سایر منابع:
سایر خبرها
سنگ صبور
که نصیب مرده فاطمه. پدره و مادره عقل شان را ریختند رو هم، اما نتوانستند از ته و توی کار سر در بیارند. آخر سر گفتند بلا ناغافل سر آدم می آید. حالا که خودش خبر کرده، بهتر است بگذارند از این شهر بروند. زود هرچه مال و منال و خرت و خورت داشتند، فروختند و راه شان را گرفتند و از آن شهر کوچ کردند. رفتند و رفتند تا نان و آبی که برداشته بودند، ته کشید و تشنه و گشنه رسیدند به بیابانی که نه آب بود و نه ...
بلبل سرگشته
گلویی تر کند. تا پسره رفت از چشمه آب بیاورد، آن بابا یک کوله از هیزم پسره برداشت و گذاشت رو مال خودش و پشته اش زیادتر از مال پسره شد. وقتی پسره آب را آورد، پدرش گفت پشته هاشان را اندازه بگیرند ببینند بار کی زیادتر است. دیدند مال پدره زیادتر است. آن بابا پسره را کشت و سرش را گذاشت تو بار و آورد خانه که نشان زنش بدهد. زنش هم هیچی نگفت تا فردا پدره رفت بیشه و دختره همراهی مکتب خانه شد، برای ...
گل خندان
می خواهی بگو. اگر این دخترها به دلت نمی چسبد، دختر هر پادشاهی را بخواهی مثل آب خوردن برایت می گیرم. حتی اگر دختر پادشاه فرنگ باشد. پسر گفت: الا و بلا من همان دختر را می خواهم. تو که این دختر را ندیده ای. وقتی ببینی اش حرفت عوض می شود. مادرش گفت: من که راضی نیستم، اما باید به پادشاه بگویم ببینم او چی می گوید. مادرش با دل پر رفت پیش پادشاه و همه ی حرف های پسره را برای شوهرش گفت که ...
سفره ی ابوالفضل
پندره اش، تو خوشگلی لنگه نداشت. پسر پادشاه با همان نگاه اول طوری به دختره دل داد و از خودش بی خود شد که دختره را برداشت و نشاند ترک اسبش و برد به قصر و همین که از راه رسید، رفت پیش پدر و مادرش و گفت دختری به چه خوشگلی تو جنگل پیدا کرده. دختری که تو آسمان و خواب دنبالش می گشته و خدا خواسته که تو جنگل سر راهش بایستد. پادشاه و زنش که هیچ انتظار نداشتند پسرشان که باید به جای پدرش پادشاه میشد ...
تاج الملوک
خواندند و عاقبت شرط بستند تا حرف شان را ثابت کنند. جن دومی رفت و نزهت الزمان را که تو خواب بود، آورد و گذاشت نزدیک تاج الملوک که خواب خواب بود. جن اولی زود خودش را به شکل کک درآورد و رفت تو تنبان تاج الملوک و بیدارش کرد. پسره تا چشم باز کرد و دختری به آن خوشگلی را کنارش دید، بند دلش لرزید و گرفتار دختره شد. اما هرچی دختره را صدا زد، او بیدار نشد. آخر سر گفت می داند کار پادشاه است، اما او سر عقل آمده و ...
سام و ملک ابراهیم
فردا شب عروسی. من گفتم این که کاری ندارد. من نامزدت را برایت می آورم. فقط راه آن شهر را نشانم بده. ملک ابراهیم گفت خوب. من که نمی توانم با تو بیایم. عکس مرا زده اند به دروازه های شهر، اما تو اگر می خواهی این کار را بکنی، باید از این کوه بروی، پس فردا شب می رسی. اما اگر از راه عادی بروی، شش ماه راه است. بعد فکری کرد و گفت چون ممکن است راه را گم کنی، من تا نزدیکی شهر با تو می آیم. این را گفت و رفت صد ...
