دست بسته او را با خود بردند و شهید کردند
سایر منابع:
سایر خبرها
دعای ویژه مادر شهید در حق جوانان کشور
...: هواپیما همین الان بمباران کرد و جنگ شروع شد ما تعجب کردیم و نمی دانستیم جنگ چیه؟! چند دقیقه بعد رادیو را روشن کردیم دیدیم بله خبر بمباران صحت دارد و چند ساعتی طول نکشید که صدای آژیر آمد و خاموشی زدند و همه مردم متوجه شدند که جنگ شروع شد. اما خبر پیروزی فتح خرمشهر را شهید مصطفی برایمان آورد و با هم به خیابان رفتیم تا در خوشحالی مردم شرکت کنیم. آخرین دیدارتان را با شهید به خاطر دارید ...
داستان ترسناک شب های تهران از زبان مامان زری و5 زن آواره در پاتوق ها
...> ضایعات جمع می کردم. دزدی می کردم. همه کاری کردم جز تن فروشی. می رفتیم خانه مردم برای دزدی. گوشی می زدیم و می بردیم مولوی می فروختیم. جند می فروختی؟ بد نبود، اما گوشی های آیفون خیلی سخت فروش می رفت، 6-5 میلیون تومان بیشتر برش نمی داشتند. مامان زری را خواهرش به کمپ معرفی کرد؛ کمپی در ماهدشت کرج. او 12 سال پیش پاک بود و به یکی از مراکز توانمندسازی بهبودیافته ها منتقل شده ...
روایت جابری انصاری از ماجرای استعفای ظریف بعد از سفر بشار اسد به تهران
روایت شهید سلیمانی بود. این طرف چه اتفاقی افتاد؟ بعد از اینکه خبر منتشر و رسانه ای شد که آقای بشار اسد رئیس جمهوری سوریه به تهران آمده اند، آقای دکتر ظریف به من زنگ زدند. انصاری گفت: بعد از تغییر ساختاری وزارت خارجه که سمت معاون عربی-آفریقایی تغییر کرد، من که قبلا معاون عربی-آفریقایی بودم، در آن مقطع، مسئول کار های منطقه ای و دستیار ارشد وزیر در امور ویژه سیاسی بودم. مسئول پرونده های منطقه ...
ماجرای استعفای ظریف بعد از سفر بشار اسد به ایران؛ حاج قاسم گفت ما به دفتر ریاست جمهوری گفته بودیم
حسین جابری انصاری سخنگوی اسبق وزارت امور خارجع در گفت و گویی درباره ماجرای استعفای محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه وقت بعد از سفر بشار اسد گفت: برخی شکاف هایی بین نهادها وجود دارد که در این صحنه ها خودش را بازتاب می دهد؛ یعنی اینکه وقتی یک جنگ سخت و یک نبرد استراتژیک انجام شد و به یک نتیجه ای رسید، حتی اگر فرض کنیم در ابتدای اتخاذ این تصمیم هم اختلافاتی بوده، بعد از اینکه پیروزی ن ...
روایت زندگی یک زن سرپرست خانوار
به گزارش خبرگزاری فارس؛ عاطفه اسماعیلی منش، ساعت سه بعد از ظهر رسیدم نبش خیابان 13 حصیرآباد، محله سوت و کور و بی رونق بود! هیچکس در خیابان نیست، فقط هر از چندگاهی صدای ممتد قیژ ماشین ها بر سطح جاده گردوخاکی بلند می کند، توی اهواز این وقت از روز چرت زدن از نان شب هم واجب تر است، از ماشین پیاده می شوم و پیِ کوچه ی بن بستِ انتهای خیابان 13 قدم هایم را تند می کنم، شیب خیابان ها من را کلافه و به هِن ...
