سایر منابع:
سایر خبرها
تنبل احمد
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده در زمان های قدیم مرد تنبلی بود به اسم احمد. این بابا از آفتاب می ترسید. آن قدر از خانه بیرون نیامده بود که مردم اسمش را گذاشته بودند آفتاب ترس. زنش که از تنبلی شوهرش به تنگ آمده بود، نقشه ای کشید تا شوهره را از خانه بیرون بیندازد. روزی مقداری نان کلوچه پخت و شب آنها را تو حیاط این طرف و آن طرف پخش کرد. صبح ...
می گرییم، اما امیدواریم
توانی نقاشی کنی، همین کار را بکن. طرحی بزن. از رنگ های آن زمانه قرض بگیر و بعد رنگ های خودت را به آن اضافه کن. تو می توانی در تابلویی غمناک طرح جدیدی بکشی. تو می توانی با یک ترکیب بندی جدید، حس های دیگری از آن روزها نشانمان بدهی. تو می توانی با نقاشی از آن روزها، زاویه های جدیدی به دنیا اضافه کنی. به چشم ها بگویی چگونه می شود همه چیز را متفاوت تر دید. به چشم ها بگویی چگونه می شود همه چیز ...
ثروتمند حسود و مار
، خوبی است. من از قفس آزادت کردم. حالا ولم کن. مار گفت: حرفت را قبول ندارم. ثروتمند خسیس گفت: اگر می خواهی، برویم و از چند نفر بخواهیم که در مورد ما قضاوت کنند. هرچه آنها گفتند، من قبول می کنم. اگر حق با تو بود، آن وقت می توانی راحت مرا بکشی. ولی حالا این قدر به گردنم فشار نیار. مار پذیرفت و حلقه ی دور گردن مرد ثروتمند را شل کرد. آنها قبل از همه پیش گله ی گوسفندان مرد ثروتمند ...
اندرزهای حکیمانه
نمی توانست اسم درخت را بگوید، چون میوه های درخت عوض می شد. احمد هم ثروت زیادی از راه شرط بندی به جیب زد. تو ده مرد زیرک و حریصی بود. این بابا عجوزه ای را اجیر کرد تا راز درخت و اسمش را بفهمد. عجوزه با سیران ریخت رو هم و نشست زیر پاش، تا از زبان شوهره راز درخت را بفهمد. پیرزن هم مرد حریص را کرد تو صندقی و برد تو خانه ی احمد و گذاشت تو اتاق خوابش. شب که احمد و سیران صحبت می کردند. مرد حریص هم ...
وقتی رنگ ها، طرح لبخند می کشند
می کنم. تمام رنگ های کشف شده و کشف نشده را در خلقتت به کار گرفته ای. امروز رنگ هایی را می بینم که پیش از این ندیده بودم. تو بی نهایت رنگ در حافظه ی جهان قرار داده ای و دنیا هر روز یکی از آن ها را نشانم می دهد. پاییز فصل رونمایی از رنگین ترین تابلوهای آفرینش است. من کتانی های ساق دار قرمزم را پوشیده ام و از ابتدای صبح، پیاده برای تماشای روز تازه آمده ام. ...
سگ زرد
سفره انداخت، از شادی تو پوست خودش نمی گنجید. شام می خورد و برای شوهره زبان می ریخت. از آن شب هم دست به سیاه و سفید نمی زد. برای خودش خانمی می کرد و سفره شده بود آشپزخانه شان. چند ماه به این صورت گذشت. زندگی آنها آسوده و آرام بود. یک روز مرد رو به زن کرد و گفت: باید یک روز پادشاه را به خانه مان دعوت کنیم. زن قبول کرد و مرد به قصر پادشاه رفت و گفت: قبله ی عالم! فردا ناهار تشریف بیاورید خانه ی ...
