سایر منابع:
سایر خبرها
پایان 30 ماه زندگی پنهانی قاتل مادر و دختر سه ساله
مردادماه در یکی از شهرهای شمالی کشور دستگیر شد و دربازجویی ها به جنایت اعتراف کرد. او گفت: مدتی بود که دچارمشکلات شدید مالی شده بودم، از سوی دیگر اطلاع داشتم که مقتول و همسرش وضعیت مالی خوبی دارند. همین شد که برای گرفتن پول به خانه مقتول رفتم. آن روز همسر او به مسافرت رفته بود و دخترش در اتاقش خواب بود. پس از گذشت چند دقیقه موضوع مشکلات مالی خودم را با زن جوان درمیان گذاشتم و درخواست ...
روزهای تلخ تجربه خیانت، طلاق و فرار از خانه
...> نصیر 28 سال دارد . او از یک هفته قبل خانه پدرش را ترک کرده بود. غیبت مرد جوان با توجه به افسردگی روحی و روانی که داشت سبب نگرانی شدید خانواده اش شد. خانواده آقای همسایه نسبت به فرزند خود حساسیت بیش از اندازه ای دارند. آنها در دوران تحصیل او نیز حساس بودند و حتی اصرار داشتند مدارج علمی دانشگاهی را پس از مدرک لیسانس طی کند. اما با آن همه مته ای که روی خشخاش گذاشتند و حساسیت و سخت گیری ...
افشای راز قتل زن 24ساله و دختر 3ساله اش
شکل ممکن پول مورد نیاز خودم را تهیه کنم که با پیدا کردن پارچه ای اقدام به خفه کردن مقتول کردم که در همین زمان دختر مقتول از اتاق بیرون آمد و مرا دید، از روی ترس شناسایی شدن توسط دختر مقتول و دستگیری توسط پلیس، او را نیز خفه کردم؛ پس از برداشتن طلا و جواهرات و پول های داخل خانه ، به قصد گمراه کردن پلیس اقدام به پاره کردن شیلنگ گاز بخاری کردم تا انتشار گاز در داخل خانه باعث ایجاد انفجار شود و پس از ...
پدر زیر بار فشارها و تهمت ها به مبارزه با قاتلان مردم پرداخت
هایی می زدند که احساس می کردند دیگر میلی به ماندن در این دنیا را ندارند. ایشان خطراتی را که انقلاب را تهدید می کرد، دقیقاً تشخیص می دادند و به همین دلیل هم بیشتر از دیگران زجر می کشیدند. چگونه از خبر شهادت ایشان باخبر شدید؟ و درآن لحظه چه احساسی داشتید؟ در خانه خودم بودم که به من زنگ زدند و گفتند: پدرجان زخمی شده اند! بلافاصله راه افتادم و به بیمارستان سینا رفتم. مستقیم مرا به ...
کسی عاشق “غساله” نمی شود!
اندیمشک جوان : آفتاب تیز و برنده بر سر عزاداران فرود می آید. دهان های خشک شده فریاد سر می دهند و چشم ها تلخ می گریند: زهرا، زهراااا امشب عروسیت بود، اینجا جای تو نیست. مادر داغدیده بر خود می پیچد و زن های سیاه پوش او را نگه داشته اند. آن طرف تر پدر و برادران زهرا دست های شان را بر صورت گذاشته اند و اشک می ریزند. صدای زهرا زهرا گفتن شان میان جمعیت لااله الالله گویان از همه بلندتر است. در باز ...
پول دیه همسرم را ندارم، آزادم کنید
مردی عراقی که همسر ایرانی اش را خفه کرده و جسدش را در چمدان گذاشته بود، با توجه به اینکه از سوی دادگاه به پرداخت دیه محکوم شده است، درخواست اعسار داد و مدعی شد دارایی ندارد که دیه را به اولیای دم بپردازد. به گزارش شرق ، مردی عراقی که سعید نام دارد، دی سال 92 به مأموران پلیس خبر داد همسرش سمیرا از خانه خارج شده و دیگر برنگشته است. این مرد به مأموران گفت: همسرم در یک شرکت کار می کرد و ...
