سایر منابع:
سایر خبرها
مارک کلاتنبرگ : اعتراض های مورینیو باعث شد تصمیم به بازنشتگی بگیرم
خورده است و من صحنه را ندیده ام. در راه بازگشت به خانه، 250 مایل رانندگی کردم و در این فکر بودم که اشتباه بزرگی انجام داده ام. همسرم می داند که نظرم عوض شده بود و دائم با خودم فکر می کردم که “آیا واقعا دوست دارم که به این کار ادامه دهم؟ آیا واقعا دوست دارم که داور باشم؟” کمی در خودم جست و جو کردم و متوجه شدم که دیگر مثل گذشته از این شغل لذت نمی برم. پس مجبور شدم که آن را کنار بگذارم. ...
کفش ها برایم تنگ شده بود
از صرف غذا، استراحت می کردم که ساعت دو بعد از نیمه شب، زنگ خانه به صدا درآمد و وقتی به پشت در رسیدم و پرسیدم کیه؟ صدای یکی از برادرانم بلند شد که بازکن پس از باز کردن در، نخستین چیزی که مشاهده کردم، لوله ی اسلحه ی یوزی بود که یکی از ساواکی ها به طرف من نشانه گرفته بود. ساواکی مذکور به سرعت وارد خانه شد و بلافاصله مأموران دیگر هم وارد منزل شدند و با استقرار در راهرو و حیاط و پشت بام ...
روزی برای ستاره درخشان آسمان ایران/ کشوری فرشته ای در قامت انسان
گذاشت و گفت: پسرم کمر مرا شکستی؟ احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم. بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش می کردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بی بی زینب سروده بود: ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با ...
12 ساله بودم که شوهر کردم اما چند سال بعد وقتی با دایی دوستم آشنا شدم تازه معنای عشق را فهمیدم و ..!
شوهرم منزل است به 110 زنگ بزنم و اطلاع دهم تا بتوانم راحت از او طلاق بگیرم، ولی من پیشنهادش را قبول نکردم و این کار را نهایت نامردی می دانستم. هرچقدر به بهنام گفتم، می خواهم برگردم پیش همسر و بچه هایم او مانع می شد و مرا در منزلش حبس کرده و نهایت سوء استفاده را از من می کرد. تا اینکه یک شب به بهانه گذاشتن آشغال ها دم در با لباس خانه موفق شدم فرار کنم. پدرم و همسرم مرا به جرم ...
زندگی نامه شهید علمی
.... شهادت تکامل ایمان و نهایت خلوص قلب هاست. شهادت مردن تحمیلی نیست، انتخاب آزادانه و آگاهانه است؛ خلوت عاشق و معشوق است.شما می توانید در ادامه شرح کوتاه زندگی یکی از شهدای دفاع مقدس را در ادامه بخوانید: شهید بابا علی علمی سال 1346 اول فروردین به دنیا آمد در یک خانه روستایی متوسط به دنیا آمد. کودکی شهید خوش قیافه بود، وضع مالی خانواده خوب نبود. تنها نان آور خانواده پدر مرحومش بود. ولی ...
ماجرای ازدواج دو امیرکبیری با توسل به شهید خلیلی/ باند پرواز رسول اتاق و کتاب هایش بود
27سالگی شهید می شود و کادوی تولدش را از سید الشهدا می گیرد؛ شهادت . قرار را پشت تلفن می گذاریم برای ساعت 11. از برخورد پدر پشت تلفن پیداست با روی گشاده پذیرای هر سوالی خواهند بود. روز قرار که می رسد داخل ماشین تمام حواسم پیش چشم های مادری است که نمی دانم چگونه با آن ها مواجه شوم. جلوی درب خانه که می رسیم واحد شهید خلیلی از باقی واحد ها به واسطه عکس خندان چهره آقا رسول متمایز شده و پدر قبل از ...
سیری در گفتار و کردار صادق آل محمد(ص)/ محبوب ترین نزد خدا کیست؟
...، درخانهٔ خدا یا در مسجد حاضر می شد و به اظهار عقاید خودش می پرداخت و امام صادق (ع) و شاگردانش بدون اینکه با او برخورد کنند او را تحمل می کردند و با او به گفت وگو می پرداختند. روش امام به (ع) در پاسخ به ادعاهای ابن ابی العوجا روشی منطقی، مستدل، باادب و به دور از کمترین تندی بود. گزارش شده که یک بار مفضل در برخورد با ابی العوجا قدری تندی نشان داد. ابن ابی العوجا از این تندی او سخت ...
بزرگترین درس پیامبر(ص) برای امت اسلامی اخلاق است / جستارهایی از مرحوم آیینه وند و دلشاد تهرانی در وصف ...
دیگر ستون درد و دل بود، کسی گناهی کرده و طلب مغفرت می خواست یا مساله شخصی داشت، به پیامبر(ص) مراجعه می کرد.او ادامه داد: پیامبر به قدری منظم بود که وقتی به نماز می ایستاد به صف های پشت سر می گفت منظم بایستید، در میان شما خلل و نفوذ نباشد، صفوف باید در یک خط مستقیم باشد و نامنظم نباشد . پیامبر این چنین مسلمانان را منظم می کرد. پیامبر(ص) در خانه هم بسیار منظم بود، اهل خانه می دانستند که پیامبر در ...
