ماجرای امروز منتشر شد
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای امروز چاپ شد/روایت شهادت شهدای مدافع امنیت
به این دلیل که خیلی برای حبیب دل تنگی کردم. چند وقت پیش، به مزارش رفتم و گفتم: مامان، فکر نکن من تو رو فراموش کردم؛ ولی تحمل دوری حبیب رو دیگه نداشتم. تو رفتی و حبیب رو هم با خودت بردی. بابا رو هم بردی. من اینجا تنها شدم. گاهی یاد خاطراتش می افتیم و با خواهرهایش درباره اش حرف می زنیم. یادم هست روز اول مدرسه، او را بردم و سر کلاس گذاشتم. ساعت نه ونیم بود که دیدم به خانه برگشته است. گفتم ...
عجیب ترین علت جدایی لاله صبوری از شوهرش ! / خانم بازیگر بالاخره گفت !
و اغلب خانه نبود و پدرم هم نظامی بود و ماموریت می رفت، خیلی وقت ها در خانه مجبور بودم آشپزی کنم و در 12 سالگی یک آشپز کامل و حرفه ای شدم. پس با تکیه بر تجربه آشپزی تان در مسابقه آشپزی با مامان داوری می کنید؟ من برای داوری در این برنامه فقط یک رأی دارم، 2 رأی دیگر را کارشناس و تهیه کننده برنامه یعنی خانم کامکار و آقای خوش بیان می دهند. البته این را هم بگویم که وقتی شرکت کننده ...
اشک بارانی که در واژه ها نمی گنجد!
او گرفتم.گفت: کوروش هم فردا میاد! از خواب بیدار شدم و دو رکعت نماز خواندم. با وجود بی قراری که داشتم از جا بلند شدم. کوپن ها را از روی طاقچه برداشتم و به بازار رفتم تا مرغ کوپنی بگیرم. به خانه که برگشتم برای بچه ها مرغ سرخ کردم. سعی می کردم روحیه خودم را حفظ کنم.حاجی صدایم زد و گفت: من کمی نان و ماست می خورم. لقمه اول را که بلند کرد زنگ در به صدا درآمد. خبر آوردند که پیکر دو شهید را آورده اند، آقای ...
اعتراف تکان دهنده ستاره استقلال و پرسپولیس: طی 3 ماه هم معتاد شدم هم قاچاقچی، هم حبس ابد گرفتم!/ زرینچه ...
رئیس کنونی فدراسیون فوتبال سرپرست باشگاه بود و آقای دینورزاده هم سرمربی تیم. باشگاه پارس خودرو به من 3میلیون و 500هزار تومان پول می داد و علاوه بر آن، یک حواله پاترول هم می دادند. در مجموع می شد حدود 5میلیون تومان این پول در آن سال برای من که بچه پاسگاه نعمت آباد بودم پول خیلی زیادی بود. به آقای نبی گفتم استقلالی ها من را می خواهند ولی به من گفت اشتباه نکن. بمان و این پول را بگیر تا زندگی ات را با آن ...
نگین مولودی کیست؟
و به عنوان مترجم پدرم به کار ادامه دادم. در آن زمان قیمت دلار بالا رفت، ایران تحریم شد، واردات کم شد و کار من هم خیلی کم شده بود. بعد از آن تصمیم گرفتم به کلاس زبانی بروم و شروع به تدریس کنم. خاطرم هست اولین کلاسی که رفتم مدیر آکادمی تدریس را بر عهده داشت و می خواست من را با چم و خم تدریس آشنا کند. در کلاس بودم که کودکی وارد کلاس شد و همه به او خندیدند و مدیر آکادمی نیز گفت ...
خاک مقتل یک شهید گمنام نشان نامزدی ما شد
می دهم برای همیشه در ذهنش ماندگار باشد. زنگ خانه را که زد، سریع چسب و قیچی و کاغذ کادوها را داخل کمد ریختم. پایین پله ها منتظرم بود. هر کاری کردم بالا نیامد. کادو را زیر چادرم پنهان کردم و رفتم پایین، حمید گفت: مامان برای فردا ناهار با خانواده دعوتتون کرده، اومدم خبر بدم که برای فردا برنامه نچینید. تشکر کردم و گفتم: حمید! چشماتو ببند. خندید و گفت: چیه، می خوای با شلنگ آب خیسم کنی؟ ...
سردار رفت پیش پدر...
شهید محمدحسین محمدخانی، مدافع حرم، از فردای روز عقدشان خاطره ای تعریف کرده و گفته است: از قبل می دانستم تولدش روز بعد از عقدمان است. هدیه خریده بودم؛ پیراهن، کمربند و ادکلن. نمی دانم چقدر شد؛ ولی به خاطر دارم، چون می خواستم خیلی مایه بگذارم، همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد. بعد از ناهار یک دفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق. شوکه شد. خندید و گفت: تولد منه؟ تولد توئه؟ اصلاً کی به کیه؟ وقتی ...
