سایر منابع:
سایر خبرها
قتل هولناک مادر و دختر پس از طلاق
... همسرم جایی برای زندگی نداشت چون پدر و مادر پیرش در یکی از روستاهای کرمانشاه زندگی می کردند و برادر ناتنی اش هم در اشتهارد بود. به همین خاطر دخترمان را به من سپرد و قرار شد ماهی 2 بار او را ببیند. بعد از طلاق نمی توانستم از لیلا بی خبر باشم و با او ارتباط تلفنی داشتم. لیلا سرگردان شده بود و هر هفته در خانه یکی از فامیل به سر می برد از او خواستم به در به دری خودش و من پایان بدهد اما بی فایده ...
راز عجیب پارتی اجنه در خانه عروس 22 ساله!
وقتی همسایگان می گفتند از خانه شما سروصداهای نامتعارفی می آید، وحشت سراسر وجودم را فرا می گرفت. آن ها می گفتند حتی صدای کفش های پاشنه بلند زنانه نیز از پله های واحد مسکونی شما شنیده می شود؛ ولی من نمی توانستم این ماجراها را بپذیرم چرا که من هنگام رفتن به مغازه همسرم، در اتاق ها و در اصلی را قفل می کردم و هنگامی که از سر کار به منزل باز می گشتم، خودم با کلید در اتاق ها را باز می کردم، ولی حرف های ...
قتل زن شوهردار به دست کارگر رستوران/قتل به خاطررابطه با خواهر/ اعدام مرد همسر و بچه کش
از زندان برای قضات دادگاه فرستاده و در آن نوشته: چهار سال است که در زندان بلاتکلیف مانده ام. قرار است خانواده همسرم به خاطر اینکه مرتکب قتل دخترشان شده ام طبق تصمیم دادگاه 85 میلیون تومان بابت تفاضل دیه بدهند تا حکم اعدام من اجرا شود اما آنها به علت فقر و تنگدستی قادر به پرداخت چنین مبلغی نیستند. بنابراین خانواده ام حاضر شده اند این مبلغ را به والدین همسر سابقم بپردازند و در مقابل از درخواست شان ...
شعرهایی از متولد قطار
بگیری وبمیرانی ام خوب ترین حادثه می دانم ات خوب ترین حادثه می دانیم ؟ حرف بزن ابِر مرا باز کن دیر زمانیست که بارانی ام حرف بزن حرف بزن سال هاست تشنه یک صحبت طولانی ام.... ها ... به کجا می کشیم خوب من؟ ها ... نکشانی به پشیمانی ام اصغر معاذی و امید صباغ نو: رنگ سال گذشته را دارد،همه ی لحظه های ...
متولد عاشورا شهید اربعین شد
اردستانی از انقلابی های فعال بود؟ اگر می شود کمی بیشتر خانواده تان را معرفی کنید، شما اصالتی اردستانی دارید؟ پدر بزرگ هایمان اهل اردستان اصفهان بودند، اما خودمان مدت هاست که تهران (شهر ری) زندگی می کنیم. پدرمان مرحوم حاج شعبان اردستانی در دباغ خانه کار می کرد. مادر مرحوم مان ربابه خانم هم خانه دار بود. ما سه خواهر و پنج برادر بودیم. علی اصغر بزرگ ترین مان بود، بعد خواهرم فاطمه، حسین، عباس که ...
رویا وجودش برای مریم موهبتی خاص بود
غروب پاییزی دل انگیز که با نم نم باران همراه بود به سمت من آمد و گفت تا به حال، دنیا دختری با این چشمان زیبا به خود ندیده است! جمله او همچون تیری قلب مرا نشانه گرفت و مدهوش او شدم... من در خانواده ای بزرگ شده بودم که محبت پدر و مادر به خود ندیده بود. به همین خاطر بسیار زود عاشقش شدم... پدر من نظامی بود و در منزل بسیار خشک و بی روح رفتار می کرد، مادرم نیز چون پدرم از لحاظ محبت کلامی روحش را ...