بلایی سر مربی ام آوردم که از خجالت آب شدم/ هرگز گذشته ام را فراموش نکرده و نمی کنم
که برق و چشمک هایش را نمی توان با هیچ اتفاق دیگری مقایسه کرد. روز و شب سرمان با کمند گرم است و دیگر هیچ وقت خالی نداریم. نه اینکه گرفتارمان کرده باشد نه! شاید قبلا گاهی حوصله مان در خانه سرمی رفت اما از وقتی این خانوم کوچولو به خانه مان آمده نه تنها ما بلکه پدر و مادر هر دو نفرمان هم حوصله شان سر نمی رود و یا آنها خانه ما هستند یا ما آنجاییم. همه دلتنگ کمند می شوند و این باعث می شود تا رفت و آمدهای ...
کچل مم سیاه
بگذاری تو دره که تو هم کشیده می شوی پایین و یک راست می روی به دهن اژدها و تا روز قیامت هم نمی آیی بیرون. همان جا پناه بگیر و آن قدر صبر کن تا اژدها بخوابد و همه چیز آرام و قرار بگیرد. وقتی دیدی پرنده می تواند پرواز کند و سنگ می تواند سر جایش قرار بگیرد، آن وقت زود راه بیفت و برو به دره و به ته دره که رسیدی، می بینی اژدها خوابیده و خرناسش به هوا بلند شده. حالا می توانی بکشی اش. اما باز هم به ات می ...
جن و شاطر
الرحمن الرحیم. مرد گفت: من چه می دانستم؟ گندم ها آرد شد. کیسه ها را پر کردند و مرد آردها را پشت خرش گذاشت و به ده برگشت. شب را خوابید. صبح بیدار شد و بعد از خوردن صبحانه، به زنش گفت: زن! پاشو لباس هایت را بیار تا ببینم. زن گفت: چی شده که می خواهی لباسم را ببینی؟ مرد گفت: دیشب چیزی دیدم. می خواهم ببینم درست بوده یا نه. گربه مان را دیدم که لباس تو را پوشیده بود و همه به اش می ...
خورشید بانو
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکی نبود. پسری بود و این بابا شبی دختر خوشگلی را تو خواب دید و یک دل نه، صد دل عاشق دختره شد. از خواب که بیدار شد، دست از خانه و زندگی اش کشید و پشت به شهر و رو به بیابان راه افتاد و رفت. خلاصه، چهار سال آزگار از این شهر به آن شهر رفت تا شاید خوشگلی را که تو خواب دیده، پیدا ...
فال روزانه - فال امروز شما شنبه 29 آبان 95
رسید خارج از کنترل شما باشد. ماه نو در نهمین خانه از "ایده های بزرگ" شما قرار دارد اما درباره کارهایی که می خواهید انجام دهید فقط صحبت نکنید؛ آن را عملی کنید! متن کامل فال حافظ با صوت و معنی المنه لله که در میکده باز است***زان رو که مرا بر در او روی نیاز است خم ها همه در جوش و خروشند ز مستی***وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است تعبیر: ایمانت را قوی تر کن تا از رنج ...
ناگفته های امیر حسین مدرس از زندگی شخصی با همسر دومش
آذر ماه آماده می کنم. در کنار ما آقای مدرس هم هستند که خط های خود را ارائه می دهند. ما با خانم عدالت جو یک نمایشگاه تلفیقی گذاشته ایم که کارهای مان همه به هم ربط دارند. این کارها در فرهنگسرای نیاوران در آذر ماه به نمایش گذاشته خواهند شد. اگر بخواهند ارتباط بگیرند با چه شماره ای می توانند تماس بگیرند؟ – کمپین اینستاگرام داریم چون برندی که انتخاب کرده ایم رنگ طرب که اسم نمایشگاه ...
