سایر منابع:
سایر خبرها
گودبای پارتی پوشک؛ ظهور پارتی های نمایشی برای کودکان
بیگانه نیز شده اند، به نمایش در می آورند و هر روز دست به خلق عادت واره های جدیدی می زنند که مرگ زندگی واقعی را به همراه خواهدداشت. جشن سیسمونی پرنسس با میز آرایش و سایر مخلفات به نام خدایی که هستی از او یافتیم؛ سلام؛ مامان بزرگ و بابابزرگم یه عالمه وسایل خوشگل برام خریدن. دوست داشتم همشونو نشونتون بدم و جشن بگیرم. ممنون که اومدین به دیدن اتاق من. منم دو ماه دیگه میام به ...
ماجرای کمک امام زمان (عج) به زن تازه مسلمان
من گفت : به شوهرت سلام مرا برسان . من بی اختیار پرسیدم: بگویم چه کسی سلام رسانده؟ او گفت : بگو آن آخرین امام و آن منجی آخرالزمان که تو در رمز و راز عمر بلندش سرگردانی! من همانم که تو سرگشته او شده ای! تا به خودم آمدم دیگر آن آقا را ندیدم و هر چه جستجو کردم، پیدایش نکردم. آنجا بود که متوجه شدم امام زمان عزیزم را ملاقات کرده ام و به این وسیله طول عمر حضرت نیز برایم یقینی شد. از آن سال به بعد ایام محرم، روز عرفه، نیمه شعبان و یا هر مناسبت دیگری که می رسید من و شوهرم عاشقانه و به عشق آن حضرت خدمتش را می کنیم و آرزوی ما دیدن دوباره اوست. انتهای پیام/ ...
ای کاش مثل مادرش شب دفن می شد...
گاه تر هرگز ندیده ایم ز تو، بی پناه تر انگیزه گناه نخست است زن، ولی از همسر تو نیست کسی پُر گناه تر امشب پُر از هوای غم انگیز گریه ام اما بقیع هست ز من رو به راه تر تو وارث شجاعت بازوی حیدری فرمانده ای نبود ز تو کم سپاه تر در پرتو درخشش الماس، تشت خون ترسیم کرده روی تو را هر چه ماه تر حتی ...
فاجعه انسانی در کمین مردم سیستان
. صیادی کنه. اوضاع ماهی گیری چطوره؟ درآمدی داره؟ صیادی دست خداست. روزی بده یا نده. روزی باشه، دو روز یک بار ماهی می گیره. بعضی وقتا دو، سه روز دریا می مونه. خرجی درمیاد؟ 30، 40 هزار تومن هر بار. اون هم بیشتر خرج دوا و درمان میشه. خدارو شکر. بعضی همین رو هم ندارن. خودت چی؟ کار می کنی؟ فرش می بافم. بچه دارم و نمی تونم شاگردی کنم. فرش می ...
چگونه به فرزندمان نه بگوییم؟
...، نه کنید. به جای این که مرتب در مغازه بگویید: نه، نمی تونم این اسباب بازی رو برای تو بخرم بهتراست قبل از وارد شدن به مغازه به او بگویید: امروز می خواهیم برای دوستت اسباب بازی بخریم، نه برای تو.پس یادت باشه برای دوستت اسباب بازی انتخاب کنی، نه برای خودت . به این ترتیب کودک با آمادگی بیشتری برای شنیدن نه با شما وارد مغازه خواهد شد. بعضی بچه ها به هیچ عنوان زیر بار صحبت های ...
طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب (68)
یکیشو بگو گفتم عشقم سین می کنه جواب نمیده دستی رو کشید گفت پیاده شو جوک خیلی خنده دار مورد داشتیم خانومه تو گوگل سرچ کرده :عاقبت ازدواج یک زن متولد تیر ماه با یک مرد متولد مرداد، ؟ گوگل جواب داده : الله وکیلی فازت چیه آبجی! طنز نوشته های کوتاه اقا ما رو دزدیده بودن دزدا یه تیکه از انگشتمو برا بابام فرستادن بابام ...
