سایر منابع:
سایر خبرها
استراگیجی گاو دوشان
ساختمان ها باشند. 7- خبر مهم منطقه کدام است؟ ظاهرا رژیم عربستان برای حزب الله لبنان خط و نشان می کشد و یمنی ها را تهدید می کند. مقامات اروپایی نسبت به موشک های ایرانی ابراز نگرانی می کنند. چنین تلقی یا القا می شود که دشمنان محور مقاومت از موضع قدرت می خواهند جنگ افروزی کنند و بنابراین باید منفعل بود. رصد دشمنی های دشمن اقدام درستی است که اتفاقا در این چند سال مورد غفلت برخی دولتمردان یا ...
داعشی ها چطور کودکان انتحاری خود را تربیت می کردند؟
کُندی بسیار گذشت. بعد از اون مردی 50 ساله که ریش سفید بلندی داشت، داخل زیر زمین شد. بهمون سلام کرد و با همه دست داد. به من که رسید دستم رو محکم فشار داد. بعد لبخندی زد و گفت: خوش اومدی قهرمان .. این حرفا کمی منو آروم کرد. بعد اون سلام و احوال پرسی من دیگه شیر بچه داعش شده بودم. دورش رو زمین نشستیم. اسم و سن تک تک ما رو که 23 کودک 12 تا 17 ساله بودیم، رو سوال کرد. بعدم خودشو معرفی کرد ...
حکایت یک فرمانده عاشق از کابل تا حلب / می گفت بی بی زینب من را نگاه می کند، چطور بمانم؟!
به گزارش جام جم آنلاین ، از سید حسین هاشمی حالا برای بچه هایش، سیدرامین، شیلا السادات و دیا السادات ، فقط همین چند قاب عکس روی دیوار مانده و یک دنیا خاطره. عکس هایی که نشسته اند روی تن دیوار و شده اند سنگ صبور بچه ها. حالا هروقت دیا دلتنگ بابا می شود ، هر وقت رامین و شیلا هوای بابا را می کنند زل می زنند به عکس های روی دیوار و روزهایی یادشان می آید که هنوز کابل بودند و بابا هم زنده بود. روحیناالسادات هاشمی، همسر جوان این شهید مدافع حرم، بارها و بارها شاهد دلت ...
ماجرای قهر و آشتی اکبر عبدی و علیرضا خمسه
دلار ضرر نکنند. اما اینجا سناریو لو برود، هیچ اتفاقی نمی افتد. برای همین موقع بازی در خفه گی عصبانی بودم، چون بجز این بی اطلاعی از نقش تا لحظه بازی، سه چهار بار کاراکتر من عوض شد و بعد از چند شب معطلی، این دو صفحه فیلمنامه را به من دادند. به نظرم اصلا درباره این کاراکتر، فکر هم نشده بود. با این اوضاع اگر هم چیزی از این شخصیت در فیلم درآمده، تصادفی است. تقریبا همیشه بجز یکی دو مورد، با ...
مسکن - بی مهر - یا آوار شدن مهر در آبان - عزای عمومی برای نظام ساخت وساز کشور - اولویت های نجات در
امروز صد ها نیروی ایدئولوگ دینی تربیت و ر ها شده از سوی مراکز مذهبی و خیریه و به شدت خشونت طلب مذهبی مورد حمایت عربستان و هم پیمانانش در خیابان های اروپا و ایالات متحده جولان می دهند و شهروندان عادی را با بمب های دست ساز، چاقو و اتومبیل به قتل می رسانند و اینک در تازه ترین مورد، نخست وزیر قانونی یک کشور را به گروگان گرفته و وادار به کناره گیری می کنند؟! (چیزی شبیه داستان معروف برادران دالتون ها ...
افشاگری های تکان دهنده پدر مهرداد اولادی
. یک بار که من مریض بودم آمد و عکس یک پسر سرطانی را نشانم داد و گفت: او 15 سال دارد و سرطانی است. همه بیمار می شوند، نگران نباش حالت خوب می شود. گفتم نگران نیستم ولی بعد ها با خودم گفتم کاش زیر عمل می مُردم و این داغ را نمی دیدم. این داغ تسکینی ندارد. نه شب داریم و نه روز. فقط در حال زجر کشیدن هستیم. در این دو سال یک مُرده متحرک شده ام، اما کسی از ما خبری ندارد. وضعیت مادر مهرداد چطور است ...
