سایر منابع:
سایر خبرها
افشای قتل هولناک همسر و فرزند پس از دو سال
، همسرم را هم به قتل رساندم. بعد جسد دخترم را کنار مادرش گذاشتم و تا صبح صبر کردم. بعد چه اتفاقی افتاد؟ زنگ زدم به اورژانس و گفتم همسر و بچه ام صبح از خواب بیدار نشده اند. شب حادثه با همسرت دعوا کردی؟ نه.آن شب بعد از دو سال زندگی پر از تنش و دعوا، هیچ مشاجره ای نداشتیم. دخترت را چرا کشتی؟ مادرم اهل بچه نگه داشتن نبود؛ مادر همسرم هم از نظر ...
زن جوان برای حفظ آبرویش راز شوهرش را به کسی نگفت!
مرد ازدواج کنم؟ جام جم 110 27 جوانی که زنده زنده پوستشان را کندند + عکس پیشنهاد دختر جوان راننده تاکسی را به درد سر انداخت! برایش دعا کنید / پسری که تنها با صدای مادرش چشم باز می کند! +عکس عکس هایم در پارتی را منتشر کردم تا زندگی ام برود اتفاقی عجیب و باورنکردنی در جشن تولد دختر آقای رئیس در تهران همدستم به خانه ما آمد / داخل غذای شوهرم داروی بی هوشی ریختم و او را .. لباس این عروس خانم جوان جنجال به پا کرد! + عکس ...
همچنان چشم انتظار علی اکبر هستم
پیدا شود که تاکنون هیچ خبری نشد. زمانی که می رفت یک دستم قرآن و یک دست آب بود دم در بدرقه کردم ازش خواستم که به محل اعزامش بیایم قبول نکرد و رفت که رفت و این شد آخرین دیدارمان؛ زمانی که وصیت نامه می نوشت بهش گفتم اکبر وصیت نامه ننویس، گفت نه یک بسیجی باید یک وصیت نامه داشته باشد، تازه وصیت نامه مرگ نمی آورد. شب قبل از اعزام پوتینش را واکس زده و لباس خود را آماده کرده بود و ...
نوعروس قربانی جنون داماد شد/ مرگ مرموز دختر دانشجو/ قتل زن تنها کنار شالیزار/ عشقی که قربانی مواد شد/ ...
درنهایت با دختری که همراهم بود صحبت کرد. آن دخترهم به دروغ گفته بود که من با دخترهای زیادی رابطه دارم و همین مسأله نرگس را بیشتر به هم ریخته بود. در تمام این مدت با خانواده اش در ارتباط بودم و به مادرش گفتم که حالش از نظر روحی خوب نیست. به همین دلیل مادرش از من خواست تا نرگس را به خانه مان ببرم و به او قرص خواب آور بدهم تا او برسد و نرگس را به دکتر ببرد. ساعت حدود 4 بعد از ظهر دوشنبه بعد از کلی ...
شهیدی که منافقین زنده زنده به آتش کشیدند
از شما ها دارم. خواسته بود که ما راضی باشیم. من هم بعداً راضی به رفتنش شدم. گفتم خدایا پسرم دوست دارد شهید شود دیگر هر چه خودت صلاح می دانی، همان کن. می گفت دوست ندارم زخمی یا مثلاً مفقود الا ثر شوم، باید شهید شوم. عاشق جبهه بود. * 20 سالگی ازدواج کرد. همسرش معلم و همسن خودش بود. خدا دو دختر به آنها داد که اسم شان را فاطمه و زهرا گذاشت. بچه هایش دوقلو بودند و سه ماهشان تمام شده بود که ...
کودک کار؛ صبح ها مدرسه می روم، شب ها کار می کنم!/ براستی چه کسی مقصر است؟؟
برادر هستیم که پدرم در خانه است و کار نمی کند ، نمی دانم هم چرا کار نمی کند ولی من باید 10 هزار تومن دربیاورم تا بتوانم به خانه بروم . در حین همین گفتگو ها بود که خانمی رهگذر هم توجه اش جلب شد ، برایش کمی تنقلات خرید و گفت : آقا شما مواظبش باشید من عجله دارم باید بروم ولی هوا خیلی سرد است ! گفتم خیالتان راحت ، من خبرنگارم ، ولی خودم را سرزنش کردم که چه خبرنگاری که فقط از گل و ...