گزارشی از زندگی یکی از مدافعان حرم تازه تفحص شده
...، من و بچه ها جلو تلویزیون نشسته بودیم و داشتیم به تلویزیون نگاه می کردیم. آقا الیاس هم داشت وسایلش را جمع و جور می کرد و آخرین کارهایش را انجام می داد. بلند شد آمد کنار من نشست. دست من را گرفت و هیچ چیز نمی گفت. فقط به من نگاه می کرد و چشمانش پر از اشک بود. نگاهش و سکوتش یک دنیا حرف داشت. 5 دقیقه نشست بعد دوباره رفت سرجایش. من متوجه شدم برای آقا الیاس هم خیلی سخت بود. خدا فقط می دانست که در آن ...
سوال زشت مهران مدیری از خانم شرکت کننده | ناراحتی شرکت کننده جوان از حرف مهران مدیری
نشده است. ممنوع تصویر شدن مهران مدیری حذف تصویر مهران مدیری در تیزری از فیلم تهران 1500 در تلویزیون خبر از ممنوع التصویر شدن این بازیگر و کارگردان سینما و تلویزیون را میداد. تهران 1500 به کارگردانی بهرام عظیمی اولین پویانمایی بلند ساخت ایران بود که در نوروز 92 در سینماهای کشور به نمایش درآمد. داستان فیلم درباره اکبر آقا پیرمردی 160 ساله با بازی مهران مدیری است که در سال 1500 ...
دانلود رمان انتهاج
منو بدی!؟ یه نظر نپرسی ها اما سکوت کردم چون بابا خیلی زود از کوره در می رفت. خودش مجدد گفت – تو کل خاندان ما و خاندان مادرت، نه کسی دکتره نه جراح! مامان برده هارو نگاه کرد و گفت – اوه پدرش میدونی کی میشه؟ میشه دکتر دامادتون، همون که سال 76 تومورش رو عمل میکنه! بابا گفت – بله! با کمترین عوارض! واقعا حرصم گرفت و گفتم – آدم ممکنه تو کار جراح خوبی باشه اما ...
مروری بر خاطرات مروجان حجاب / از ادب حاج آقا تا دختری که مادرش را با حجاب کرد
... حجت الاسلام والمسلمین گل زاده/ اگر همه با ادب باشند.... سفر تبلیغی به مشهد رفته بودم. نزدیک حرم نانوایی سنگکی بود. من به نانوایی رفتم تا نان بخرم. زمان شلوغی زائر بود. خانمی با وضعیت بد حجاب و آرایش غلیظ توی صف ایستاده بود. جمعیت زیاد بود و خیلی از آقایان به خانم نگاه می کردند با خودم گفتم: اگر الان از صف بروم برای رعایت حال فردی خودم، مردم می گویند این آخوندها را ببینید ...
قدوس: چند باشگاه دیگر من را می خواستند/ متاسفانه مجبورم در پست های متفاوت بازی کنم
.... گفتم نه، بعید می دونم. گفت می خوای توماس فرانک بهت زنگ بزنه؟ گفتم آره، بگو زنگ بزنه. توماس زنگ زد و دیدم جدیه. گفتم شندن و جاشی برای مدت طولانی مصدوم شدن و کسی رو می خوان که سیسستم رو بشناسه. گفتم باشه مشکلی نیست، هفته دیگه بیام؟ توماس گفت فردا. من تمرین می کردم ولی تمرین فوتبالی نه. بیرون می رفتم و می دویدم. وقتی توماس گفت آماده ای، گفتم آره آره، هر روز دارم تمرین می کنم. برگشتن به ...
آرزوی کودکی اش با شهادت تحقق یافت
آخرین وعده دیدار ما باشد. خبر شهادت چند روز بعد از آخرین مأموریت، قرار بود ساعت 8 صبح به خانه بیاید. همیشه در مسیر برگشت نان می خرید، زنگ می زد و می گفت مامان کتری را بگذار جوش بیاید، من دارم می آیم. مثل همیشه منتظر آمدنش بودم. تماس گرفتم دیدم جواب نمی دهد. در همان لحظات نگرانی و اضطراب، خواهرم به خانه ما آمد. ابتدا گفت عرفان تصادف کرده و پایش شکسته است، اما من می دانستم باید ...
