سایر منابع:
سایر خبرها
یک روز با زباله گردها
...> اینها را می گوید و بعد مثل اینکه به یاد خاطرات تلخ گذشته اش افتاده باشد، چند لحظه ای سکوت می کند . دیگر از ترافیک ونور و چراغ قرمز خبری نیست ،کم کم روشنایی محض رنگ می بازد در این نقطه از زمین. ازشهر دور می شویم ، دور تا دورمان را بیابان و تاریکی گرفته است ، نیم نگاهی به بچه ها می اندازم یکی صورتش را به شیشه ماشین که حالا بخارسطح آن را پوشانده ،چسبانده و به عمق تاریکی بیابان ...
مهریه ام 24 درهم بود
یک خانواده دموکراتیک بودیم. پنج برادر و دو خواهر، که هیچ وقت نشد پدر یا مادرمان ما را واردار به کاری خلاف علاقه مان کنند. پدرم کارگر شرکت نفت بود. مرد زحمت کشی که به قول خودش از ده سالگی کار کرده بود. یک مرد خود ساخته با اعتقادات مذهبی معمولی و متعادل. نه آن قدر سفت و سخت که مستحباتش از قلم نیفتد نه این که پا روی واجباتش بگذارد. حالا برعکس مادرم یک زن کاملا مذهبی و سنتی بود. خانمی که سه ...
تا شهادتش هر روز روزه بود
حاج حمید و قضیه را گفت. حاج حمید حسابی از دستش شاکی بود و کلی دعوایش کرد. کم پیش می آمد عصبانی شود ولی وقتی عصبانی می شد تحکم عجیبی توی حرف هایش پیدا می شد. با ناراحتی به پری گفت: مگه نمی دونی خونه ما شناسایی شده؟ مگه نگفتم کسی رو خونه نبر؟ می دونی اگه برای یکی از او نها اتفاقی می افتاد ما باید جوابگو می شدیم؟ دیگه نرو خونه. شب ها همان ستاد تبلبغات بمان تا خودم بیایم. ...
همسر شهید بودم ولی بازجویی شدم!
خودم آمدم. برگشتم و دیدم به سمت بابا تیر شلیک می شود. اصلاً گاهی وقت ها می گوید مامان تو به اندازه من یادت نیست! می دانید بچه تصوری از مرگ ندارد. اما روز بعد از شهادت برای تشییع به آبدانان رفتیم. یک دفعه دیدم صدای جیغ آرمیتا بلند شد و گفت: عمه می گوید بابا دیگه برنمی گردد. این خیلی برایش وحشتناک بود و به شدت گریه می کرد. پدرم آرمیتا را با خودش بیرون برد. بعدها از پدرم پرسیدم چکار کردی که آرمیتا ...
طنز؛ لباس مادرم را ندیدی؟
همانجا نشست و فرو ریخت. گفت: لباس های زنم را که روی طناب تراس مان بود باد برد. پس به خانه شما نیاورده؟ زن گفت: نه. اصلا تراس تان به خانه ما راه ندارد . پدر دوید سمت همساده جنوبی. کوبه اش را زد. مرد سیبیل استالینی در را باز کرد و سلام داد. پدر یقه اش را گرفت: برو امانتی مارو بیار. چشماتم درویش کن. همساده جنوبی گفت: بیا تو آب قند بخور. چرا اینقد قاطی هستی داداچ؟ پدرگفت: پای ناموس وسطه. برو ...
مردی که با اجلاس غیرمتعهدها آسمانی شد + تصاویر
. اگر موضوعی را مطرح می کردم که خلاف اعتقادش بود به خوبی مرا قانع می کرد. معمولاً من را قانع میکرد. *گریه های محیا پدر میثم در کل هشت سال جنگ به جبهه می رفته و مادر شوهرم تعریف می کند از بس بچه ها پدرشان را کم می دیدند وقتی می آمد به او می گفتند مامان و به من می گفتند بابا. فکر می کنم به دلیل این کمبود بود که شهید کهندل علاقه بسیاری به پدرش داشت. حالا دخترمان هم خیلی بهانه می گیرد، مدام گریه می کند چرا من از بابا چیزی یادم نیست. منبع: مشرق نیوز ...
تیم منتخب هفته19/ سرنوشت را تغییر بده!
ورزش3 میشین ، استاد خبرای بی ارزش .خسته شدیم از این اخبار دوزاری لیگ ایران، بابا ول کنین دیگه ، روزی صد تا خبر از این دوتا تیم درپیت میزارین. یکم از ورزش جهان بزارین. اینم شد خبر؟ واقعا تیم منتخب هفته ی نوزدهم لیگ ایران ، چنتا مخاطب داره ؟ واسه کیا جذابیت داره. اونم لیگی که دو تا مربی بازیکناشونو از زمین میکشن بیرون، گویی عهد بوقه. یکم سطح بالا تر ! ما از شما انتظار بیشتری داریم. شما خوب بودین قربونه اون جفت چشمای بادومیت بشم من ، خوب راحت تیم اس دق لول رو کامل میذاشتی تیم منتخب ، فکر کنم رامین رضاییانو گذاشتی که نگن طرف اس دق لولی بوده ... ...