هشتاد سال مشق فرهنگ در باغ ملی
یادآوری استواری و مانایی دو نهاد بزرگ فرهنگی در ایران معاصر به شمار می آید؛ نیز از آن رو اهمیت دارد که پیوستگی تاریخی و زمانی، یکی از حلقه های گم شده سازمان ها و نهادها در تاریخ ایران بوده است. بسیاری از نهادها، بنیادها و سازمان های ایرانی به ویژه در گستره فرهنگ، تشکیلاتی دیرپا به شمار نمی آیند. امروز کم تر نشانی از سازمان یا نهادی در تاریخ ایران است که پنجاه سال از گذر روزگار را از سر گذرانده باشند ...
پروندتو نذار زیر بغلت
خودت و رسوندن اعتراضت به دسیسه های سیستم قضایی انتخاب کنی؟؟ حمید: خُب باید بگم که اول این فکر حاج خانم ما بود، حاج خانم ما از مادرم شنیده بود که من از اینکه پروندمو بزارن زیر بغلم خیلی وحشت دارم، یعنی از بچگی این مدلی بودم دیگه خخخخخخ، وقتی آژانس اومد، من استرس بهم دست داد و منم بهش دست دادم، همین موقع پرونده ها ولو شد روی زمین، و حاج خانم ما که داشت می رفت خرید، زنبیلش رو داد به من و گفت ...
روش های رفتار با کودکان، مثال ها را بخوانید
...: دفتر نقاشیم پاره شد. پدر: وای چه بد بچه: اون رو دوس داشتم پدر: آدم وقتی می بینه دفتری رو که دوس داره پاره شده خیلی ناراحت میشه. بچه: من خیلی مواظبش بودم. پدر: تو واقعاً از دفترت مواظبت می کردی. اتفاق غم انگیزیه. من خیلی متاسف شدم. پدر اینجا از چه تکنیکی استفاده کرد؟ حتماً می گین از تکنیک همدردی و بیان احساس و تشویق توصیفی. این پدر، هر سه این تکنیک ها را به ...
قصه قبل خواب، هیچ کس تولد کرمولک رو یادش نیست!
دوست ندارد! بعد از ظهر که شد، کرمولک رفت پیش دوستانش. ولی باز هم حوصله بازی نداشت. رفت در گوشه ای نشست و مشغول تماشای بازی آنها شد. مادر بزرگ سنجاقک باغچه که در حال قدم زدن بود و از هوای زیبا لذت می برد دید که کرمولک تنها نشسته و ناراحت است، برای همین رفت کنارش نشست و با مهربانی گفت: سلام کرمولک کوچولو، چرا با بچه ها بازی نمی کنی؟ کرمولک آهی کشید و گفت: اصلا حوصله ندارم. ...
نماز شهادت را با دهان بسته خواندیم
این مسیر نمی توانیم عملیات کنیم. نقطه پیروزی ما این منطقه است . به او گفتم: تو جلسات گفتید اگر با عدم پیروزی مواجه بشویم چه کار کنیم و چگونه نیروها یمان را عقب بزنیم. حال خودت داری به من اعتراض می کنی! یک روز سایبانی کوچک با پارچه برای آقای خرازی زده بودند. وسط رمل ها نشسته بود و صبحانه می خورد. من هم شب شام نخورده بودم. صبح هم صبحانه نخورده بودم. دنبال کار بودم. رفتم با ایشان هماهنگ ...
چگونه اعتماد به نفستان را تقویت کنید؟!
تا حالا چند بار این جملات رو با خودتون گفتید: ” من تو این کار خوب نیستم ” حالا این کار می تونه هر چیزی باشه، از کاهش وزن گرفته تا پیشرفت توی شغل و ... افراد موفق باور دارند که میشه باعث رشد و بهبود هر چیزی شد. برای همین، همیشه به رشد کردن خوشبین هستند و با این طرز فکر به سمت اهدافشون قدم برمی دارن. اگه فکر کنید استعداد و قابلیت هاتون، ایستا هستند در واقع بزرگ ترین دروغ دنیا رو به ...