این زورگیران همسرم را کشتند؛ روایت نازنین از شب شوم پارک نهج البلاغه
... قصه آرمان 18 ساله؛ پسری که یک شبه دزد شد! آرمان 18 ساله را به عنوان مسافرکش زورگیر دستگیر کرده اند. می گوید به خدا رفیق بد که می گویند برای من اتفاق افتاد. در قهوه خانه با آن ها آشنا شدم. سه نفر بودند. به من گفتند چقدر درمی آوری، گولم زدند، پشیمانم! جریان پرونده را می پرسم. افسر پرونده می گوید: این پسر با سه نفر سابقه دار همراه شده بود. همه با هم سوار ماشین ...
پیکر حاج یدالله جان همرزمانش را نجات داد
حاجی بودم تا اینکه دو یا سه ساعت بعد تماس گرفتند که حاج یدالله هم به سختی مجروح شده. من بلافاصله بعد از شنیدن خبر مجروحیت ایشان از نورعلی شوشتری اجازه گرفتم و به جاده آمدم تا وقت عبور دادن حاج یدالله از شهرک دوئیجی ایشان را ببینم، اما ظاهراً قبل از رسیدن من از آنجا عبور کرده بودند. بعد خبر رسید که او را به بیمارستان صحرایی منتقل کرده اند و، چون حالشان وخیم است از آنجا به بیمارستان شهید بقایی انتقال ...
رفیق کشی درجنایت مستانه
مان هماهنگ کردیم برایش درپارک جشنی بگیریم. کیک خریدم و به بهانه ای او را به پارک کشاندم. وقتی فهمید برایش جشن تولد گرفتم، شوکه شد. یکی ازبچه ها با خودش مشروب آورده بود. من تا به حال نخورده بودم و به اصرار دوستانم و برای این که مهرداد ناراحت نشود، آن شب خوردم. بعد هم انگار یک آدم دیگر شدم. فقط می خندیدم و چرت وپرت می گفتم. مهرداد چند بار تذکر داد که مراقب رفتارم باشم اما دست خودم نبود. نمی دانم چه ...
همه چیز در مورد بمب خبری دیپلماسی ایران/ روایت دست اول جابری انصاری از استعفای ظریف پس از سفر بشار اسد ...
دکتر ظریف به من زنگ زدند. انصاری گفت: بعد از تغییر ساختاری وزارت خارجه که سمت معاون عربی-آفریقایی تغییر کرد، من که قبلا معاون عربی-آفریقایی بودم، در آن مقطع، مسئول کارهای منطقه ای و دستیار ارشد وزیر در امور ویژه سیاسی بودم. مسئول پرونده های منطقه ای -سوریه و... - مثل دوره معاونت عربی، باز هم من بودم. من در خانه بودم که ایشان حدود ساعت 7 و 8 شب بود به زنگ زدند و گفتند جابر! –یا، حسین ...
اولین اعترافات عامل جنایت در پارک نهج البلاغه | همسر مقتول از وحشتناک ترین لحظات زندگی اش می گوید + فیلم
های صورتش را پاک می کند و ادامه می دهد:آن شب ناگهان چند نفر به سمت من و نامزدم حمله کردند. فکر می کنم 4 یا 5 نفر بودند. همانند این فیلم های گانگستری. من تا چند دقیقه شوکه بودم. مهاجمان که صورتشان را شال گردن پوشانده بودند با چاقو و قمه به سمت ما آمدند. سه نفر، به سمت نامزدم و دو نفر دیگر به سمت من آمدند. آنها با نامزدم درگیر شدند و من به چشمان خودم دیدم که با چاقو چند ضربه به شوهرم زدند. می ...
"کربلای 5" به روایت شهید حاج احمد سوداگر
جلسه سر ساعت شروع شد. آقای هاشمی گفت در اتاق بسته شود. بعضی از افراد نیامده بودند و ایشان به شدت نگران بود. پس از آن مجدداً اجازه حضور داد. در آن جلسه نظرات و مطالب خود را عنوان کردم و گفتم: ما چند پارامتر و فاکتور داریم که اگر به آنها توجه کنیم نتیجه مطلوبی خواهیم گرفت. عراقی ها عمده نیروهای خود را به جنوب اروند آورده اند و در محور عملیات کربلای 4 در مقابل ما موضع گرفته اند بعد از هر ...