سرگذشت و میراث آخرین بازمانده خاندان فرخزاد+ مصاحبه و تصاویر خاندان فرخزاد
...> بله. شروع دوباره رویارویی با واقعیت زندگی و مسئولیت. آدم تا مسئولیت را احساس نکند، آدم نمی شود. من تا زمانی که در خانه پدری بودم، پدرم خرجم را می داد. در خانه همسرم هم که مرد بسیار دست و دل بازی بود، زندگی خیلی خوبی داشتم و نمی خواستم پول درآورم. حتی وقتی که برای مجله اش می نوشتم، نمی خواستم پول بگیرم. او در آن زمان مجله آسیای جوان را در می آورد که در زمان خودش هم ردیف با ترقی بود. من یک دختر 16 ...
طنز : سه روز با عشق داعشی
کیش و تقدیر را مات می کند. اولین بار تو را در خواب دیدم. لباس مشکی بر تن داشتی خوب می دانستم مشکی رنگ عشق است. چهره ات پوشیده بود اما از قوس دماغ تو را شناختم. فردای آن روز جنگ را به شهر ما کشاندی و من برای عشق تو آواره کوچه و خیابان شدم. ماه عسل چقدر خوش گذشت در منطقه حلبی آباد سفلی از توابع شهر حلب حیف زود به پایان رسید. من به تو افتخار می کنم. تو مجاهدت می کنی تا آتش جنگ خاموش نشود ...
مصاحبه ای خواندنی با مرحوم دکتر محمدحسن صالحی
نسبتاً مناسبی پیدا کردم. با معتمدین محل که مشورت کردم، گفتند صاحب آن خانه با تو همکاری نمی کند. اما من گفتم می روم تا توجیهش کنم که خانه برای روستایشان لازم است؛ اگر هم مخالفت کرد، مشکلی نیست. به محض این که وارد خانه شدم، صاحب خانه به سمت من آمد و اصرار که دست مرا ببوسد. من گفتم که تو را به خاطر نمی آورم. او گفت: روزی همسر باردار من در حال مرگ بود. به من گفتند اگر می خواهی فرزندت سالم باشد پیش ...
همسر شهید: موقع کار در اتاقش نمی نشست، می گفت خجالت می کشم کارگرها زیر آفتاب کار کنند و من زیر کولر ...
الشهدا روی سربندش حک شده بود السلام علیک یا ابالفضل العباس... هدیه های خداوند به حاج محمد بعد از اینکه خداوند فاطمه و ریحانه را به ما داد شغلی مناسب به وی پیشنهاد شد. او اتاق مخصوص به خودش را داشت، اما هیچ وقت داخل اتاقش نبود و می گفت: خجالت می کشم از اینکه کارگرها زیر آفتاب کار کنند و من زیر کولر بنشینم. می رفت و به آنها سرکشی می کرد. مقداری از حقوقش را برای یکی از کارگرها ...
بخشش زندگی پای چوبه دار/درخواست قاتل کرمان از پلیس/ افشای قتل هولناک همسر و فرزند پس از دو سال/ پلیس ...
یک سال و نیم پیش دخترخاله 23 ساله اش را بدون برگزاری مراسم عروسی و فقط با مهریه یک شاخه گل به عقد خودش درآورد اما پس از چند ماه زندگی مشترک زیر یک سقف، زن جوان نزد خانواده اش بازگشت و با بیان مشکلات شدید شوهرش درخواست طلاق کرد تا اینکه مرد جوان در اوج خشم، با در دست داشتن یک سلاح خودکار به خانه پدرزنش رفت و به بهانه دخالت آنها در زندگی زناشویی و تصمیم به جدایی دخترشان، همه اعضای خانواده خاله اش و ...