نارنج و ترنج
پا دارد، با چند غلام برود. اما پسره گفت می خواهد تنهایی برود و دختره را بیاورد. پسر پادشاه رفت و به طویله دار قصر گفت اسب تندرو و سرحالی به اش بدهد. خورجینی هم برداشت و هرچی که تو سفر لازم می شد، گذاشت توش، همه چیز که آماده شد، راه افتاد. رفت و رفت و دو سه فرسخی که از شهر دور شد، تو بر بیابان به پیرمردی نورانی رسید. پسره حیران ماند که چه طور این پیرمرد جلوش ظاهر شد، او نگاه کرده بود و ...
زندگی با قمار در افغانستان
راهنمای سفر من : در این مورد هم چندی پیش یکی از شبکه های تلویزیونی یک کلیپ طنز! ساخته بود که در آن نامزد یک دختر به خانه او می رفت و اعتراض می کرد که چرا عروسی زود صورت نمی گیرد؛ دختر می آید و به پسر می گوید: برو. از اینجا برو. پدرم من را در قمار باخت . زندگی با قمار در افغانستانروزنامه شرق نوشت: در گعده های چهار، پنج نفری نشسته اند و از دور طوری به نظر می رسد که در حال خوردن غذا هستند؛ ولی ...
از دزدیدن جنازه شهدا تا کتک زدن معلمان و ریختن آبجوش بر سر مردم
شعار سال: سازمان امنیت و اطلاعات کشور که به طور خلاصه به آن ساواک خوانده می گفتند، از سال 1335 تا 1357 سازمان اصلی پلیس امنیتی و اطلاعاتی ایران در زمان سلطنت شاه مخلوع بود که قدرت و اختیارات بسیاری در توقیف و بازجویی افراد داشت. این سازمان به ویژه در سالهای دهه 1350 و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی سال 57 و سرنگونی حکومت سلطنتی، نفرت انگیزت ...
بسته خبری سفیر دوشنبه 04 بهمن ماه 1395
گذاری عربی هشتم اردیبهشت ماه 88 خبرگزاری ها از سفر خاتمی به چند کشور عربی از جمله عربستان_سعودی ، مصر، مغرب، تونس، کویت و قطر خبر دادند و متعاقب آن در تاریخ 24 اردیبهشت ماه خبر مذاکره او با ملک عبدالله بن عبدالعزیز (پادشاه عربستان) در ریاض، روی خروجی خبرگزاری ها رفت. بعدها محمد علی ابطحی پس از بازداشت شدن به دلیل نقش داشتن در حوادث پس از انتخابات، از انتخاباتی بودن این سفر سخن گفت ...
طنز در ادبیات ایران؛ از حافظ شیرازی تا گل آقا
های نخست شعر فارسی آنجا که دربار مأمن شاعران بیکار پر مدعای پر گوست، مدح از حد گذشته شاعران در حق ممدوح گاه خود به طنز می ماند که اغراق و بزرگنمایی از اسباب طنز پردازی ست. اما عمده گونه مثبوت هجو و هزل رایج در میان شاعرانی ست که از سر حسادت و عناد در پی استهزای همدیگر و مقرب شدن به درگاه پادشاه مجنون بازند. از این روست که در دواوین منجیک و سوزنی و انوری می توان شهر هایی از همین گونه یافت اما زبان ...
فیلم هایی که تنور اکران زمستان را گرم کرده اند
البته علاوه بر کیفیت فیلم ها شاید به زمان اکران هم بی ارتباط نباشد. به هر شکل یکی دو ماه مانده به آغاز جشنواره تب وتاب سینمای ایران بیشتر به آن سو میل می کند و به تبع آن شاید حس وحال سینمادوستان نیز بیش از فیلم های روی پرده، معطوف جشنواره پیش رو شده باشد... مطلب زیر نگاهی دارد به فیلم هایی که در اکران حال حاضر سینماها در رقابت اکران تقریبا همه شان بازنده لقب گرفتند... سلام بمبئی؛ همای ...
