پسر مسعود رجوی که در ایران بزرگ شد کجاست ؟
سایر منابع:
سایر خبرها
اسمی که امام رضا (ع) انتخاب کرد/ فرزندم دوست داشت اول اسیر و بعد شهید گمنام باشد
، پدرش خواهش کرد امتحانت را بده بعد برو، اما گفت امتحان جنگ مهمتر است. بچه فعالی بود و در بسیج هم فعالیت می کرد. از جبهه، اما چیز زیادی نمی گفت یک وقتی پرسیدم آنجا چه کار می کنی؟ گفت هیچ، یک کپه خاک درست می کنم می گفتم که بچه ها پشت آن پناه بگیرند. کباب تابه ای خیلی دوست داشت، یکبار که مرخصی آمد خانه برایش درست کردم، اما لب نزد، گفتم چرا نمی خوری؟ اشک هایش جاری شد و گفت مادر بچه ها آنجا با شرایط خیلی ...
ایجاد شعب دانشگاه دولتی، مدارس و خانه بهداشت در استان ها
تهران آمد داد و بیداد که شما مجلس را ریخته ای به هم ،گفتم من ریختم تو چرا می ترسی، گفتم خلاف کردند، این مجلس سوم تمام شد. بعد مجلس چهارم اکثریتش اصولگرا بود و شعار هم این بود که تبعیت از رهبری حمایت از هاشمی، این شعار بود، خوب ما وارد مجلس شدیم صدا و سیما یک ساختار بسته ای داشت و خیلی محدود عمل می کرد . سوال: کدام سال بود ؟ یوسف پور : سال 72 محمد هاشمی بود، مجلس را ...
معلمی که در سنگر شهادت به تدریس مشغول شد
خانی شهید شده و جنازه اش خانه ی ما بود، ابراهیم با دست های خونی به سر و رویش می زد و گریه می کرد. در سنگر تعلیم و تربیت شهید اصغری در 26 دی ماه سال 1356 در آموزش و پرورش زنجان به صورت قطعی استخدام شد و مدت دو سال در روستای طارم و سر دهات شیخ تدریس می کرد. سال پنجاه و شش در آزمون دانشگاه تهران در رشته ی حقوق پذیرفته شد. چون مادرش تاب دوری اش را نداشت از ادامه ی تحصیل ...
کارشناس تریاژ تلفنی اورژانس ناجی نوزاد بمی شد
باعث شد صدای گریه نوزاد کوچولو در خانه بپیچد. وی ادامه داد: بعد از پنج ضربه خوشبختانه کودک نفس کشید و همان موقع من هم نفس راحتی کشیدم که با کمک خدا بچه از مرگ نجات پیدا کرد. ثانیه هایی بعد هم همکاران ما به محل رسیدند و در مجموع شرایط رضایت بخش بود. این اولین باری نیست که من یا همکارانم با چنین شرایطی مواجه می شویم. بارها با حوادث ناشی از انسداد راه های تنفسی روبه رو بودم و احیای موفق هم ...
روایت جدید شهادت کاپشن صورتی
. ناگهان صدای مهیبی آمد. آن زمان پدرم نبود و من که به خودم آمدم دیدم که هیچ کسی در موکب نیست. بعد از اینکه خودت را تنها دیدی، کجا رفتی و چه کاری انجام دادی؟ گوشی را از جیبم درآوردم و به پدرم زنگ زدم که جواب نداد. به سرعت در بین شلوغی و جمعیت مادرم را پیدا کردم. آنجا متوجه شدم که انفجار رخ داده. خیلی شلوغ شده بود. مادرم و عمه هایم هراسان بودند و بچه ها گریه می کردند. شما چند نفر بودید ...
قتل مرموز زن میانسال در هاله ای ابهام
110 در جریان موضوع قرار گرفتند و گروهی از ماموران واحد گشت به آنجا اعزام شدند. ماموران پس از رسیدن به محل مورد نظر، وارد خانه ای در طبقه اول ساختمانی مسکونی شدند و جسد زن میانسالی را دیدند که در اتاق خواب کنار تخت افتاده بود. ماموران به محض ورود به اتاق احتمال وقوع قتل زن میانسال را دور از ذهن تشخیص ندادند، چون دیدند روسری خودش به دور گردنش پیچید شده و چند گره خورده است. بنابراین بازپرس کشیک قتل ...
کارت دعوت مراسم عقد شهید عباس بابایی + عکس
است و چنان، و من قبول می کردم. این بار هم موفق شد. آخر سر گفتم که هرچه نظر شما و پدرم هست. دیگر بله را گفته بودم. بعد ها به شوخی به عباس گفتم که تو حسرت یک سینی چایی برای خواستگار بردن را به دلم گذاشتی. به دلیل خاطرات دوران بچگی، تصور او به عنوان شوهر آینده ام کمی وقت می برد. ناراحتیم زیاد طول نکشید. گمانم تا غروب همان روز. آن موقع فهمیدم که حتی به او علاقه هم پیدا کرده ام. عباس آن موقع ...