روایتی از دیدار مردم قم با رهبری/ آخرین نفری که به حسینیه وارد شد
شهر بیست/ سرویس فرهنگ و هنر _ فهیمه شاکری مهر: خبر کوتاه بود؛ دیدار با آقا بعد از سیزده سال انتظار میسر شده بود. آقای عزیزی که سال های نوجوانی تب وتاب داشتم ببینم کیست. نه این که ندانم کیست؛ می خواستم از نزدیک او را ببینم و جواب همۀ کیست ها را خودم بگیرم. او را دیده بودم در شهرم قم. مهمان شهرمان بود نه یکی دو روز بلکه ده روز. ده روز پرخاطره که مردم قم سعی کرده بودند هر طور شده بهترین میزبانی را ...
(تصاویر) خانۀ ضدزامبی در لهستان؛ مکعبی بتنی که شب ها بسته می شود
به روش مشابهی عمل می کند، هر روز صبح از خواب بیدار می شود و بعد از غروب بسته می شود. این روال ما را به یاد فرآیندهای موجود در طبیعت می اندازد. خانه در چرخه روز و شب خود به گیاه شباهت دارد. با نگاه به عکس های خانه هنگام باز شدن، در واقع شبیه یگ گل بتونی عظیم در حال شکوفا شدن است. به گفته کونیچنی، ساختار یکپارچه ی خانه تماماً بتن مسلح است که به دلیل استحکام و دوام آن انتخاب شده است که هر ...
واکنش متفاوت به حذف از تیم ملی: باید بهترین بشوم!
مرتبه بودم که به تیم ملی دعوت شده بودم و دوست داشتم با تیپ و شخصیتی که مربی تیم ملی دوست دارد، به تمرین بروم. دلم می خواست طوری نباشد که مربی دوست نداشته باشد. به هر حال فوتبال حرفه ای است و باید به همه چیز توجه داشت. توضیح کوتاهی دادی ولی می خواهم بیشتر از حس و حالت بعد از خط خوردن از لیست تیم ملی حرف بزنی. به هر حال این اتفاق برای همه بازیکنان و فوتبالیست ها پیش می آید. مهم این ...
حرف های تازه پرویز پرستویی خبرساز شد!
باید مثل دیوار چیدن، همه چیز را درست روی هم بچینیم اما به من برمی خورد که بگویند کار گرفتی یا نگرفتی؟ پیش خودم می گویم نکند من دارم مسیر را اشتباه می روم. من هیچ وقت کار نگرفتم، یعنی همیشه مترصد این بودم که آیا کاری پیدا می شود که من را از خانه بیرون بکشد وگرنه من در خانه بودن و کار نکردن را ترجیح می دهم. من در این سه سال اخیر مثل یک فنر فشرده بودم و دلم ...
ماجرای آخرین ذکر لب های شهید سیاهکالی
گریه می کردم، داداشم خبر نداشت، تا خبر را شنید شوکه شد. مادرم با گریه من را بغل کرد، پرسیدم: حمید من شهید شده مامان؟ سکوت کرد، این سکوت دنیایی از حرف داشت. گفتم: خدا از عمر من بردار، حمید فقط پلک بزنه، دیگه هیچی نمی خوام. مادرم من را محکم تر بغل کرد و گفت: آروم باش دخترم، نفسم بالا نمی آمد، من را کشان کشان به داخل اتاق بردند، روی مبل نشستم، همه دور من ...
افشای 3 ضلع قتل زن قرمزپوش/ ردپای شوهر دختر و دوست پسرش در آتشگاه کرج
رسیدگی به این پرونده ازساعت یک و نیم بامداد اول دی ماه امسال در بلند ترین شب سال زمانی که بیشتر مردم کشورمان در خانه های خود و خانواده شب چله را می گذراندند جسد زن جوان با کاپشن قرمز رنگ در محدوده جاده آتشگاه کرج توسط گشت کلانتری پیدا شد. ماموران کلانتری که فکر می کردند این زن 50ساله از ارتفاعات سقوط کرده و کشته شده است موضوع را با بازپرس کشیک قتل اطلاع دادند. خیلی زود ...