مواجهه یک زن با واقعیتی تلخ
دو روز به همسرش سر می زد. این وضع تا وقت زایمان ادامه داشت تا اینکه صدای نوزاد در گوش منصوره پیچید و زن جوان پیش از جشن عروسی فرزندش را در آغوش کشید. با این حال هر چه انتظار کشید خبری از شوهرش نشد. بعد از فراری شدن ابراهیم، منصوره به سراغ مالک ساختمان روبه روی خانه پدری رفت و پس از کمی پرس و جو فهمید که شوهرش مسئول خرید بوده در حالی که خودش را پیمانکار معرفی کرده بود. او حتی هنگام ثبت ...
سندروم خودزرنگ پنداری عامل اخلال در پیشرفت کار و تولید در جامعه
...، به جد خودش قسم خورد و گفت کار در کارگاهی که مدنظرش هست کار نامناسبی است و چهار ساعت برای متقاضی کار صحبت کرد و وی را از زندگی ناامید کرد و او برگه اش را برداشت و ناامیدانه رفت؛ و آقای مهندس خوشحال از اینکه این بار هم امضا نکرده است از زرنگی خودش برایم تعریف کرد. من هر وقت برگه ای یا صورت جلسه ای را امضا می کردم به دیده حقارت به من می نگریست و می گفت بااینکه 24 سال سابقه خدمت داری ولی هنوز زرنگ ...
محمدعلی کشاورز؛ کوله باری از تجربه و هنر
خانه ها هم همیشه بحث نقالی داغ بود. تئاترهایی هم به زبان ارمنی اجرا می شد که از همان زمان برایم بسیار اثرگذار بود. حتی برای اولین بار سالن تئاتر به صورت جعبه ایتالیایی در جلفای اصفهان ساخته شد که هنوز هم وجود دارد. ادیان مختلف بدون آنکه برخورد قومی با هم داشته باشند زندگی می کردند و تئاتر می گذاشتند. من به کودکستان مریم می رفتم و مدیر آنجا فردی بود به نام گراویدار که زبان ایتالیایی و ...
خواستن هایی که با فعلِ توانستن صَرف می شوند
آستینش را بالا زد. جای زخم چاقو داشت و گفت شوهرش هر وقت عصبانی می شود، به جای کتک چند ضربه چاقو به دستش می زند! بعد گفت تو بگو من چه کار کنم؟ گفتم من که کلانتری یا قوه قضائیه نیستم. گفت خانم من سه بار دور دروس را چرخیده ام تا شما را پیدا کرده ام. از غرب تهران آمده ام از شما کمک بگیرم و تو باید به من کمک کنی. این باید را آن قدر بلند گفت که همه اشخاص در گالری برگشتند و ما را نگاه کردند. من گفتم چه کاری ...
اذا زلزلت الأرض زلزالها
ما خوبیم. اما همسایه مان... ؛ صدایش از پشت تلفن می لرزد. لهجه غلیظ کُردی ثریا در گوش هایم پژواک دارد. برایم می گوید که وقتی زمین لرزید، کوچک ترین عضو خانواده با فریاد به کوچه رفت. روستای چالاربکر شهرستان اسلام آباد غرب لرزید و چند خانه آوار شد بر سر ساکنانش و غمش بر دل ما. دستان کوچک جواد و علیرضا خاک ها را با شتاب کنار زدند و در تاریکی غروب خونین پاییزی همسایگان را از زیر آوار بیرون آوردند و در ...
قصر اندوه
: بیرون از خانه بودم که یک لحظه دیدم آسمان قرمز شد. انگار که آتش گرفته باشد. داخل ماشین بودم، جلوی ماشین تکان خورد و کنترل فرمان از دستم رفت. وضعیت خیلی بد بود. خودم را به گوشه ای کشیدم تا اوضاع آرام شود. بعد آنتن موبایل ها رفت و دیگر نتوانستم با خانواده ام تماس بگیرم. مثل فیلم ها همه چیز در یک لحظه خراب شد. مانده بودم چه بکنم. صدای وحشتناکی می آمد. فکر کردم جنگ شده. در حال خودم نبودم. هر طور شده از ...