عطری که از ابوالفضل جا ماند
زیارت امام رضا (ع) رفته بود. بدون هیچ معطلی پدرم را در آغوش کشید و گفت: شب به زنجان رسیدم. سفر خوبی بود. چون که دست شما درد می کند، گفتم سریع تر بیام و هم شما رو ببینم، هم برفای خونه تون رو پارو کنم. پدرم از این کار او ممانعت کرد و به دلیل این که ایشان تازه از سفر برگشته و نیاز به استراحت داشت، از او خواست که به خانه شان برگشته و استراحت کند ولی او به هر طریقی که می توانست ...
چگونه باستانی کاران جمارانی صاحب پاتوق شدند؟ | حاج احمد آقا اینجا ورزش می کرد
تعطیلی این مکان می گوید: وقتی ماجرای تسخیر سفارت امریکا پیش آمد، از این خانه مصادره ای برای نگهداری چند نفر از دیپلمات ها و کارکنان بازداشت شده سفارت آمریکا استفاده کردند به همین دلیل ما نمی توانستیم در آن خانه ورزش کنیم و زورخانه دوباره تعطیل شد. وقتی زورخانه را بستند شب ها به زورخانه مرکز تهران می رفتیم. دلمان خوش بود که فلان مرشد قرار است بیاید بخواند یا فلان پهلوان بیاید ورزش کند. همان روزها ...
طناب دار عاقبت قتلدر سمساری!
قضایی به پزشکی قانونی منتقل شد و مأموران ردیابی متهم را در دستور کارشان قرار دادند و در مدت زمان کوتاهی او را بازداشت کردند. مرد جوان پس از دستگیری و انتقال به پلیس آگاهی به قتل اعتراف کرد و گفت: برای فروش لوازم دست دوم خانه مان به سمساری رفته بودم که مقتول وارد مغازه شد و مرا به اسمی خطاب کرد که خیلی ناراحت شدم، گفتم مگر من با تو شوخی دارم بعد هم با هم درگیر شدیم. همان موقع صاحب مغازه و ...
دعوای والدین چه بلایی بر سر کودکان می آورد؟
بعد به خواهر و برادر خود و حتی در آینده به فرزندان خود منتقل می کنند والدین چکار کنند؟ آرامش و امنیت مهم ترین نیاز کودک است که باید برآورده شود؛ پس شما والدین عزیز هرگز در مقابل چشمان کودکان مشاجره نکنید؛ البته بچه ها باید نحوه حل مسئله را یاد بگیرند؛ اما این امر باید در محیطی آرام و منطقی صورت بگیرد. حتی دیدن دلخوری هم ایرادی ندارد؛ اما این دلخوری ها نباید وارد فاز خشونت شود. به جای ...
خاطرات موسوی اردبیلی: دوبار اول که برای قطعنامه 598 پیش امام رفتیم، ایشان گفت من نمی پذیرم/ هاشمی گفت من ...
قرار شد به پیش امام برویم و رفتیم امام نماز را در خانه خود می خواند ما که رفتیم امام قبل از ما نماز را تمام کرد و رفت داخل امام باخبر بود که برای چه آمده ایم. رفتیم داخل؛ باز صحبت شروع شد. امام گفت که من نمی کنم . وقتی که دید رفقا می گویند صلاح است، گفت بریزند همه ما 65 نفر را بکشند چیزی نمی شود؟ هر روز این همه جوان ها در جبهه کشته می شوند، ما هم کشته می شویم. ...
استاندارد دوگانه غرب درباره حقوق بشر و آزادی
رشدی هم که هنوز زنده است و هیچ کارش نکردند. شما برای انسان دلتان می سوزد، خوب او یک انسان است و آن همه انسان که دارند از بین می روند انسانند و شما هیچ چیز نمی گویید. شما در رابطه با جنگ ایران و عراق چه کردید؟ سازمان ملل گفت : متجاوز عراق است . این همه جنایات کرد، به دو ملت خیانت کرد. عراق را به خاک سیاه نشاند و ما یک کشور نوپای تازه انقلاب کرده را هشت سال دچار جنگ کرد. اروپا، آمریکا و کشورهای عربی همه به او کمک کردند، شما چه موضعی گرفتید؟ این ها بشر نبودند؟ منبع: خاطرات حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری، جلد دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ...