مرغ تخم طلا
کاسه ی زن و بچه هاش. از بخت بد این بابا زد و زنش مرد و چند ماهی که گذشت زن دیگری گرفت تا این دو تا بچه را تر و خشک کند. روزی که خارکن مثل همیشه بار خارش را فروخت و راه افتاد تو بازار که خورد و خوراکی بخرد و ببرد خانه اش، هنوز چند قدمی نرفته بود که به مرد فقیر و آس و پاسی رسید و تا دید به حال زار افتاده، آن قدر دلش به حال آن بی چاره سوخت که پولش را یک جا داد به مرد و خودش دست خالی برگشت خانه ...
هلالی: طیف آقای شیرازی می آیند مداح مان را با پول می خرند
محرم می رفتم قم، که به علت شلوغی من را با موتور می بردند سر جاده و از انجا با پراید می رفتیم قم. ساعت 12 شب. بعدش می رفتم زیر سرم. روزی هم که تمام شد فقط یک عروسک دادند برای دخترم. ولی بعد به قدری برای من شایعه درست کردند که این آنقدر پول گرفته تا بیاید اینجا، که این بی انصافی است. حالا چه کسانی این شایعه را درست کردند؟ هیات های دیگری که یا دعوت کرده اند نرفته ام هیات شان یا گفتم من اصلاً این ها را ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی
آن هم چیزی را از دست نمیدهید. - بابا اون چی بود زدی رفت؟ + کدوم بابا؟ هیچی نبود. این پیشی هه رو ببین! - اگه هیچی نبود پس از چرا زود زدی رفت؟؟ - (سکوت میکند) اشکان خطیبی با این پست تولد خوش ترین قصیده اش، یعنی آناهیتا درگاهی را تبریک گفت. عکس فوق العاده زیبایی که نیما کرمی از پدر عزیزش گرفته است. آرزوی سلامتی داریم برای تمامی پدر های ...
با فیلم های جشنواره فیلم فجر 35 آشنا شوید
بازگشتش به مسیر درست و حرفه ای را نمی توان به فال نیک نگرفت. شانس جایزه: چهارشنبه... در سه رشته اصلی بخش نگاه نوی فجر دو سال قبل نامزد شد و دو تا از جایزه ها را گرفت. بعید نیست بدون تاریخ... دست کم در یکی از این سه رشته مورد توجه قرار بگیرد. هر سه بازیگر اصلی اش نیز انگیزه کافی برای دیده شدن در جشنواره را دارند. غیر از اینها، می ماند موسیقی پیمان یزدانیان که اغلب فارغ از خود فیلم هایش هم ...
از "مسافر" تا "سقای بسیج"/ همه کتاب هایی که با نام حسن باقری منتشر شده اند
. مرد توی کوچه به راه می افتد. غلامحسین خود را به مادرش نزدیک می کند، دستش را می گیرد و پیشانی اش را می بوسد. بعد زیر لب می گوید: خدا از ما قبول کند! "چشم بیدار حماسه" خاطراتی از سرلشکر پاسدار شهید حسن باقری (افشردی) بازنویس متن: محمد خسروی راد ناشر: معاونت امور مطبوعاتی و تبلیغاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با همکاری کمیته انتشارات کنگره بزرگداشت ...
شما بنویسید: تیمی می تواند پرسپولیس را متوقف کند؟
ضمنا شما نفت جنوب را نمیخورید؟ شما شمال نمیرید؟ یا وقتی میرید ماشیناتون دود نمیکنه؟ انقدر نوکری عرب های خلیج فارس را میکنید اونا متقابلا حجاج تبریزی را از حجاج بقیه ایران متمایز میبینند؟ والا تو ایران تنها کسایی که همیشه طلبکارند و ننگ قاجا ر و صفویه و بعضیا رو تو کارنامه دارند که باعث بدبختی هممونه فقط شما تبریزی ها هستید پدر شما هم آخوند ها هستن حتما. ...
خاطره ها و تجربه های قصه نویس ایران زمین
کیست؟ برای طیف خاصی از مخاطبان می نویسید؟ دکتر ژاله آموزگار درباره من می گوید سه نسل از ما کارهای مرادی را خوانده ایم؛ من، دخترم و حالا نو ه ام. کتاب مرا که می خرند، به خانه می برند و پدربزرگ و مادر بزرگ و بابا و مامان و بچه ای که بتواند بخواند، موضوع این است که من به فرم های پیچیده و جایزه های ادبی که بعضی روشنفکرها و استادان داستان نویسی پایبند آن هستند، معتقد نیستم. بلکه معتقدم برای جذب ...