گفتم هرگز اجازه نمی دهم به سوریه بروی!
...، گفتند: پسرها داخل خانه دارند فیلم می بینند و ما را بیرون کردند. رفتم داخل خانه و خوشامد گفتم و چایی درست کردم. پسرهای خواهرم که رفتند دستگاه را برداشتم رفتم بیرون و روی زمین زدم خوردش کردم و گفتم: علی بار آخرت باشد که چشم و گوش دخترها را باز می کنی. هر وقت ازدواج کردی رفتی خانه خودت هر کار خواستی بکن. اینجا حق نداری. علی سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت ولی اسحاق خیلی گریه کرد. شهید ...
ثروت آفرینی از نقطه صفر
احتمالا برایتان جالب است که بدانید ایتالیایی ها نه تنها او را خوب می شناسند، بلکه او را تهدیدی جدی برای صنعت خودشان می دانند. مرتضی سلطانی، بنیان گذار گروه صنعتی و پژوهشی زر است و کارآفرین برتر سال 1391 معرفی شده است. در سال 1340 به دنیا آمده است. آغاز کودکی اش، در محرومیت از حداقل های زندگی سپری شد. به گفته خودش: من کودک دل شکسته و تنهایی بودم که برای زنده ماندن تلاش می کردم. تلاشی سخت ...
نخستین دهیار زن اهل سنت
تدبیر24 ایران در ادامه نوشت: حتی شوهرش را هم نخستین بار یک ماه بعد از نامزدی می بیند: اینجا زمان خواستگاری داماد نمی آید، ریش سفیدهای فامیل می آیند. داماد او را مدت ها زیر نظر داشته است: اصلاً نمی خواستم ازدواج کنم. پشت کنکوری بودم. پدر و مادرم تحقیق کردند و گفتند پسر خوبی است، من هم به نظرشان احترام گذاشتم. اینجا هنوز مثل قدیم، نامزدها همدیگر را نمی بینند. داماد از تصور او ...
از شاد کردن حیدر کرار با خوردن یک کاسه لوبیا تا تردد نیمه شب دختران+عکس
پیاده شده و چند ایستگاه ایست و بازرسی بدنی و از اثاث همراهمان را پشت سر گذاشتیم. سرانجام در قسمت بیرونی دیوار حفاظ حرم کوله پشتی ها و گوشی های تلفن را در یک جا قرار دادیم و دو نفر مسئولیت آن را پذیرفتند تا به نوبت نگهبان آنها باشند و قرار شد بعد از نماز ظهر و عصر همگی در آن مکان برای حرکت به سوی کربلا آماده باشیم. برای انجام یکی دو تا مصاحبه و تماشای اوضاع و احوال به دوستان گفتم یک ساعت و ...
سرقت موی زنان با بیهوش کردن آنها!
... همسایه ها هم می گویند کسی را ندیدند که داخل خانه شده یا از آن خارج شود. و این تنها حادثه از این قبیل نبود. روز بعد فقط چند متر دورتر از خانه سونیتا دوی، آسا دیوی هم هدف حمله ای مشابه قرار گرفت و موهایش را از دست داد. اما این بار گزارش شده که مهاجم زن بوده است. ساراج پال، پدرشوهر آسا دیوی می گوید که پس از این حادثه، او و دیگر زنان خانواده را نزد خویشاوندانشان در ایالت ...
ناگفته های نوه دختری از بیت امام خمینی
دانشگاهی بود که خودم انتخاب کردم. وقتی به آقا گفتم دانشگاه قبول شدم، خیلی خوشحال شدند. می دانید که گزینش، من را هم رد کرد. من آن موقع ازدواج کرده بودم. گزینش برای چه شما را رد کرد؟ به خاطر نمره انضباط و رأی به بنی صدر بود. سال آخر دبیرستان نمره انضباطم را پنج دادند. به بابام می گفتم به من گفته اند تو به بنی صدر رأی دادی برای همین به من پنج داده اند. به آقا خبر دادم و گفتم: آقا من ...
