سایر منابع:
سایر خبرها
روایت خواندنی از روزهای مبارزه و شکست سرطان
سرویس سلامت و پزشکی بی باک ؛ بخش مهمترین عناوین: سرطان را کم و بیش همه می شناسیم و می دانیم چه بیماری سختی است. از همین رو، وقتی می شنویم یا می بینیم یک بیمار از سرطان رها شده است، گویی قهرمان یک میدان سخت را می بینیم. به گزارش خبرنگار بی باک، برای اولین بار در بازار محک دیدمش. پسر جوانی که با افتخار در جمع ایستاده بود و داستان قهرمانی اش را تعریف می کرد؛ قهرمانی بر سرطان ...
معراج چه زمانی اتفاق افتاد؟
داد و گفت درود بر تو ای برادر شایسته و پیامبر بزرگ. ملائکی که تحت فرمان اسمعیل بودند جملگی به من خوشامد گفتند و هر فرشته ای که مرا میدید شاد و خندان میشد. آنگاه فرشته ای را دیدم که پیش از او فرشته ای با آن همه بزرگی و عظمت ندیده بودم صورتی کریه داشت و سخت غضبناک بود ولی با دیدار من لبخند و یا سروری در نگاهش مشاهده نشد و فقط مرا دعا کرد. به جبرئیل گفتم کیست و چه هراسی در دل من افکند. جبرئیل پاسخ ...
دام زن تهرانی برای رهایی از آزارو اذیت جوان شیطان صفت
آن منطقه (منطقه یوسف آباد) بودم که دیدم درب خانه ای باز است؛ وارد ساختمان شدم و به طبقه دوم رفتم؛ پس از ورود به داخل خانه؛ شاکیه را تنها در خانه دیدم؛ به سمت او حمله ور شده، گلویش را گرفته و به او گفتم:“اگر صدایت در بیاید، تو را خواهم کشت” و سپس به وی... و از آنجا متواری شدم. چند روز بعد مجددا به آن خانه رفتم؛ اینبار درب حیاط قفل بود؛ از بالای در وارد حیاط شدم؛ نردبانی را از داخل اتاقکی که داخل ...
شهرام ناظری:موسیقی سنتی دچار رکود شده
دسته آخر بودم. با این وجود اما ما با هم تفاهمی کلی داشتیم و نگاه مان به مسأله انسان با هم نزدیکی فراوانی داشت. این تفاهم و عشق فضایی می ساخت پر از همدلی، بنابراین شرایط مثل امروز نبود که همه یکدیگر را بکوبند. امروز از نظر روابط اجتماعی، در شرایط نامناسبی به سر می بریم. در آن زمان عشق و دوست داشتن بین انسان ها بیشتر بود و نسل ما در چنین شرایطی رشد پیدا کرد. ما در کانون چاووش به سرپرستی آقای سایه کار ...
10 بسته سیگار برای چاپ یک عکس! +عکس
برود کردستان. جمعا 600 سرباز بودیم که در عجب شیر خدمت می کردیم، یادم هست موقع حرکت دو سوم بچه ها فرار کردند. خب اسم سنندج که می آمد جدا همه می ترسیدند چون می دانستند کومله چه حرکات شنیعی آنجا انجام داده. اما من جزو کسانی بودم که گفتم قسمت هر چه باشد همان است، و این درحالی بود که نمی دانستم خمپاره و شهید و شهادت چیست و اصلا از جنازه تصور دیگری داشتم. ورودتان در روز اول به کردستان را به یاد ...
انسان سازی؛ رسمی به یادگار مانده از استاد پرورش
در آن موقعیت ناگهان همچون جرقه ای به ذهن حاج آقا زده شد؛ اینکه انسان در همه امور آموزشی حتی در تربیت فرزند خود هم باید بداند اصل هدایت و تربیت از طرف خداست و خاضعانه و خاشعانه آن را از خدا طلب کند. وی گفت: آن روز وقتی من با مشاهده چهره اشک آلود پدر به سمت ایشان برگشتم، تعبیرم ناراحتی حاج آقا از این بود که نتوانسته بودند مرا بگیرند اما ایشان گفتند وقتی من در برابر خداوند اظهار ناتوانی ...