گفتگوی خواندنی با پرویز پرستویی/ ناگفته های خاص از آژانس شیشه ای، مارمولک و بید مجنون
. یک بار نزدیک بود نوبتم شود، خانمی به من سلام کرد و گفت من را می شناسید؟ گفتم نه، گفت من همسر فلان هنرمند معروف هستم. بروم خانه پدرش را درمی آورم. گفتم چرا؟ گفت اصلا حاضر نیست بیاید نان بگیرد، می گوید من به صف نانوایی بروم مزاحمم می شوند و اینها. گفتم نه، من همیشه خودم می آیم. من این طوری هستم. کار آن فرد عیب نیست اما من خودم دوست ندارم تلفن بزنم بگویم کسی برایم چیزی بیاورد. من معاشرت با مردم محل و ...
زورگیری های زن خشن برای تامین هزینه درمان ناباروری
تمام مدت طوری در فرماندهی انتظامی شهرستان البرز نشسته و سرش را پایین انداخته که انگار نه انگار همین آدم بود که با ضربات محکم چاقو سعی کرده بود زنی را مجروح کند، اگر فیلم دوربین مدار بسته از درگیری 2 زن در مقابل آسانسور مجتمع را ندیده بودم، باورم نمی شد آدمی که اینجا نشسته و حالا چهره اش پر از شرم و غم است، این همه خشونت را مرتکب شده باشد. تنها من نیستم که برایم اعمال خشونت از سوی این ...
صورتش سالم بود و پذیرای بوسه خداحافظی مان شد
: این وقت شب جایی میروی. گفت: نه می خواهم بخوابم. گفتیم: این طوری. با خنده تشک را تا زد. روی ملحفه خوابید و پتو را کشید رویش و گفت: عادت کردم آماده باش بخوابم. آهسته تر ادامه داد: دعا کنید خداوند لیاقت شهادت را به من عطا کند!. همراه 6 شهید دیگر آمد خبر شهادتش را هم خودم به اهل خانه دادم. از سرکار برمی گشتم که بعد از پیچ کوچه، دو نفر را جلوی در خانه مان دیدم. دیدن آن دو نفر! دلشوره ای ...
بازگشت نامادری قاتل کودک 4 ساله به صحنه قتل
بازسازی صحنه، او را بیرون آوردند. زمانی که نامادری از خانه بیرون آمد، او را دیدیم اما حسی در صورتش نبود. نه شرمنده بود و نه ناراحت. انگار به این موضوع فکر نمی کرد که جان کودکی را گرفته است. او به قتل هم اعتراف کرده است. همان روز اول که نامادری دستگیر شد، من در آگاهی بودم و شنیدم که گفت آوا را کتک زدم اما به قصد کشت نبود. بعد که فیلمش درآمد اعتراف کرد کار خودم بود. نامادری سه ماه آوا را شکنجه ...
دی بروینه: از راننده تاکسی بودن لذت بردم!
هادرسفیلد که با نتیجه 5-0 به سود سیتی تمام شد یک پاس گل ارسال کرد. پس از این بازی، او فاش کرد که بیشتر اوقات خود را صرف چه کاری کرده است. دی بروینه گفت: “راستش را بخواهید با 3 بچه بین 3 تا 7 سال، نه خیلی زیاد ولی اساساً یک راننده تاکسی بودم که از آن لذت بردم. فکر می کنم از اینکه به عنوان یک پدر می توانستیم کنار هم بازی ها را تماشا کنیم، لذت بردند و حالا دوباره کار همسرم سخت می شود.” دی ...
همسر تختی سیتیزن آمریکا و همسایه ما بود/ او هر روز در کله پزی محل دوتا چشم می خورد
. وی افزود: خانه مان تا باغ پدرزن تختی حدود 200 متر فاصله داشت. من هر روز صبح او را در راه مدرسه می دیدم که به سمت حمام عمومی گلشن می رفت. پدربزرگم خودم آنجا زندگی می کرد. بعد از حمام به مغازه احمد کله پز می رفت. تا به آنجا وارد می شد برایش زنگ می زدند. دوتا چشم هم می خورد و... گفت وگوی خبرورزشی با حسن روشن را اینجا بخوانید. ...