پادشاه و سه پسرش
.... این طور پسر بزرگه صاحب زن شد. پسر دوم هم تیرش را انداخت و رفت پشت سر تیر تا ببیند کجا افتاده. دید تیرش خورده به دیوار خانه ی یکی از مردم شهر؛ آدمی مثل همه ی مردم عادی که نه مالی دارد و نه مقامی. پسره در زد و صاحب خانه که آمد، همه چیز را برایش تعریف کرد و این بابا هم از ذوقش پردرآورد و زود دست دخترش را گذاشت تو دست پسر پادشاه. پسر کوچکه هم تیرش را انداخت، اما تیر این یکی راست رفت و افتاد تو ...
میراث پدر
.... برادره سگ را برد گوشه ای و کشتش و مغزش را درآورد و راه افتاد به طرف شهری که دختر پادشاهش مریض بود. بیابان را زیر پا گذاشت و از کوه و رود گذشت تا رسید به آن شهر. دید دم دروازه نوشته اند هر کس دختر پادشاه را علاج کند، نصف دارایی پادشاه نصیبش می شود. برادر کوچکه رفت تو شهر و راهش را کشید و رسید به دم در قصر پادشاه و گفت برای چه کاری آمده. نگهبانی به او گفت این سرهای آویزان را که می بیند، روزی رو ...
کاکاسیاه و پسر پادشاه
جواهر برداشت و رو به شهر پسر پادشاه راه افتادند. پادشاه هم لشکر همراه شان فرستاد تا راه را امن کنند. همین طور که می رفتند، سیاه می گفت مبادا به دختر دست بزند. وقتی رسیدند به یک منزلی شهر، پسر پادشاه رو کرد به سیاه و گفت حالا باید هرچی دارند، قسمت کنند. جواهرها و جهیزیه ی دختر را نصف کردند، اما سیاه قدغن کرد کسی حق ندارد از اردو بیرون برود یا وارد شود. بعد از این که مال نصفه شد. سیاه گفت حالا باید ...
سیر حاتم طائی
او بیاورد، تا او هم رازش را بگوید. حاتم زود شال و کلاه کرد و راه افتاد. از این شهر گذشت و از آن شهر سر درآورد تا رسید به شهری و دید آهنگری پتکش را دم کوره می گیرد، بعد به چپ نگاهی می کند و محکم می زند تو سر خودش و مثل مرده، کف دکان دراز به دراز می افتد و همسایه ها آهنگر را برمی دارند و می برند خانه اش. چند روزی رفت تو نخ آهنگر و روزی که با پتک زد به سرش و داشتند می بردندش، پشت سرشان راه ...
پادشاه و زن نیکوکار
قرار گذاشته بودیم، از علت کارش نپرسم، چیزی نگفتم. سال بعد، پسری زائید که از دختره خوشگل تر بود. این دفعه رفت و پسره را انداخت تو آب دریا. من دیگر نتوانستم دندان رو جگر بگذارم. داد زدم مگر رحم و انصاف ندارد که بچه ها را از بین می برد؟ زن تا این را شنید، خندید و گفت تو قول داده بودی و حالا زدی زیر قولت. زود دختر و پسر را حاضر کرد و گفت من دو تا خواهر دارم. یکی آب و یکی آتش. بچه ها را داده بودم به ...
شاهپورشاه که درد احمدشاه را دوا کرد
...> شاهپورشاه از راهی که رفته بود، برگشت به یمن و به وزیرش گفت تا یک سال جای او بنشیند تا او برود و کار این پسره را سروسامانی بدهد. زود باروبندیلش را برداشت و پشت به شهر و رو به بیابان راه افتاد. دو ماهی رفت و رفت تا رسید به درختی. رفت و در سایه درخت نشست تا خستگی اش را در کند. همین که نشست، دید ماری دارد از درخت می رود بالا. بالای درخت هم چند تا جوجه ی پرنده از ترس جان شان جیک جیکی راه انداخته اند ...