فکر می کنم عرب ها بیشتر از ایرانی ها مرا دوست دارند/ برای کی روش خیلی غصه خوردم و ناراحت شدم
قبل از تمرین به کمپ ما می آید و کارش را شروع می کند و یک ساعت بعد از پایان تمرین می رود. رمز آمادگی او همین حرفه ای بودنش است. کارلوس کی روش هم از تیم ملی قطر اخراج شد. با توجه به اینکه در قطر کار می کنی، نظرت در این باره چیست؟ چند روز قبل از خبر رسمی، شایعه اش را شنیده بودم. فوتبال همین است اما برای کی روش خیلی غصه خوردم و ناراحت شدم. او را چند بار در قطر دیدم و واقعاً شخصیت ...
حجت الاسلام قرائتی: شما آخوندا به اندازه زلیخا عرضه ندارید!
مین ساعت ها و روزها نوشتیم! یک بار کسی متلکی به من گفت که اذیت شدم؛ گفت شما آخوندا به اندازه زلیخا عرضه ندارید! گفتتم چطور؟ گفت زلیخا یوسف را به زنها نشان داد و آن ها دستشان را بریدند اما شماها عرضه نداشتید یوسف دین را نشان نسل نو بدهید! ▫️روحانی سنتی شصت سال و هرروز مسجد می رود اما روحانی کارمند و دکترا گرفته ها روزهای تعطیل مسجد می روند و سی سال بعد هم بازنشسته می شوند. ...
ماجرای امروز منتشر شد
ها می خواست برایش تعریف کنند که در مسجد چه دیده اند و چه شنیده اند. من هم این را به عنوان یک سبک تربیتی، توی زندگی خودم و بچه هایم پیاده می کردم. محمدحسین چهارده ساله بود که خادم الحسین شد؛ خادم هیئت رایت العباس. بعد هم ما را برای خادمی در هیئت تشویق و ترغیب کرد. وقتی محمدحسین از هیئت برمی گشت، موضوعی را که سخنران مطرح کرده بود، پیش می کشیدم و می گفتم محمدحسین، مامان، شنیدی این موضوع مطرح شد، گوش ...
مردی که هرگز ایمیل نزده است!/ درباره خودم چیزی نمی خوانم
سالگی کتاب های کمیک می خواندم، اما دهه ها مطالعه کرده ام زیرا برای زنده ماندن در زندگی باید مطالعه کرد، اما این کاری نیست که برای لذت انجام بدهم، ترجیح می دهم یک بازی بیسبال یا بسکتبال را تماشا کنم یا به سینما بروم یا به موسیقی گوش کنم. کدام روزنامه ها را می خوانید؟ [نیویورک] تایمز، زیرا از زمانی که من بچه بودم، حضورش عادی بود و سپس به نحوی با روزنامه های دیگر آشنا شدم. راننده ام هم ...
نکوفر: وضعیت مانند دوره گذشته باشد، کمکی از دستم برنخواهد آمد/ می خواهم کاری برای کاتا انجام دهم
می خواهم برای کاتا کاری بکنم. مدیر در کشور ما زیاد است و کارگر کاراته هستم.نکوفر مدیرفنی تیم های ملی کاتا شد مربی پیشین تیم کاتای ایتالیا در خصوص اینکه قرار است اردوهای کاتا از این به بعد مرتب و بلند مدت باشد، گفت: از لحاظ روانشناسی اردوی زیاد باعث خواهد شد تا ورزشکاران از نظر روحی خسته شوند و خشن بار بیایند. اولویتم برگزاری اردوی بلند مدت نیست و باید با روش درست کار کرد. با روش درست ...
دخترم می خواست تنها زندگی کند، او را کشتم
حادثه به او اصرار کردم تا برگردد. می گفتم از آبروریزی می ترسم و وقتی مطمئن شدم که او می خواهد خانه مجردی داشته باشد عصبانی شدم و زمانی که دخترم در آشپزخانه در حال شستن ظرف بود با ضربات چاقو جانش را گرفتم. سپس به خانه رفتم و موضوع را با همسرم درمیان گذاشتم و بعد با او راهی کلانتری شدم تا اسرار قتل را فاش کنم. این مرد پس از اعتراف به قتل بازداشت شد و تحقیقات از او ادامه دارد. ...
خاطرات پسری 16 ساله که برای اولین بار اردوی جهادی را تجربه کرد
گفتن بچه ننه. اون روز به روی خودم نیاوردم، اما از درون به هم ریختم. هر چی هم، زبونی به مامان می گفتم بابا من دیگه بزرگ شدم دست از سر من بردار، گوش نمی کرد. آخرش می گفت: مگه من چند تا بچه دارم؟ خلاصه فکر می کرد با این کارا میتونه از من مراقبت کنه و حواسش، شیش دنگ به من باشه که مبادا یکی یکدونه اش آسیب نبینه. من تصمیم گرفته بودم خودم و یه جوری از دستش خلاص کنم. یه روز مهدی رفیقم گفت ...
