برای افق های بلند!
گروه زندگی: این، روایت جریان زندگی است. زندگی، در خانه ما! - چایی تونو من شیرین کنم یا خودتون شکر می ریزین؟ مطمئنم که هر سه تاشان می خواهند خودشان شکر بریزند، خودشان به هم بزنند و خودشان فنجان را دست بگیرند و بخورند. حتی زهرای فسقلی که الان نفهمیده منظورم از این سوال چیست اما به محض دیدن شکرپاش، عنان از کف می دهد و می خواهد یک کامیون شکر را در یک فنجان نحیف تخلیه کند. ...
احمد طالبی نژاد: روایت قتل مهرجویی را باور نکردم
.... طالبی نژاد می گوید روایت ها در مورد قصل داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدی فر را باور نکرده و اخبار منتشر شده در مورد این قتل فجیع را متناقض می داند. به نظر شما جایگاه داریوش مهرجویی در تاریخ سینمای ایران کجاست؟ گرچه در حال حاضر، شرایط خوبی برای شوخی کردن نیست ولی اجازه بدهید، بعد از این همه غم و غصه ای که بابت از دست دادن آقای مهرجویی متحمل شدیم، از یک شوخی قدیمی شروع ...
مرادآباد به روایت ننه حسین | ارباب برای بچه ها مدرسه ساخت
. فقط همین برخورد را با او داشتم و یادم نمی آیدکاری کرده باشد که از او ناراحت شوم. او حرفی نزد و از خانه بیرون رفت تا من آرام شوم. بعد از آن برادرش کنارم آمد و گفت حسین بی تقصیر بود اما وقتی شما عصبانی شدی، نخواست روی حرف شما حرفی بزند. لبخند زیبایی بر لبان مادر نقش می بندد و می گوید: با اینکه مقصر نبود و من هم با او برخورد کردم اما حتی یک بار هم به من اعتراض نکرد و پس از اینکه آرام شدم، دستانم را ...
راز محبوبیت حاجی خاکریز در محله باروت کوبی
مسجد را از سر گرفتم. یک روز محمد مجروح و خون آلود می آمد. روز دیگر رضا برمی گشت. این داستان همین طور تا اواخر جنگ تحمیلی ادامه داشت و من هر بار با دیدن پسرهایم احساس غرور می کردم و از اینکه بچه های صالح و سالمی تربیت کرده بودم خدا را شاکر بودم. پیرهادی اینها را می گوید و می افزاید: همیشه من و سیده صغری حسینی که شیرزنی بود نگران پسر کوچکمان ولی بودیم. پاییز سال 1366 بعد از چند ماه به خانه ...
استوری عاشقانه بهاره رهنما اینستاگرام ترکوند | خانم از عشق قدیمی اش رونمایی کرد
ها تو آستین داشتم. اما با دیدن یکی از فیلم های علیرضا داوود نژاد عاشق بازیگری شدم و تصمیم گرفتم شغل آینده ام همین باشد. در 14 سالگی بعد از آشنایی با عباس معروفی یکی از دوستان پدرم رقیب تازه ای برای عشق بازیگری ام پیدا شد و آنهم نوشتن داستان بود. در نهایت سال 1370 وقتی 17 ساله بود در فراخوان تست بازیگری حاضر شد و پس از قبولی اولین بار در فیلم افعی کنار جمشید هاشم پور بازی کرد ...
خبرخوب| از غوغای اسپانیایی ها تا موزیک خواننده انگلیسی در حمایت از مردم فلسطین
تحریم ها و خروج کلی ارز از کشور تامین می شد و حالا با همت دانشمندان جوان ما در دستان ماست. *الکترو موتور سه فاز صنعتی سیری چند! تولید الکترو موتورهای سه فاز صنعتی برای نخستین بار از پنج و نیم تا ده هزار کیلووات خبرخوب دیگر دانش بنیان هاست. این الکترو موتورها با کارایی های مختلف برای اولین بار توسط یکی از دانش بنیان ها تولید شده و بدئن هر گونه محدودیت جغرافیایی امکان استفاده دارد ...
وقتی زن به خانه برگشت شوهرهوسبازش با دخترها مشغول ...
اطلاع داشتم اما به روی خودم نمی آوردم چرا که نمی خواستم بیشتر از این دچار تالمات روحی و روانی شوم! رحمت هم که می دانست من به خاطر حفظ آبرو به خانواده ام چیزی نمی گویم، از این شرایط نهایت سوءاستفاده را می کرد و تنها به فکر خوش گذرانی های خودش بود. من هم با کارگری هزینه های زندگی را می پرداختم تا این که یک روز وقتی به طور اتفاقی زودتر از همیشه به خانه بازگشتم، ناگهان چند دختر و پسر جوان را درکنار شوهرم دیدم که به طور زننده ای مشغول خوش گذرانی بودند. با دیدن این صحنه دردناک، دیگر دوام نیاوردم و... دعوای داغ هم اکنون دیگران میخوانند ...
