خواب بی موقع، سارق را گرفتار کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
آخرین اخبار انتظامی آذربایجان شرقی
اطلاع دهند. دستگیری سارق اماکن خصوصی در مرند فرمانده انتظامی شهرستان مرند از دستگیری سارق سابقه دار اماکن خصوصی در عملیات ماموران پلیس با 4 فقره سرقت خبر داد. سرهنگ علی اسدیان در تشریح این خبر اظهار کرد: در پی وقوع چند فقره سرقت از اماکن خصوصی از جمله خانه باغات در سطح شهرستان مرند دستگیری سارق یا سارقان در دستور کار ماموران پلیس قرار گرفت. وی افزود ...
الان که وقت خواب نیست!
ننه آقا ایستادم. ننه آقا نگاهی کرد و گفت: زود جمع کن تا هنوز همسایه ها سر نرسیدند. نگاهی به پنجره کردم و چشمم به حیاط افتاد. چند تا زن وارد حیاط شدند. پتو و بالش را توی تشک چپاندم و خودم و آن ها را در کسری از ثانیه، سربه نیست کردم. در را بستم. نفس عمیقی کشیدم و خدا را شکر کردم که از خواب پاشدم. در همین فکر و خیال ها بودم که صدای یکی از زن ها بلند شد: حج خانم این کی بود که ...
شکارچی دوچرخه های مهرشهری ها زمینگیر شد + جزییات
کلانتری منتقل کردند. رئیس پلیس کرج با اشاره به کشف تعدادی دوچرخه سرقتی در مخفیگاه متهم، گفت: تاکنون 7 فقره سرقت از سوی این سارق محرز و مالباختگان شناسایی شده اند. سرهنگ گودرزی با بیان اینکه متهم برای انجام تحقیقات تکمیلی به پلیس آگاهی منتقل شد، در خصوص شیوه و شگرد سارق گفت: این فرد با سوء استفاده از غفلت شهروندان وارد پارکینگ آپارتمان ها شده و در کمتر از چند ثانیه دوچرخه ها را به ...
رفیق کشی به دلیل کری خوانی
جهان با پسرم تماس گرفت تا با هم قرار ملاقات بگذارند. جهان چند دقیقه بعد مقابل خانه مان آمد و پسرم را با چاقو کشت و بعد هم فرار کرد. خیلی طول نکشید که جهان بازداشت شد و به قتل اعتراف کرد. متهم در تشریح این جنایت در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران گفت: من و شاهین دوست بودیم و به دلیل اختلافی که پیدا کردیم با هم کل کل داشتیم. چند بار فحاشی کرد و مدام برایم کری می خواند تا این که به او گفتم با هم ...
نجیب محفوظ و سینما
هنر فردی است، استقلال نویسنده را از او می گیرد. علاقه من به سینما از دوران کودکی آغاز شد. پنج ساله بودم که وارد سالن سینما شدم. “کلوپ مصری” در “محله ی خان جعفر”، مقابلِ “مسجد الحسین” بود. در همان لحظه ی نخست عاشقِ سینما شدم. به طور مداوم به همراه مستخدمه ای که مادرم اورا همراه من می فرستاد، به سینما می رفتم. مستخدمه ی ما مراقب من می ماند تاوقتی که فیلم تمام می شد. سپس مرا به خانه می بُرد ...
شاکی پرونده آدم ربایی به اتهام تعرض به پسر 12 ساله بازداشت شد
کرده بود. آن روز پسرم که به خانه آمد حال بدی داشت و چیزی به من نگفت ، اما بعد چند روز گفت که چه اتفاقی برای افتاده است. به همین دلیل من به دنبال خانه این دوستم رفتم ولی فهمیدم خانه اش را عوض کرده است. برای همین آنقدر دنبالش گشتم تا خانه اش را پیدا کردم. دست آخر هم موضوع را به برادر همسرم و چند نفر از رفقایم گفتم و شش نفری سراغش رفتیم. ما اصلا قصد اخاذی و آدم ربایی نداشتیم و فقط او را کتک زدیم تا ادب ...
ستاره پرسپولیس در سوپرمارکت اخراج شد!
