سایر منابع:
سایر خبرها
با رئیسم عقد موقت کردم؛ مجرم نیستم
. *قبول داری رابطه داشتی؟ من زن صیغه ای او بودم. چون خانم همیشه خارج از کشور بود، مدیر شرکت هم به من پیشنهاد ازدواج داد. من سال ها تنها زندگی کرده بودم. صیغه او شدم و بعد هم مرد به من دل بست، بیشتر روزها را خانه ما بود. *هنوز هم صیغه هستید؟ نه جدا شدیم. همسرش که فهمید تهدید کرد که بچه ها را با خودش به خارج از کشور می برد، او هم کوتاه آمد و جدا شدیم. ...
پسر 26 ساله: همسرم برخی مردها را تحریک می کند
جوان 24 ساله گفت: در کلاس سوم دبیرستان تحصیل می کردم که عاشق حمیرا شدم. او در دبیرستان دخترانه مقابل منزل ما درس می خواند و من هر روز منتظر می ماندم تا او از مدرسه خارج شود. در آن سال ها من نوجوانی ورزشکار بودم و به همین دلیل قد و هیکل ورزیده و خوش تیپی داشتم. خلاصه بعد از چند ماه تماس های تلفنی و دیدارهای حضوری با حمیرا بالاخره به خانواده ام اصرار کردم تا به خواستگاری او بروند ...
با اقامتگاه های ارزان مورد استقبال مهمانان نوروزی آشنا شوید
روز پنجم بهمن سال 1400. بعد از چند وقت اولین مسافر وارد اقامتگاه شد؟ باورتان نمی شود، دقیقا فردای روزی که خانه آماده شد، یکی از دوستانم که از طریق اینستاگرام در جریان ساخت و ساز بود، پیغام داد که دختر عمویم می خواهد به جزیره هرمز بیاید و اقامتگاه تو را می خواهد. با اینکه همه کارها تمام شده بود و وسایل را چیده بودم ولی اتاق ها در نداشتند. به دوستم گفتم خانه آمده است ولی اتاق ها ...
گند زن، زندگی، آزادی هم بیرون زد
حرفهای روزمره، انگار بغضی داشت و حرف دلش اذیتش میکرد. گفتم چرا اینجا تنها آمدی؟ حداقل مادرت هم صدا میزدی با هم می آمدین. گفت: راستش اول صبحی از خانه خودم قهر کرده ام و آمده ام پارک تا کمی آرام شوم و بعد به خانه پدرم بروم؛ نمی خواهم با این حالم ناراحتشان کنم . علت را پرسیدم اینطور توضیح داد: “ما خیلی خانه پدر شوهرم جمع میشویم که سه تا دختر دارد و 4 پسر که همه ازدواج کرده اند. ...
چشم به راه
بعد از ده سال، مادرم پیکر پدر را دید... همان لحظه شناختش و گفت: خودشه... وقتی مناطق تفحص شد او هم پیدا شد. حالا بعد از سی سال هروقت حرفش را می زنم انگار همین دیروز بوده.. تمام روزهای نبودنش را به خاطر دارم مخصوصا بی قراری های مادر را .. همه آن ده سالی که مفقود بود به اندازه ده ها سال، مادرم پیر شد... وقتی خسته می شد.. شروع ...
بیوگرافی ژیلا صادقی و همسرش + عکس و حواشی مجری جنجالی!
دانشجو بودم، در مدارس نمونه مردمی تدریس می کردم ستاره پسیانی، بیتا معیریان دختر آرش معیریان در پایه پنجم ابتدایی از شاگردان من بودند. هم زمان با تدریس درسال 1371 در آزمون گویندگی پذیرفته شدم؛ چون خودم علاقه بکار گویندگی داشتم. احساس کردم خیلی نمی توانم تدریس رابه طور جدی دنبال کنم؛ بهمین خاطر تدریس را ترک کردم. شرکتی داریم که کار صادرات و واردات انجام می دهیم. طی 8 سال فعالیت در عرصه اجرا ...
