سایر خبرها
چهارمین ازدواج داماد فریبکار
تحقیق نکردی؟ الان که دیگر کار از کار گذشته! مرد میانسال جواب داد: آخر درد من یکی دو تا که نیست. خواستگار دخترم، پسر یکی از خانم های همکارم است و به خاطر اینکه مادرش انسان شریفی بود، به آنها اعتماد کردم و دست دخترم را در دست پسرش گذاشتم. غافل از آنکه چه سرنوشتی در انتظار دخترم و خانواده مان است. چند لحظه بعد بغض کرد و پرسید: به نظر شما می توانم کاری کنم که دامادم به زندان ...
خانم بازیگر: برخی از مرد ها آرایش می کنند!
این که چطور شد برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفتید؟ بچگی ام در یک خانه خیلی بزرگ در شهرستان سپری شد و مثل خیلی از بچه های آن دوره بخش زیادی از دوران کودکی ام در کوچه و خیابان گذشت.آن زمان دوره تحصیلی به سیکل اول و دوم تقسیم می شد. مدرک سیکل اول را که گرفتم، همراه خانواده ام به تهران مهاجرت کردیم و دیپلم که گرفتم، برای ادامه تحصیل به آلمان رفتم. در سن کم از ایران مهاجرت ...
خیابان خانه من است
ونامه نگاری آنها به دادگاه استارت می خورد تا تکلیف شان برای نگهداری مشخص شود چون هم پذیرش با دادگاه است هم ترخیص. مدت زمان نگهداری ما در اینجا 20 روز است در این مدت بازدید از خانه و خانواده بچه ها صورت می گیرد بعد همه را به دادگاه گزارش می دهیم تا اگر خانواده صلاحیت داشت بچه به خانواده برگردد اگرنه تحویل مراکز نگهداری شوند. این مرکز حکم قرنطینه دارد ولی برخی از بچه ها تا آماده شدن پرونده شان ...
درون منوچهر آذری را ببینید
این کار 250 تومان حقوق گرفتیم، یک روز با هم برای خرید بیرون رفتیم و همه این ها برای من خاطره شد. صدای نخست وزیر هویدا را درمی آوردم آذری یادآور می شود: با فرهنگ مهرپرور پیش حسن خیاط باشی برای تست بازیگری رفتیم. او هم ما را تحویل گرفت. در کنار من آن موقع هنرمندان زیادی برای تست بازیگری آمده بودند. آقای رضا ژیان، بچه های محله بروبیا که اکبر عبدی در آن حضور داشت. حالا نمی دانم ...
روزه مستحبی در دوره های دشوار آموزش تکاوری/ هر جا باشم دنبال روزی حلال خواهم بود
به خانه ی ما آمدند. داستان ازدواج محمد چگونه بود؟ پس از این دوره ی آموزشی، محمد چند روزی به مرخصی آمد. بهمن ماه بود که خودش را به تیپ صابرین معرفی کرده بود. سوم فروردین محمد ازدواج کرد. در این مدت، پانزده تا بیست روز تهران بود، بعد چند روزی می آمد مرخصی و مجددا برمی گشتند. در این مدت مرتباً مأموریت و آموزش داشت. یک بار تماس می گرفت و می گفت امروز مشهد هستم، هفته بعد تماس می ...
خوشبختی با ازدواج سنتی یا مدرن
ازدواج را برای نیل به یک انتخاب صحیح، ملاک مند و همه جانبه نگر طی کنند. من سنتی ازدواج نمی کنم از طرفی به خاطر همین مسائل بین خانواده ها و نسل ها تناقض و سردرگمی به وجود آمده است. پدر و مادر ها از ازدواج سنتی بچه ها استقبال می کنند، در حالی که پسرها و دخترهای خانه، در آرزوی ازدواج بر مبنای عشق قبلی هستند. همین مسئله موجب بروز کشمکش و ناهماهنگی درباره موضوع ازدواج بچه ها، در خانواده ها می ...
مردم را با زور نمی توان به جهنم برد!
عزیزترین هموطنان مان خبرهای زیادی از سایه شوم جنگ هست؟! تصور کن! نوزادی را تصور کن که روز به دنیا آمدنش، مصادف شده با چهلمین روز شهادت پدر! خبری از سایه شوم جنگ بر سر کشور نیست از صدقه سر گرد یتیمی بر چهره همین نوزاد است! شگفتا از این اعتدال! خونش را شهید جمهور بدهد، خون دلش را امیرحسین و امیرحسین ها بخورند، آن وقت جناب رئیس جمهور ناظر بر امنیت ایران عزیز، منت برجام بر سر ملت بگذارد! که برجام مانع جنگ ...