اعترافم به قتل برای گرفتن طلبم بود
را که داشتم بعد از بازداشت به مأموران گفتم. من خیلی تحت فشار بودم به همین دلیل اعتراف کردم. در این هنگام رئیس دادگاه به متهم گفت: مأموران از طریق دختری در جریان قرار گرفتند که تو این کار را انجام دادی، تو به آن دختر که ظاهرا اعتیاد هم داشته است، گفته ای یک مأمور پلیس را با تیر زده و به قتل رسانده ای و مقداری پول لازم داری. پیامکی که به آن دختر فرستادی، یکی از اسناد است. متهم جواب داد: قبول دارم ...
آمریکا برای همه مردم آمریکا نیست
حضور دارد. اینجا بود که شروع کردم به حرف زدن با مردم و پرسیدن ازشان درباره این دست از تجربیات شان. من به آن ها می گفتم برایم از لحظاتی بگویید که ناگهان احساس کردید یک آدم ناپیدا شده اید، و بعدا فکر کردید این به خاطر نژادپرستی بوده، اما دوست دارم از لحظاتی حرف بزنید که پای یک دوست در میان بوده. وقتی شروع کردم به جمع آوری روزبه روز این مصاحبه ها، دیدم که چقدر مشابهشان را خودم هم داشته ام، پس نشستم ...
و سرانجام بامداد
، زبانِ شاملو را به صحنه آورده بود و از این رو مراسم با اکران تکه هایی از دو تئاتر اخیر آغاز شد و بعد سخنان علی رفیعی: نمی توانم بگویم این ها متنِ لورکا است یا متنِ شاملو، اما مطمئنم اگر شاملو در میان نبود سراغ ترجمه دیگر نمی رفتم. شاملو آثار لورکا را فقط ترجمه نکرد، بلکه آفرید و شعرِ خود را سرود و به متن لورکا قدرت بخشید و به رغم عظمت لورکا شاملو هیچ کم نیاورد. زبانی که شاملو در ترجمه/تألیف این سه اثر ...
مهمان راه پله ها بودم/ در جستجوی مادر
تماسم را روی قبر مادربزرگم نوشتم و زیر شماره تماس نوشتم مامان منم دخترت ماریا، با من تماس بگیر. بعد از آن روز منتظر تماس مادرم بودم. یک بار هم زنگ زد، اما من او را اشتباه گرفتم و مادرم فکر کرد داستان شماره تلفن نقشه است و دیگر به من زنگ نزد. بعد از آن بارها سر مزار مادربزرگم رفتم و شماره ام را نوشتم، اما بی فایده بود، او هرگز زنگ نزد. در همین گیر و دار با پسری آشنا شدم که قمار باز بود و ...
آرزوهایی از دل سیاه چادر
نداشتم توی مسابقات شرکت کنم. استادم گفت سحر اگه پول نداری نگران نباش من دارم اما چون بچه ها شنیدن، گفتم نه استاد دارم. اومدم از همسایمون قرض کردم. اون زمان یارانه 80 هزار تومن بود. یارانه رو که گرفتم پولشونو بهشون پس دادم و گفتم دستتون درد نکنه برای مسابقه ام قرض کردم. اما در ازای همه این سختی ها تقدیری که شایسته تلاش های او باشد از آن او نشده است. 9دوره، قهرمان شدم اما هیچ چیزی به عنوان ...
حقیقت ماجرای عزل بنی صدر از سوی امام(ره) / مسعود رجوی قطعا عامل CIA بود
روشنی احساس می کنند و همه با هم صفا می کند. اگر پتو کم باشد می گویند تو بنداز روی خودت، من گرمم هست و من اصلا پتو دوست ندارم و من عادت دارم و من همیشه روی سنگ می خوابم. آقا کِی تو روی سنگ خوابیدی؟! ولی می خواهد دوستش راحت تر باشد، می خواهد دوستش اگر دردی دارد و این فهمیده می خواهد به او خدمت کند. من رفته بودم بیرون و با بچه ها و می گفتند تو بیشتر بخور و این حرف ها. این چیزها توی اردوهای بسیجی هم ...