مرتضی عاشق شهادت بود، می گفت من هم دوست دارم بروم. یک سال تمام به دنبال جلب رضایت من بود برای رفتن. ...
... چه زمانی به ایران آمدید؟ من از 10 سالگی در ایران زندگی می کردم اما کمی بعد به پاکستان رفتم و مدتی بعد زمانی که 18سال داشتم دوباره به ایران برگشتم و در همین جا ازدواج کردم. همسرم طلبه بود و در حال حاضر هم تدریس می کند. حاصل ازدواج مان هم پنج پسر و یک دختر است. کمی از مرتضی برایمان بگویید. شغل شان چه بود؟ مرتضی فرزند دوم من و متولد 8 آبان سال 1370 بود. ایشان تا کلاس دهم ...
آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!
...: خدایا تو می دانی که من عده ای را اجیر کردم که سهم هریک نیم درهم بود و هنگامی که کارشان به پایان رسید اجرت همگی شان را دادم ولی یکی از آنان گفت که من به اندازه دو نفر کار کردم و جز یک درهم کامل قبول ندارم؛ و رفت و مالش [= نیم درهمی که سهمش بود] را نزد من باقی گذاشت؛ من از آن نیم درهم بذری تهیه کردم و در زمین کاشتم و خداوند روزی فراوانی را از آن به بار نشاند و زمانی که صاحب آن نیم درهم آمد و ...
روزنامه را به روز کنیم
. سر صفحه که رفتم فراخوان را تیتر یک کردم زندانیان بدهکار را آزاد کنید . تا شب عید حدود 8هزار زندانی آزاد شدند؛ یعنی تقریبا در یک ماه. بعد از این تیتر تلفن های روزنامه آن قدر زنگ می خورد که دیگر کسی نمی توانست با گرفتن 9خط را آزاد کند و گفت وگو بگیرد. تزریق انرژی منفی و ناامیدکردنِ مردم مهم نیست؛ ارایه راهکار هم مهم است. آیا ما تولید مناسب ارایه کرده ایم که مردم استقبال نکرده باشند؟ ...
نان گران میشود / اقتصاد کشور به زبان روزنامه ها
1357 تقریبا مانند هم بود. ترک ها روی صادرات کار کردند و اکنون بیش از 200 میلیارد دلار صادرات دارند. صادرات ما کمتر از 50 میلیارد دلار است که 30 میلیارد دلارش فقط مربوط به نفت و گاز است! بررسی های اقتصادی نشان می دهد سیاست های ما به درستی کار نمی کند. من بعد از برجام خیلی خوشحال بودم و در مصاحبه ها هم گفتم برجام بزرگ ترین اتفاقی بود که افتاد، اما باز هم کاری کردیم که همه را علیه خودمان ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی (567)
و پردیس احمدیه در یکی از این عکس قشنگا در کنار حامد بهداد در اکران خصوصی "خانه دختر" در پردیس آزادی. حال خوب گلاره عباسی با دسته گل های نرگس و گردش پاییزی. جشن تولد همسر روناک یونسی با کیک عجیب و چندشی که تصویر آن را ملاحضه میکنید. بنده که به شخصه به این کیک لب نمیزنم، شما را نمیدانم! جناب همای فکر نکن با این کار ها ما یادمان میرود که نام اصلی ات سعید جعفرزاده ...
آخرین شعار فاطمی؛ شکار بزرگ کودتا
وقتی سری پرشور داشته باشی و زبانی سرخ و قلمت اسلحه ات باشد، دیگر جایی برای عاقبت و عافیت اندیشی نمی ماند؛ که اگر می ماند، سیدحسین فاطمی روز 26 مرداد 1332، در گرماگرم کودتا و وقتی هنوز سرنوشت کشور روشن نبود، هرچه دلش خواست به محمدرضاشاه نمی گفت و در وصف شاه مملکت تیتر نمی زد: خائنی که می خواست وطن را به خاک و خون بکشد، فرار کرد. وقتی این تیتر را می زد، فکرش را هم نمی کرد که در چشم به هم زدنی جای ...