سلمان ، طلایه دار اطاعت از ولایت و دین داری
(صلی الله علیه وآله) فرمود: مردمانی از مشرق زمین قیام می کنند و زمین را برای حکومت جهانی مهدی آماده می سازند. [7] روزی سلمان فارسی در مسجد پیامبر (صلی الله علیه وآله) نشسته بود، عده ای از بزرگان اصحاب نیز حاضر بودند، سخن از اصل و نسبت به میان آمد. هر کس درباره اصل و نسب خود، چیزی می گفت و آن را بالا می برد. نوبت به سلمان فارسی رسید. به او گفتند: تو از اصل و نسب خودت بگو. این مرد فرزانه و ...
از جابجایی مدیران تا اعلام ساعت مرگ؛ ادعاهای یک رمال
هایم جابه جا کنم. هرکسی دعا بنویسد عصبی می شود چون دعا بر روی آدم تأثیر می گذارد و این تأثیر بر روی زنان بیشتر است. اگر تو هم می خواهی که فالگیر شوی باید از حس ششمت درست استفاده کنی؛ یک روز برای من فال بگیر اگر درست بود توانایی داری که به فالگیری برسی. من زمان مرگ را هم می توانم بگویم! اما نمی گویم، مثلاً بابای دوستم را گفتم 4-5 روز مانده به عید فوت می کند که همین اتفاق افتاد ...
پسر بنیامین بهادری در آمریکا به دنیا آمد! + عکس و اسم عجیب وی
هم خودش بزرگ شده اینجاست، دلش این طور خواست من هم گفتم چشم. انگار همه این سی و پنج سال رو منتظرت بودم پسرم. بارانا از همه ما خوشحال تره. چرا نباشه؟ داره میشه خواهر بزرگه * و حالا بعد از گذشت حدود یک ماه این خواننده خبر از تولد پسرش بن سان بهادری داد و نوشت: سلام به همه عزیزانم 206- #بن_سان پنج شنبه گذشته بیست و هفتم مهر به دنیای ما اومد و انقدر تو این یک هفته ...
خاطره بازی علی انصاریان با دربی + فیلم
...که توهین نکنند شاید بانوان هم این بازی حساس رو ،روزی بتونند ببینند... بازی تو دربی با همه بازی ها فرق داره،،،خیلی خوبه تجربه 14 بازی خوب دارم ،،،امیدوارم بازی خوبی باشه... یا علی 33،24 .گل زدن تو دربی خیلی خیلی خیلی شیرینه". کد ویدیو دانلود فیلم اصلی انتهای پیام/ فیلم گل زنی انصاریان در دربی ...
شب شعر و مرثیه خوانی بر آستان اشک برگزار شد
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی فرهنگسرای اندیشه، همزمان با فرارسیدن ماه صفر چهارمین سال ویژه برنامه سوگواره شعر آیینی برآستان اشک - شب شعر و مرثیه خوانی هم نوا با کاروان اسرای کربلا – به مناسبت شهادت حضرت رقیه(س) روز چهارشنبه سوم آبان مصادف با 5 صفر ساعت 18 در فرهنگ سرای اندیشه برگزار شد. در این مراسم که با اجرای محمود حبیبی کسبی همراه است، محمد علی مجاهدی، ابوالفضل عزیزی ...
3 سال مسئول روابط عمومی بنیاد مسکن استان بودم/ مردم معمولا منو صدا میزنن: ای رفیق پیرزن ها چطوری؟
آزاردهنده است. مثلا یک روز داخل داروخانه ای به اتفاق همسرم یک نفر از دور صدا زد، گفت: خوب بی بزل دورایزی (باخنده) دیدمت سوار یک خری و حرفهایی از این قبیل مثال ها!. توفضای شلوغ براهر کی که باشه سخته اینکه یه مرتبه نگاه اطرافیان بیادسمتت. اینکه کت یاشلوار وظاهرت مرتب نباشه،اینکه ماشینت بدپارک کنی،اینکه بدراه بری،اینکه باکی هستی،اینکه داری چی وازکجاخریدمیکنی، اینکه ظاهرت ...