فرار زن 17 ساله از چنگ همسایه شیطان صفت
مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از روزی که چشمانم را باز کردم، خودم را بی کس و تنها در بهزیستی یافتم. گویا پدر و مادرم مرا سر راه گذاشته و رها کرده بودند. خلاصه بهزیستی تنها پناهگاه و امید من بود اما خیلی آرزو داشتم که من هم مانند دیگر کودکان خردسال،پدر و مادری داشته باشم که مرا در آغوش بگیرند! حسرت داشتن پدر و مادر، موضوعی بود که در طول زندگی ام مدام با آن دست به گریبان بودم ...
تجاوز به مادر و دختر بیچاره | ناهید: شوهرشیطان صفتم حریم را رعایت نکرد و شب به سراغ دختر 10 ساله ام ..
به گزارش اینتیتر به نقل ار ساناپرس، ناهید زن 42ساله با صورتی آشفته از در اتاق مشاوره وارد شد. صدای بغضش را قبل از آنکه حرف بزند از زیر پوست صورتش می شد تشخیص داد. دستانش پوست پوست شده و زخمی بود چون برای سیر کردن شکم خود و فرزندش مجبور بود در خانه های مردم کار کند. تا سؤال کردم برایم بگو چه شده؟! گوله گوله اشک از چشمانش جاری شد. ناهید می خواست از چیزی بگوید که گفتنش برایش آسان نبود. قرار بود خودکشی کنم تا از این زندگی لعنتی رها شوم اما وقتی به دخترم فکر کردم این تصمیم را کنار ...
غافلگیری مرد جوان در عشق خیابانی! / حمیرا آبروی شوهرش را برد!
به گزارش زیرنویس، این ها بخشی از اظهارات جوان 25 ساله ای است که دردوراهی عشق و طلاق راهی مرکز انتظامی شده بود. او درباره ماجرای ازدواج خود درپی عشق خیابانی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت:درکلاس دوم دبیرستان تحصیل می کردم که عاشق حمیرا شدم. او در دبیرستان دخترانه مقابل منزل [...]
فیلم گفتگو با قاتل بی رحم که پیرزن تهرانی را بخاطر طلاهایش فجیعانه کشت / جسد سوخته در بومهن پیدا شد + ...
برای من و پویا خیلی سخت شد، او هر بار بر سر مسائل بی اهمیت مارا کتک می زد و رفتار خوبی هم با مادرم نداشت ، یادم است وقتی 12 سال بیشتر نداشتم سر موضوع بی اهمیت با هم درگیر شدیم و من و پویا را به شدت کتک زد همان شد که از خانه خارج شدیم و دیگر برنگشتیم. پس از خارج شدن از خانه کجا زندگی می کردید؟ اول در یک مسافر خانه یک اتاق اجاره کردیم، صبح درس می خواندیم و شب ها کار ،تا اینکه به ...
گفت مادر مرا نبوس مادران شهدا حسرت می خورند!
خدا افتاده است. (منظور شهادت در اروند رود است) سرخیابان ایستاده بودم تا پسرم بعد از چند ماه از جبهه برگردد. یک نفر از اقوام مان گفت ما از رود اروند رد شدیم، ولی محسن پشت سر ما بود و توی دریا افتاد. ماهی های دریا محسن را خوردند. این را که شنیدم سوختم و خاکستر شدم. (بعد از عملیات کربلای 4 عنوان می شد که پیکر تعدادی از شهدا همراه جریان رودخانه اورند به خلیج فارس رفته است) 37 سال ...
آیه ای که مفسر قرآن کریم را نقره داغ کرد!
، ابراهیم و قاف نوشتم با سبکی آسان و به روز و بی آنکه گرفتار تفسیر به رأی بشوم. بعد از انقلاب شروع کردم به تفسیر جزء سی ام قرآن که با نام نسیم حیات منتشر شد و از هر دو استقبال شد. به نظرتان دلیل استقبال مخاطبان چه بود؟ چون هم نکته پردازی قرآنی شد و هم قابل فهم برای همه بود. نکته دیگر اینکه من همان طور که حرف می زنم می نویسم. خیلی ها به من ایراد می گرفتند که چرا همان طور که حرف می ...