زینب؛ بانوی لحظه های سخت کربلا
...! من جا ماندم از میان این همه عاشق که عاشقانه دلتنگی هایشان را توشه راه کرده اند تا صبوری ات را پاس دارند، من جا مانده ام با همه دلتنگی ها و غربتم، با همه اندوهی که بر شانه هایم سنگینی می کند. زینب! چه قدر سخت است حس لحظه هایی که عباس از دست هایش، دست برداشت و دختران معصوم کربلا، با اشکی که در چشمان منتظر و ملتهبشان حلقه می بست و جاری می شد نه تنها لب های تشنه خود، که کربلا را ...
مرغ توفان
مرغ توفان به خاک افتاد. دست هایش را به طرف او بلند کرد و گفت: رحم کن! هرچه بخواهی می دهم. حاضرم تمام ثروتم را بریزم به پای تو. به شرطی که جانم را نگیری. مرغ توفان گفت: معلوم است که جانت را خیلی دوست داری. من به یک شرط حاضرم به التماست گوش کنم. یوسف گفت: هر شرطی بگذاری، از دل و جان اطاعت می کنم. مرغ توفان گفت: اگر می خواهی به ات رحم کنم و جانت را نگیرم، باید قبول کنی که هیچ وقت ...
پرنده ی سفید
.... فهمید که پدرش درس خوبی به اش داده. نوبت به پسر دوم شاه رسید. او هم به راه افتاد و سه ماه از دشت و بیابان و کوه گذشت و به جنگلی رسید و دید که رو شاخه ی درخت ها میوه های خوبی هست. نزدیک درخت ها رفت و تا خواست چند تایی از آنها بخورد، پی برد که میوه ها همه از طلاست. خورجینش را پر کرد و برگشت. به دربار که رسید، شاه پیشانی او را هم بوسید و گفت: این ها را ببر و تو اتاق بیست و یکم غار بگذار ...
روزهای پر مرارت این سه زن در توالت های عمومی شهر: کسی نمی داند شغل واقعی ما چیست
نشسته تاکمی نفس تازه کند. میل بافتنی در دست دارد با کاموای آبی رنگ و تند و تند می بافد. یک شال گردن برای خواهرزاده اش که بزودی به دنیا می آید. دست هایش زمخت و پینه بسته است. دور مچ دست راستش را با باند کشی بسته. همان دستی که خیلی درد می کند. برایم از قصه زندگی اش تعریف می کند: 10 سالی هست اینجا کار می کنم، من که میرم، مسئول توالت مردانه هوای اینجا را داره. تا ساعت 12 سرویس کار می کنه. می ...
دارایی بافی، دیگر دارایی یزدیان نیست/مصایب یک کارگاه کوچک
زیاد در اندونزی بوده ولی در ایران از دیرباز در مناطق مختلفی انجام می گرفته است و هم اکنون در شهر یزد تعدادی کارگاه به تولید دارایی مشغول هستند. گفته می شود نام دارایی از آن جهت برای آن مصطلح شده شده است که در قدیم این پارچه در جهیزیه هر عروس جزء وسایل سرمایه ای بوده و دارایی عروس محسوب می شده اما امروز، به ندرت مردم شهر و استان یزد از پارچه های این چنین استفاده می کنند و دارایی بافی ...
پرنده ی طلایی
بگذاردش تو توبره که یکهو قفلِ زبان پرنده باز شد و گفت: ای مرد! من چند تا جوجه دارم و الآن منتظرند که برای شان غذا ببرم. بیا مرا آزاد کن. در عوض هرچه بخواهی به ات می دهم. پیرمرد گفت: ای پرنده ی طلایی! من آرزو دارم که از زندگی تو این آسیاب خراب خلاص شوم و با زنم تو خانه ی خوبی زندگی کنم. پرنده ی طلایی گفت: آزادم کن تا تو را به آرزوت برسانم. پیرمرد پرنده ی طلایی را آزاد کرد. پرنده ی ...