ادموند بزیک از دلیل اخراج عجیبش در آخرین سال حضور در پرسپولیس صحبت کرد. به گزارش “ورزش سه”، ادموند بزیک، مهاجم سابق پرسپولیس در مصاحبه تلویزیونی اخیرش با اشاره به آخرین سال حضورش در این تیم گفت: سال 1380 بود که دیگر خیلی بازی ام نمی دادند. البته من خیلی جوان بودم که به این تیم رفتم. 25 ساله بودم که وارد تیم پرسپولیس شدم و 5 سال هم در این تیم بازی کردم اما بعد اخراج شدم. بزیک ماجرای اخراجش ...
آرزو داشتم شهید شوم نه جانباز
اول دبیرستان تحصیل می کردم و 16 سال سن داشتم. وی افزود: در آن زمان عضو بسیج بودم و از بسیج برای شرکت در دوره های آموزشی به جبهه اعزام شدم. چون برادر های بزرگتر از خودم در جبهه بودند و دامادمان نیز در منطقه جنگی مجروح شده بود. علاقه زیادی برای رفتن به جبهه داشتم. حتی آن زمان به بسیج محله می رفتم و شب ها سر پُست می ایستادم. اواخر سال 1366 در پادگان امام حسین رودهن دوره آموزشی را سپری کرد ...
راز مرگ دختر 16 ساله مست در خانه دو پسر؛ در سوئیت های اجاره ای چه خبره؟ +تصویر
خودکشی خود را از پنجره سوئیت اجاره ای آن به پایین انداخته است. در همین حال، روز بعد از این ماجرا، رضا (جوان18ساله) دیگر نیز خود را تسلیم قانون کرد و پرده از راز لانه کثیف برداشت. از سوی دیگر به دستور قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، مالک میانسال ساختمان محل حادثه نیز به اتهام فراهم کردن موجبات فساد و فحشا بازداشت و روانه زندان شد، اما چند روز بعد با سپردن وثیقه قانونی به دادسرا تا ...
اشک ها و لبخندهای آزاده جوان پس از بازگشت به وطن
.... من در نمازخانه سپاه در حال نماز خواندن بودم که دیدم سیل جمعیت وارد سپاه شدند و یک خانم وارد نماز خانه سپاه شد و با دیدن من غش کرد و روی زمین افتاد. مشخص شد او خواهر عزیزم است. من را از همانجا روی دوش گرفتند و به بیرون از ساختمان سپاه منتقل کردند درحالی که من خیلی ها را نمی شناختم. در آن لحظه هر کسی سعی داشت خودش را به من معرفی کند و بشناساند و از میان جمعیت به زحمت پدر بزرگوارم و ...
قتل ناخواسته، مردی را با مجازات مرگ روبه رو کرد
درخواست قصاص از سوی اولیای دم روبه رو شده بود به قضات گفت: روز حادثه وارد سمساری شدم. مقداری وسیله داشتم که می خواستم بفروشم. در آنجا دوستم پیمان من را با لقبی صدا کرد که فکر کردم فحش است اما بعد فهمیدم یک فرد مشهور و دانشمند ایرانی است، در آن لحظه عصبانی شدم و به او پرخاشگری کردم که چرا چنین کاری کرده است و دعوا بین ما شروع شد. او با شیشه ای شکسته ضربه ای به پایم زد. من هم به انتهای مغازه رفتم و ...
وقتی شاکی، متهم می شود | گروگان به جرم تجاوز و آدم ربایی دستگیر شد
...، به بهانه نشان دادن یک بازی کامپیوتری، وی را به خانه اش کشانده و بعد وی را تسلیم نیت های شیطانی خود کرده است. وقتی این موضوع را شنیدم، به شدت عصبانی شدم و شبانه به سراغ مجید رفتم اما او خانه اش را خالی کرده و از محل رفته بود. از همان لحظه تصمیم گرفتم هرطور شده مجید را پیدا کنم و از او انتقام بگیرم. جست و جوهایم را برای یافتن مجید شروع کردم و حتی به پیشنهاد دوستانم، یک کارآگاه خصوصی استخدام ...
وسوسه 700 میلیونی
اول در ساختمان نیمه ساز اکبر مشغول به کار شدیم. خیلی ازخانه باغ که محل کارمان بود بیرون نمی آمدیم. گاهی برای دیدن هم ولایتی های مان آن هم آخر هفته ها و در زمان هایی که تردد در شهر کم بود، بیرون می آمدیم که یک وقت گیر پلیس نیفتیم. از زمانی که در خانه باغ اکبر مشغول به کار شدیم، فقط یک بار مقدار کمی پول به ما به عنوان حقوق پرداخت کرد و هر بار که سراغ پول مان را می گرفتیم بهانه می آورد که پول ندارد ...