امیرحسین آرمان: در به در نقش اول نیستم
های زیادی ندارند و اهل رفیق بازی نیست. از همان دست آدم های معمولی است که شاید در طول روز بارها از کنارمان رد شوند یا معادلش را اطرافمان ببینیم. حالا این آدم با پریا مواجه می شود و از او خوشش می آید. از این جا به بعد به خاطر تنها امیدی که در زندگی با آن مواجه است، با مخالفت های مختلف رو به رو می شود. درست در لحظه ای که خودش را خوشبخت ترین آدم روی زمین می بینید متوجه می شود که بیمار است و ...
راز صنعتی شدن ایران
سمت کره خاکی. اسدالله علم در 28 تیر 1341 فرمان نخست وزیری را از شاه گرفت و نخست وزیر شد. او پس از شش ماه کابینه خود را ترمیم کرد و دکتر علینقی عالیخانی را برای سمت وزیر بازرگانی و صنایع و معادن به شاه معرفی کرد. من در وزارت صنایع و معادن رئیس مرکز راهنمایی صنایع بودم که یک روز گفتند وزیر جدید برای معرفی خود به وزارتخانه می آید. عالیخانی از نظر تحصیل، از همه وزرای قبلی بالاتر بود. او در ایران حقوق ...
رهبری حساب ویژه ای روی خانواده مدافعان حرم باز کرده اند
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : یادواره شهدای روستای لرگان و گرامی داشت شهدای مدافع حرم غرب استان مازندران با حضور خانواده شهیدان شیخ الاسلامی و محرمعلی مرادخانی عصر دیروز برگزار شد. سید مظاهر حسینی ، مدیرکل تشریفات دفتر مقام معظم رهبری در این مراسم با بیان اینکه در آستانه ماه ذی الحجه قرار داریم، اظهار داشت: جا دارد یادی کنیم از شهدای مظلوم منا که در جوار خانه خدا به فیض ...
حاج رضا برای گرفتن مجوز اعزام محاسن سفیدش را زد!
برایم خوابی را که دیده بود تعریف کرد که جالب بود. گفت در غروب اربعین حسینی و در حرم ملکوتی حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، در آن هیاهو و شلوغی خاص اربعین، لحظه ای خوابش می برد و در خواب پدر را می بیند که به ایشان می گوید به شهادت رسیده است. مادر شتابزده از خواب می پرد و این خواب برایش حجت می شود که پدر شهید شده و مزد سال ها رشادت و پاسداری از ارزش های انقلاب اسلامی را با شهادتش دریافت کرده است. پدر با ...
نوکِ حمله ...
آسان نیست. چند ساعت که می گذرد احساس می کنید دست، دل و قلم شما مردد مانده که بنویسم یا ننویسم؟ از کجا شروع کنم و... روزنامه نگار اصولگرا و همیشه افشاگر سالهای اخیر که هر از چندی سرمقاله ها و یادداشت هایش خبر ساز می شود اگر در نقد و تحلیل ها و یا افشاگری هایش قرار باشد بزند به سیم آخر، ممکن است حریف یا رقیبانش را اساسی بشوید و پس از چلاندن ، پهن کند روی بند تا مدتی آفتاب بخورند! ...
محبت، اولین و مهمترین راه حل پیشگیری آسیبهای خانواده
تربیتش فقط از طریق چشم است، یعنی می بیند که آیا پدر سرسفره رفتارش با مادر چگونه است. می بیند اگر غذا سوخته باشد چه رفتاری با خانمتان دارید. اگر دعوا شد او نگاه می کند که شما فحش می دهید یا نه. من بنشینم پس والدین باید حواسشون خیلی جمع کنند، وقتی دارند جلوی یک اولاد فحاشی می کنند مستقیماً دارند یک تربیت بد را در اولاد جا می اندازند بعد وقتی بزرگ می شوند می گویند ما اینجوری نبودیم زمانه زمانه بدی شده ...