حاتم طائی
...> حاتم رفت تا رسید به دوراهی. از دست چپ رفت. از دور شعله ی آتشی دید. جلو رفت و دید اژدهایی است و از دهانش آتش بیرون می آید. اژدها حاتم را بلعید. دو شبانه روز تو شکم اژدها بود و از بس راه رفت تا دل و روده ی اژدها را له کرد. اژدها دید غذایی را که خورده، نمی تواند هضم کند، دل و روده اش هم له و لورده می شود. حاتم را استفراغ کرد و بعد فلنگ را بست. حاتم رفت تا لب دریا و لباس هایش را کند که بشوید. ناگهان دستی ...
دکوراسیون اروپایی خانه نیاوران، خانه ای به دور از هیاهو در پایتخت!
، تابلوی سفال زیبایی چشم نوازی می کرد که به دست توانمند دختر خانواده ساخته شده است. ناگفته نماند وجود کمد زیبایی در پشت کانتر جلوه این قسمت را بیشتر کرده است. این کمد از جنس چوب بوده و روی بعضی از درهایش روکش پوست و پارچه به کار رفته است. امیر صادقی عکاس: امیر صادقی در قسمت های مختلف خانه از رنگ مشکی به عنوان رنگ خنثی و مکمل استفاده شده است. این رنگ در یکجا ...
شمشیر زنگ زده
.... این چه شمشیری است که به کمر ببندم. در شأن من نیست که چنین شمشیری داشته باشم. بخشیدمش به تو. پادشاه این را گفت و به راه افتاد. رفت و رفت. از بیابان ها و شهرها گذشت تا رسید به قلعه ای. در و دروازه ی قلعه بسته بود. پادشاه دور و بر قلعه را نگاه کرد. دید همه طرف جنگل است. دستور داد که آن اطراف خیمه بزنند. چادر زدند و لشکر مشغول کار شد. پادشاه اطراف را گشت و به هر طریقی که بود، راهی پیدا کرد و ...
عاشق شدن پسر وزیر با دیدن عکس دختر
و پسره که فردا به شکار رفت، دختره همه چیز را برای پیرزنه تعریف کرد. پیرزنه خوشحال شد و زود کاه دود کرد و شمشیر پسر پادشاه را حسابی دودمالی کرد و رفت پشت پرده قایم شد. نزدیک ظهره پسره برگشت و چون خسته بود، دراز کشید تا چرتی بزند. وقتی پیرزنه مطمئن شد که پسره خوابیده، دور از چشم دختره رفت و شمشیر را جلو دماغش گرفت. بعد رفت سراغ دختره و گفت: بیا برویم تو ساحل کمی گردش کنیم. دختره گفت: اگر ...
متن کامل زیارت ناحیه مقدسه+ نوای سیدمهدی میرداماد
بر آن ها حرام و ممنوع می گرداند، و سنگینی و مشقت هایی که در ادیان سابق چون زنجیر برگردن آن ها بود همه را برمیدارد ، پس درود فرست بر محمد فرستاده ات به سوی جن و انس، و سَرور پیامبرانِ برگزیده، و بر برادرش و پسرعمویش، آنانی که هیچگاه به قدرِ چشم برهم زدنی به تو شرک نورزیدند، و بر فاطمه زهرا سَرور تمامی زنان جهانیان، و بر دو آقای جوانان اهل بهشت یعنی حسن و حسین، درودی جاویدان و همیشگی، به عدد قطرات ...
لوسیانو ادینیو: نیمی از قلبم ایرانی است
خانواده مان باشیم. از کارهای بد دور باشیم. به ما می گفت خدا همه کارهای ما را تحت نظر دارد و گاهی برخی چیزها که به نفع ما نیست را او قبل از ما می داند و برای این اگر اتفاقی که منتظرش بودیم نیفتاد، نباید ناراحت باشیم. به بازی با گسترش برگردیم. مسابقه با گل های تو به اوج زیبایی اش رسید. – انصافا یکی از سخت ترین بازی های این فصل ما بود. ما در کمتر بازی این همه تحت فشار بودیم. گسترش ...
