سایر منابع:
سایر خبرها
خیابان خانه من است
شمرده و بین راه سر صحبت را با منیژه جابری کارشناس اموراجتماعی بهزیستی که هرروز خودش پا به پای مددکاران دیگر درشناسایی کودکان سهم دارد، باز می کنم. از او می خواهم درباره جزئیات طرح برایم بگوید: طرح شناسایی و جذب کودکان خیابانی از 16 مرداد ماه امسال شروع شده و به مدت سه ماه ادامه دارد. این طرح در دوشیفت صبح وعصر از ساعت 9 صبح تا سه بعدازظهر و از ساعت 15 تا 21 هر روز در سطح شهر تهران اجرا می شود ...
خیابان خانه من است
یک روز همراه با مددکاران و مجریان طرح ساماندهی کودکان خیابان طرح شناسایی و جذب کودکان خیابانی از 16 مرداد ماه امسال شروع شده و به مدت سه ماه ادامه دارد. این طرح در دو شیفت صبح و عصر از ساعت 9 صبح تا سه بعدازظهر و از ساعت 15 تا 21 هر روز در سطح شهر تهران اجرا می شود. به گزارش ، گزارش میدانی از طرح ساماندهی کودکان خیابان را ذیل می خوانید: ایستگاه اول : پیچ شمیران ...
مصطفی زمانی: برای جوراب فروشی رفته بودم بازیگر شدم
درس بودم. می خواستم با درست به چیزی که می خواهم برسم. اما دیدم درس را هم خیلی دوست ندارم. *این خاطرات مربوط به چه سالی است؟ من تا آخر دوره ی راهنمایی بهترین شاگرد مدرسه و استان بودم. همه روی من حساب ویژه ای باز می کردند. ولی عاشق فوتبال بودم. گاهی اوقات هفت – هشت ساعت کنار ساحل و خیابان با یک جمع پنج – شش نفره فوتبال بازی می کردیم. بی رحمانه عاشق فوتبال بازی کردن بودم اما چون ...
جگرم را سوزاندند خدا به دادم رسید
گرفتاری یا بلایی برایش پیش می آمد و از من حلالیت می خواست؟ نه اینکه فکر کنید آنها را نفرین می کردم، نه، من اصلا اهل نفرین نیستم. فقط دلم می شکست و به پدر می گفتم اگر تو بودی کسی جرأت نمی کرد مرا آزار دهد. طی این سال ها هیچ وقت از پدرتان گله کرده اید که چرا به جبهه رفت و شما را با یک دنیا تنهایی، تنها گذاشت؟ یک موقع هایی بله، پیش می آید. درست است که خانواده شهدا در جامعه ما ...
کریس پرت، از دستفروشی تا ستاره شدن!
... خوبی اش هم این بود که بعد از یک مدت می بینید که درحقیقت هم دیگر هیچ درخواستی ندارید. آیا شما کفش هایتان را تا وقتی که سوراخ بشود می پوشیدید؟ بله؛ تا وقتی که سه سایز برایم کوچک می شد و کناره اش بیرون می زد. این بدترینش بود. من و برادرم همیشه فرسوده ترین کفش ها را داشتیم. می دانید که کفش برای بچه ها مهم است. یک بار من و مامان جایزه بازی بینگو که 85 ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (149)
خانواده ی 4نفری هستیم که مجموعا 10 تا مدرک تحصیلی خوب داریم ولی باز داریم از گشنگی می میریم چون پارتی نداریم. یه رپر بیاد اینو بخونه. 32. شما یه سر برو بالاشهر تهران می فهمی واقعا این دنیا واسه خوشگلا و پولداراس. ما فقط اومدیم که مترو و بی آرتی خالی نباشه. 33. یبار سوار هواپیما شدیم بابا بلند گفت صلوات! همه زدن زیر خنده. بابا گفت همینارو میبینی بفهمن هواپیما مشکل پیدا کرده بقره رو ...
اینجا عشق به عباس میرزا موج می زند!