بازگشت از یک شکست عاطفی
.... چیزی که ذاتا من با آنها بیگانه بودم، اما به خاطر نادر، همواره در کنارش قرار می گرفتم. ازدواج و زندگی مشترک ما در شرایطی که خانواده ام کاملا مخالف این وصلت بودند شکل گرفت و شروع شد. اما همان طور که می دانستم این نوع زندگی دوامی نخواهد داشت، ضمن این که تازه فهمیده بودم که نادر و پدرش در کار قاچاق واردات کلان هستند و همین مرا برای آینده به هراس می انداخت. فکر این که پدر فرزندم قرار است ...
از اعتکاف دانشجویی تا عتبات دانشجویی
...، نتیجه رضایت پدر و مادرم از بنده و دعای ایشان بوده است و اینکه توفیق داشتم معتکف شوم. معتکف شدن من هم اتفاقی بود یعنی آمادگی نداشتم و مسجد هم پر بود، دقیقه نود از دانشگاه تماس گرفتند و توانستم معتکف شوم. در حال معتکف بودن این خبر به شما رسید چه حس و حالی داشتید؟ از زمانی که از ستاد با من تماس گرفتند منقلب شدم و سجده شکر خدا را به جای می آورم. آرزو دارم هر چه زودتر با ...
قاتل یک زن قصاص می شود
که همسرش در را باز کرد، قصد ورود به خانه را داشتم که مانع شد اما من با قرار دادن پا در میانه در، مانع بسته شدن در شدم.همان موقع شروع به داد و فریاد کرد و من نیز در حالی که خیلی ترسیده بودم با چاقویی که همراهم بود چند ضربه به گردن و پهلویش زدم که در اثر ضربه ای که به پهلویش زدم، دسته چاقو شکست. در همین زمان یک پسر جوان از طبقه بالا به پایین آمد که من او را به عقب هل داده و بسرعت از خانه خارج شدم. متهم پس از محاکمه در شعبه چهارم دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی اصغر عبداللهی وبا حضور قاضی کیخواه با توجه به مستندات موجود درپرونده، به قصاص-اعدام- محکوم شد. ...
رفاقت دیرینه با ممیز، کیارستمی و کاوه گلستان/انحصارطلبی و فروتنی ازسوی بزرگان خیانت است
.... یکی از بچه ها نوشته بود "برای اولین بار من یک چیزی به پدر و مادرم یاد دادم". بعد هم یک نامه عاشقانه ای برای فرشید مثقالی نوشتند و من هم نامه را به فرشید دادم و او هم نامه قشنگی برایشان نوشت و به اصفهان آمد تا بچه ها را ببیند. منظورم از این خاطره این است که این اثر، اثری ماندگار است و نویسنده و نقاش آن هم ماندگارند و البته نام هنرمند به آنها تعلق دارد و اگر ما بچه ها را در معرض قرار دهیم ...
بختیار بعد از انقلاب بازداشت شد؟
نبودند و می گفتند ما باید ناظر باشیم و نه مجری. در آن هنگام بسیاری از رجال سیاسی و مذهبی تهران و عده ای از مردم متوجه غیبت آقای طالقانی از تهران شده بودند، اما کسی سراغ ایشان را از من نگرفته بود، با اینکه چند نفر مرا در خانه حاج خلیل رضایی دیده بودند. حدود ساعت 4 بعدازظهر آقای باقری کنی – برادر آقای مهدوی کنی – تلفن کرد و گفت آقای شاه حسینی، آقای طالقانی را کجا برده ای. من منکر ماجرا شدم و گفتم ...
استخاره ای که آیت الله امامی کاشانی را از پیام دادن به حاج قاسم منع کرد
کنم که وقتی بعد از جراحی لحظه ای به هوش آمدم، آقا محسن برای پهلوبه پهلو کردن من دستش را زیر کمر من برد و همان لحظه به خواب رفتم. بعد از مدتی نسبتاً طولانی همسرم آمد مرا بیدار کرد و گفت حاج آقا چه می کنی! دست آقای فرامرزی حدوداً 20 دقیقه است که زیر کمر شما مانده و تکان نداده تا شما بیدار نشوید! برای همه محبت، احترام و مهربانی او بیش از اندازه بود. * در ره منزل لیلی... نوشته روی سنگ قبرش (قبل از تعویض) شعری در مورد حضرت زهرا بود که با خط خودش روی آن حک کرده ایم. این شعر را در سوریه نوشته بود: ...