مردم از مشکلاتی که بارش برف در مناطق مختلف دلفان برایشان ایجاد کرده است میگویند
شلوغ و پر ترددی داره هنوز مسدوده . ماهان عمو, [28.01.17 14:54] مسئولان چرا از شهرها واستانهای دیگه کمک نمیگیرن . وضع روستاها خرابه هیچ راه عبوری نیست جاده اصلی هم وضع خوبی نداره. Moslem Vafaeian با سلام ،آقا تو رو خدا یه کمکی بفرستید واسه برف روبی کوچه طبیعت 5 منتهی به بلوار آزادی ما دو روزه گیر کردیم اینجا ،ممنون. علی امینیان, [28.01.17 14:38] ...
با فیلم های جشنواره فیلم فجر 35 آشنا شوید
و بازگشتش به مسیر درست و حرفه ای را نمی توان به فال نیک نگرفت. شانس جایزه: چهارشنبه... در سه رشته اصلی بخش نگاه نوی فجر دو سال قبل نامزد شد و دو تا از جایزه ها را گرفت. بعید نیست بدون تاریخ... دست کم در یکی از این سه رشته مورد توجه قرار بگیرد. هر سه بازیگر اصلی اش نیز انگیزه کافی برای دیده شدن در جشنواره را دارند. غیر از اینها، می ماند موسیقی پیمان یزدانیان که اغلب فارغ از خود فیلم هایش ...
دلنوشته ای برای آیت الله هاشمی:بعد از رفتن شما،مردم قیامت کردن/حاج خانم گله داره/محسن روسفیدتون کرد
حاج آقا. دوست ندارم. از دخترا بگم. میدونم که شما خیلی حساسین. امّا پای گزارش م لنگ میزنه اگه نگم. حاج آقا!. گفته بودین این آخرا، طاقت دیدن زندان رفتن "فاطمه" رو، دیگه ندارین. امّا می دونید چیکار کردین با رفتن تون. انگاری "فاطمه" زندونی شدش تا همیشه. تو فراق "بابا جون". زخم زندون رفتن فائزه یادم هستش. تلخ ترین روزای عمرتون، شاید اون روزا بود. به کسی بروز نمی دادین. امّا قلبتون، برا اون داغون بود. حاج آقا! "فائزه" تو رفتن تون. مثل کوه محکم و استوار بود. انگار عهد کرده بود، که بذاره داغ دیدن، یه ثانیه "افتادنش" رو. به جون دشمناتون. دیگه موندم چی بگم. آخه وقتی فهمیدین. منم دو تا دختر دارم. فرمودی دیگه نداری غصه پیری رو، تو. امّا این سوال رو بی جواب گذاشتی برامون. غصه دخترای "بی بابا" رو، چه کسی باید که درمون ش کنه؟. ...
فهرست های 19 و 20 لاک پشت پرنده رونمایی شدند
پدرت را خیلی خوب می شناسیم. برای همین است که می دانیم آن مرد که به سمت آتش دوید، پدر تو بود. و می دانیم که آن مرد، قهرمان ایران است. دوست خوب مان ما هم دلتنگیم، ما هم غمگینیم، ما هم دلگیریم، ما هم غمگینیم و به آن مرد که باران شد تا آتش را خاموش کند و به آن مرد که دریا شدد تا آتش را خاموش کند، به آن مرد که رود شد تا آتش را خاموش کند و به آن مرد که پدر تو بود، افتخار می کنیم. ما به قهرمانان واقعی ...
هشداری به دادستان
حالا فهمیدی؟ پسرم گیج شدم . بعد پدر صورت خود را گرفت وگریه می کرد اما پسرش به اومی گفت بهت گفتم چون بی گناه بودی اینکارو میکنند گریه نکن بابا اما قبل از پیاده شدن معاون به جوان گفت که هربیگناهی اینطور خوش شانس نیست و توضیح داد تا جوان کمی با سیستم اشنا شود ومتوجه شود که قرارنیست درهیچ جای دنیا دادستانی برای بی گناهی چنین کند... مرد ازاد شده انگار در خواب بود ومرتب دهانش باز ...
ملکه ی خدا
انداخته باشم و تو ندیده باشی؟ پسر پادشاه گفت: خوب نشانش بده. استخوان ها که هنوز رو زمین است. پسر پادشاه این را گفت و شمشیرش را کشید و گفت یا راستش را بگوید یا گردنش را می زند. پسر وزیر ناچار گفت تو غار دختری بود که پی برد دیوزاد است، اما خودش را طوری خوشگل کرده بود که نگو نپرس. حواسش رفت پی دختره و یکی از کبک ها سوخت و دختره هم کبکی از خمیر درست کرد. همین بود که استخوان نداشت. پسر ...
گل خندان
برو بلکه گشایشی تو کارمان پیدا شد و توانستی روغن چراغ گیر بیاری. مرد پاشد رفت تو شهر و مثل کلاف سردرگم نمی دانست چه کار کند. هرچه گشت، جایی را پیدا نکرد و آخرسر رفت تو مسجد و از پکری و فکر و خیال سرش را گذاشت رو سنگی و از ناراحتی مثل سنگ افتاد و خوابش برد. از آن طرف زنه دید شوهرش برنگشته و دردش زیاد شده و دارد به هفت درد می افتد. از بی کسی دلش گرفت و با آه و ناله گفت خدایا! حالا بی کس و ...