روایت های خواندنی از حاج قاسمِ در خانه/ از اُملت تا تولد
چوپون بودم! افتخار هم می کنم که چوپون بودم! شب ها توی صحرا می خوابیدم، توی کوه می خوابیدم، دنبال گوسفندها می رفتم... هیچی نبودم! اگه الآن به جایی رسیدم، اگه آبرویی دارم، همه اش از جانب خداست. هیچی از خودم ندارم، هیچی...
ناگفته های شهلا توکلی از غلامرضا تختی علت مرگ مرموزش
، تب شایعات بالا گرفت و فرضیه ها یکی پس از دیگری قطار می شدند. خودکشی جهان پهلوان را مردم باور نمی کردند، اصلا در مخیله شان نمی گنجید که پهلوان شان به جایی رسیده باشد که بخواهد به زندگی اش خاتمه دهد؛ اما گمانه ی خودکشی هم مطرح بود؛ وصیت نامه برجای گذاشته، و دست خط های آخرش در هتل از ملال روحی اش خبر می داد، در روزهای آخر نیز با قهر از خانه بیرون آمده بود. گفته می شد که اختلافات خانوادگی ...
زور سرطان به جوانبخت نرسید
لحظه خودم را جای آن ها بگذارم. از آن به بعد به چشم سرماخوردگی به بیماری ام نگاه کردم و یواش یواش روحیه ام برگشت. وقتی شیمی درمانی می رفتم، می دیدم مریض های به مراتب بدتر از من می خندند و روحیه شان را حفظ کرده اند. این برای من امیدبخش بود. به جایی رسیده بودم که دونفری زیر بغلم را می گرفتند، اما خدا را شکر این هفته اولین بار پس از بیماری با همسرم دور بوستان ملت را یک بار پیاده روی کردم ...
همسر تختی سیتیزن آمریکا و همسایه ما در تجریش بود/ داشتم از سوراخ حمام مشت و مال دادن تختی را دید می زدم ...
ولی من متوجه نشده بودم. هنوز هم آن حمام عمومی و کله پزی را می بینید؟ خیر! بعد از سیل تجریش آب آن حمام و کله پزی و خیلی از مغازه های دیگر را از بین برد. پدربزرگ و مادربزرگ من هم با همان سیل کشته شدند و از دنیا رفتند. خدا همه آنها را رحمت کند. از استقلال و اتفاقات اخیر آن خبر دارید؟ بله! اینکه علی آقا محمدی به باشگاه برگشته واقعاً باعث خوشحالی ماست. لااقل یک ...
تاریخ عکاسخانه های رشت قدیم از دریچه “ارکاک”
متفاوتی باز شده که حتی ساعت کارش هم با بقیه متفاوت است. 10 شب درب این کافه بسته می شود زیرا افشین میرزایی ، صاحب کافه، عقیده دارد نباید شب نشینی های کافه مزاحمتی برای همسایه ها ایجاد کند. افشین میرزایی می گوید: 3ماه پیش این خانه قدیمی و البته متروکه را از وراث لالمی اجاره کردم. وقتی در حیاط را بازکردم، یک متر علف رشد کرده بود. این خانه چند سالی خالی و متروک بود و به دلیل عدم رسیدگی، به شدت ...
روایت شهادت 68 دانش آموز بروجردی در کلاس توسط بعثی ها
همه جا را فرا گرفته بود نمی توانستم بچه هایم را پیدا کنم، صدای آژیر آمبولانس ها دائم در گوشم بود، مردم فریاد می زدند جنگ جنگ تا پیروزی، و شعار می دادند یا حجت ابن حسن ریشه صدام بکن. داود که اشک در چشمانش حلقه زده بود ادامه داد: مادرم می گفت پیکر بی جان یکی از بچه ها را پیدا کردم، او را در بغل گرفتم و با آمبولانسی که بود مرا به سمت سالن ورزشی طالقانی بردند در آنجا پیکر فرزند دیگرم و ...