سایر منابع:
سایر خبرها
روایت تکان دهنده مرضیه دباغ از شکنجه گاه ساواک: یکی گفت کجاست آن خمینی که شما را نجات دهد
. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم ...
احساساتی ترین مسابقه فیلیپه ماسا از زبان خودش؛ مسابقه ای که مرد برزیلی هرگز فراموش نمی کند
برخوردی با دیوار داشتم. برخورد شدید نبود و برای یک لحظه امیدوار بودم بتوانم ادامه دهم. اما تصادف اول فکر می کنم به تایر آسیب زد چون بلافاصله خودرو به سمت چپ متمایل شد و پس از آن به سختی با موانع برخورد کرد. وقتی از خودرو خارج شدم صدای تشویق هواداران را می شنیدم. در فاصله کوتاهی یکی از ناظران به سمت من آمد و یک پرچم برزیل به من داد. به او نگاه کردم تا از او تشکر کنم و صورت او پر ...
خاطرات مرضیه حدیدچی؛ از شکنجه های ساواک تا دیدار با گورباچف
جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود ...
چگونه جاروبرقی های دایسون برند شدند؟
. زمانی که متن قرارداد را خواندم، به ناعادلانه بودنش پی بردم، اما برای من در آن روزها مهم ترین اتفاق، ورود محصولم به بازار بود. چند ماه بعد طراحی هایم را در اختیار شرکت گذاشتم و چیزی نگذشت که مهندسان ژاپنی به کار جاروبرقی ام پی بردند و من از میدان حذف شدم. احساس پدری را داشتم که کودکش را دودستی به دیگری سپرده است. باز هم این من بودم که می توانستم بین ناامیدی و ادامه مسیر یکی را انتخاب کنم و انتخاب من ...
کهنه سرباز نابینایی که کارآفرین شد؛ میارس و مسیر پر افت و خیز موفقیت
ویتنام جنوبی به کما رفته بودم و پزشکان مرگ من را تایید کرده و من را در کیسه ای قرار داده بودند که به کشور برگردانده شوم. دو روز در این حالت بودم تا اینکه پزشک ارتش برای زدن برچسب اسم روی انگشت پای اجساد می آید اما متوجه می شود که نبض من می زند و نمرده ام! بلافاصله من را به بیمارستان برمی گردانند و اینجا بود که دیابت من را نجات داد، در حالی که همرزمان سالم من باید در جنگ می ماندند و بسیاری از آنها کشته شدند. منبع : شنبه مگ ...
مرضیه دباغ درگذشت [+خاطرات تکان دهنده]
.... شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود. یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل ...
افشاگری های بیسابقه صادق زیباکلام درباره همه، امثال عارف عرضه یک نطق در مجلس را نداشتند
، کروموزوم ها، ژن های بدن من لیبرال هستند، چون من محصول آن هفت سال دومی بود که به انگلستان رفتم و درس خواندم، آن من را لیبرال کرد! اتفاق بدی که افتاد، این بود که در آن هفت سال من متوجه شدم خیلی از تفکرات من، خیلی از تفکرات سیاسی من، راجع به انگلستان، راجع به آمریکا، راجع به نظام سلطه، راجع به جنگ ویتنام، راجع به مشروطه، راجع به رضاشاه، خیلی هاشان غلط بوده است! و هیچ مبنایی ندارد. – آن هفت ...
بنیاد در آینه مطبوعات
شهید با حضور امت حزب ا... و قدر شناس چناران برگزار شد. وی افزود : شهید جواد جهانی از سال 85 تا 92 در بسیج ناحیه مقاومت سپاه چناران و گردان های عاشورا عضویت داشته است و مسئول اطلاعات بسیج ادارات شهرستان نیز بود. شهرآرا چهارشنبه 26/8/95 گفتگو با خانواده های 3شهید مدافع حرم که امروز در مشهد تشییع می شوند؛ در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون وارد صیاد22 که می شوم، بنر تصویر شهید ...
کرسول: تصور نمی کردم که به تیم ملی دعوت شوم
به میدان رفته ام، واقعا زبانم بند آمده است. این چیزی است که همیشه به دنبال انجامش بودم و حالا به این مهم دست یافته ام. مدافع پیشین ایپسوویچ تاون در پی مصدومیت ها و محرومیت هایش، در فصل جدید لیگ برتر تنها سه بار برای چکش ها به میدان رفته است؛ با این حال بخت با او یار بود و وی در آخرین لحظات به تیم ملی انگلستان فراخوانده شد. یقینا این برایم غافلگیز کننده بود که پس از سه-چهار بازی به تیم ملی دعوت شوم. در تمرینات پیش فصل هم تصور نمی کردم که جایی در فهرست تیم ملی داشته باشم اما حالا که این مهم رخ داده به آن افتخار می کنم و نمی توانم بیش از این شادمان باشم. ...