اقدام غیر اخلاقی وکیل پس از آزار و اذیت دختر دانشجو در خانه مجردی
.... در ادامه وقتی در مورد خانواده اش تحقیق کردم و متوجه شدم دو خواهر و یک برادر دارای عقب ماندگی ذهنی نیز دارد.من هم ترسیدم ممکن است در آینده برایم مشکل ساز شود ضمن اینکه من 3 سال از اکبر بزرگ تر بودم و نمی خواستم این گونه ازدواج کنم.این بود که پیشنهاد ازدواج اش را رد کردم و فقط قبول کردم که ارتباطمان از طریق تلفن قطع نشود تا هروقت به کمک هم نیاز بود بتوانیم مشکل طرف مقابل را برطرف کنیم ...
زن آرایشگر با همدستی مدیر کمپ ترک اعتیاد، شوهرش را ربود
مرد قوی هیکل وارد خانه شده و به زور مرا با خود بردند. وقتی به خودم آمدم داخل یک کمپ ترک اعتیاد بودم. سرانجام پس از 13 روز با پرداخت پول به یکی از کارمندان کمپ توانستم با پدر و مادرم که در این مدت به دنبالم می گشتند تماس گرفته و آنها با پلیس به کمپ آمده و نجاتم دادند. چند روز پس از آزادی متوجه شدم همسرم با مراجعه به دادگاه درخواست طلاق کرده است. در ادامه با احضار ژیلا، او به بازپرس جنایی ...
گفتگو با اولین زن دراکولای سینمای ایران
خارج از ایران از این رو به آن رو شد. ولی خب بستگی به این هم دارد که چطور بروید و چطور زندگی کنید. من وقتی به انگلستان رفتم پیش خاله ام بودم. خاله من از بچگی آنجا بوده و شوهرش هم انگلیسی است. بسیار آدم سختگیری است و دیسیپلین به خصوص خودش را دارد. در آن مدتی که من با خاله ام زندگی می کردم شرایط زندگی ام با زندگی در خانه خودمان با پدر و مادرم خیلی تفاوت داشت. تو خانه خودمان هر ...
33 سال بی خوابی؛ حاج رجب رگ خوابش را در سنگر جا گذاشت
از مراکز بهداشتی اطراف منزل برای زدن آمپول هایم رفتم، وقتی وخامت حالم را دیدند، چند داروی خواب آور به داروهایم اضافه کردند و گفتند: "هرچه سریع تر خودت را به خانه برسان" تنها آن زمان بودم که ساعتی بیهوش شدم، البته خواب نبودم چون اتفاقات دور و برم را کاملاً حس می کردم. شبی 20 لیتر چای می خورم رجب با ابراز "در آشپزخانه و یکی از اتاق ها پناهگاهی برای بیدارباش های شبانه ام درست ...
حکایت ماریای مسیحی از تشرف به اسلام
پدر و مادرش کجای کار اشتباه کرده است؟ من نمی خواهم پدر و مادرم به هیچ وجه رنج ببرند. مریم به خاطر پدر و مادرش تشرف خود به اسلام را به دو مرحله تقسیم کرده و اکنون در مرحله اول در حال تلفیق فرهنگشان با دین جدیدش است. وی می گوید: پدر و مادرم بسیار از من حمایت می کنند و احترام می گذارند. مثلاً مادرم گوشت خوک را از رژیم غذایی من حذف کرده، یا یکبار که در جریان نقاشی خانه، قرآنم را پیدا نمی کردم همه برای پیدا کردنش به من کمک می کردند. من هرگز مستقیماً نگفته ام که مسلمان هستم اما احساس می کنم واقعاً نیازی هم نیست. /1102001307 ...
محفل نکوداشت شاعر و هنرمند معاصر حسین سنجیده در ارومیه برگزار شد
گزارش بخش هایی از حکایت زندگی حسین سنجیده به قلم خودش آورده می شود: در سال1328 در محله چاوشان ارومیه هستی برویم آغوش گشود و من قدم به عرصه حیات گذاشتم. پدرم خدا بیامرز حاج نجات مردی متمول ، متدن، خیر و خوشنام بود. او از ثروت هنگفت خویش که حاصل سال ها ی سعی و تلاش خود بود سخاوتمندانه می بخشید و در چوبی خانه بزرگ و قدیمی مان به روی همگان باز بود. و با نو خدیجه مادرم ...