.... اینجا غم و زیبایی در هم می آمیزد و حسی والا می شود. ما درست بین دو گوش گربه می رانیم. راننده جوان تبریزی، تون به تونی نثار فتحعلی شاه می کند و می گوید: همه اش ماند آن طرف. ساعت 9 شب جاده بسته می شود. باید زود برگردیم وگرنه اجازه ورود به جلفا را نخواهیم داشت. این را یکی از سربازان پاسگاه می گوید. کمی آن طرف تر کلیسای کوچک چوپان را می بینیم؛ آرام و صمیمی. حالا دیگر ماییم و ...
نقش غریبه ها در عروسی
.... هر روز به همین ترتیب می گذشت تا اینکه تیرماه به نیمه رسید. شنبه صبح بود که جهیزیه ام را به خانه خودمان بردیم. من بودم، مادرم، خاله ام و دخترش. تا شب قسمت زیادی از جهیزیه را چیدیم، بسیار مرتب و منظم. موقع رفتن در خیابان یکی از فامیل هایمان را دیدیم و به خیال اینکه او هم از جهاز بُرون من خوشحال شده به او گفتیم که همسایه اش شده ایم. به یک ساعت نرسید که تماس ها و پیام های عمه و زن عمو و ...
ارتباط میان پیوستن به FATF و انتخابات آینده
بردند ، از این رو با این اقدام پول هایشان آزاد شد و دنبال کارهای علمی و تولیدی رفته و لذا دیگر آسیب پذیر نیستند. این راه در ایران باز شده است و مدیران و دلسوزان و معلمان باید وارد این فضا شوند. مطمئن هستم دوره دوم دولت روحانی می تواند ما را به آنجا برساند. چندی پیش نیز در یک اظهار نظر غیرمسئولانه، آقای هاشمی رفسنجانی گفته بود؛ دنیای فردا دنیای گفتمان هاست نه موشک ها ! که با واکنش نخبگان ...
مشکلات اقتصادی مردم به هم گره خورده مسئولان کاری کنند
می کرد من به فکر فرو رفتم که یکی از گازبان ها را شب قبل به طور اتفاقی در خیابان دیدم و با او از وضعیت کاریش صحبت کردم . او می گفت قبض های پرداخت نشده به حد اعلا رسیده و مجبور هستیم همه را قطع کنیم؛ همین طور که گرم صحبت بودیم با بغضی خاص حرفی را زد که بابت آن می گفت ده روز است سر درد شدیدی گرفته و زندگیش تحت الشعاع قرار داده است. گازبانی که گاز مردم را قطع می کند حالا خودش به ...
گزارشی از عرض یک زندگی زیبا
باید ببینم؟ ولی اون بدون توجه به حرف من کار خودش می کرد، وقتی که بود زندگی بهم لبخند می زد ، همه چیزم شده بود، تا اینکه فهمیدم دارم مادر می شم، مجتبی از خوشحالی روی پاش بند نبود انگار که رو ابرها راه می رفت، زیبایی زندگیمون با وجود تو که تو بدن من رشد می کردی صد برابر شده بود، می گفت دخترم که به دنیا بیاد دوست دارم شبیه تو بشه و من اعتراض می کردم که کی گفته بچه دختره و مجتبی شادمان می خندید و می ...
صد ثانیه غم و شادی!/ یازده فیلمنامه کوتاه 100 ثانیه ای
...، پسر جوان را می بینیم که از پله برقی دوم به سمت پایین بر می گردد تا دو باره از پله برقی اول بالا برود! لحظاتی بعد، درکنار مسافرانی که سوار بر پله برقی از کنار پیرمرد می گذرند، باز هم همان پسرجوان دیده می شود که رو به پیرمرد پوزخند می زند جوان اول: ای بابا! تو که هنوز نرفتی پهلوون؛ بگم آژانس بیاد خدمت تون؟! پیرمرد، به رفتن و دورشدن جوان نگاه می کند و باز هم ...
بخشنده بود آن قدر که جسم و جانش را بخشید
شد و به مرکز شهر می رفت. دلش می سوخت که چرا برخی از شرایط پیش آمده سوء استفاده می کنند. از طرفی سر نترسی داشت و تمام قد در میدان ایستاده بود. هر چقدر هم می گفتیم مراقب خودت باش، گوشش بدهکار نبود. صبح از خانه می زد بیرون و شب بر می گشت. قلبی به مهربانی یاس ها (آقا افضل و مریم خانم) مادر شهید در تکمیل صحبت های همسرش می گوید: مجید خیلی شوخ طبع بود و شیطنت داشت، از بیرون نگاه می کردی ...