بلایی که بر سر دختر 14 ساله در خانه فساد آمد +عکس
...، همه را تجربه کرده است. اکنون با کوله باری از تجربه های سیاه، به دنبال رنگ زدن به روزگارش است. روزگاری که هیچ گاه روی خوش خود را به مریم نشان نداده است. زمانی که پدرش را از دست می دهد، او می ماند و خواهر کوچکترش که به خاطر مشکلات مادر، مجبور می شوند به خانه پدر بزرگ بروند. پدر بزرگ خانه ای در یکی از شهرهای شمالی دارد و در تهران نیز صاحب آلونکی در محله قالیشویی منطقه هرندی ...
اقدام بسیار وحشیانه ودردناک پسر عصبانی با پدرش جلوی چشم خانواده +تصاویر
هنگام این عمل مادر خانواده نیز حضور داشت.نیروی اورژانس هوایی به سرعت به محل حادثه اعزام و پس از خاموش کردن آتش اقدام به انتقال هوایی پدر به مرکز پزشکی منطقه کندال نمودند، اما به علت شدت جراحات جانش را از دست داد. کنیترا رولینز دختر خانواده میگوید: من و مادرم دیدیم که برادرم، پدرم را آتش زد، ما شوکه شده بودیم و نمی دانستیم باید چه کار کنیم، فقط با اورژانس و پلیس تماس گرفتیم.زمانی که پدرم را ...
خوشنام اما بی پول هستم
سعید پیردوست 76 ساله، زندگی پرفراز و نشیبی داشته است. عاشق سینما بوده و همین عشق او را با ماجراهایی روبه رو کرده است. با پیردوست که این روزها در فیلم قاتل اهلی بازی می کند، هم صحبت شدیم تا برایمان بگوید سینما کی خوب است و کی خانمانسوز ! هم محله ای و دوست مسعود کیمیایی بوده اید، اما انگار از جایی به بعد راهتان از هم جدا می شود؟ من در یکی از جنوبی ترین مناطق تهران کوچه آبشار و بازارچه حمام نواب به دنیا آمدم. پدر و مادرم آدم های بسیار ساده ای بودند و زندگی ما هم ساده و معمولی بود. پدرم کارمند اداره پست بود. شرایط زندگی مان طوری بود که مجبور بودم کار کنم تا زندگی ام را بچرخانم به همین دلیل بعد از گرفتن دیپلم سرکار رفتم.کارهای مختلفی کردم یک دوره ای کارمند بانک بودم، بعد رفتم شرکت ماک و در بخش مالی اداری آنجا مشغول کار شدم که آخرین پستم در این شرکت مدیر امور مالی بود. تا سال 67 در این شرکت کار کردم. البته سال 51 بود که کارم را در سینما با آقای کیمیایی که از دوستان و بچه محله بودیم شروع کردم. دیپلم که گرفتم دوست داشتم مثل بقیه دوستانم (مسعود کیمیایی، فرامرز قریبیان، اسفندیار منفردزاده و...) وارد کار سینما شوم. اما چون شرایط زندگی ام فرق می کرد، نتوانستم. اما آنقدر این حرفه را دوست داشتم که سال 51 از آقای کیمیایی خواستم در فیلم هایش به من نقش بدهد و او هم نقشی کوتاه در فیلم خاک به من داد و این گونه بود که وارد سینما شدم. چطور شد که این گروه دوستی همگی به سینما علاقه مند شدند؟ سینما عشق ما بود. از همان بچگی به نمایش و سینما علاقه مند بودیم. آقای کیمیایی از بچگی عاشق کارگردانی بود. آقای قریبیان بازیگری را دوست داشت و بازیگر مورد علاقه اش کرک داگلاس بود و من گریگوری پِک را دوست داشتم. یعنی فیلم هایی که می دیدید روی شخصیت و علاقه مندی های شما تاثیر گذاشته بود؟ بله بشدت. با سینما بزرگ شدیم. دوستانم چون شرایط زندگی بهتری داشتند، حرفه سینما را ادامه دادند اما من مجبور بودم برای تامین مخارج زندگی ام کار کنم . پس به رویا های کودکی تان نرسیدید؟ نه! اما علاقه ام به سینما از بین نرفت و برای همین از آقای کیمیایی خواستم در فیلم هایش نقش هایی هر چند کوتاه به من بدهد. خودم را بازیگر نمی دانستم فقط دوست داشتم در سینما حضور داشته باشم . از این که به آرزویی که در دل داشتید، نرسیدید چه حسی دارید؟ من از همان اول آدم سینما نبودم. استعداد و توان بازیگری داشتم اما آدم این حرفه نبودم. آدم سینما باید رُک باشد و بتواند از حق خودش دفاع کند و به اصطلاح حراف باشد! اما من حراف و اهل زد و بند نبودم و نمی توانستم گلیم خودم را در این حرفه از آب بیرون بکشم. از روی عشق و علاقه سینما را ادامه دادم شاید برای همین است به اصطلاح هشتم گرو نهم است. در ادامه مسیرتان با مهران مدیری همکاری کردید و وارد کارهای طنز شدید. این روحیه طنز از چه موقع در شما شکل گرفت؟ از اول در من بود. فیلم های کیمیایی سبک خودش را دارد اما نقش هایی که من بازی می کردم کم و بیش طنز بودند. در فیلم توکیو بدون توقف با آقای مدیری آشنا شدم و نقش مدیر شرکت را در سریال پاورچین به من پیشنهاد کرد و از همان اول گفت که نقش اصلی نیست و شاید هفته ای یک روز مقابل دوربین بروم . روحیه طنزی که دارید زندگی را برایتان راحت تر کرده است؟ اگر بتوانی این روحیه را همیشه حفظ کنی، زندگی حتما راحت تر می شود. اما واقعیت این است که مشکلات زندگی آنقدر زیاد شده که دیگر نمی توان شاد بود. زمانی که در سریال پاورچین بازی می کردم، روحیه ام خیلی بهتر بود و مشکلات به اندازه اکنون به من فشار نمی آورد به همین دلیل با نقش زندگی می کردم اما الان فقط نقش را مقابل دوربین بازی می کنم؛ الکی می خندم و شوخی می کنم اما ته دلم شاد نیستم. آیا نمی شود زندگی را جوری مدیریت کرد که اوضاع به نقطه بحران نرسد و روحیه به این اندازه خسته نشود؟ زندگی بالا و پایین زیادی دارد، دوره هایی هست که شرایط خیلی راحت است اما به مرور وقتی سن بالا می رود و شرایط سخت می شود، احساس می کنی خودت و خانواده ات هر لحظه در خطر هستی و هیچ گونه امنیتی نداری. در 76 سالگی شرایط سخت و شکننده می شود، بهتر نبود وقتی جوان تر بودید برای این دوران برنامه ریزی کنید؟ وقتی در شرکت ماک کار می کردم، شرایط خیلی خوبی داشتم. مدیر امور مالی اداری بودم اما قانونم این بود که سالم زندگی کنم و هیچ سوءاستفاده ای از پست و کارم نکنم. همیشه در هر حرفه ای که بودم، تلاش کردم اسمم و رسمم پاک بماند. اشتباه من این بود که سینما را انتخاب کردم! به خاطر بازی در سینما از کارخانه ماک بیرون آمدم شاید اگر می ماندم، الان با حقوق بسیار خوبی بازنشسته شده بودم. با تجربه ای که دارید چه توصیه ای به جوان ها دارید برای انتخاب هایشان؟ اگر جوانی علاقه مند به سینماست اول به این نکته توجه کند که باید استعداد این کار را داشته باشد، بازیگر باید ذاتا بازیگر باشد. به زورِ کلاس نمی توان بازیگر شد. با پارتی و پول شاید بتوان یکی دو نقش به دست آورد اما نمی توان بازیگر ماند. دوم این که با این نگرش وارد سینما شوند که شاید خیلی جاها حقشان خورده شده و باید بتوانند حقشان را بگیرند. باید بلد باشند حرف بزنند. آدمی که حجب و حیا دارد، در سینما دوام نمی آور ...
آرزوهای برباد رفته زیر سقف خانه ای که نیست
، آرزوها و درددل هایشان فکر می کنم . در منطقه عرب آباد که نزدیک محله ملک آباد و زندان قزل حصار است خانواده های بیشماری در فقر زندگی می کنند این مناطق پر از مشکلات ریز و درشت است. اینجا بی پولی، اعتیاد و کارتن خوابی با هم پیوندی دیرینه دارند گویا قرار است بی پول که می شوند اعتیاد به سراغشان بیاید، بعد خانه هایشان دود شود و بعد آواره کوچه و خیابان شوند و بعد و بعدهایی که همه از بر هستند ولی گویا کاری از دست کسی برنمی آید. ...