اندر حکایت دفاعیات خسرو معتضد از ظریف
اینها سعی می کردند با استدلال و آوردن دلیل با او حرف بزنند که نتیجه آن اشغال 300 هزار کیلومتر از خاک ایران بعد از مذاکرات عبدالوهاب بود.” نمی دانم من مفهوم حمایت را درست متوجه نشده ام یا تغییری در معنای این واژه ایجاد شده که آقای معتضد نام این بیاناتش را حمایت از ظریف می داند. بی اختیار یاد حکایت مشهور سعدی شیرازی در گلستان می افتم: امیدوار بود آدمی به خیر کسان، مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان ...
با زن جوان درخیابان آشنا شدم - او را به خانه ام دعوت کردم
جوان یکی از شربت هایی را که آورده بودم به خودم تعارف کرد و من هم آن را نوشیدم. بعد از آن دیگر متوجه هیچ چیز نشدم و وقتی به هوش آمدم ساعت 8 شب بود و وضعیت خانه ام کاملا به هم ریخته بود. وقتی وسایلم را کنترل کردم فهمیدم مبلغ 250 هزار تومان پول از کشوی میزم سرقت شده است. به دنبال اظهارات این مرد به دستور بازپرس شعبه اول دادسرای ناحیه 11، کارآگاهان پلیس آگاهی تحقیقات خود را در این باره آغاز ...
در ندامتگاه شهر ری آزادی آرزوی زندانیان است...
همسرم افغان بود. همسرم مواد مخدر استعمال می کرد و تعادل روحی و روانی نداشت و زمانی که با هم دعوا کردیم خودش را در خانه کشت و رگ گردنش را زد. من هم برای این که مرگش به گردنم نیفتد، گفتم که دوست شوهرم او را کشته است ولی اکنون به اتهام مشارکت در قتل عمد شوهرم در زندانم. من بی گناهم و دخالتی در مرگ او نداشتم. اکنون تنها نگرانی ام فرزندانم هستند. تکلیف بچه هایم چه می شود؟ * هر شب را با ترس و دلهره ...
از 12 سالگی عکاس ورزشی شدم!
من مصاحبه کرد و در 12 سالگی مرا دیدند. ابراهیمی به گفته خودش هیچ دوربین یا لنزی را خراب نکرده، البته به جز اولین دوربینش! همانی به برای مادرش بود و اتفاقا هم جزو وسیله های مهم به حساب می آمده است، مادرم روی دوربینش حساس بود و عصبانی شده بود، اما همان زمانی که می خواست دعوایم کند، برنامه شب بخیر تهران شروع شد که من مهمان برنامه بودم. همان جا بود که وقتی مادرم مرا دید، همه ناراحتی اش را ...
برای جنازه حیوانات گریه می کنیم/ از حقوق ناچیز تا رشوه های کلان
همه هم گفته ام اگر شکارچی زمان درگیری شلیک می کند از بی عرضگی محیط بان است. چون فهمیده که او ترسیده است من هیچ وقت این حس را به متخلف نمی دهم. زمان دستگیری هم خیلی خونسرد عمل می کنم. یک بار در یک درگیری در تاریکی جنگل بود شکارچی بی هوا چاقو از جیبش درآورد و محکم به مچ دستم زد. کار خدا بود که یک ساعت بند فلزی دستم بود که چاقو اول به آن خورد و بعد به دستم برخورد کرد وگرنه مستقیم شاهرگ مرا زده بود ...
جلیقه نجات دوست نداشت!
امکان تکان خوردن را هم حتی نداشتیم. از همه طرف به سمت مان گلوله می بارید، انگار گلوله های دشمن تمامی نداشت، از آن جایی که آدم لج بازی بودم و همیشه سعی می کردم به هر ترتیب کار خود را انجام داده و حرف خود را عملی کنم، کلاه آهنی را روی سرم نمی گذاشتم و در جواب بچه ها که مدام اصرار می کردند کلاه ات را بگذار می گفتم: خیال تان راحت! اتفاقی نمی افتد . تا اینکه در آن روز شهید احمد ...