بازخوانی خاطراتی از استاد فقید عبدالحسین زرین کوب
آقا شما چرا گریه می کنید؟ می گویم : من گریه نمی کنم . فقیری هستم دنبال نان، پیری هر روز تکه نانی می داد می خوردیم . خدا را شکر می کردیم . اما الان که دیدمش مرده بود . چه کسی حالا به ما نان می دهد؟ ما همه از گرسنگی خواهیم مرد . همه خواهیم مرد در زنگ کلیسای سرکیس مقدس گریه می کنم . با هر ضربه اش قطره اشکی بر صورتم می غلتد و کلمات بیشتری از دکتر در مغزم بر می خیزند : شما باید ...
زندگی در اقلیما جریان دارد
بود و در ذهن من پرورش یافت، از همان زمانی که در کنار نویسندگی یاد گرفتم خوب ببینم و خوب بشنوم. آنچه در اقلیم من و آنچه در درون من_ جنسِ من_ رخ می داد ترغیبم کرد نام این اثر بشود: اقلیما تالیف جدید در حال نوشتن یک اثر داستانی دیگر هستم که زیر مجموعه ادبیات کودک و نوجوان است و امیدوارم پیش از پایان سال 1402 منتشر شود.مسیر چاپ و نشر مسیر آسانی نبود اما با کمک خانواده و همسرم و انتشارات قلمداران جنوب را هموار شد. ...
یحیی به لیگ برتر بازمی گردد؟
در تیم های بحران زده ای که مشکل داشتند، بودم و تاثیرات خودم را خوب یا بد گذاشتم. من به عنوان یک شخصی که حرفه ام مربیگری است، حتی اگر به تیم های رقیب هم بروم، یک هدف دارم و آن هم اینکه نسبت به کارم متعهد باشم. گل محمدی با اشاره به نحوه کار در این تیم ها عنوان کرد: هر کاری که یک مربی با توجه به تعهدی که دارد می کند، فقط در جهت این است که تیم موفق باشد. تمام تصمیماتی که می گیری، برای این ...
راز خانه وحشت کلاردشت
اهالی روستای کُلمه، مالک این خانه عجیب وغریب را پیداکنیم و سوالات مان را با او مطرح می کنیم. آقای بهمن زاهدی 57ساله است، در آلمان تحصیل کرده، سال هاست در آمریکا زندگی می کند و به سختی توانستیم او را پیداکنیم. به گفته خودش در جوانی طرح این خانه را ریخته است و با همه چالش ها آن را به همان شکلی رسانده که در عکس ها می بینیم. اما به دلیل موانع زیادی که برای تکمیل کار داشته آن را نیمه کاره رها و واگذار کرده ...
پرنده بازِ تهران روی قفسه کتاب فروشی نشست
چطور و فلان ... در را بست و با دختربچه برگشت تو. مغزم قفل شده بود. تو آن 10 سال عارف هر وقت می خواست خانه عوض کند، به م می گفت. فکر کردم چی شده که هم خانه اش را عوض کرده و هم دیگر جواب تلفن هایم را نمی دهد. برگشتم سمت بچه ها تو گوچه. چند قدمی رفتم جلو و موتور را دنبال خودم کشاندم. رو کردم به حسن که از خانه آمد بیرون: حسین! دکتر بیراک کجاست؟ نزدیک تر شد ...
داستان دختری که دزدیده شد تا مورد تجاوز قرار گیرد
گونه بود که وقتی زایمان کردم، فرزندم را با یک تعهد به شیرخوارگاه تحویل دادم تا او حداقل سرنوشت خوبی داشته باشد و مانند من بدبخت نشود. مدتی بعد از این ماجرا با مرد دیگری که در خانه پدرم بنایی می کرد آشنا شدم و او هم مرا از پدرم خواستگاری کرد و من هم تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم چراکه پدرام فرزندی نداشت و همسرش باردار نمی شد اما وقتی با او ازدواج کردم چند ماه بعد همسر او هم باردار شد و اکنون مرا کتک می زند تا طلاق بگیرم. حالا هم به کلانتری آمده ام تا مرا برای رهایی از این شرایط اسف بار کمک کنید... ...