می گفت خوشحالم که آقا از من راضی است
پدر هم فهمیده بودند. برای ترمیم این فاصله کاری هم کردند؟ بله، یک روز مرا صدا زدند و گفتند: دخترم! از فردا بعد از نماز صبح 45 دقیقه وقت داریم درباره موضوعات مختلف با هم حرف بزنیم. چرا 45 دقیقه؟! همه برنامه های ایشان حساب و کتاب داشت و سر وقت بود. چون به اخلاق پدر وارد بودم، این وجه قضیه برایم عجیب نبود. آنچه برایم عجیب بود عبارت از فردا بود، یعنی قرار ...
پدرم به خاطر تئاتر از خانه بیرونم کرد !
ویولن و خواندن موسیقی، اما می دانستم که به درد موسیقی نمی خورم، پس رشته ام را عوض کرده و به سمت تئاتر رفتم. وقتی پدرم متوجه این موضوع شد، مرا از خانه بیرون کرد چون می گفت که نمی خواهم فرزندم مطرب شود، اما من همچنان ادامه می دادم و 2 ،3 سال در آن هنرستان درس خواندم و بعد وارد تماشاخانه تهران شدم که تنها تماشاخانه آن زمان تهران بود و تازه هم تأسیس شده بود. در آن تماشاخانه مرحوم سید علی خان نصر تئاتر ...
جشن زندگی دو عاشق
.... چند روزی در شهر ماندیم و در نهایت با وخیم شدن اوضاع، ما نیز ناچار به ترک خرمشهر شدیم. فاش: واکنش اولیه شما و خانواده تان چه بود؟ - خواهری داشتم که خانه اش در آن طرف آب بود و در منطقه "سن تاپ"زندگی می کردند. دو روز از او خبر نداشتیم. مادرم مرا برای جویا شدن احوال او به خانه خواهرم فرستاد. ماشین گیر نمی آمد، عراقی ها مرتب شهر را می زدند. من مجبور شدم با پای پیاده راه بیفتم ...
راموس: زیدان می توانست سه سال بیشتر بازی کند؛ باید یک تیم تسخیرناپذیر بسازیم
، دفاع کناری و ... پابلو به من می گفت که از من یک دفاع راست خوب می سازد چرا که در فوتبال مدرن دفاع راست های خوب زیادی وجود ندارند و به همین خاطر راه موفقیت برایم هموارتر خواهد بود. روی پست دفاع راست تمرکز کردم، به مرور به لالیگا رسیدم و خوش شانس بودم که در این پست موفق شدم. این که می توانستم در پستهای مختلف بازی کنم برایم در زمان انتخاب ترکیب نکته مثبتی بود چرا که دست مربی برای چیدن ترکیب باز بود ...
ایستاده با ویلچر تا اوج موفقیت
...،دانش آموز ممتاز کلاس و مدرسه بودم و همواره باعث می شدم پدر و مادرم مورد تکریم مسئولان مدرسه قرار بگیرند. روی هم رفته زندگی بی دغدغه، بی خیالی و جست و خیزهای ایام کودکی و سرخوشی های نوجوانی مانع از آن شده بود که حتی برای لحظه ای به نعمت مهمی چون پاهایم فکر کنم؛ غافل از اینکه فلک سرنوشت دیگری برایم تدارک دیده... و همین بود که خیلی زودتر از آنچه انتظارش را داشتم، سکه زندگی ام روی دیگرش را به من ...
زخمی کردن بدن باعث آرامش می شود!