9 دی با قاب عکس "حسین" صف اول راهپیمایی بودم/دیدار با رهبر انقلاب دلم را آرام کرد/ سال 88 روز مادر ...
! پرسیدم مادر چرا این لباس را اینطوری کردی؟ گفت این کار را کردم که لباس آستین کوتاه نپوشم! سال دوم دبیرستان بود که روزهای دو شنبه صبح زود یک ساعتی قبل از شروع کلاس های مدرسه از خانه بیرون می رفت، برای من سؤال بود که او کجا می رود؟ از خودش که پرسیدم به شوخی گفت: یک روز تعقیبم کن مامان!. بالاخره دو شنبه ای، پشت او را افتادم تا ببینم ساعت 6 صبح کجا می رود تا پشت در نمازخانه مدرسه او دنبالش ...
سعید پیش از آنکه استاد کاراته باشد مربی اخلاق بود
اعزام شود؟ اگر سعید امسال به سوریه نمی رفت، سال های دیگر می رفت. در وصیتنامه اش نوشت، من با اراده خودم و داوطلبانه به سوریه رفتم. ولی اگر شهید شدم بدانید این راه را خودم انتخاب کردم. راه خدا را رفتم و ناراحت نشوید. به من گفت، مامان جان من به سوریه می روم. شما چند پسر دیگر داری اگر شهید شدم در سرای آخرت شفیع شما هستم. گفت مامان تا روزی که خداوند در تقدیرم نوشته همان قدر عمرم است پس چه ...
دختری به اسم مریم از پرسه زدن در خیابان ها و وضعیت تلخ زندگیش می گوید..
خاطره ای چهره اش بیشتر در هم فرو می رود و آرام تر حرف می زند. 9 ساله بودم که مادرم به اتهام حمل مواد مخدر در یکی از شهرهای مرزی کشور دستگیر شد. از پدرم بی خبرم، یعنی اصلا او را ندیدم فقط می دانم که مغازه ای داشت و هر ماه مبلغی پول به حساب مادرم می ریخت. اوایل زندگی مان خوب بود و حتی خدمتکار داشتیم و همان پیرزن خدمتکار مرا معتاد کرد. بچه که بودم هر وقت مریض می شدم و گریه می کردم پیرزن ...
پاسدار شهیدی از دیار مازندران که لحظاتی قبل از شهادتش دل نوشته ای برای پدر و مادرش از جنس حماسه و معرفت ...
راضی به مرخصی زیاد نبود. می گفت مثل این است که یک معلم، دانش آموزانش را رها کند و به سفر برود! اگر من زیاد دلتنگ خانواده می شدم و قرار به سفر به تهران بود، چند روز را هم به قم می رفتیم و برمی گشتیم.سفرهایمان اغلب دیدار با خانواده ها بود؛ اصفهان، تهران، قم. *خدمت به همه وقتی به خانه پدرم می آمدیم، در عین سادگی و بی آلایشی بسیار شوخ طبع بود. لحظاتی که صالح می آمد، فضای ساکت خانه ...
بسیاری از عکس های دفاع مقدس قابل انتشار نیست
داخل اتوبوس که برود جنگ فرهنگ ما را نشان می دهد. من اعتقاد داشتم طوری عکاسی کنم که فیلم نباشد. می خواستم تصویر فقط خودش باشد و دلم نمی خواست چیزی را بچینم. عکاس های آمریکایی رو شما ببنید شیک و پیام دار هست اما حسی ندارد. *فارس: حرف آخر... *لطفیان: بسیاری از عکس های دفاع مقدس قابل انتشار نیست. اما نمایشگاهی که من برگزار کردم مخاطبم بسیار با تصاویر ارتباط برقرار کرد. جایزه هایی هم که برای عکس هایم دریافت کردم یا پول بوده یا دوربین و هیچ وقت هدیه ماندگاری نگرفتم. ...