گفت وگو با دختر و پسری که ازدواج سفید کرده اند! ؛ بخوانید
ازدواج سفید را سیاه کرد مهسا یکی از چندین دختری است که برای عقب نماندن از دوستان روشنفکرش دست به ازدواج سفید زده است. زمانی که وارد دانشگاه شدم گروه دوستانم از افرادی بودند که بی قیدی را ملاک روشن فکری می دانستند. من هم تحت تأثیر آنها با یکی از همین افراد روشنفکر آشنا شدم و پنهانی از پدر و مادرم روزها به خانه اش می رفتم. پس از مدتی از او خواستم تا به خواستگاری ام ...
سیا: در مورد صدام اشتباه می کردیم/صدام: کشتار حلبچه برایم مهم نبود، این آزارم داد که چرا ایران عزیز ...
بودم و عده ای از افسران ارشد CIA مرا در مورد تشخیص هویت صدام حسین سوال پیچ می کردند. به آنها گفتم که من از خلال تحقیقاتم مطمئنم که روی مچ و دست راست صدام یک خالکوبی سنتی و روی پای چپ اش جای گلوله است. علاوه بر این، لب پایینی اش کمی حالت افتادگی دارد. کرانگارد به میان حرف من پرید و گفت: من می خواهم که به ما اطمینان بدهی که او خودِ واقعی صدام است نه یکی از بدل هایش . صدام به زیرکی از چند بدل برای ...
آخرین اخبار نقل و انتقالات پرسپولیس / دفاع چپ سپیدرود مدنظر برانکو
و همه بازیای سپیدرود رو رفتم ورزشگاه. شایان مصلح یکی از با استعداد ترین بازیکنای ایرانه وقتی پا به توپ میشه حداقل 2 نفرو دریبل میکنه! مطمئنا سال بعد دعوت میشه تیم ملی نقل قول -38 #6 محمد 2016-12-26 00:10 بنظرم اگه یام برگرده عالی میشه شده یه کوهه انگیزه نقل قول 1 2 تازه کردن لیست نظرات RSS نظرات این ارسال اضافه کردن ...
(تصویر) 2 داستان پرویز پرستویی برای فهماندن مرام و معرفت به آدم های امروزی
این بسته نون رو بهش برسون! پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم. پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه! چه حس قشنگی بود... . اون روز گذشت... شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛ ازم فال میخری؟ با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟ _فالی دو هزار تومن! ...
عسکری محمدیان: به او می گفتند چرا یک دهاتی در ساری تمرین می کند! / بازگشایی نحوه مرگ سیدرسول
رسول گفتم که خواب بدی دیدم و او هم گفت به خاطر این خواب تو و برای اینکه نگران نباشی امروز تمریم کشتی نمی کنم و فوتبال و والیبال بازی می کنیم. وی می افزاید: بعد از ظهر برای تمرین فوتبال به سمت زمین هندبال رفتیم و مشغول شدیم که سید رسول وسط بازی گفت "می خواهم دروازه بایستم"هیچ زمانی بیکار نمی ایستاد و تا بچه ها از دروازه فاصله گرفتند دروازه هندبال را گرفت و مشغول بدنسازی و بارفیکس شد. چون ...
مجری معروفی که دوست دارد ازدواج کند
.... شهریور 72 در 16 سالگی رفتم گرگان که با مادرم زندگی کنم، مادرم قبولم نکرد و حدود 9 ماه در خانه پدربزرگ و مادربزرگ پدری ام زندگی کردم. 9 ماه در خانه آنها بودم تا اینکه گفتند دیگر نمی توانند تحملم کنند و در حالی که تازه 17 سالم شده بود، در گرگان در یک اتاق پنج متری با یک موکت و یک دست رختخواب قرضی، زندگی مستقلم را شروع کردم. کمی عجیب است که یک مجری تلویزیون خیلی راحت این خاطرات بد را ...
من نمی گویم شلمچه و آشنایی من با شهید مصطفوی معجزه بود اما برای من مثل یک اتفاق خارق العاده بود؛ چرا که ...