جدیدترین و زیباترین مجموعه استاتوس تبریک تولد
...> امیدوارم 100 سال بعد در چنین روزی کنارت کلی نوه نتیجه باشه و شمعای کیک ... سالگیت رو فوت کنی و هیچی از کیکم به خودت نرسه ❤❤❤ استاتوس تبریک تولد ❤❤❤ یک تکه بلور از جنس حضور / یک یاس سپید از رنگ امید با هرچی وفاست از سوی خدا / همه تقدیم تو باد عزیزم امروز قشنگ ترین روز زندگیمه تولدت مبارک ❤❤❤ ❤❤❤ قشنگ ترین تصویر عمرم عکس نازنینی از نخستین ...
زائر آلمانی اربعین: راهپیمایان اربعین زبانشان فرق دارد، اما با قلب همدیگر را درک می کنند
.... شاید این به این دلیل است که در این دنیا گرفتار شده اند. با ذوق و شوق ماجرای شیعه شدن اش را شرح می دهد و می گوید: من هر روز از خدا می خواستم و به او می گفتم که به من کمک کن تا راه درست را پیدا کنم. هر روز اتفاقات خیلی زیادی برای من می افتاد و من نمی دانستم چرا اینطور می شود. در واقع این خداوند بود که این اتفاقات را برای من پیش می آورد. یک روز یک قرآن خریدم تا بخوانم اما هیچ چیزی ...
آداب و سنن فراموش شده در دشتستان
) کار شو و روز مردم بی. بله اوسنل خشم رفتن، روز نشینی و شو نشینی بی. البته روز نشینی بیشتر مختص زِنل، پیرل و آدمل بیکار بی. یادش بخیر هر شو بعد از شوم خردن که همیشه شوم برعکس حالا برنج یا للک بی و خبری از پیتزا و ساندویچ نبی، دیم می گفت امشو هم بریم خِشَم، البته اگر کسی نمیومد بگیرمون. یادش بخیر شُویی خونه ی یکی می رفتیم، خالو، عامو، هُمساده. پیاده هم می ...
من، رضا یک پایان نامه فروشم!
دارم کار می کنم؛ چون واقعیت این است که گاهی شرایط اقتصادی جوری جلو می رود که مطابق با میل آدم نیست دوست دارم جامعه شناس باشم؛ ولی دستفروشی می کنم رضا می گوید در طول این دو سال که تجربه پروپوزال نویسی داشته است تا به حال از کسی بیشتر از500 هزار تومان حق الزحمه نگرفته است. تا جایی که او درباره حال و روز این روزهایش برایمان این طور می گوید: من این روزها کنار تدریس و پایان نامه ...
روایت خواندنی از آرزوی گمشده بانویی که محقق شد
...> رنجبر: نه تنها به این رشته علاقه مند نشدم بلکه همیشه فکر می کردم گمشده ای در زندگی ام وجود دارد که همان تحصیل در رشته پرستاری است؛ البته بعد از فارغ التحصیلی پیگیر استخدام در رشته کارشناسی دبیری شدم اما در آن زمان اشتغال به کار برای این رشته در استان گلستان امکان پذیر نبود با اینکه از سال 1382 تا سال 1384 جویای کار بودم اما موفق نشدم. بعد از اینکه از استخدام ناامید شدید و همینطور با وجود ...
پرتاب مرد به بیرون از پنجره در پی رابطه نامشروع
سایت خبری تحلیلی هنگام Hengamnews.com: این حادثه حدود ساعت 11 شنبه شب اتفاق افتاد. بعد از اعلام این خبر ماموران کلانتری 136 فرجام در محل حاضر شدند. تحقیقات نشان داد مرد سی وشش ساله ای از پشت بام طبقه چهارم به تراس طبقه دوم ساختمان پرتاب شده است؛ این مرد به شدت مجروح شده بود و همسایه ها او را به بیمارستان منتقل کردند اما مرد در بیمارستان جان باخت. پس از این، خبر به بازپرس شعبه ششم ...
پدر شهیدم محتاج اندکی حضورت در این زمانه پرهیاهو هستم/ قصه پُر غصه فرزند شهید از طعنه های بدسگالان
فرزانه انقلاب شروع کرد و پس از معرفی پدر شهیدش ادامه داد: تقدیم به کسی که می خواهم همیشه سرشار از یادش باشم. می خواهم از تو بگویم، از تو که ندیدمت، می خواهم از تو بنویسم، از تو که نشناختمت. می خواهم بگویم خیلی غریب بودید، خیلی غریب هستید. پدرجان بعد از شما نام فرزند شهید همه جا کنار اسم و فامیلی ام حک شد و چه مفتخر بودم به این صفت. اما ناگهان همه چیز عوض شد. خواندیم که ...