اگر شهدا مثل بی غیرت ها در خانه می ماندند امروز امنیّت نداشتیم
در کارهای مکانیکی وارد هستند. شما هم آچار به دست هستید پس. و یاد خاطره شان از حضور ارامنه در جنگ می افتند: من داشتم میرفتم جبهه؛ سال 59 بود؛ می رفتم [جبهه] و برای نماز جمعه می آمدم تهران، نماز جمعه را میخواندم و بعد راه می افتادم می رفتم [جبهه]. میرفتم در پایگاه دوم ترابری؛ آنجا یک سالنی بود؛ آنجا منتظر میشدیم تا هواپیمای سی130 می آمد و سوار میشدیم و میرفتیم. وارد سالن شدم، دیدم ولوله ی جمعیّت ...
واکنش بازیگران جنگ ستارگان به مرگ کری فیشر
انسان مهربان و صادقی بود که استعداد و صداقتش را با ما به اشتراک گذاشته بود. او با بازی در نقش شاهزاده لیا ی مغرور و شکست ناپذیر، میلیون ها نفر را عاشق خودش کرده بود. او همیشه جایگاه ویژه ای در میان طرفداران سری فیلم های جنگ ستارگان داشت و البته ما نیز خیلی خوش شانس بودیم که افتخار آشنایی با شخصیتی چون او را داشتیم. دل همه ما برای او خیلی تنگ خواهد شد و ما امروز در کنار میلیون ها دوست و طرفدار او در ...
یک جان ناقابل دارم، برای حضرت زینب(س) می دهم
امیرعلی می شود... مادر در ادامه تعریف می کند: امیر علی مثل برخی جوانان امروزی ، زیاد اهل تفریحات پارک یا سینما و... نبود. اگر او را می خواستی ببینی پاتوقش پایگاه بسیج مسجد بود. در مناسبت های مذهبی هم به هیئت می رفت. در ایام محرم تا دیر وقت در هیئت فعالیت می کرد و خسته وگرسنه به خانه می آمد. می گفتم مگر آنجا به شما غذا نمی دهند. و او در جواب می گفت به جز من کسان دیگری هم بودند. امیرعلی هر سال ...
تاسیس سازمان انتقال خون به روایت فریدون علاء
را که درک می کنم، یک مرتبه احساس می کنم که اگر من پزشک بودم و این آیه را می فهمیدم، متوجه می شدم که این دست خداوند است که از آستین پزشک درآمده است. چقدر لذت دارد که انسان به جایی برسد و کاری بکند که دستش بشود دست خدا. قلمش بشود قلم خدا. دارویی که به بیمار می دهد، برای بیمار می نویسد و معالجه می کند عامل خداوند روی زمین باشد. پزشکان مبارکتان باشد. والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته. ...
روایت تکان دهنده گفته نشده از عملیات کربلای4/ پیکرشهدای ما وسیله ی سرگرمی عراقی ها شده بود+عکس
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا ،به نقل از ثامن ؛ این روزها حماسه دلیرمردان عملیات کربلای 4 سر زبانها افتاده دلیرانی که به خاطر خیانت وطن فروشان خون پاکشان مظلومانه ریخته شد محسن ابوالحسنی از رزمندگان قم که در گروهان دوم گردان امام حسین لشکر 17 علی بن ابی طالب (ع) در عملیات کربلا 4 حضور داشت روایت شنیدنی از این عملیات را برایمان نقل کرد. دو روز قبل از عملیات مینی بوس ها آمدند مقر گردان که در جاده اندیمشک بود،مقری که نیروها آموزش های لازم را برای عملیات دیده بودند ،مقری که کا ...
7 شرط امام حسن(ع) در قرارداد صلح با معاویه
جبرئیل عرض کرد حسن . این داستان برای ولادت امام حسین(ع) نیز تکرار شده است. پیامبر گوسفندی عقیقه کرد و بعد از آن، عقیقه کردن برای تولد کودکان سنّت شد. حضور امام حسن(ع) در شورای تعیین خلیفه سوم رجبی دوانی، زندگانی امام حسن(ع) در دوران پدر بزرگوارش را از دو منظر غصب خلافت و در حین خلافت قابل بررسی دانست و به برخی از گوشه های آن چنین اشاره کرد: امام مجتبی به عنوان شاهد مادرش، در ...