گفت وگو با بانویی که در زندان صدام اسیر بود | گفتند شوهرت در اسید حل شد
مانند رودی در کلام و چشم هایش جاری است، مانند دو دوست قدیمی که پس از سال ها دوری، یکدیگر را ملاقات کرده و از همان روز عهد اخوت بسته اند. او روز هایی را پشت سر گذرانده است که حتی فکر نمی کرد از آن ها جان سالم به در ببرد. او مصداق بارز شعر ما را به سخت جانی خود این گمان نبود است. تقوی چه در عراق چه در ایران معلم بوده است و حالا 4 سالی می شود که بازنشسته فرهنگی است. خانه اش سوت و کور است، اما تنها نی ...
امیرحسین رضایی نژاد ستاره آینده تنیس/ آهسته آهسته برای بهترین ATP شدن
نقش بسزایی در حمایت من و سوق دادن من به سمت ورزش داشتند و همواره در تلاش برای پیدا کردن رشته ای مناسب برای من بودند. وقتی 13 سال سن داشتم با دیدن مسابقات فیوچرز تهران به تنیس علاقه مند شدم و از سن 14 سالگی شروع به بازی تنیس کردم و از 15 سالگی شروع به حرفه ای تنیس بازی کردن کردم. وی اضافه کرد: پس از چند ماه تمرین مداوم شروع به شرکت در مسابقات کردم و بعد از گذشت 1 سال با نظر پدر مادر و مربی ...
زخم های عمیق زندگی ام را باز شکافتم
این اثر با وجودی که کل داستان را می دانستم و نیازی نبود قصه ای به وجود بیاورم، سخت ترین کتابم بود، چون من به خواننده هایم مدیون بودم برای اینکه بتوانم بی طرفانه و صادقانه همه چیز را برایشان تعریف کنم اما طی نوشتن این کتاب یادآوری سختی هایی که کشیدم و به خصوص زخم هایی که از طرف عزیزترین و نزدیکترین کسانم دیدم دوباره تازه شدند. انگار زخم های عمیقی داشته باشی و مدت ها طول کشیده باشد که فقط جایی از ...
بازخوانی روایت حاج سید احمد خمینی (ره) از زندگی خودش
به گزارش مردم سالاری آنلاین به نقل از جماران ،در بخشی از کتاب یاد یادگار امام (صفحات 105-111) از قول مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی (ره)، آمده است: اولین روزی که به مدرسه ام فرستادند، فرار کردم! بعد با کتک پدرم و معلمم ناچار در کلاس حاضر می شدم تا ششم ابتدایی از خیلی معلمان کتک خوردم. یخ حوض مدرسه ام را می شکستند و دستهایم را شاید نزدیک به نیم ساعت توی آب یخ می گذاشتند و بعد چوب. هر چه فکر می کنم نمی دانم چرا اینقدر مرا می زدند. درست است که خیلی ش ...
پیام شهدا|نیکی به والدین سرمشق همه باشد
...> پدرشهید می گوید: آخرین باری که می خواست به جبهه برود برای مادرش و خانم اش در همین حیاط توی اتاق مقداری مرثیه خواند. لباس سیاهی تنش بود که خیلی بهش می آمد، گفت: مامان! من با همین لباس شهید می شوم، شهید مفقودالاثر می شوم و دیگر برگشتی ندرام. بعد مادرش گفت: پسر چرا این حرف ها را می زنی؟ گفت: خواب خودم را دیدم. خیلی بچه ی با محبتی بود و به همه اعضای خانواده علاقه مند بود. به خانواده کمک ...
شهر حلبچه پس از بمباران مانند فیلم های سینمایی شده بود
بودیم یادم می آید در آن زمان فرزندانم را به خارج از تهران در پردیس کرج فرستاده بودم و خودم در تهران مانده بودم. عراق تهران را به حمله شیمیایی تهدید کرده بود و بعد خبر موشکباران حلبچه رسید. چند ساعت بعد که خبر رسید عازم حلبچه شدم. وی ادامه داد: علی رغم مخالفت های بسیاری که به وجود آمده بود، من عازم حلبچه شدم و قرار شد از زمانی که به آنجا رسیدم یک ساعت عکاسی کرده و برگردم. من به کرمانشاه ...