اشک ها و لبخندهای آزاده جوان پس از بازگشت به وطن
اردوگاه تکریت 11 و 18 بعقوبه اسیر بودم. خوشبختانه رور 24 شهریور به عنوان آخرین گروه از آزادگان با سربلندی آزاد و وارد کشور عزیزمان شدیم. چون بعد از اسارت هیچ خبری از ما به ایران مخابره نشده بود ما مفقودالاثر حساب شده بودیم، یکی از بچه های لشکر هم به منزل ما رفته و گفته بود مطمئنم محمد شهید شده و شما بی خود منتظر ایشان هستید! پدر و مادرم حالا بخاطر خوابی که دیده بودند یا هر چه که ...
مادرم از کتابفروشی جلوی حرم برایم کتاب های ژول ورن می خرید
سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ، معصومه میرابوطالبی، داستان نویس و منتقد ادبی است. او برای کودکان و نوجوانان می نویسد و آثار این حوزه را هم نقدوبررسی می کند. میرابوطالبی در 21 دی ماه سال 60 در شهر قم به دنیا آمده و در مقطع کارشناسی ارشد رشته ادبیات کودک و نوجوان تحصیل کرده است. او نویسنده کتاب هایی همچون مثل یک بوم سفید ، از باغ ها به بعد ، اژدهای دماوند ، آن سوی دریای مردگان ، پروفسور فوفو ، هندوانه خوشحال ، شهر ...
شرط شهید دریانی برای پوشیدن لباس نو
.... گفتم خب این شلوار را عوض کن، گفت مردم دارند خون می دهند من شلوارم را عوض کنم؟ تا وقتی اسلام پیروز نشود و رزمنده ها از جبهه برنگردند علاقه ای به پوشیدن لباس نو ندارم. با همان لباس دو روز پیش من ماند. بعد هم گفت می خواهم سری به خانه خاله و فامیلم بزنم. هیچ وقت اینطور نبود که قبل رفتن دیدن کسی برود اما اینبار دیدن همه رفت. مادر شهید دریانی ادامه داد: فردا برایش ماکارانی پختم که دوست ...
15 سال در خانه مان با حجاب کامل بودم/ با 170 کیلومتر در نزدیکی داعشی ها رانندگی می کردم/ 35 سال معلم ...
موسوی نشسته بودند، وقتی جلسه تمام می شود، حاج قاسم به شهید موسوی می گوید من دارم می روم جایی، شما هم با من بیایید. سید رضی تعریف می کرد: من آن روز سه بار به حاج قاسم گفتم، ذوالفقار اینجا تنهاست بگذارید بمانم. حتی لحظه ای هم که داشتیم سوار ماشین می شدیم دوباره به حاج قاسم گفتم سید ذوالفقار ناراحت می شود بگذارید من بمانم! اما سردار سلیمانی گفت: نه شما باید با من بیایید! آن ها می روند و بعد محل حضور ...
زخم های شیرینی که از سوریه سوغات آوردم
سختی که در کردستان یافته بود، اظهار می دارد: یک روز روی یال کولان از ارتفاعات منطقه با دشمن درگیری سختی پیدا کردیم. اوضاع که آرام شد داشتیم از ارتفاعات نوبهار پایین می آمدیم که ناگهان انفجاری کنارم صورت گرفت و دوباره ترکش به پای راستم خورد. اینبار ترکش به شریان اصلی خورده بود و اگر برادر حبیبی از بچه های حبیب آباد اصفهان به دادم نرسیده بود همان جا شهید می شدم. ایشان آمد و رگ اصلی را که آسیب دیده ...
تنقیح قوانین در مجلس از بروز فساد جلوگیری می کند
ورد که یعنی چه بچه کوچک، ما را جدا کردند ما به فکر اینکه داریم به جنگ می رویم، حتی چون دایی من تازه شهید شده بود من وصیتنامه هم نوشته بودم، چون ایشان وصیتنامه داشت من فکر می کردم هر کس می رود جنگ باید وصیتنامه داشته باشد، یک چیزی هم نوشته بودم با دستخط همان موقع و زیر فرش خانه مان گذاشته بودم، به ما ناهار دادند، بعد ما را سوار ماشین وانت کردند. جبهه و جنگ سمت خوزستان از مسیر و کنار روستای ما می گ ...
مداحی که روز تولدش را در اردوی جهادی می گذراند!
.... کلاس قرآن به سبب کرونا تعطیل شد؛ ولی جلسه زیارت عاشورا بر پا ماند. بچه های برادرانم و دو پسر عادل در هیئت شروع به خواندن کردند. عادل، مهدی - پسر بزرگ تر برادرم - را وارد مداحی کرد و الحمدلله به جای خوبی رسیده و می توانیم بگوییم یک مداح دیگر در خانواده داریم. اما کسی که خیلی او را در مداحی بال وپر داد، حمید - برادر مرحومم - بود. بعد از فوت برادرم، روضه حضرت ابوالفضل خواندن برای عادل ...