مردی که مدعی بود او را ربوده و شکنجه کرده اند، به اتهام آزار کودکان بازداشت شد
به گزارش اقتصادنیوز روزنامه ایران نوشت:مرد جوان که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود، تحت درمان قرار گرفت و پس از بهبودی راز آدم ربایی 4 ساعته اش را برملا کرد. پدرام گفت: روز حادثه از خانه ام در جنوب تهران خارج شدم تا به محل کارم بروم. در حال عبور از مقابل پارک بودم که دو خودرو با 6 سرنشین راهم را سد کردند و با تهدید و زور مرا سوار یکی از خودروها کردند. آنها سرم را زیر صندلی عقب خودرو برده ...
2 قتل؛ پایان دورهمی دختران و پسران جوان در خانه اجاره ای
پس از بازداشت گفت: من در کار اجاره و خرید و فروش ملک هستم و این خانه ای که خودم در آن زندگی می کردم اجاره ای است، اما به خاطر اعتماد و اعتبار مادر یکی از دختران خانه ام را در اختیار این بچه ها قرار داده بودم. من تنها زندگی می کنم و از همسرم جدا شدم، مادر دختری که او هم بازداشت شده استاد برادرم بود و با همسرش هم معاملاتی انجام داده بودم و شناختی از آنها داشتم که باعث اعتبار آنها شده بود. روز 18 بهمن ...
خرید اسلحه برای خودکشی یا جنایت؟ | گفت و گو با قاتلی که یک ماه در آذربایجان به جرم جاسوسی زندانی بود
همشهری آنلاین - حوادث: روز دوشنبه بیست و سوم بهمن ماه جوانی 19 ساله قدم در اداره پلیس تهران گذاشت و گفت یک سال قبل، مردی را با شلیک گلوله به قتل رسانده و در همه این مدت به شدت عذاب وجدان داشته است. وی ادامه داد: دعوای من با مقتول به خاطر اختلاف مالی بود. من اسلحه تهیه کرده بودم تا به زندگی خودم پایان بدهم اما از شدت عصبانیت، با همان اسلحه مرتکب قتل شدم و از روزی که دستانم به خون آلوده شده، یک شب ...
زن خیانتکار شوهرش را با سیانور کشت!
از بازار خریدم به خانه آمدم، برای شوهرم قهوه درست کردم وداخلش 2 گرم سیانور را ریختم و به بهانه خرید از خانه خارج شدم، کلید خانه را از قصد با خودم نبردم تا وقتی برگشتم طوری رفتار کنم که انگار پشت در مانده ام، وقتی پشت در خانه رسیدم چند بار زنگ زدم، بعد با صدای بلند از همسایه ها کمک خواستم آنها هم با آتش نشانی تماس گرفتند و در را شکستیم و وارد خانه که شدیم با جسد شوهر روبرو شدم و چون از قبل همه می ...
گفت و گو با عمو ریزه عجیب ترین سارق پایتخت | خواب باورنکردنی، سارق خونسرد در خانه مالباخته ها
داخل یکی از اتاق ها به گوشم رسید و وقتی متوجه شدم غریبه ای داخل خانه هستم، فورا از خانه ام خارج شدم و به پلیس زنگ زدم. ماموران سپس وارد خانه زن جوان شدند و سارق خواب آلود را در حالی دستگیر کردند که لباس کارگری به تن داشت و تمام اموال قیمتی را داخل یک کیف کوله پشتی ریخته بود تا از طریق بالکن فرار کند اما فرارش نافرجام باقی ماند. او در بازجویی ها به سرقت های سریالی اعتراف کرد و برای انجام ...
جزییات قتل اشتباهی مرد جوان با شلیک گلوله
جریان مشاجره سلاح را درآوردم و دو تیر شلیک کردم. فکر نمی کردم شاگرد مرد طلبکار بمیرد. در بیمارستان یک گلوله را از بدن پسر زخمی خارج نکردند که همان باعث شد فوت کند. وقنی این موضوع را فهمیدم به اردبیل رفتم تا از آنجا به کشور آذربایجان بروم، اما در مرز به اتهام جاسوسی دستگیر شدم و یکماه در آذربایجان بازداشت بودم. وقتی فهمیدند جاسوس نیستم و فقط می خواستم غیرقانونی وارد کشورشان شوم مرا رها کردند. بعد به ...