من بود. مشکل آن بود که شرمساری زخمی کردن خود، آگاهی از اینکه اثر این زخم ها برای همیشه بر روی پوست من باقی خواهند ماند و بالاخره ترس از اینکه کسی به راز من پی ببرد بدان معنا بود که هر آرامشی کوتاه مدت خواهد بود. خیلی زود، احساس بدتری از قبل پیدا می کردم که مرا در معرض تکرار دوره های درد روانی قرار می داد و، در پی آن، حتی خودآزاری بیشتر. به جوانان خودآزار توجه بسیار زیادی شده ...
7 کودک در دام سیاه پلیس مخفی قلابی
گفت که پلیس مخفی است و دنبال موادفروش ها می گردد. بعد هم خواست کمکش کنم و سوار ماشینش شوم تا عکس آنها را نشانم دهد. من که باور کرده بودم سوار ماشین پرایدی با شیشه های دودی و صندلی های مشکی شدم. او عکس چند آقا و خانم را نشانم داد که گفتم آنها را نمی شناسم. همان لحظه دستش را به طرفم دراز کرد و می خواست به زور مرا مورد آزار و اذیت قرار دهد که جیغ و فریاد کشیدم و در یک لحظه توانستم در ماشین ...
اصفهانِ دوران کودکی ام، باغشهر بود
، محمدعلی سپانلو و ... و البته عکسی از فضای صنعتی کارخانه فولاد مبارکه. اینگونه به اتاق فوقانی متصل شدم، اتاقی با تعدادی صندلی که در اطراف میز گردی کوچک قرار داشتند و احساس صمیمت را دوچندان می کرد. بر روی میز تعداد زیادی از عکس های خلق شده توسط رضانور بختیار قرار داشت. یک طرف، کتابخانه استاد بود و در سویی دیگر کمدی که به گفته استاد حاوی تعدادی از عکسهای آرشیوی او بود. تابلویی از عکس هوایی پل خواجو بر ...
زبان فارسی، زبان عشق و مهربانی است
تیم که بخواهم پیراهنش را بخرم یا امضا جمع کنم، نبودم. توماس شاف سریع تر از هامبورگی ها عمل کرد. در آن زمان من در یک برنامه استعدادیابی شرکت کردم و توماس شاف مرا شناسایی کرد و به وردربرمن برد. من در مدرسه شبانه روزی وردر بوده ام در وردر وارد فوتبال حرفه ای شده و در برمن با همسرم آشنا شدم، من عاشق وردربرمن هستم. نوری درباره ارتباطش با ایرانی ها و دوستان ایرانی اش هم حرف زده است: در سال 1999 ...
حرف های جنجالی سحر قریشی درباره همسر سابقش
و سریال که از دوستان من بودند مرا به ایشان معرفی کردند که دنبال یک نابازیگر برای کارشان بودند قبل از اینکه اتفاق سینمایی بیفتد من درخواست طلاق داده بودم، سال 84 عقد کردم و اولین درخواست طلاقم سال 85 بود پدر و مادرم در ایران زندگی نمی کردند و همسرم با معرفی خود به عنوان مدیر برنامه های من در زمانی که ابتدای معروف شدنم بود با سایت ها و روزنامه های مختلف صحبت می کرد، ولی شما بدانید هیچ زنی از ...
میکروفن مثل سرطان می ماند! (سفرنامه طلبگی مشهد مقدس)
.... قرار بود امشب به اتفاق همسرم به اتاق دوستان برویم اما تصمیم گرفتیم تا به اتاق استادمان که ایشان هم با خانواده آمده بودند برویم. استاد میرلوحی از اساتید خوب مدرسه است که دروس سطح بالای حوزه را به خوبی تدریس می کنند. سه نسل است که در منطقه شان یزدآباد نماز جمعه می خوانند! یعنی از حدود 455 سال قبل از انقلاب پدربزرگ ایشان نماز جمعه می خوانده و بعد پدر و حالا هم خودشان نماز می خوانند ...