از خصوصی سازی سرخابی تا حضور بانوان در ورزشگاه با دادکان
تا کمی غذا بخورم وقتی در آنجا نشسته بودم چندین دختر ایرانی مقابل من نشسته بودند که آمدند با من گفت وگو کردند. من واقعا ناراحت می شدم می دیدم عرب ها می آیند و این دختران را با خود می برند. به راستی در این مملکت چه کار کرده ایم؟ اینها مسلمان نیستند؟ یک نفر مسلمان می شود 200 بار در تلویزیون نشان می دهند اما آیا شده ببینید چند نفر از مسلمانان مسیحی شدند و از این دین جدا شدند؟ و سوال آخر؛ بعد از 6 دهه زندگی، تعریف تان از محمد دادکان چیست؟ محمد دادکان:هیچ وقت به کسی ظلم نکردم و اگر ظلم دیدم گفتم. منبع: خبرورزشی ...
مسئولان به خانواده شهدای فاطمیون هم سر بزنند
آمدنش گذشته بود که عزمش را برای مدافع حرم شدن جزم کرد. رزمنده پیاده وقتی متوجه تصمیم برادرم شدیم از او خواستیم به سوریه نرود اما نپذیرفت. گفتیم تو زن و بچه داری بمان و کار و زندگی ات را جمع و جور کن اما مخالفت کرد و گفت من راه بدی را انتخاب نکرده ام. راه دفاع از حرم، دفاع از اسلام، دفاع از حریم اهل بیت چیزی نیست که پشیمانی داشته باشد. به صمد گفتم کشته می شوی. گفت خب بشوم. تو بخواهی یا نه ...
بعثی ها مثل انسان های اولیه با ما برخورد می کردند
سرباز که آب به ما بدهید ولی اعتنایی نکردند. به نظرم تنها یزدی در بین آنها من بودم. ما جزو اولین اسرا بودیم. مثل انسان های اولیه با ما برخورد می کردند. نه زیراندازی، نه رواندازی هیچی به ما نمی دادند. مختصر غذایی می دادند و بعد از چند روز به گروه های 10 نفره تقسیم شدیم و ظرف غذایی جلوی مان می گذاشتند تا بخوریم. بعد از 14 روز ما را جدا کردند و دکتر حبیب الله جلیلی که زمان شاه هم زندان رفته بود می ...
یه مریم می گفت!
بیرون رفتن از خانه، واکس و فرچه به دست پشت در بود تا مبادا دخترش گردی به لباسش بنشیند. پاشو مریم... مریم... مریم چشم هایم را باز کردم و دیدم بچه ها سر سفره منتظرم هستند. گفتم: من که امروز کلاس ندارم مهین گفت: باشه، اما کلی کار داری. اگه بخوای تا شب طولش بدی صبح بی حال می ری سر کلاس بچه ها دم در بودند که صدایشان کردم: جاروبرقی نداریم نه؟ عاطفه ...
شاخ درآوردم همه در مترو کتاب می خواندند!
آیدین تبریزی وارد قطار مترو شدم، همه کتاب دست شان گرفته بودند. آدم درجه علاقه اش به یک کتاب را از نحوه به دست گرفتن همان کتاب فاش می کند، آن آدمی که از دور نگاهت می کند می فهمد تو واقعاً آن کتاب را می خوانی یا نه وقتت را تلف می کنی. آنها چنان کتاب می خواندند که انگار مسئله مرگ و زندگی است، از تعجب شاخ درآورده بودم و وقتی قطار به تونل رفت توانستم برای لحظاتی شاخ هایم را روی شیشه واگن ...
رسالتی که مزه شهادت گرفت
بود من پیش از آنکه برای خدمت به روابط عمومی فولاد برود در صدا و سیما با او آشنا شدم؛ هنگامی که برای شبکه خبر گزارش هایی تهیه می کرد؛ سال 88 بود که از ما برای همکاری در فولاد دعوت کرد؛ همکار او شدم و به یاد دارم یک لحظه هم روی زمین آرام و قرار نداشت؛ پیگیر همه کارها بود و بقیه هم به سرعت پشت سر او می دویدند؛ بهش می گفتیم به خانوادت بگو یک عکس قدی بزرگ از تو بگیرند و در خانه نصب کنند تا تو را بیشتر ...