تاثیر تئاتر کودک را روی بچه ها بی نهایت می دانم
که ضررش را نمی بینیم. تحقیقی که روی بچه ها انجام نمی شود تا ضررهای آن آشکار بشود، که مثلا در سنین بالاتر چه بلایی بر سرشان آمده است. ممکن هم هست برخی دچار مشکل بشوند و برخی هم هیچ آسیبی نبینند. من خودم نمونه ای در ذهن دارم از زمانی که یک کسی دانش آموز بود و او را تشویق کردم، بعد از پانزده بیست سال که او را دیدم با خودم گفتم چه اشتباهی کردم، چون او فکر می کرد به مرتبۀ بالایی در بازیگری رسیده است ...
آرزو داشتم شهید شوم نه جانباز
. این جانباز ورزشکار ادامه داد: اوایل سال 1367 راهی جبهه شدم و در منطقه شاخ شمیران عراق در تاریخ هفتم تیرماه 1367 مجروح شدم و به بیمارستان بانک ملی تهران منتقل شدم، زمانی که در بیمارستان بودم قطعنامه 598 قبول شد و جنگ به پایان رسید. یعنی درست 21 روز بعد از مجروحیتم جنگ تمام شد. این جانباز 70 درصد درباره نحوه جانبازی اش بیان کرد: هنگامی که در خط پدافندی بودم و در پاتک عراق ...
روایتی از زندگی جانباز غلامحسین صفایی، شهید زنده و صاحب نشان مشهدالرضا(ع)| همیشه در میدان
قبل از آن نداشت؛ ساعت 6 صبح می رفتم بیرون و حدود 12 یا یک شب به خانه برمی گشتم و خانواده تقریبا مرا نمی دیدند. این در حالی بود که پسرم چند روز بعد از پیروزی انقلاب و دخترم نیز سال 1359 به دنیا آمده بود. تیری که یک تنه ورزشکار جوان را زمین گیر کرد طولی نکشید که به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و اوایل پاییز 1360 عازم جبهه شد. می پرسم با اینکه پیش از انقلاب اسلامی ...
روحیه ایثارگری دوران دفاع مقدس، همچنان در مردم ایران جاری است
طرف دیدگاه ما شلیک کردند و به دلیل اینکه دقت در پرتاب آن نداشتند گلوله در هوا منفجر و هیچ آسیبی به ما وارد نشد از آن شب به بعد تصمیم گرفتیم که به جلوی منطقه افرادی را اعزام کنیم. چند شب آنجا بودند که عراقی ها متوجه هیچ چیزی نشدند آن ها پی به هوشیاری ما نیز برده بودند. برای اینکه دشمن وارد حوزه شما نشود دست به چه اقدامی زدید؟ جانباز کرمانشاهی: خودم به تنهایی تصمیم گرفتم کمین ...
دوست دارم زودتر قصاص شوم
... چرا؟ بعد از یک سال زندگی ما تبدیل به جهنم شد. جهنمی که دوست نداشتیم بچه ای را وارد آن کنیم. دلیل اختلاف تان چی بود؟ دخالت های خانواده همسرم. آنها درهمه چیز دخالت می کردند.همسرم هم سمت آنها بود و می گفت نمی توانم روی حرف آنها حرفی بزنم. چرا به خانواده همسرت حرف نزدی؟ هربار حرف می زدم، اوضاع بدتر می شد. انگار خوش شان می آمد. من وهمسرم در جنگ ودعوا بودیم ...
مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛ ترور شهید درویشوند در یک کتابفروشی
تحمیلی راهی جبهه شد و تحت پوشش ستاد جنگ های نامنظم شهید چمران به دفاع از میهن اسلامی و دفع تجاوزات دشمن بعثی پرداخت و چندی بعد در اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن از ناحیه دست چپ و شانه مجروح و به یکی از بیمارستان های تهران منتقل شد. شهید درویشوند پس از معالجه و بهبود یافتن از زخم هایی که در جبهه جنگ برداشته بود، در چادر وحدت واقع در مقابل خیابان دانشگاه تهران، مشغول فروش کتاب و تبلیغ و ...
امید برای کورسوی نور
. اینجا انقدر تجاوز و تن فروشی هست که حتی خودش هم دقیق نمی دونه پدر این بچه ها کی هستن. ما هر روز اینجا سر می زنیم تا موقع زایمان ببریمش بیمارستان، امیدواریم بتونیم بچه سوم رو هم نجات بدیم؛ چون همچنان مصرف کننده س، بچه های پاتوق میگن مصرفش بیشتر هم شده. مدام فشارش بالا میره، برای همین مویرگای بینیش پاره می شه و این چند ماه همه ش خون دماغ بوده... . سوم اعتیاد اثری از 18سالگی در ...