داستان تحت تعقیب ترین مرد دنیا
می شدند پیشنهاد کوچرنا واقعی است. بورمن از وکیل خواست کتاب و دو بلیت درجه اول به مسکو برایش بفرستد. هر دو روز بعد به دستش رسید. کوچرنا به بورمن شماره ای داد که در صورت هرگونه شک و تردید با آن تماس بگیرند. در آن سو یک کارمند کنسولگری روسیه در سان فرانسیسکو قرار داشت که از قضا طرفدار فیلم "زندگی دیوید گیل" به تهیه کنندگی بورمن بود. همان هفته ویزا گرفتند ( کوچرنا خرید بلیت های درجه اول برای استون و ...
سبقت اللهی: نه بهشت، نه جهنم، فعلا در برزخم
اگر از کسانی هستید که فکر می کنید ورزشکارانی که به سهمیه المپیک رسیده اند از آن آدم هایی هستند که از بچگی به جز رشته ورزشی خودشان، وقت کار دیگری نداشته اند یا این که با دیدن المپیک به این فکر افتاده اید که کاش من هم المپیکی بودم، این مصاحبه را با تیراندازی که چهارمین مسابقه برون مرزی اش "المپیک" بود، بخوانید. راه یافتن این تیرانداز کم تجربه به المپیک فقط باعث تعجب شما نشده، حتی مربیان خارجی را نیز به فکر فرو برده است. ...
فروشنده ای که خجالت می کشد لباس خارجی بفروشد! +عکس
. هر سال لباس بچه های بزرگ به بچه های کوچک تر می رسید و آنها می پوشیدند. خیلی از قدیمی ها نیز لباس برادر یا خواهر بزرگ خود را پوشیده اند و از آن به عنوان خاطره یاد می کنند. این کار خانواده ها نشان می داد پارچه و لباس ایرانی چنان مقاومت و جنس خوبی داشت که سال ها استفاده می شد اما امروزه لباس های خارجی کم دوام هستند. خیلی زود پاره می شوند، رنگ عوض می کنند یا از فرم می افتند. همین عوامل هم باعث شده ...
نبرد با سلاح زبان
سال از ادبیات داستانی آرژانتین و نیز دیگر کشورهای آمریکای لاتین در آلمان ترجمه و چاپ شده بود. البته قبل از این نمایشگاه آثاری از نویسندگان این نسل در انتشاراتی های معتبر آلمان ترجمه شده بود. مثلاً خانه ی کاغذی در سال 2006 چاپ شده و خوانندگان زیادی در آلمان داشت. اما بعد از نمایشگاه 2010 بود که جامعه ادبی آلمان این نسل جدید و شورشی ادبیات اسپانیایی زبان را کشف کرد. خانم میشی استراوسفلد، گردآورنده ...
ارتباط چندش آورزن شوهر دار با پسر جوان/ هر روز به مغازه اش می رفتم
... همان شب شوهرم هم دو تا پیتزا و یک هدیه معمولی خریده بود. در دلم او را مسخره می کردم و دل به وعده های شیطانی خوش کرده بودم که مرا در خیالاتی شوم غرق خوشبختی می کرد. مرضیه آهی کشید و افزود: متأسفانه این ارتباط شوم سبب شد هر روز چند ساعتی بچه هایم را در خانه تنها بگذارم و به مغازه پسر جوان بروم. شوهرم و خانواده اش متوجه شدند گیج می زنم. آنها شاکی شده بودند ولی نمی توانستند مهارم کنند ...
نقش غریبه ها در عروسی
کداممان به سمتی می دویدیم. آن هم در میان اسباب اثاثیه ای که مدام به دست و پایمان گیر می کردند. آخر هم یکی از پیاله های سرویس آجیل خوری که به دستور یکی از همان جهاز چین ها روی عسلی کنار در اتاق خواب چیده شده بود افتاد و خرده شیشه هایش به پای مسعود فرو رفت. به درمانگاه رفتیم و با چند بخیه برگشتیم. پرواز را از دست داده بودیم، حوصله کسی را هم نداشتیم. به همین خاطر به پدر و مادرهایمان گفتیم ...
زنان بورس باز ایران
. چه حس و حالی داشتی؟ اردیبهشت سال 86، عرضه اولیه های خصوصی سازی شروع شد و من سهام خریدم. سهام شرکت معادن فلزات، اولین سهم بود. بعد از خرید سهام این شرکت، خرید و فروش سهم جالب و هیجان انگیز شد. هر روز سهامش را بررسی می کردم. به خبرهایی که از شرکت می شنیدم توجه می کردم و حواسم بود که قرار است چه اتفاقی بیفتد. هیجان بورس، کار خودش را کرد و توصیه مدیر کارگزاری از خبرنگار بورس یک بورس باز ...