بحران پدیده کارت زرد وزیر
بحث شخصی داشته باشم، می خواهم چاره بیندیشیم. دوستان در گزارش هایی که دادند می گویند مصوبه 16 بندی که در سال 94 بود و یک مصوبه در مرداد امسال در شش بند تصویب شد با حضور رییس بورس، بانک مرکزی، اقتصاد ولی خدا وکیلی آقای رحمانی در این سه ماه چه اتفاقی افتاده است. استاندار شما توجه نداشته است و برای صدور حکم برای هیات مدیره تعلل کرد. سخنان کواکبیان در بخش اول که تمام شد نوبت به بخش دوم سخنان رحمانی ...
حماسه را مردم آفریدند، ایثار را شهدا/ 25 آبان برای مردم اصفهان یعنی خون در کنار رشادت
ترسیده بودم و هم تعجب کرده بودم اما چون می دانستم جنگ چیست و برادرانم هم در جبهه بودند خیلی با این مسئله غریبه نبودم. وی ادامه داد: زمانی که مردم تابوت ها را بالای دست و سرشان بردند و به راه افتادند هجمه ای عظیم اتفاق افتاد، منظره جالبی بود مخصوصا برای یک پسر بچه 7،8 ساله، چشمم که به تابوت شهدا افتاد ناخوداگاه منم همراه مردم گریه کردم ولی آن لحظه دیگر خبری از ترس و تجعب چند دقیقه پیش نبود ...
نماینده کردستان در تهران بوده ام
زده ام، اما طبعا بدون کمک های بنیادین، این آرزوی من محقق نخواهد شد. آخرین سؤال را مطرح می کنم. بفرمایید این روزها چه دغدغه ای دارید؟ مشغول ساخت اپرای خیام هستم. در حال ضبط موسیقی هستیم. چه کسانی با شما همکاری می کنند؟ امیر بهزاد که بعد از اپرای سعدی آهنگ سازی کارهای من را برعهده دارند، آهنگ ساز خیام هستند. همایون شجریان و تعداد از هنرمندانی که در کارهای قبلی با من همکاری کرده اند، در اپرای خیام هم حضور دارند. می توانید تاریخی مشخص برای اتمام کار تعیین کنید؟ ان شاءالله بهمن ماه تمام و اجرا می شود. ...
گفت و گو درباره کیارستمی و اتهام هایش
متفاوت بود که نتوانستید ایشان را بشناسید. در حالی که شما سفرهای بسیاری با هم رفتید و سال ها با هم دوست بودید. موافقید مروری داشته باشید بر این سال ها و اشاره کنید به نکته هایی که به نظرتان در این مدت به آن پرداخته نشده است؟ اگر خاطرتان باشد، آنجا گفتم هنوز صندوق خاطراتم را با کیارستمی باز نکرده ام و اگر هم این اتفاق بیافتد مطمئن باشید بخش کوچکی از ظرافت های حضور ایشان را می توانم بازگو کنم ...
باقری: هر اتفاقی در مورد اوکراینی ها بیفتد مسئولیتش با برانکو است/بازیکن خارجی جز دردسر برای پرسپولیس ...
دوران بازی کردن متفاوت است. زمانی که شما فوتبال بازی می کنید فقط به بازی کردن فکر می کنید اما کسی که مربی شود باید هر روز خودش را با علم روز وفق دهد. امروزه شرایط به گونه ای است که یک مربی باید در هر تمرین با کلی اطلاعات به روز حاضر شود. هر کسی بخواهد در مربیگری موفق باشد باید اطلاعاتش به روز باشد تا بتواند علم روز فوتبال را به بازیکنانش منتقل کند. به نظرم کلاس مفیدی بود و امیدوارم اگر فرصتی پیش ...
سهم من از پدرم تنها نامش بود
، بود و با یه نگاه تند و تنبیه مردونش منو متوجه اشتباهم می کرد. یا زمانی که کمی بزرگتر شدم، وقتی که راهمو گم می کردم و تو دو راهی قرار می گرفتم، میشد باشه تا من بهش پناه ببرم واون راه رو از چاه نشونم بده. به نظر من وجود پدر توی خونه به منزله ریشه یک درخت به حساب میاد. حالا این درخت چه پیر و کهن باشه و چه جوون و برنا، از ریشه دربیاد و یا ریشش نابود بشه، دیگه نباید توقع داشت باقی اعضای درخت زنده بمونه. وقتی یه مرد می میره، انگار ریشه ها از جا دراومدن. ادامه دارد... ...