مشابه به گذشته من داشتند خواستم که با من همراه باشند با این تفاوت که به جای شلمچه، سفر شمال را به آنان وعده داده بودم. وی عنوان کرد: صبح روز بعد که اتوبوس آماده حرکت بود، دوستان صمیمی ام که فکر سفر شمال را در ذهن خود می پروراندند با تار و تمبک به من ملحق شدند اما پس از آگاهی از سفر شلمچه بسیار ناراحت شده و مرا سرزنش کردند اما در نهایت قبول کرده و با من همراه شدند. در مسیر حرکت به سمت شلمچه ...
متاگپ | سعید عزت اللهی: فوتبال آلمان و بوندسلیگا به سبک بازی من نزدیک تر است / افتخار می کنم که در ملوان ...
هیچ شخصی کنارم نبود. خودم زمین خوردم و خودم بلند شدم و الان مردمی که دارن من رو می بینن سعید عزت اللهی رو می شناسن، شاید در گذشته من رو نمی شناختن. این رو باید بگم که من خیلی سختی کشیدم تا به این جا رسیدم و قطعا از این به بعد باید دو برابر سختی بکشم تا این موقعیت رو حفظ کنم. و نظرت در مورد ملوان. عشق همه انزلی چی ها و خود من. چرا افتاد؟ فکر می کنم یه سری آدم اومدن کنار تیم ...
90/ کعبی: بابت موهایم از همه عذرخواهی می کنم
شود چون حل نشود در نیم فصل دوم به مشکل برخواهیم خورد. تیم نیاز به روحیه گرفتن دارد که فقط با تزریق مالی برطرف می شود. 90: خودت به حسین کعبی که می خواستی رسیدی یا هنوز جا دارد؟ البته به ما گفته بودی کعبی را از هفته ششم به بعد ببینید. خدا را شکر شرایطم خوب شده و الان 90 دقیقه کامل بازی می کنم. من بعد از دو سال دوری از فوتبال برگشتم و همه می دانند وقتی بازیکنی دو سال بازی نمی کند ...
چرخ خیاطی بانوی هنرمند شاهرودی با حمایت خانواده می چرخد/ کمک به اقتصاد خانواده با چرخاندن چرخ خیاطی
... متاهل هستم و سه فرزند دختر دارم. -کارتان را از کجا آغاز کردید؟ و چگونه آن را در این حد گسترش دادید؟ من در رشته کودکیاری تحصیل می کردم، بعد از گرفتن دیپلم چون ازدواج کرده بودم و صاحب یک دختر شده بودم به خیاطی علاقه مند و دوست داشتم که هر روز برای دخترم یک مدل لباس بدوزم. ابتدا به کمک همسایه و خواهر شوهرم شروع کردم اما خیلی ناشی بودم، بعد از مدتی برای یادگرفتن ...
درخواست قصاص برای عامل شهادت مأمور پلیس
اصرار آن مأمور را دیدم به او شلیک کردم تا او را بترسانم. متهم ادامه داد: بعد از حادثه به خانه خواهرم رفتم. بعد از مخفی کردن اسلحه به او گفتم می خواهم به شهرستان بروم. بعد از آن به دختر مورد علاقه ام پیامک زدم و از او خواستم تا محلی را برایم پیدا کند تا خودم را مخفی کنم. من با آن دختر مدتی قبل که برای خرید مواد به پاتوقم آمده بود، آشنا شده بودم، اما او به من کمک نکرد تا اینکه بازداشت شدم ...
بی نظیر در اخلاق و الگو در ایمان بود
اهل قرآن و دعای کمیل بود. لایق شهادت بود. برادرم در نامه هایی که به مادر می نوشت، می گفت: خدا به تو صبر عطا کند. مادر جان خدا تو را همنشین فاطمه زهرا(س) قرار دهد. مادر دو روز قبل از شهادت برادرم خوابی دیده بود که دیگر به ایشان ثابت شده بود خبر شهادت فرزندش را به همین زودی ها خواهد شنید. پیشتر هم برادرم در بخش هایی از وصیتنامه اش خطاب به مادرم می گوید: مادر جان اگر می خواهی فرزندت آنی که بار ...