خروس پا
گردنشان انداخته اند و تو زیرزمین زندانی شده اند. از آن طرف پادشاه هرچی نشست، دید خبری از پسرها نشد. بعد این خبر تو شهر به دهن مردم افتاد که شالش پسر پادشاه اسیر دیو شده اند. خبر به شهرهای دور و نزدیک هم رفت. پسر هفتمی، یا همان خروس پا شنید که چه بلایی سر برادرهایش آمده، زود رفت پیش مادرش و گفت نمی تواند دست رو دست بگذارد و ببیند که برادرهایش تو دست دیو اسیر شده اند و می خواهد برود کمک ...
زیارتی بلیغ از امام هادی(ع)/ شرح زیارت جامعه کبیره
عاشورا شدم تا آن که تمام صد لعن و صد سلام و دعای علقمه را خواندم. دیدم باز آمد و فرمود : چرا نرفتی؟ هنوز هستی؟ گفتم: بله هستم تا صبح. فرمود: من اکنون تو را به قافله می رسانم. پس رفت و بر مرکبی سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و فرمود: به ردیف من بر مرکب سوار شو، سوار شدم. پس عنان اسب خود را کشیدم، تمکین نکرد و حرکت نکرد. فرمود: جلو اسب را به من بده. دادم، پس بیل را به دوش چپ ...
پهلوان جوسر و ناپدری دیو
، الا کلید دربند هفتم را. آن همه ثروت و گنج دیو یکهو افتاد به دست و دامن این دو نفر و از آن روز زندگی مادر و پسر به خیر و خوشی گذشت. اما مادره رفت تو نخ پسرش که چه حکمتی تو کارش است که کلید آن یکی دربند را پیش خودش نگه داشته و خوره افتاد به جانش که سر از کار پسرش دربیاورد. تا این که شبی یواشکی کلید را از جیب پسرش کش رفت و فردا که پسره از قلعه زد بیرون و رفت دنبال شکار، مادره زود دربند هفتم را باز کرد ...
پهلوان جو سر
...، کوتوله دیگ غذا را برداشت و فلنگ را بست و رفت تو غاری زیر کوه. جنگل کن دید راه و چاره ای ندارد. زود دیگ دیگری گذاشت رو اجاق و از نو دست به کار شد، اما دیر شده بود و وقتی جوسر و دو نوکرش آمدند، گوشت نیم پز شده بود. غذا را که جلو آورد، آن قدر نپخته که بشود خوردش. به اش سرکوفت زدند که دیو بزندش. تا لنگ ظهر خوابیده و وقتی گوشت را بار گذاشته که نپخته. حالا چه طور گوشت نیم پز را بخورند. جنگل کن ...
گزارشی از دیدار با جست و جو شوندگان حاضر در عکس های جنگ
دلیل گرفتاری شخصی به اصفهان رفته است و ما توفیق دیدار ایشان را نداریم.لذا به سراغ آقای خسروخان رضایی یکی دیگر از افراد جست و جو شده ساکن این شهر می رویم. از همان لحظه اول متوجه تفاوت ها درمناسبات اجتماعی و هم در مناسبات خانوادگی وخصلت های فردی ایشان می شویم وخیلی زود به دلیل این تفاوت ها پی می بریم. آقای رضایی اهل سمیرم و اصالتاً قشقایی است. قشقایی ها یکی از اقوام کوچ رو و ترک زبان هستند که به دلیل ...
ریزه میزه
روزی که گله اش را برگردانده بود، به پدرش گفت باید برود و دختر پادشاه را برایش خواستگاری کند. پدره چیزی نگفت و فکر کرد با این ریخت و روزش چه طور می تواند برود قصر پادشاه و بخواهد دخترش را که لابد خوشگل و ترگل ورگل هم هست، به این پسره بدهد که سر تا تهش به اندازه ی یک وجب است. بیچاره حتی لباس تازه و پلوخوری هم نداشت که تنش کند. خوب لنگی بست به سرش و شالی به کمرش و راه افتاد و رفت. وقتی رسید به شهر و ...