معصومه رامهرمزی و خاطرات خودنوشت یکشنبه آخر
، بگویم بچه های جنگ هر یک گذشته و پیشینه ای داشتند که عکس العمل هایشان به اتفاقاتی که در جنگ رخ داده، به گذشته، خانواده و نوع تربیت آنها بستگی دارد. چقدر سعی کردید تا کتابتان به یک داستان یا رمان تبدیل نشود؟ به جد می توانم بگویم خیلی، چون به هیچ وجه نمی خواستم کتاب من یک داستان یا رمان باشد و اگر هم پتانسیل رمان شدن را دارد، باید بعد از مرحله چاپ خاطرات اولیه باشد، زیرا از دل ...
اولین مدرسه عشایری یاسوج را چه کسی راه اندازی کرد؟ / همه چیز درباره پدر مدارس عشایری ایران...
از دیدن هر اتومبیل پیکان و پژو در خیابان های کشور خجالت بکشیم؛ بجای اینکه عادت صنعتی را به ایران بیاوریم محصول صنعتی را آورده ایم. آوردن محصول صنعتی به ایران یعنی به بچه هایی که تا صبح زحمت کشیدند و درس خواندند، به پدر و مادرها و اساتید و کسانی که فرش زیرپایشان را در راه علم فرزندشان فروخته اند پشت پا زده ایم چراکه ما می خواهیم با خرید خارجی پورسانت بگیریم جیب های گشاد خود را پر کنیم و روز به روز ...
هیچگاه از شهادت پسرم ناراحت نشدم/ می خواست عصای دستم باشد
میلاد را گرفته، محرم امسال را هم بجای برادرش در هیئت امام حسین (ع) تبل می زد. هر شب رو به روی عکس میلاد می خوابم خانم جُر درباره هدیه ای که روز مادر از پسرش گرفت، می گوید: از وقتی پسرم شهید شده هیچ شبی بیرون از خانه خودمان نخوابیدم. محل خوابم رو به روی عکس میلاد است، هر شب قبل از خواب چند دقیقه ای با او حرف می زنم و بعد می خوابم. یک شب قبل از تولد حضرت زهرا (س) به او گفتم پسرم ...
پریا از مردم نمره قبولی گرفت
خانه دار است، درباره سریال پریا تاکید کرد: پریا آموزنده بود، اما من نقدی هم نسبت به سریال دارم؛ بهتر بود سازندگان سریال زمینه سازی بهتری برای عشق پریا و پسرخاله اش کیوان می کردند، زیرا عشق این دو نفر کاملاً نامتعارف بود و برای مخاطب هم خیلی قابل هضم نیست که چطور کیوان عاشق پریا شد یا عشق پدر کیوان (محمود پاک نیت) و مادر پریا (افسانه بایگان) خیلی با فرهنگ ما همخوانی نداشت. بویژه این که دیالوگ های ...
کامران میرزا نایب السلطنه
مشتاقان رسیدن به سلطنت در میان قوم قاجار بسیارند : "ولیعهد را داد به دست عضدالملک گفت ببرید هر طور می خواهید تربیتش کنید." در 1295 ش از طرف احمدشاه به نیابت تولیت آستان قدس رضوی و استانداری خراسان منصوب و یک سال بعد از این سمت برکنار شد .او که شاهد عزل نوه خود و تغییر سلطنت از دودمان قاجار به پهلوی بود در 1307 ش در تهران درگذشت و مدفن وی در حرم حضرت شاه عبدالعظیم قرار دارد. فرزندان ...
مرگ مرموز یک زن در هاله ای از ابهام
به گزارش روزنامه شرق، مأموران آبان ماه سال 90 باخبر شدند زنی جوان در خانه اش جان باخته است. کسی که جسد این زن را پیدا کرده فرزند 21ساله او بود که بعد از بازگشت از مدرسه با جسم نیمه جان مادرش روبه رو شده بود. پسربچه به مأموران گفت وقتی به خانه رسید مادرش را دید که کیسه ای روی سرش کشیده و شالی نیز دور گردنش پیچیده شده بود. با توجه به گفته های این پسربچه، تحقیقات آغاز شد. پدر و مادر مقتول ...