اسرار نیمه شبِ خیابان های تهران که توسط یک شهروند فاش شد
...: من از اول این طور نبودم. معماری خوانده ام. فوق لیسانس دارم. کارم دکور ساختمان بود و نرم افزارهایش را هم بلدم. خوب هم کار می کردم. قبل از آن هم چندسالی کار مدلینگ کردم و ... بعد انگار که فهمیده باشد کمی تعجب کرده ام، خودش توضیح می دهد: من را این طور نبین. الان گرفتار اعتیادم، شیشه مصرف می کنم، اما قبلا خیلی خوب بودم. منتظر تأییدم نمی ماند اما یکهو وسط حرف هایش می پرم و درباره خوبی چهره اش حرف می ...
از آواز تا آوارگی ؛ روایت دردناک یک موسیقیدان
؛ زیرا برای خلاصی از آن خاطرات نکبت مدتی به عالم فراموشی پناه برده بود؛ اما بار دیگر آن خاطرات برایش تازه شد. فرشته از آن روزها با بدترین صفت یاد می کند. 15 آگست 2021 بدترین تجربه او در طول زنده گی اش بود: روزی که کابل به دست طالبان سقوط کرد، من به دور از خانواده ، تک و تنها میان چهاردیواری خانه در کابل زندانی شده بودم. همه جا را سکوت مرگ بار فرا گرفته بود. حتا تا هفته ها بعد نیز به جز از ...
رهبر انقلاب در مورد شهید محمدسعید جعفری چه گفتند؟
. شهید جعفری یکی از نخستین آموزگاران این مکتب در ابتدای دفاع مقدس بود. حیات: آخرین دیدارتان با شهید را به خاطر دارید. توضیحی بفرمایید. برادر شهید: در آخرین دیدار با برادرم چهره ای از ایشان دیدم که حقیقتا در همه 28 سال عمر ایشان که ده سال آن در شاگردی اش بودم هرگز ندیده بودم. انگار که تمام دغدغه ها و مشکلات ایشان تمام شده و می دانست که دیگر مثل کسی که یک ماموریتی را به اتمام رسانده ...
همسرم اصلاً راضی به رفتنم نبود!
... آزاده و جانباز عزیزالله فرجی زاده از خاطراتش روایت می کند: مرخصی که تمام شد باید دوباره برای عملیات برمی گشتیم. این بار که با همسرم خداحافظی می کردم برخلاف دفعات قبل که به جبهه می رفتم اصلاً حال وهوای همیشگی را نداشت. رنگ پریده و بسیار مضطرب و نگران بود و نمی توانست حرف بزند انگار به او الهاماتی از رفتن و دیگر برنگشتنم شده است که من از آن بی خبرم. اما دیگر کاری از دستم ساخته نبود چرا که همه ...
خاطراتی جالب از انتخابات کشور
دور از چشم می مانند و شنیده نمی شوند. مثل خاطراتی که ناظران انتخاباتی دارند. حمید اسماعیلی به گفته خودش از سال 1377 در حوزه انتخابات فعالیت می کند. او حالا معاون آموزش شورای نگهبان ناحیه شمال شرق استان تهران است. خاطرات و گفتنی های جالبی درباره انتخابات دارد و می گوید: حدود 20 سال است در دفتر نظارت و بازرسی شورای نگهبان فعالیت می کنم و نظارت بر برگزاری انتخابات بر عهده ماست. البته این کار ...
در همسایگی نور
می شدیم از بوی غذای تبرکی حرم. کتلت های بزرگی که انگار می دانستند ما پنج نفریم. گویی میزبان به تعداد افراد خانواده، کتلت را به ظرف غذای بابا می رساند. پنجشنبه ها هم حرم بودیم. بابا شیفت نداشت اما خیلی وابسته به حضرت معصومه بود. ما را بعد از زیارت، به یک بستنی دوقلو مهمان می کرد و پنجشنبه ها را دوست داشتنی تر می کرد. با حضرت معصومه، غربت را حس نمی کردیم ...
به مهاجرین افغانستانی فرصت شکوفایی دهیم
خصوص در حوزه ی فرهنگ و هنر و زبان و ادبیات فارسی. واقعا شخصیت هایی داریم که به زبان فارسی، به ایران، شعر ایران، ادبیات ایران خدمت کردند. این ها بعد از چهل سال به این نتیجه رسیده اند که باید ایران را ترک کنند. دودستی باید بزنیم در سرخودمان که چرا چنین اتفاقی می افتد؟ بعد از آن طرف، کشورهایی مثل ترکیه که هیچ ربطی به افغانستان ندارند در سال های اخیر، آن قدر درافغانستان مدرسه و مسجد و موسسه ی آموزشی و ...