سیری بر زندگی خواهران شهید "جمیله و مژگان گنجی"
داداش بود،تاوقتی که خبر خوش را ازهمان گوشی کرم رنگ شنیدیم،وقتی داداش گفت:بالاخره توانستم برایتان دعوتنامه بگیرم... همه ی کارها درطی چند هفته انجام شد و این وسط برق شادی توی نگاه مادر درخشان تر از همه ی ما بود،پدر خویشتن دار بو، من و مژگان ذوق زده ی خیلی چیزها بودیم،دیدن داداش بعد از این همه سال،سفر به کشوری در دوردست،دیدن دیدنی هایی که یا تنها شنیده بودیم یا در کارت پستال هایی که داداش ...
چهارمین روز ثبت نام داوطلبان انتخابات ریاست جمهوری/ تصاویر
هایی که در قانون برای کاندیداتوری ریاست جمهوری اشاره شده ویژگی های عام است و میدان برای حضور باز گذاشته شده است و این موضوع حتماً در آینده باید مورد بازنگری قرار بگیرد. احمدی ادامه داد: اینکه فضای بازی برای ثبت نام ها وجود دارد نشان از دموکراسی است، اما افراد باید بدانند که برای ثبت نام در چه عرصه ای ثبت نام می کنند. رییس ستاد انتخابات کشور در پایان خاطرنشان کرد: مهلت ثبت ...
دختر جوان بعد از اینکه نو عروس هم شده بود نتوانست از دوست خیابانی اش دل بکند!
شده بود مرا به خارج از مشهد برده اند و در یک اتاقک تاریک نگهداری می کنند، آن ها (آدم ربایان) قصد دارند مرا بکشند! سرهنگ رزمخواه تصریح کرد: در این میان جوان غریبه دیگری با خانواده دختر ربوده شده تماس گرفت و عنوان کرد: من شما را نمی شناسم و فردی غریبه هستم اما پیامکی برای من از یک شماره ارسال شده است که محتویات آن نشان می دهد دختر شما را گروگان گرفته اند و قصد خودکشی با خوردن مواد سمی را ...
زمانی که متوجه علاقه سهیل به خودم شدم در نبود شوهرم او را به خانه دعوت می کردم!
" خبرنگار اداره اطلاع رسانی معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی استان مرکزی رادیو سهام 110 ای کاش مرا با آن وضعیت زشت در کنار آن مرد غریبه نمی دیدند! متاسفانه شوهرم بلای زشتی بر سر دخترم می آورد و من هم.. وقتی نیمه های شب وارد اتاق دخترم شدم با دیدن آن صحنه های زشت، دنیا روی سرم خراب شد! پیرمرد منحرفی که بعد از دیدن دختر همسایه کنترل خود را از دست داده بود و ..! + عکس شوهرم فهمید که پسر جوان چه نیتی با من در سر دارد / من هم به حرف پسر جوان گوش دادم! خواننده معروف فوت کرد + عکس ...
گفت وگو با پسر ی که بخاطر لیلا دختر همسایه پدر و مادرش را کشت!
. بعد از پشیمان نشدی؟ خیلی پشیمان شدم. مخصوصا که با افشای راز هم پدر و مادرم را از دست دادم و هم دختر همسایه را. چطور راز قتل فاش شد؟ کارشناسان آتش نشانی فهمیدند که بریدن شلنگ گاز عمدی است. از سوی دیگر من هم در خانه بودم، اما مسموم نشده بودم. همین باعث شک ماموران و دستگیری من شد. این نقشه از کجا به ذهنت رسید؟ با دوستم مشورت کردم و او ...
همسرم با منشی اش رابطه دارد!!
... "من بچگی خوبی نداشتم – گذشته ام بسیار سخت بود. فرزند سوم و تنها دختر خانواده بودم . پدرم تاجر بود. او به کوچکترین بهانه ای ما را کتک میزد و من و برادرانم هیچ گاه طعم خوش محبت پدری را به خوبی در زندگی مان حس نکردیم. مادرم هم از او آزار می دید ولی به جای آنکه از من طرفداری کند، کاری می کرد که مایوس و ضعیف تر شوم. او در مقابل دوستانش مرا مسخره می کرد. کاری کرده بود که همیشه احساس کنم هرگز هیچ ...