فال روزانه - فال امروز شما پنجشنبه 27 آبان 95
زاهد عالی مقام را تعبیر: زمانه روی بد خود را به تو نشان می دهد. همه چیز را از تو پنهان کرده به فتنه ها توجه نداشته باش فعلا" سیر نزولی را طی می کنی و این برایت دردآور است. برای رهایی از این ورطه، دست به دعا بردار. نمازت را سر وقت بخوان. متوسل به ائمه شو تا نجات پیدا کنی. فال روزانه متولدین خرداد: امروز روز خوبی برای تنها ماندن در خانه نیست. باید بیشتر با مردم بجوشید ...
ثواب خواندن زیارت اربعین+متن زیارت و ترجمه
که بالا رو به بام خانه ات پس نظر کن به جانب راست و چپ پس بلند کن سر خود را بسوی آسمان پس قصد کن جانب قبر آن حضرت را و بگو : ((اَلسَّلامُ عَلَیک یا اَبا عَبْدِاللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیک وَ رَحْمَهُاللّهِ وَ بَرَکاتُهُ)) نوشته می شود برای تو زیارتی و آن زیارت حجّه و عمره است سُدیر گفت بسا شد که بجا آوردم این را در ماه بیشتر از بیست مرتبه و در صدر زیارت اوّل از زیارات مطلقه گذشت ...
سخنان مهم حاج منصور ارضی دربارۀ اربعین/ مگر میشود اینهمه دل را تسخیر کرد؟
. لذا دستور اینگونه است که وقتی می خواهیم به حرم برویم 160 مرتبه یا معطی السائلین را بگوییم یعنی گدایی که از او درخواست می کنیم یک چیزی به ما بدهند گرچه زیاد برای گدایان جایزه گذاشتند آنقدر که سیرتان کنند و پاگیرتان کنند که بمانید در این خانه . بعضی ها حاجت خود را که می گیرند دیگر می روند ولی این خاندان طوری آدم را سیر می کنند که پابندشان می شویم. مگر می شود این همه دل را ...
بنیاد در آینه مطبوعات
داد و من هم به او می گفتم برو به سلامت، من راضی به دل خوشی تو هستم. بچه های مهاجر، خودشان را از ایرانی ها جدا نمی دانند. مگر دفاع از ناموس، مرز می شناسد؟ ما امت واحده هستیم. وقتی خودمان به همدیگر رحم نکنیم، مسلما کسانی از همین تفرقه استفاده می کنند. فکر می کنید چطور می شود جلوی این شایعات را گرفت؟ تاکید دارم درِ خانه من و همه تیپ فاطمیون باز است. بیایند و زندگی ما را ببینند؛ اما ...
چینوآ آچه به، پدر ادبیات سیاه
نیجریه و مبارز روشنفکر در 82 سالگی دور از خانه و در بیمارستانی در شهر بوستن آمریکا چشم ازجهان فروبست. جمله های ماندنی چینوا اگر از داستان کسی خوشت نمی آید، دست به کار شو و داستان خودت را بنویس خیریه... افیون از ما بهتران است. وقتی رنج در خانه ات را می زند و به او می گویی که در خانه ات برای او صندلی نداری، به تو می گوید که نگران نباش، من صندلی ام را با خود ...
از شنیدن آیات صبر در زندان ساواک گفت تا نگاه عاقل اندر سفیه آیت الله العظمی جوادی آملی به گورباچف
دستانم را به تخت بسته بودند و هر 24 ساعت یکبار بازم می کردند که دستشویی بروم، ولی مامان یک مشکلی که پیش آمده است که شاید شما بتوانی برایم حل کنی این است که من این مدت نمازهایم را خوابیده خواندم، اجازه نمی دادند بلند بشوم و نماز بخوانم، آیا دوباره باید همه را قضا کنم یا اینکه خدا می پذیرد؟ من هم سرش را بغل کردم قدری بوسیدمش و بهش گفتم مامان خدا از تو نپذیرد از چه کسی می خواهد بپذیرد؟ تو بالاخره ...