مناظره زیباکلام و کاشانی که 28 مرداد را کودتا نمی دانند
نخست وزیری صادر می کرد همین روش ادامه پیدا کند. بنابراین زاهدی در خانه خودش بود و امکاناتی هم برای اینکه قدرت را به دست بگیرد نداشت. در همین حال گروه هایی در صحنه سیاسی بودند که اجازه نمی دادند زاهدی بتواند قدرت را به دست بگیرد. در رأس همه این ها حزب توده بود، حزب توده با انبوهی از هواداران در صحنه سیاسی کشور حضور داشت. حزب توده حدود 600 افسر را وارد ارتش کرده بود. ضمن آنکه گروهک های هوادار مصدق نیز ...
اقدام بسیار زشت وزننده پسر جوان با دختر خاله اش
کتک زد و این مسئله باعث شد تا خانواده ام از او دلگیر شوند و پسر خاله ام که همیشه نسبت به من و خانواده ام ابراز محبت می کرد می خواست با شوهرم درگیر شود. اما من اجازه ندادم و گفتم با وجود یک بچه کوچک دوست ندارم زندگی ام را از دست بدهم. زن جوان افزود: من و شوهرم امروز ظهر مثل همیشه با هم جر و بحث کردیم و او دوباره مرا کتک زد. با چشمانی گریان به خانه پدرم رفتم اما هیچ کس خانه نبود ...
گفت وگویی زیبا با دو برادر رزمنده
... *** برادرانم در جبهه حضور داشتند و من نیز شوق زیادی برای رفتن داشتم. 16 ساله بودم که برای اعزام اقدام کردم. شناسنامه ام را دستکاری و امضای پدرم را نیز جعل کردم. در ابتدا به دلیل جثه ی ریزم قبول نمی کردند؛ اما از آنجایی که مسئول اعزام مرحوم چیذری بود و با من و برادرانم آشنا بود، اسمم را در لیست اعزام نوشت. در سال 61 ابتدا برای گذراندن دوره آموزشی به پادگان امام حسین(ع ...
آزادگان دربند جلادانی چون داعش!
غرور می کردم... من از داخل جمعیت یک لحظه دیدیم کسی سراسیمه به سمت مینی بوس می آید. من هم در صندلی جلوی مینی بوس نشسته بودم. پدرم رو شناختم و دیدم این پدرم هست که دارد به طرفم می آید و پشت سرش پسر عموی مادرم داشت می آمد. پدر نزدیک در مینی بوس آمد و خلاصه با هزار زور و یا علی مدد، من به پاسدار گفتم که این پدر من است که می خواهد داخل مینی بوس بیاد. من گفتم الان اجازه میدهد که پدرم وارد مینی بوس شود. من ...
کلاس کنکور نرفتم/ در دامغان نمی مانم
اعلام نتایج کنکور و پیروزی در این ماراتن نفس گیر بیشتر بدانیم. خودتان را معرفی کنید؟ فاطمه عباسیان فرزند محمد رضا هستم انتظار رتبه دو رقمی کنکور را داشتید؟ باتوجه به تلاش های مداوم این چند سال و خصوصا سال آخر، همه مخصوصا دبیران عزیزم این انتظار را داشتند. خودم هم چنین انتظاری داشتم اما هفته های آخر کمی خسته بودم که خدا راشکر دوباره روحیه ام را بدست آوردم ...
چه زمانی تمدید بیمه نامه مهم می شود؟
دوره بیکار نباشم. کار می کردم و دستم تو جیب خودم بود و یک جاهایی هم دستگیر آقام بودم. وی با اشاره همکاران متوجه تاخیرم شد و برای همین با سرعت دادن در بیانش گفت: یکی از دختران فامیل را قسمت شد و برای ما نشان کردند که بعد از مراحل نفس گیر ازدواج ابتدای زندگی ما با اجاره زیرزمین منزل عموی همسرم که یک محل 50 متری بود شروع شد و تا 2 سال هم که خدا زینب را به ما بدهد زندگی به قول معروف عشقولانه ...