مار کوچولو
تا برای شان میوه می چید. مار کوچولو از تو صندوق حرف دختره را شنید و گفت او تو صندوق است. در صندوق را باز کردند و تا او را دیدند، حیران ماندند که پسره چه طور آن تو رفته. اما مار کوچولو رفت و برای شان میوه چید. بعد به ارباب گفت او خسته شده و صندوق را خودش می گیرد رو دوش. این را گفت و صندوق را برداشت و راه افتادند تا رسیدند به درختی کنار رودخانه. ارباب دخترش را برد گوشه ای و به او گفت همین که مار ...
سنجر و خنجر
رسید لب دریا. دهنش را به آب گذاشت و قورت قورت آب خورد. پسر پادشاه زود رفت و امانش نداد و با نیزه به چشمش کوبید. مار فیش و فوشی کرد و چنبره زد که پسره فهمید می خواهد در برود. آن قدر با نیزه به مار زد تا بیجان رو زمین افتاد. خیالش که راحت شد، برگشت پیش دختره و به اش خبر داد که حالا دشمنی ندارد و می تواند سر راحت رو بالش بگذارد. پسر پادشاه دختره را عقد کرد و با خیال آسوده تو همان خانه زندگی ...
مروری بر تم های زنانه در جشنواره های تئاتر فجر
در جشنواره تئاتر فجر، زنان تا دهمین دوره نتوانستند جایزه ای در عرصه کارگردانی به دست بیاورند. در دهمین دوره جشنواره گلاب آدینه پدیده جشنواره شد و توانست با کارگردانی نمایش مرگ یزدگرد به عنوان کارگردان برگزیده انتخاب شود. چهاردهمین سال جشنواره تئاتر فجر مجال دیگری بود تا یکی دیگر از زنان بتواند جایزه کارگردانی را از آن خود کند. در این دوره، چیستا یثربی برای کارگردانی نمایش سرخ سوزان دومین جایزه را برای زنان کارگردان تئاتر به دست آورد. ...
هاشمی گفت: با دست پر از عربستان بازگشتم ولی احمدی نژاد همه این توافقات را بایگانی کرد
تابناک آذربایجان غربی: یار دیرین امام آیت الله هاشمی رفسنجانی دو هفته قبل در سن 82 سالگی دار فانی را وداع گفت، اما جایگاه او در سیاست ایران آنقدر رفیع بود که چه بسا تا مدتها شاهد بیان خاطرات، نظرات و ناگفته ها حول شخصیت او باشیم؛ شخصیتی که خود در زمان حیات، به واسطه کتاب خاطرات سالانه اش، نقل کننده صدها و هزاران خاطره ریز و درشت از عالی ترین سطوح تصمیم سازی و تصمیم گیری در سیر انقلاب اسلامی و حاکمیت نظام جمهوری اسلامی ایران بوده ...
بسه و خوسه و کلیلک
شوهرهاشان را این جا داشته باشید و بشنوید از درویش درویش وقتی بیدار شد و دید دخترها فرار کرده اند، پاشنه اش را ورکشید و راه افتاد تا این ورپریده ها را پیدا کند. همه جا را گشت و از این شهر به آن شهر رفت تا آخر سر رسید به خانه ی آن بابا و سرکشید تو و دخترها را دید و شناخت. نقشه ای کشید و پنهانی خودش را رساند به اتاقی که بچه ها توش خوابیده بودند. زودی سر هر سه تا بچه را برید و فلنگ را بست. رفت و ...
دختر شیر افکن
. مادره وقتی دید پسره عین خیالش نیست، خودش دست به کار شد و رفت خانه ی برادر پادشاه و به زنش گفت دخترش را آرا و پیرا بکند و بفرستد قصر پادشاه، شاید دختر عمو بتواند دل شاهزاده را ببرد و راضی شود که زن بگیرد. زن عمو که از خدا خواسته بود دخترش با شاهزاده سر و همسر بشود، زود دختره را فرستاد حمام. دختره هم که قند تو دلش آب شده بود، خودش را شست و آمد بیرون و هفت قلم آرایش کرد و لباس شاهانه پوشید و رفت قصر عموش ...