3 ماه مراوده جلال با یک زن را وقتی فهمیدم که سر زده به خانه ام رفتم و ..!
ماه بیشتر طول نکشید و من با یک مراسم آبرومندانه وارد زندگی مشترک شدم و مدتی بعد در حالی باردار شدم که هیچ گونه مهارت های خانه داری و آداب تربیت فرزند را نمی دانستم به همین دلیل سه ماه آخر دوران بارداری را به منزل پدرم رفتم تا از بروز حوادث ناخواسته پیشگیری کنم. در این میان زندگی ام را با خیالی آسوده به دست همسرم سپردم چرا که او اعتقاد داشت نباید مزاحم خانواده ما شود! از سوی دیگر همسرم ...
وقتی مطلقه شدم در یک مغازه مشغول به کار شدم تا اینکه سر و کله امیر پیدا شد و..!
هوایم را دارد و نمی گذارد مشکلی پیش بیاید. بعد از یک سال، با برگزاری جشن عروسی، به خانه خودمان رفتیم. زندگی سرد و بی روح ما عمری نداشت. شوهرم با شک و تردید بیش ازاندازه اعصابم را خط خطی می کرد. بد اخلاقی هایش روزبه روز بدتر می شد. می سوختم و می ساختم. اما یک روز آن چنان کتکم زد که مرگ را به چشمانم دیدم. پدر و مادرم وارد عمل شدند و طلاق گرفتم. نگرانی و دغدغه خانواده ام بعد از ...
در آستانه 40 سالگی به دنیایی جدید پرتاب شدم
حیات و کار و زندگی و تحصیل داشته باشیم و بعد حق مالکیت. من وقتی در ایران بودم مثلا در مورد خانه و مستأجری خاطرات تلخی از صاحبخانه هایم داشتم. این که بدون هیچ دلیلی به اذیت و آزار و تضییع حقوق ما می پرداختند، زیرا می دانستند که در هیچ مرجع قانونی ای پشتیبان نداریم و کسی از ما حمایت نمی کند در نتیجه یادم نمی آید که در هنگام تضییع حقم به فکر شکایت به کلانتری یا دادگاه افتاده باشم. پذیرفته بودم که حق ...
مرگ را جا گذاشتند و آوارگی را به جان خریدند
و جنگل های ترسناک عبور کردم تا جانم را نجات بدهم. بعد یک ماه سوار بر قایق بودم. این جوری ما توانستیم از برمه به مالزی برسیم. وقتی سوار قایق بودیم، آدم های زیادی جان شان را از دست دادند. همه منتظر مرگ بودیم. خود من یک هفته غذا نخوردم، چون چیزی برای خوردن نبود. من ازدواج کرده ام و همسرم را اینجا پیدا کردم. ما دوست داریم به روهینگیا برگردیم و آنجا زندگی کنیم. ما دلمان صلح می خواهد. ما آرامش می ...
این کلمات زندگی شما را از این رو به آن رو می کنند
.... دیگر هیچ چیز به من تحمیل نمی شد و من قدرتمند بودم. ناگهان توانستم نیمه پر لیوان را ببینم. زمانی که مشغول به کار بودم، همیشه باید به این طرف و آن طرف می رفتم. بیش از حد کار می کردم تا به اهدافم برسم. زمانی که بیکار شدم، زندگی را به ناعادلانه بودن متهم کردم، اما این طور نبود. متوجه شدم هر چقدر که دلم بخواهد، زمان دارم. زمان! چه موهبت گرانبهایی؛ زیرا این موهبت هیچ گاه به عقب باز نمی ...
خاطرات تکان دهنده یک مرد سوری از شکنجه های وحشیانه داعش/ دست و پایم را با ساطور قطع کردند+فیلم
...، رفتم، با خودم ظرف و چاقویی بردم، یکی از کیسه های گندم را با چاقو باز کردم و ظرف را از گندم پرکردم و آن را برای کودکانم آوردم، ما می خواستیم آن را برای خوردن فرزندانم آرد کنیم و نان بپزیم، که ناگهان سگ های داعشی به ما حمله کردند و به خانه ای که در آن زندگی می کنیم، هجوم آوردند، آنها مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و اهانت کردند، با سلاح های خود به من حمله کردند، می خواستند سرم را از تنم جدا ...
راز گور مخوف/زن جوان از قتل همسرش میگوید
بعد از ماجرای چاقوخوردگی به من مشکوک شده بود و مدام مرا تهدید می کرد. این گونه بود که من قرص سمی را از یک عطاری در چناران خریدم و تصمیم گرفتم خودم کارش را تمام کنم. از قبل با ق و یکی از برادرانم هماهنگ کرده بودم. صبح روز 8 بهمن ماه سال 92 وقتی همسرم دخترانم را به مدرسه برد و به منزل بازگشت من بلافاصله قرص سمی را پودر کردم و داخل لیوان شربت ریختم و به همسرم دادم. او بعد از خوردن شربت ...