التماس های دخترجوان را نمی شنیدم!
در پرونده ام. چند سال قبل هم با دختری دوست بودم و بعد ازمدتی تصمیم گرفتم با او تمام کنم اما او ازمن به اتهام آدم ربایی شکایت کرد که این اتهام دردادگاه به رابطه نامشروع تبدیل شد و شلاق خوردم. برگردیم به آخرین جرمی که مرتکب شدی. دختر جوان را می شناختی؟ نه. روز حادثه در شمال تهران درحال پرسه زنی بودم که او را دیدم. سمتش رفتم و گفتم سوار شو که به سمت پیرمردی رفت. به پیرمرد گفتم قضیه ...
شیطان پایتخت: قبلاً 19 بار دستگیر شده بودم!
دنبال بهانه ای می گشت تا مرا کتک بزند. البته برادر بزرگ تر از خودم دارم که به خاطر زندگی نابسامان پدر و مادرم همیشه از خانه فراری بود و او هم معتاد شد. مجبور بودم با پدرم زندگی و کتک های او را تحمل کنم تا اینکه فوت کرد و بعد به خانه مادرم رفتم. البته در همان خانه پدرم معتاد شدم، اما پدرم متوجه نشد.
مال بیت المال بود مواظب بودم خیس نشه!
فاش نیوز - زخمی شده بود. پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود. بچه ها لباس هایش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لباس های آنها را بشوید. گفتم: برادر احمد، پاتون رو تازه گچ گرفتند، اگه گچ خیس بشه، پاتون عفونت می کنه! گفت: هیچی نمی شه. رفت توی حمام و لباس همه بچه ها را شست. نصف روز طول کشید. گفتیم: الان تمام گچ، نم برداشته و باید عوضش کرد. اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود. می گفت: مال بیت المال بود، مواظب بودم خیس نشه. یادگاران، کتاب حاج احمد متوسلیان، ص 30، انتشارات روایت فتح ...
اولین گفتگو با گرگ سحرگاه تهران / جزئیات وحشتناک از تجاوز به دختر جوان با تهدید قمه
پیش مادرم بودم و چند روزی هم با پدرم. چند ساله بودی که پایت به دنیای مجرمان باز شد؟ فکر می کنم 11 ساله. مواد می کشیدم و حمل می کردم که پلیس به خانه مان ریخت و دستگیرم کرد. بعد از آن هم هربار که دستگیر شدم بین یک تا دو سال زندان بودم. از 11 سالگی معتاد شدی؟ برادرم مواد می کشید و من پنهانی موادش را کش می رفتم و مصرف می کردم. خانواده ات خبر داشتند ...
برج میلاد روی تیشرت یک آمریکایی؟!
...: اشکالش چیه؟ گفتم: آخه تا حالا نشنیدم و ندیدم یه آمریکایی لباسی بپوشه که پرچم ایران روش حک شده باشه... جواب داد برو بچه... گفتم: حالا چرا آمریکا؟ گفت چرا نه؟ گفتم: آخه آمریکا سالانه 2000 تن گندم مازاد کشورش رو در اقیانوس می ریزه، اما به کشور های نیازمند نمیده که به نان شب محتاجند... چه ارزشی باعث میشه شما تبلیغ کننده این کشور با این سیاست باشید؟ بی جواب پشتش را به من کرد نانش را گرفت و رفت ...
پایان شرارت های گرگ پایتخت
ربایی به من زدند. اما با توجه به اینکه با هم در رابطه بودیم، اتهامم به رابطه نامشروع تبدیل شد و 100 ضربه شلاق خوردم. چرا به این دختر تجاوز کردی؟ تجاوز نکردم. ساعت 6:04 صبح با موتورم در خیابان دارآباد در حال پرسه زدن بودم که این دختر را دیدم. ابتدا به سمتش رفتم و خواستم سوار موتورم شود، او هم ترسید و به طرف پیرمردی رفت که در حال عبور از خیابان بود. به پیرمرد گفتم قضیه ناموسی است ...
حسن روشن: قد مدیران فوتبال خیلی کوتاه شده
. منتهی من از تیم جدا شدم. ... ظاهرا سفر شما به ایران کلی داستان و قصه داشت! بله، من در دبی بازی می کردم و دوستان زیادی آنجا داشتم. به دبی پرواز کردم. از آنجا هم با لنج به بندر لنگه رفتم. آنجا هم سوار یک تانکر شدم تا به تهران بروم. کل سفرم سه روز طول کشید. روز چهارشنبه برادرم را خاک کرده بودند ولی من روز جمعه رسیدم. در بندر لنگه هم که بودم مردم خیلی محبت داشتند. کمک کردند خیلی ...