محاکمه مادر و پسر به اتهام قتل فروشنده خودرو
تحقیر شده بودم که دیگر حتی از شنیدن کلمه جهیزیه هم نفرت داشتم. این ماجرا تا حدی در زندگی مشترکم تاثیرگذار بود که من در برابر اعتیاد شوهرم نیز حق اعتراض نداشتم و ... بیشتر بخوانید خواب بی موقع، سارق را گرفتار کرد سارق حرفه ای که هنگام سرقت از یک خانه دچار سردرد شدیدی شده بود، از یخچال صاحبخانه یک قرص برداشت، اما با خوردن آن به خواب عمیقی فرو رفت و پلیس او را دستگیر کرد. بیشتر ...
فعالان خواستار آتش بس در غزه روی خانه نانسی پلوسی رنگ قرمز پاشیدند/ ویدئو
پلیس آمریکا فعالانی را که خواستار آتش بس در غزه بودند، پس از پاشیدن رنگ قرمز به خانه نانسی پلوسی، رئیس سابق مجلس نمایندگان، دستگیر کرد.
روایت داستان عشقی عاقلانه توأم با تلنگرهایی تلخ
رفتم بیرون و راهرو را دویدم، چیزی از جایش تکان نخورده بود. خانه در سکوت و آرامش بود. شاید خواب دیده بودم. اما جایی بین ِ اتاقم و آشپزخانه لبە فرش بار یک و کهنە توی راهرو به طرز عجیبی برق برق میزد. از رویش پریدم و رفتم توی همان اتاقی که مخصوص مهمان هایم بود. دیگر آینه ای در کار نبود. چیزی روی دیوار نبود و سطح فرش ایرانی، پوشیده از خرده شیشه ها، برق برق می زد. با خاک انداز و جارو دست به کار شدم تا ...
محاکمه مادر و پسر به اتهام قتل فروشنده خودرو
با پسرم زندگی می کنم. مدتی قبل سوار خودرو مقتول شده بودم و از همین طریق با هم آشنا شدیم. او چندباری من را به محل کارم رساند. آخرین بار متوجه شدم که قصد دارد خودرواش را بفروشد و از آنجا که پسرم هم قصد خرید خودرو داشت با مقتول هماهنگ کردم تا یک روز به خانه ام بیاید و ماشینش را برای پسرم قولنامه کنیم.وی افزود: روز حادثه مقتول به خانه مان آمد. آنها درباره قیمت خودرو با پسرم صحبت می کردند که من برای ...
قهرمانان من؛ از ماتریکس و کاکرو تا چمران
دوره ای که قیافه برایم موضوع شد، دبیرستانی بودم. قهرمانم شخصیت اوّل ماتریکس بود. یک جوان عاطل و باطل که تصادفی درگیر یک دنیای پیچیده شده و مجبور شده بود دنیای بیخود گذشته اش را ر ها کند. ماتریکس وارد دنیای جدیدی شد که باید نجاتش می داد؛ دنیایی که سلوک ویژه ای هم می طلبید. عاشق رزمی بودم. آنچه مرا مجذوب شخصیت های این چنینی می کرد، سادگی، اقتدار، تسلط و سکوت بود. خوش تیپی را هم بهش اضافه کنیم. یادم هست 18سالم بود که پول هایم را جمع کردم تا یک عینک آفتابی شبیه همانی که در ماتریکس بود، بگیرم و در آفتاب و سایه بزنم تا خفن شوم. وقتی راه می رفتم احساس می کردم زمین زیر پایم می لرزد و همه نگاهم می کنند و با انگشت نشان می دهند و می گویند: اِ اینو نگاه کن، همون ماتریکسه گاهی این قدر در نقشم فرو می رفتم که می خواستم دستم را جلویم بگیرم و زمان را نگه دارم. وقتی دبیرستانی بودم، یک اتفاق متفاوتی در مدرسه مان افتاد؛ مسئولان اعلام کردند برای یک هفته، ظهر ها کلاس ها تعطیل است و مراسم داریم. ما خوشحال از اینکه چند تا کلاس را می پیچانیم، بعد از نهار می رفتیم داخل نمازخانه می نشستیم. اسم مراسم هفته شهدا بود. مدرسه مان 65 شهید تقدیم جنگ کرده بود. این مراسم، بزرگداشت این شهدا بود. بعضی هایشان در همان زمان