عملیات "کربلای 5" یک جنگ تمام عیار بود/ ماجرای قمقمه شهیدی که آبش خشک شد
وسیع و بازی مثل کانال زوجی بگذاریم و پدافند کنیم، یک مقدار برایمان سخت بود. مهربانی شهید میثمی در سال 1365 در حالی که هنوز خستگی چهار ماه کار طاقت فرسای عملیات کربلای 4 روی دوش ما سنگینی می کرد، عملیات کربلای 5 را آغاز کردیم. در روزهای اول عملیات کار اینقدر سخت و فشرده بود که ختی فرصت یک ساعت خواب را هم نداشتیم. در همین روزها بود که شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی آمد در نفربر ما ...
ورزشکار همه فن حریفی که مدافع حریم ولایت شد/ مادر شهید: خبر نداشتم که مسعودم تکه تکه شده است/ خودم داخل ...
من حرف می زند. همانطور که از اینجا در دلم به مسعود که در سوریه بود حرف می زدم و زنگ می زد الان هم همینطور با هم حرف می زنیم. پیکرش آمد چشمش باز بود و شاید کسی باورش نشود که من با آن چشم ها حرف می زدم. این حالت اصلا زمینی نیست. هیچکس باورش نمی شود من کسی بودم که همیشه در حال بی قراری و گریه بودم اما کنار مسعود اصلا اینطور نبودم. نحوه شهادت 21 آبان ماه سال 94 ، روز آخر محرم، شب ...
سایه مرگ
بلند شد. به طرف اتاق خواب رفت و در را بست. دقایقی بعد در حالی که سیما وسایلش را جمع می کرد تا برود ناگهان سایه مهرداد را پشت سرش حس کرد. در یک لحظه دستان قدرتمند مرد میانسال او را احاطه کرد. سیما وحشت زده بود و نمی دانست چه اتفاقی در حال رخ دادن است. مثل گنجشکی ناتوان دست و پا می زد. یک لحظه تمام توانش را جمع و خودش را از میان دستان مهرداد رها کرد. به طرف آشپزخانه دوید و چاقویی برداشت ...
تحریم نهادهای انقلابی توسط بانک های ملت و سپه/ ورود 25 هزار میلیارد تومان کالای قاچاق از گمرک
نوشته است: هر چند هنوز مشخص نیست تازه ترین وعده مسئولان مبنی بر ورود هواپیما های نو به ایران در پاییز امسال محقق می شود یا نه، دیگر کارویژه های وزارت راه و شهرسازی در حوزه حمل و نقل هوایی دنبال می شود، چنانکه از سرگیری پرواز های مستقیم به ایران یا ایجاد پرواز های جدید میان ایران و دیگر کشور ها در حال انجام است. در تازه ترین مورد بر اساس خبری که روز گذشته روی خروجی خبرگزاری ها قرار گرفت هواپیمای بریتیش ...
حاج اکبر گل آرایش:باید قدرت آزاده ها را نشان دهیم
را اسیر کردند با چفیه خودم، دست و چشمانم را بستند، به خودم گفتم که دیگه اعدامم میکنند، حتی اشهدم را خواندم، بعد از مدتی چشمم رو باز کردند و گفتند اسمت، فامیلت و نام جدت چیست. میگفتند تانک کجاست. من هم فقط کثیر و قلیل را بلد بودم. میگفتم کثیر. بعد از چند ساعت من را در خشایارها(نفربر) گذاشتند و بردند بصره، که درمسیر ودر دشت حسنیه گم شدیم ، البته اگه منو رها میکردند میتوانستم برگردم و ...