شهیدی که از کربلای4 خود را به خیمه امام حسین(ع) رساند
از سمت پایین جاده حرکت می کردیم و جلو می رفتیم(دوطرف جاده یه شیب به سمت پایین داشت که می تونستی آنجا ها سنگر بگیری و راحت تر حرکت کنی)ابتدای راه بودیم و چیزی نبود که از قایق ها پیاده شده بودیم وتازه اوایل جزیره ام الرصاص بودیم که توی یکی از سنگر های قوسی شکل شهید اسماعیل تیر خورد و حتی تیری که به کلاهش خورد و یه صدای بلند شد رو شنیدیم از کنارش رد شدم و مطمئن نبودم که او باشه حدودا شاید 50 قدم هم ...
شهید سید هدایت الله حسینی ده بزرگ از نگاه یاران (+تصاویر)
آمد کم کم دلم گواهی می داد که باید برای برادر، قهرمانم، نور دیده ام، غیرت خانواده و فامیل، اسوه اخلاق و محبوب دل های همه اقوام دور و نزدیک اتفاقی افتاده باشه؟ صبرم به سرآمد، تابم طاق شد، حوصله ام سر رفت هر لحظه بر آشوب دلم افزوده می شد به خودم نهیبی دادم، از درون فریاد زدم سید نصرت خودت را باخته ای؟! این چه وضعی است؟ توداغ بهترین همرزمان را دیده ای الان وقت ماتم نیست. بیدار شو تو باید ...
3 خصلت جوانمرد از منظر امام مجتبی(ع)
هایش چماق بردارد و در سرِ آبروی مرد بزند، حرام است! تازه مردم ایران اصلاً حقوق طلاق را رعایت نمی کنند. پروردگار در صریح قرآن می گوید: زنت را می خواهی طلاق بدهی، طلاق رجعی سه ماه وقت دارد؛ اگر هر دو پشیمان شدید، به همدیگر یک سلام بکنید، عقدتان برمی گردد و دوباره عقد جدید نمی خواهد؛ یعنی مهربانی و محبت را تا اینجا ببر که اگر صیغه طلاق خوانده شد، زن جدا شد، تو هم جدا شدی و هر دو پشیمان شدید ...
لجبازی نکن!
چشم هایم پنجه انداخت! در واقع به عینکم ضربه زد. عینکم پرت شد و افتاد زمین. البته نشکست و فقط چند قدم آن طرف تر روی زمین آشپزخانه افتاد. پدر و مادر هر دو خجالت زده خودشان را جمع و جور کردند و عذر خواستند. مادر، دخترک را بغلش گرفت و با یک دست تکانش داد و گفت: دختر بد! ببین چی کار کردی! این آقای مهربون... دیگر تحمل نکردم: تو رو خدا، به من نگید آقای مهربون! من این جام ...
در خانه فالگیر مشهور شهر چه می گذرد؟
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس ، سمیه دیگر عادت کرده هر روز ساعت 8 صبح با صدای زنگ تلفن خانه اش از خواب بیدار شود و از آن طرف خط، صدای بیقرار یک زن را بشنود: سلام سمیه خانم جون. بدموقع که تماس نگرفتم؟ قربون دستت وقت داری یه قهوه برام بگیری؟ آن وقت سمیه دست و رو نشسته و در حالتی میان خواب و بیداری قهوه جوش را می گذارد روی گاز. قهوه که دم می کشد، به اندازه یک قاشق چایخوری آرام می ریزد داخل ...
احمد به وصال شهادت می رسد/ چند قدم مانده تا بهشت
شده بود، اما گویا هنوز ذهنش درگیر ماجرا بود وقتی اومد خونه ازش پرسیدم چی شد؟ چی گفتن؟ پاسخ داد اجازه رفتن به میدون جنگ رو ندارم؛ البته من که خواهرش بودم خیلی خوشحال شدم؛ چراکه برادرم دیگر در خطر نیست . اما درآخرین سفری که به ایران آمده بود؛ خواهرش از او خواسته بود که دیگر به عراق برنگردد؛ اما همانند همیشه با مخالفت احمد روبرو می شد نه من طاقت دوری از حرم رو ندارم؛ تو نمی دونی که نماز ...