مدرسه شهید شده بودند. از پانزده ساله داشتیم تا بعضی ها که وارد دانشگاه شده بودند و سال های اوّل دانشجویی شان، جبهه رفته بودند. خلاصه همه جور شهید داشتیم. مثلاً، سه تا از شهدا را منافقین در خانه هایشان به شهادت رسانده بودند. بین این شهدا پنج تا شهید خیلی معروف و اثر گذار بودند. از بچه های نخبه شریف بودند و اگر اشتباه نکنم در والفجر 8 به شهادت رسیده بودند. بین همه شهدا، شهید بلورچی را هنوز یادم هست. چهره اش، کلامش، اقتدارش و جذبه اش. یک فیلم از جلسه هفتگی شان برایمان گذاشتند. اوّل بچه ها داشتند شوخی می کردند و مسخره بازی درمی آوردند. شهید بلورچی که صحبتش را شروع کرد، همه ساکت شدند. دست یا پایش مجروح بود. ماجرای مجروحیت اش را که تعریف می کرد، تمام مدت سرش پایین بود. با آرامش و اقتداری سخن می گفت که همه را شیفته خودش کرده بود. می گفت: زمانی که صدای سوت انفجار رو شنیدم، ندایی آمد که می خوای بری یا بمونی. لحظه ای درگیر شدم که خب من یه سری کار ها دارم و تکلیفم اینه که خدمت کنم و ... در همین حین به زمین افتادم و مجروح شدم. کسانی که می روند، انتخاب کردند. باید حواسمون باشه اگه انتخاب نکرده باشیم و آماده نباشیم ما رو نمی برند. بعدش هم یکی از بچه ها برای یکی از همکلاسی های شهیدشان روضه خواند. شهید بلورچی کسی بود که دفترچه محاسبه نفس داشت. همیشه شخصیتش برایم موضوع بود. یک شهید دیگر هم، مرا خیلی درگیر کرد. این یکی را مدیون حضرت عبدالعظیم حسنی هستم. مدت ها بود که می گفتم برای اینکه خدا مرا ببخشد، باید یک بار خودم پیاده بروم شاه عبدالعظیم. نمی دانم در آن عالم نوجوانانه خودم چه فکر می کردم، ولی عالم ساده و قشنگی بود. الآن دیگر گمش کرده ام. یک روز بالأخره عزمم را جزم کردم و پیاده راه افتادم. برای مسیر طولانی ام، کتابی برداشتم که بیکار نباشم. کتاب نیمه پنهان ماه، چمران از نگاه همسرش غاده. آنجا من غرق شدم. احساس کردم، این هدیه حضرت عبدالعظیم حسنی بود به من یا شایدم خود خدا. بالاخره همه این لحظات گذشت وقتی وارد عالم هنر شدم. در مدرسه، من معروف بودم به فیلم بینی، ولی واقعیتش را بخواهید نصف فیلم هایی که برای بچه ها تعریف می کردم، هنوز به ایران نیامده بود و من از روزنامه ها و مجله ها داستانش را می خواندم و برای بچه ها تعریف می کردم. دوستانم هم می گفتند: چقدر خفنه! همه فیلم ها را هنوز روی پرده هست، دیده همین برچسب ها باعث شد جدی جدی وارد عالم سینما و فیلم سازی شوم. دوست داشتم یک فیلمِ اثرگذار مثل ماتریکس بسازم؛ اما همه چیز جور دیگری پیش رفت. بچه های برگزاریِ مراسم هفته شهدا گفتند: تو که بلدی فیلم بسازی بیا برای این برنامه فیلم بساز. منم خیلی جدی نگرفتم، ولی گفتم مرامی هم که شده، برای رفیق هایم و به خصوص شیخ که بزرگ دوره مان و البته مسئول هفته شهدا بود یک فیلم بسازم. فیلم که تمام شد بچه ها گفتند: بیا برای هفته مهدویت فیلم بساز. بعد هم برای سفر های جهادی و دوباره هفته شهدا .... دیگر نتوانستم فیلم ساختن با این موضوعات را ر ها کنم. قهرمانانی که من در بچگی انتخاب کردم، جالب و جذاب بودند، اما زورشان خیلی کم و قدشان خیلی کوتاه بود. به اندازه یک ربع، یک ساعت یا