از دروغگویی حکیمی پور متحیر شدم/ استدلال عجیب سلطانی درباره سوء استفاده از عروسی دختر قالیباف
اعلام کرده که کار ایشان بوده، نرفتید بگوید چرا دروغ گفتید؟ گفتم من اصلاً متحیر شدم، چون بعد این خبر حکیمی پور تنها کسی بود که مکرر پیش من می آمد و می گفت این کار خیلی زشتی بوده و من واقعاً از این اتفاق متأثرم. من باورم نمی شد، بعداً به حکیمی پور گفتم همه را می توانستم باور کنم اما شما را نه، ایشان گفت من اخبار را به قصد انتشار به یاشار سلطانی نداده بودم. نپرسیدید چرا گفته بود یاشار ...
نیکو روزبرگ: همیلتون استحقاق قهرمانی در برزیل را داشت؛ می خواهم در ابوظبی جشن قهرمانی بگیرم
بخت با من یار بود چرا که سرعت زیادی نداشتم، بنا برا این موفق شدم دوباره تعادل خودرو را به دست بیاورم. لوییس در دور اصلی بهتر بود و لیاقت قهرمانی را داشت، بنا بر این باید با مقام دومم خوشحال باشم . او در ادامه افزود : مکس هم عملکرد خوبی داشت، ما می دانستیم که ردبول در پیست خیس عملکرد بهتری دارد و آن ها راننده های خوبی هم داشتند. از تیمم به دلیل انتخاب استراتژی درست تشکر می کنم، آن ها به من اجازه دادند با تایرهای فول وت برانم. حالا برای رقابت ابوظبی آماده می شوم، جایی که در سال گذشته خاطرات خوبی از آن به یاد دارم. من برای برد به آن جا خواهم رفت . ...
مزدور استکبار جهانی در یک روز پدر و برادرم را از ما گرفت
اینکه یک روز برادر شهیدم درباره درگیری های رزمندگان سپاه اسلام با دشمن بعثی صحبت کرد. من ناراحت شدم و به برادرم گفتم باید مواظب باشی و هوای خودت را داشته باشی که انشاءالله بلایی سرت نیاید. برادرم گفت: نگران نباش خواهر! اگر لیاقت داشته باشم شهید می شوم و اگر هم کم توفیق بودم که از کاروان شهدا جا می مانم. در ضمن گلوله توپ و خمپاره دشمن بعثی از کسی شرم و حیا ندارد و اگر خدا قسمت کند ما هم شهید می شویم ...
بانویی که می خواهد مدافع حرم شود!
نمی گذارم اینجا زیاد بمانی! به طریقی خاص مرا از دست آنها نجات داد. یک روز صبح که حالم خیلی بد بود چشمم عفونت و پیشانی و بینی ام در اثر ضربه های زیاد شکسته بود ترتیب انتقال من به بیمارستان راه کرمانشاه را داد و همان جا پرونده من را پاره و به پرستارها سفارش کرد که بدون هماهنگی اجازه ورود به اتاق من را نداشته باشند با یاری خدا توانستم از بیمارستان خارج شوم، سختی های زیادی کشیدم تا 3 سال ...
یک روز در شیکاگو
! مغزم فرمان نمی دهد. رفیقم داد می زند صادق! من وسط شعبه جداکننده جاده می ایستم. دوزاری ام افتاده که گیج زده ام. هنوز برای تصمیم درست دیر نشده که من در وسط جداکننده هاشوری جاده ام و جایم امن است. می ایستم. به آینه بغل نگاه می کنم. پر است از خودروهایی که با شتاب می آیند و راه نمی دهند. راهنما می زنم. کمی متمایل به جاده می شوم. صدای بوق بلند. وارد جاده می شوم.خودم نفهمیده ام، ولی مثل اینکه از هول ...
بعد از شب شوم عروسی شوهرم دیگر سراغی از من نگرفت
نمی گنجیدم و از این که مسعود را مرد آمال و آرزوهایم می دیدم، خیلی خوشحال بودم. روز جشن فرا رسید و من با پوشیدن لباس عروسی در میان هلهله و شادمانی اطرافیان، سوار بر خودرویی شدم که قرار بود ما را به خانه خوشبختی برساند اما در مسیر، با حرکات غیرمتعارف برخی رانندگان جوانی که حالت طبیعی نداشتند، تصادف دلخراشی رخ داد و من دچار جراحت های سختی شدم. وقتی در بیمارستان چشمانم را گشودم و چهره ام را در آیینه ...