جدول تشویقی کودکان، روش زیاد است
که گفتم لباست رو بپوش بریم بیرون، خودت لباست رو پوشیدی! - تشویق بسیار مؤثرتر بود، اگر این مادر عزیز همان سه روز قبل که کودک به طور مستقل لباسش را پوشیده بود، نزد او می رفت، او را در آغوش می گرفت، می بوسید و می گفت: آفرین به دختر گلم که خودش لباسش رو پوشید. به خاطر همین یه شکلات برات آوردم. پاداش و تنبیهی که کودک خیلی انتظار بکشد تا به آن برسد ارزشی ندارد و نمی تواند باعث ...
این سوالات را ار کودکتان بپرسید
معرفی کردید، امن هستند. چیکار می کنی اگه بفهمی یکی مراقبته و داره نگاهت می کنه؟ جواب: باید زود بری تو یه سوپر بزرگ یا یه مغازه که آدما هستن و از اونجا به پدر و مادرت زنگ بزنی. وقتی خونه تنها هستی در رو به روی کی باز می کنی؟ جواب: در رو به روی غریبه باز نکن جهانی ترین جمله جهانه! یادتون باشه خطر فقط یه مرد غریبه نیست یه زن هم می تونه خطر باشه. اینو به بچه مان بگیم. ...
آثارش براده های جانش بود
فاطمه رنج اندیش اما راستش چی بگم؟ تقصیر ما که نبود؛ هر چی بود زیر سر چشم تو بود، یک کاره تو راه ما سبز شدی. ما رو عاشق کردی، ما رو مجنون کردی، ما رو داغون کردی، حالیته؟ آخه آدم چی بگه قربونتم. حالا از ما که گذشت؛ بعد از این اگه شبی، نصفه شبی، به کسونی مث ما، قلندر و مست و خراب، تو کوچه برخوردی، اون چشا رو هم بذار، یا اقلا دیگه این ریختی بهش نیگا نکن. آخه من قربونت برم، اگه هر نیگا بخواد این ...
داستان قبل از خواب کودکان، ماجراهای کرمولک و بهارک
بچه ها از سر و صدا می ترسیم. حالا بلند شو تا آروم و بی سرو صدا از اتاق بریم بیرون. می خوام تو خونه یه چیزی بهت نشون بدم. کرمولک دست بهارک را گرفت و با هم آرام از اتاق شان بیرون رفتند. همینطور که در خانه راه می رفتند کرمولک به بهارک گفت: شب ها یه صداهایی می شنوی که شاید توی روز نشه اون ها رو شنید. چون روز همه بیدارند و یک عالمه صداهای بلندتر وجود داره که برامون آشناست. اما شب ها که همه ...
داستان برای کودکان، زرافه کوچولو
زمین نگاه کرد. برای اولین بار دید که چه چیزهای قشنگی روی زمین هست. میوه های کاج، برگ های زرد درخت ها، سنگ های رنگی و از همه مهمتر، یک عالمه گل های رنگارنگ. پروانه گفت: تو می تونی همه این ها رو به مامانت هدیه بدی. زود باش چیزهایی که دوست داری رو جمع کن. سالی شروع کرد به چیدن گل های رنگی. بعد به پروانه گفت: دوست دارم برای مامانم با این گل ها یه تاج بزرگ درست کنم. به من کمک می کنی؟ پروانه ...
قصه قبل از خواب کودکان، دهکده خوراکی ها
.... عصر شده بود، اما دهکده، هم چنان ساکت بود. آقای آب میوه، دوباره آماده شد، از خانه بیرون رفت و به سمت میدان اصلی دهکده حرکت کرد؛ چون فکر می کرد در میدان اصلی، حتما کسی را می بینید. چند قدم مانده بود به میدان، اما باز، همه جا ساکت بود. آقای آب میوه، با خونسردی، به راه خود ادامه داد تا این که در میدان دهکده، همه به او سلام کردند و برایش هورا کشیدند. خانم آناناس، کیک خوش مزه چندطبقه ای را که پخته بود، آورد. آقای آب میوه تعجب کرده بود. اهالی، شمع ها را روشن کردند و گفتند: شما، میهمان ویژه این جشن هستید. تولدتون مبارک! تو چه طور دوستت رو غافل گیر می کنی؟ ...