نهایت چند ساعت من را سحر می کردند، ولی بعدش هیچ. در اواخر نوجوانی این قدر سرم شلوغ شد که دیگر وقتی برای بازی فوتبال هم نداشتم، چه رسد به دیدنِ تکنیک های نمایشی فوتبالیست ها. عینک آفتابی ماتریکسی هم که گرفته بودم گم شد. خیلی از قهرمان های دیگر هم که عکسشان را روی دیوار اتاقم یا دفترهایم چسبانده بودم، پاره و تمام شدند اما قهرمان های هفته شهدا من را انتخاب کردند؛ من را وارد دنیاهایی کردند که اصلاً تصورش را هم نمی کردم. قهرمان های هفته شهدا خیلی زورشان زیاد بود. بعد از چند سال سفری به لبنان برایم پیش آمد. یک قهرمان قوی دیگر سروکله اش پیدا شد؛ مصطفی چمران او قهرمانی برای تمام آدم ها و خودِ من بود. این بار واقعاً غرقش شدم؛ غرق زندگی پرماجرایش در آمریکا، لبنان و کردستان. درباره او مستند ساختم و به نیتش کارهای زیادی انجام دادم. آرزو می کنم قهرمان های پر زور و قدبلند، شما را برای دوستی انتخاب کنند ... یادداشت: احمدرضا اعلایی، کارشناس تربیتی قهرمانانی که من در بچگی انتخاب کردم، جالب و جذاب بودند، اما زورشان خیلی کم و قدشان خیلی کوتاه بود. به اندازه یک ربع، یک ساعت یا نهایت چند ساعت من را سحر می کردند، ولی بعدش هیچ. ...
قتل هولناک معشوقه مادر توسط پسر غیرتی
به گزارش زیرنویس به نقل از اعتماد، مردی که به قتل متهم شده است ادعا می کند مقتول با مادرش رابطه پنهانی داشت. پسری جوان که مردی میانسال را به تصور رابطه با مادرش کشته است، ادعا می کند غیرتی شده و دست به قتل زده است. زنی یک سال قبل به پلیس گزارش داد همسرش گم [...]
همان طور که آرزو داشت با گلوی بریده شهید شد
، یک دفعه همه چیز را رها کرد و به جبهه رفت. اول برای ورود به جبهه دوره ای از آموزش نظامی را پشت سر گذاشت و از همان جا هم وارد سپاه شد. از سال 1360 به جبهه می رود و مدت طولانی در منطقه می ماند و گاهی فقط چهار الی پنج روزی برای مرخصی به خانه برمی گردد. آن موقع برادرم برای مادرم، من و خواهرم در یزد خانه ای اجاره کرده بود. من دو سال از شهید کوچک تر بودم. یادم است یک بار که از جبهه به خانه آمد، پرسیدم در ...
برای شهرت یا فروش کار نکردم
بنای مان بر گفت وگو بود. پسر بزرگوارش، محمدعلی – که بسیار یاری مان کرد - گفت احوال این روزهای پدر در قد و قدر دیدار و گپ و گفت نیست؛ اما استقبال کرد. ناگزیر پرسش ها را ارسال کردم برای مصاحبه مکتوب و نتیجه، فایل صوتی استاد که به برخی از آنها جسته و گریخته پاسخ گفته بود. همین را هم ارج و اجر نهادم. حال آنچه می خوانید تک نگاری خودنوشت گونه ای از نصرالله افجه ای است که 25 بهمن، 90سالگی اوست، برای رسیدن به تکریم و تجلیل از یک عمر فعالیت در عرصه نقاشیخط. ...
عشق و عشرت
تهدید کرده بودند.آن روز دایی و زن دایی ام، فاطمه عشیری و پسر عمه ام علی اکبر خدادادی در خانه ما مهمان بودند. پدرم صبح زود، 10 دقیقه زودتر ازهمیشه قصد کرد به محل کار برود و دایی ام هم خواست تا محلی، همراهش برود. از خواب بیدار شدم و به آشپزخانه آمدم. دیدم مادر، زن دایی تازه عروسم و پسر عمه ام در حال صرف صبحانه اند. سراغ پدر و دایی ام را گرفتم که مادرم گفت رفته اند و ازمن خواست بروم صورتم را بشویم. به ...