یادگار سه راهی شهادت
آن ها مفقودند. صدای زنگ گوشی بلند شد. بابا بود. صدایش می لرزید، وقتی می گفت: کجایی؟ گفتم: اینجا نوشته سه راهی شهادت. نشستم سوره یاسین می خوانم. گفت: سربلندم کردی دخترم. بعد از نماز ظهر کنار سجاده خوابم گرفت. حمید اومد تو خوابم. مدام تشکر می کرد و می گفت: دخترت اومده به دیدنمون. برامون شربت و شیرینی آورده. چقدر هم چادر بهش میاد. حالا می فهمیدم چرا قدم هایم در اختیار خودم نبودند. من دعوت شده بودم. از آن روز چادر همراه همیشگی من شد. اسمش را گذاشتم: یادگار سه راهی شهادت ، یادگار شهید حمید باکری . ...
اعتراف عجیب یحیی گل محمدی؛ بهترین کمک من به پرسپولیس استعفا و جدایی بود!
صحبت در این باره ندارد، عنوان کرد: خودم زیاد دوست ندارم درباره تیمی که بودم و کار کردم، صحبت کنم . دوست دارم بیشتر درباره کلیات و بحث مربیگری در فوتبال و استراتژی صحبت شود. من فقط یک هدف داشتن و آن هم موفقیت تیم بود. وی افزود: چالش هایی که پیش آمد فقط برای این بود که امکانات و شرایطی که باید مهیا می شد، برای من خیلی کم اتفاق افتاد. احساسی که من داشتم این بود که شاید وجود من باعث این ...
شهادت کودکان در بمباران حلبچه خیلی دردناک بود
. به سختی خودم را به حلبچه رساندم تا از اوضاع خانواده ام مطلع شوم. وقتی وارد شهر شدم، بوی عجیبی منطقه را فرا گرفته بود؛ 15 نفر از اعضای خانواده و نزدیکانم را در این حادثه از دست دادم؛ کودکان 7 ماهه تا 5 ساله ام، همسرم، خواهرم، برادرانم.... تا آنجا که اطلاع پیدا کردم آنها را در گورستان دسته جمعی دفن کرده اند. ابراهیم اصغر گریه می کرد و می گفت: ای کاش من اکنون کنار فرزندانم بودم. همسایه ها می گویند آنها با چشم های باز، مرده بودند . ...
شهیدی که به خاطر بچه شیعه های سوریه پسرش را ندید
زندگی می کند. در حالی که آن موقع آقا سجاد شمال زندگی می کرد و محل کارش هم تهران بود، ولی خودش بسیار قم را دوست داشت و حتی وقتی من به او گفتم بهتر نیست به خاطر کار شما برویم تهران، گفت من عاشق حضرت معصومه (س) هستم و حاضرم همه سختی اش را هم تحمل کنم. وقتی به منزل برمی گشت غروب بود و خیلی خسته می شد. البته من هم عاشق او بودم و هرکجا می گفت، حاضر بودم بروم، ولی در خصوص قم اتفاق نظر داشتیم. فرزند اول ...
راه حل عجیب دخترجوان برای رهایی از دست خواستگار سمج
شمال تهران شدند و وقتی به محل رفتند دریافتند مقابل مغازه یک هتل قرار دارد با تحقیق از پرسنل هتل مشخص شد که اکرم خودش چهار روز قبل به هتل رفته و در یکی از اتاق ها اقامت دارد. بدین ترتیب راز آدم ربایی دروغین فاش شد و تیم تحقیق به سراغ دختر عراقی رفتند. او که تصور نمی کرد به این زودی دستش رو شود در تحقیقات گفت: سعید به من ابراز علاقه می کرد اما من او را دوست نداشتم وقتی اصرارهایش را برای ...