اقتصاد مقاومتی را در اسارت آموختیم/در اسارت شکنجه شدیم تا ولایت بماند
اندازه نصف افراد، شربت در ظرف باقی ماند که او آن مقدار را نیز بین نصف اسرا تقسیم کرد. لیوان های ما، لیوان های آهنیِ دسته دار بزرگ (به اندازه دو برابر لیوان های معمولی) بودند. هنگامی که به همه شربت داد، من که آن زمان ارشد داخلی بودم، از او راجع به میزان دقیق شکر استفاده شده سوال کردم و او گفت: 3 لیوان. گفتم : سه لیوان سرصاف یا سرپُر (کله قندی) ؟ گفت : سه لیوان کله قندی . به او گفتم که برای شب بعد ...
با پسر مودر علاقه ام به میهمانی مختلط رفتم - در میهمانی تمام آبرویم را باختم
بودم خودم را به درو دیوار می زدم نمی دانستم باید چه کنم و چه خاکی بر سرم بریزم .اگر پدر و مادرم موضوع را می فهمیدند باید چه می کردم و برای آبروی بر باد رفته و لکه دار شدن عفتم چه توجیهی داشتم. هر طور بود مبلغ درخواستی را فراهم کردم ولی کاش به همان یکبار ختم می شد.این شیطان صفت نامرد مجدداً از من اخاذی می کرد و به خرجش هم نمی رفت که هیچ پولی در بساط ندارم .چند بار تصمیم گرفتم خودکشی کنم ...
آزار و اذیت وحشیانه دختر جوان توسط دو مرد شیطان صفت - هر چه التماس کردم فایده نداشت
.... وی گفت: ساعاتی قبل درحالی که هوا تاریک شده بود در راه رفتن به خانه برادرم بودم و خبر نداشتم که 2نفر در حال تعقیب من هستند. به محض اینکه قصد ورود به حیاط خانه برادرم را داشتم، ناگهان 2مرد جوان به من حمله کردند و یکی از آنها دستش را روی دهانم گذاشت و دیگری با چاقو شروع به تهدید من کرد. آنها به زور مرا سوار خودرویی کردند و به سمت بیابان های اطراف رفتند. در بین راه با التماس از آنها ...
در اتفاقی نادر؛ نامه رزمنده گلستانی پس از 35 سال به دستش رسید
: در این میان چون والدینم دلواپس من بودند نامه ای برایم به آدرس اهواز- قرارگاه شهید ناجیان ارسال کردند اما این نامه زمانی به آنجا رسید که من به منزل برگشته بودم. تا اینکه 35 سال بعد، اخیراً امور ایثارگران جهاد نامه خانواده ام را به من تحویل داد که بسیار شگفت زده و خوشحال شدم که چطور این نامه بعد از این همه سال اکنون به دستم رسید. خارکوهی که خود اکنون تاریخنگار دوران دفاع مقدس است می ...
ناصر با زن خیابانی رفت وآمد داشت - من هم ارتباطم با بابک را از خانواده ام مخفی نگه داشتم
به پدرم اطلاع دادم و به اصرار خانواده ام از پسرعمویم طلاق گرفتم. من دوباره به دانشگاه رفتم و کاری نیم وقت در یک شرکت بزرگ برای خودم پیدا کردم. 2 سال گذشت و در این مدت مردی که ظاهری کاملا موجه داشت سر راه زندگی ام قرار گرفت. او پس از جلب اعتمادم ادعا کرد همسرش در خارج از کشور است و قصد دارد او را طلاق بدهد. این مرد حقه باز پیشنهاد داد به عقد موقت و پنهانی او دربیایم ...
با عادل در راه مدرسه آشنا شدم - می خواستم از او جدا شوم اما متوجه شدم که باردار هستم
اعتماد به نفس خود را از دست داده خیلی زود یادش می رود چه قراری با پدرم گذاشته است. من دوران بارداری بسیار سختی را پشت سر گذاشتم و چون چند بار عادل مرا به طرز وحشیانه ای کتک زده بود، می ترسیدم بلایی به سر بچه ام بیاید اما خوشبختانه فرزندم صحیح و سالم به دنیا آمد.با تولد پسرمان، عادل جوگیر شد و جلوی همه اعضای خانواده قول داد که به خاطر فرزندمان ترک اعتیاد کند. در این شرایط پدرم برای او ...