پدرم آخرین پیامش را باشهادتش مخابره کرد
، پیام داد که کارهایت روبه راه شده است. کار کربلایم را جور کرد و خودش کربلایی شد. یعنی همان ایام به شهادت رسیدند؟ کار کربلایم که جور شد، چند روز بعد، شنبه بود که با کاروان از مشهد به سمت جمکران حرکت کردم. تا پس از زیارت به مرز شلمچه رفته و عازم کربلا شویم. نگو همان روز پدر در سوریه شهید شده بود. خیلی بی قرار بودم. اصلاً انگار نه انگار که برای اولین بار به کربلا می روم. بعد از نماز ...
کودکان کار از چهار صندوق بهرام بیضایی سربرآوردند
...> تقریباً بله، نه به این شفافیت که مستقیماً سؤال کنم، بلکه از میان کارهایی که تمرین کرده بودیم بچه ها این کار را بیشتر از همه دوست داشتند و بیشتر با آن ارتباط برقرار می کردند. آن زمان که ما تمرین این کار را آغاز کردیم تنها به عنوان یک درس به آن نگاه می کردم و قولی برای اجرا به آنها ندادم. به آنها گفتم باید با این کار اصول تئاتر را یاد بگیرند. چند وقت این درس را به آنها دادید؟ درواقع ...
تلاش برای پیوند اشک و لبخند! گفتگو با پزشک جوانی که امید به زندگی را در آخرین لحظه ها زنده نگه میدارد
دوران کودکی پزشک شدن و رسیدن به مدارج بالای علم پزشکی بود، وقتی روزهای کودکی را مرور و خاطرات آن زمان را به یاد می آورد، آرزوی کودکی اش را خدمت به کشور عنوان می کند و می گوید: در کودکی همیشه بیمار بودم و زیاد به بیمارستان می رفتم. از همان زمان بود که به رشته پزشکی و جراحی علاقه مند شدم. بعد از اینکه دیپلم گرفتم موفق شدم در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی همدان پذیرفته شوم، سال ها مشغول درس خواندن و ...
از فرزانه کابلی چه خبر؟
را به عنوان مادر علی کوچولو می شناسند؟ خیلی وقت ها اذیت می شوم. یک بار با شاگردانم به پارک رفتیم که قدم بزنیم و دیدیم بچه ها دنبال من راه افتاده اند و می خواندند علی کوچولو و مدام تکرار می کردند و... درنهایت آن قدر عصبی شده بودم که رفتم جلو و گفتم شما اگر واقعا کسی را می شناسید یا دوستش دارید و... وقتی می بینید من از این کار شما خوشحال نمی شوم، چرا تکرار می کنید؟ بهتر است عشق و علاقه ...
محمدرضا شیرخانلو: اگر رییس جمهور بشم...!
و کارگردان بشم. باید درسش هم بخونم دیگه. حالا اگر درس خوندی و در آینده رییس جمهور شدی، چه کار می کنی؟ رییس جمهور شدم؟! دوست داری رییس جمهور بشی؟ بله. خب چکار می کردی؟ یه کاری می کردم که بچه ها دیگه درس نخونن. بیشتر شهربازی درست می کردم. زمین تنیس درست می کردم. همه بچه ها رو رایگان در کلاس های ورزشی ثبت نام می کردم. این ...
بخشش در یک قدمی چوبه دار/دستگیری قاتل کرمان/ سرنوشت شوم متجاوزان به دختر/اسیدپاشی همزمان به 4نفر
شدم و سراغ مقتول رفتم. همان موقع یکی از دوستانم چاقویش را به من داد بعد هم به بیابان های اطراف محله رفتیم و با هم درگیر شدیم. اما او قوی تر بود و من با وجود تلاش زیاد، شکست خوردم. در حالی که بشدت عصبانی بودم ناگهان چاقو را از جیبم بیرون آوردم و چند ضربه زدم. شهاب هم خونین روی زمین افتاد، من هم فرار کردم. عامل قتل پس از دستگیری از سوی پزشکی قانونی تحت بررسی قرار گرفت. کارشناسان، نیز پس از ...