افتخار نماینده صلیب سرخ به کودک انقلابی ایران
مطمئن شوند او خود نوجوان 14 ساله خانه بغلی است، آن ها در شوک این خبر مانده بودند و هزاران سئوال را زیر و رو می کردند که “آیا این پسر طهماسبی بوده یا نه! اینکه برادرش جبهه است و خبری هم از پدرش نیست، چطور به مادرش بگوییم اسیر شده..” اما در نهایت دل به دریا می زنند، صبح زود صدای زنگ در خانه طهماسبی برای رساندن خبر سلامتی احمدرضا به مادرش، به صدا در می آید. چند روز بعد از این اتفاق هم خبر می ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (148)
...> 30. از زندگینامه افراد موفق فقط جمله "وی زندگی سختی را داشت" رو دارم. 31. میخام یه اهنگ 4 دقیقه ای گوش بدم 20دقیقه باید گره هنذفری رو باز کنم. 32. یه زمان بود خواننده ها هرچی بدبختتر بودن کلاس داشت. شاهین فلاکت ، محسن مصیبت ، سعید نکبت ، رضا مفلوک ، جواد دپرس .. 33. تو نگاههای بابام یه "تو چرا ازین خونه نمیری"خاصی هست. 34. مامان: اون مسواک آبیه مسواک ...
چرا بعضی از کلاس اولی ها به محض ورود به مدرسه گریه می کنند؟
خواهد داد. این گونه آنها راحت تر و راضی تر روز اول مدرسه را پشت سر می گذارند. پس یادتان باشد خوب است که شب قبل همه چیز آماده باشد. صبح روز اول شاید کار خیلی سختی باشد اگر بخواهیم همه چیز را آماده کنیم. همین کار بظاهر ساده کمک بزرگی می کند تا صبح روز اول مدرسه ترس و نگرانی ها کمتر شود. هر چند بهتر است که در طول سال این عادت را حفظ کنیم و تنها به روز اول اکتفا نکنیم. اکثر کودکان هنگام جدایی ...
زندگی مدرن، قبل از فیس بوک و بعد از فیس بوک
. با دو نفر و پنج نفر هم می توان صفحه خصوصی داشت. چندین جامعه شناس و روانشناس اجتماعی در این باره نظر داده اند که یک آدم چند تا دوست می تواند داشته باشد. اتفاق نظری که دیده ام روی حداکثر 150 نفر است. اما وقتی 400 نفر به جشن عروسی دعوت می کنند به این معنی نیست که عروس و داماد آخر شب با همین تعداد به اتاق خواب خواهند رفت. دوستی از نوع فیس بوکی بیشتر حالت پذیرش افراد به رستوران خواص و باشگاه ...
شخصیت کودک نه؛ رفتارش را تحسین کنید
. همچنان که وقتی از او انتقاد می کنید شخصیت او را زیر سؤال نبرید. به جای این که به او بگوییم خیلی بچه بدی هستی می توان گفت: من از طرز حرف زدن تو خوشم نمی آید. تحسین؛ مؤثرترین راه برای آموزش رفتار خوب این روش تربیتی باید به طور مداوم استفاده شود تا رضایت شما را از رفتارهای جدید فرزندتان نشان دهد. خیلی خوب است یادداشتی از کارهای روزانه کودک تهیه کنید و در انتهای روز این ...
یک طنز تلخ : ده دردسر دامپزشک بودن در ایران / یادداشتی از دکتر هومن ملوک پور
میپرسد که مگر دکتر نیستی؟ و وقتی شما میگویید که دکتر هستید اما از نوع دامپزشکش، ابتدا با تعجب نگاهتان می کند و بعد با عصبانیت در حالی که از اتاقش بیرونتان میکند زیر لب با خود میگوید" فکر کردم دکتره!" و شما باید تا آخر دوره آموزشی، یک شب در میان کشیک بدهید. 6) بعد ها که مطب باز میکنید، تازه مشکلات جدیدتری به سراغتان میاید. مثلا پشت میزتان نشسته اید و یکهو هفت هشت نفر، بزرگ و کوچک میایند داخل ...
علیرضا خانی
ستاره است، همین الان با مامان و بابا بیایید اینجا. این جشن تا ظهر ادامه دارد! زود بیایید. خیابان حجاب! او نمی داند که در برخی مناطق این سرزمین، بچه ها هنوز نیازهای اولیه شان، از غذا تا بهداشت به درستی تأمین نیست چه رسد به جشن. نمی داند که اگر هم بخواهند بیایند دو روز طول می کشد نه تا ساعت 12 ظهر! مجری خیال می کند همه ایران عبارتست از تجریش تا توپخانه! ضمناً همه ساکنانش هم مشغول تماشای اویند. نه ...