روایتی متفاوت از ماجرای دهقان فداکار
و عرق ریزان بر روی ریل دویده بودم، آن شب سرما خوردم و تمام بدنم عفونت کرد و 15 روز در یکی از درمانگاه های میانه تحت درمان بودم و بعد از آن بود که برای ادامه درمان به تبریز رفتم، اما هزینه درمانم آن قدر بالا بود که حتی گوسفندانم را فروختم و خلاصه در آن دو سه ماه درمان، تمام دارایی ام را خرج کردم. یک سال پس از حادثه، داستان آن شب وارد کتاب های درسی بچه ها شد، اما تا سال 69 یا 70 هیچ کس جز ...
سرنوشت زن جوان در گرو شهادت دختر 8ساله
به گزارش جام نیوز ، یک سال قبل مردی به مأموران پلیس اراک مراجعه کرد و مدعی شد متوجه شده است همسرش با چند مرد رابطه دارد. او به پلیس گفت بررسی هایش همه چیز را روشن کرده و حالا او می داند همسرش حتی با چه کسانی رابطه داشته است. این مرد به بازپرس گفت: مدتی بود که به همسرم مشکوک شده بودم. وقتی رفتارهای او را زیرنظر گرفتم، متوجه شدم بعد از اینکه من از خانه بیرون می روم او رفت وآمدهای ...
می خواستم از خودگذشتگی زنان را نشان دهم
نمی خواسته نشان دهنده مظلومیت زنان باشد بلکه می خواسته از خودگذشتگی آنها در زندگی را نیز به تصویر بکشد . مشروح این گفت وگو را در ادامه می خوانید . * این 10 داستان را بیشتر دوست داشتم دغدغه های تمام این داستان ها خانواده و زنان هستند. این مسئله چقدر برای شما اهمیت داشته است که در داستان ها به نوعی خودش را نشان داده است؟ شاید ناخودآگاه بوجود آمده چون این ...
+18 / انواع جن ها را بشناسید/ اسامی جن ها و آسیبی که به انسان میرسانند
خود در آورم به طوری که در هر محفلی که حضور داشتم عده ای از ارواح و جنود جن حاضر بودند و دستوراتی را که به آن ها می دادم اطاعت می کردند. در آن ایام در یکی از اتاق های طبقه فوقانی منزل پدرم در شهر تبریز زندگی می کردم در آن اتاق ظروف قدیمی زیادی وجود داشت از جمله دو عدد ظروف مرغی عتیقه شبیه به هم و بسیار گران قیمت که در دو طرف آینه قرار داشت. یک روز که از خانه خارج شده بودم ...
ترک تدریجی اعتیاد با درمان حمایتگر
....آرزو داشتم سایه ای را به دنبالم حس نکنم. تا اینکه یکی از همان شب ها توسط گشت پلیس، روانه بازداشتگاه شدم. بعد از آزادی پدرم مرا به زور کتک به یک مرکز اقامتی ترک اعتیاد برد. یک ماه آنجا بودم. اما چه شد؟ اولش شدم : سمیرا هستم 21ساله - یک مسافر ؛ بعد چی؟ دوباره شروع کردم. کمپ ها به هیچ دردی نمی خورند. بیشترشان به فکر جیب خودشان هستند. تا حالا 4بار بستری شده ام . بالاخره بعد از چند هفته ...
آقای خودم، خانم خودم؛ دربارۀ پدیدۀ وصلت با خود
جای آن برج دستمال توالت هایی که پشت سرم روی هم چیده و هر لحظه محتمل بود سقوط کند و به جای کُپۀ لباسهای کثیف بچه ها، روی صورت خودم معطوف شوم. حتی نمی خواستم یک ثانیۀ دیگر به چشم های خودم خیره شوم؛ تن ها چیزی که قصد داشتم آغوش داغی بود که بتوانم صورتم را در آن غرق نمایم و گرمای دست هایی که مرا محکم در بر بگیرد، آغوش و دست های کس دیگری، مثل همسرم، مادرم یا دوستم اِلی. همین حس چند روز بعد ...
دختر ایرانی که ذهن مادر خود را می خواند +ویدئو
از مادرم دور هستم ،اگر اتفاقی برای او افتاده باشد با خبر می شوم. این دختر که چند درصد معلولیت دارد به طور حیرت انگیزی می تواند اعداد، کلمات و هر چیزی که از ذهن مادر خود می گذرد را متوجه شود. مادر “سارا”ی 12 ساله می گوید که وقتی در جلسه امتحان در کنار او بودم بدون هیچ گونه صحبتی می توانست هر چیزی که از ذهن من می گذرد را بنویسد. (3) مطالب مرتبط ...
خاطرات رانندگی بازیگر زن سینما و تلویزیون +عکس
...> از فردای روزی هم که 18 سالم شد رفتم شهرک آزمایش امتحان دادم.آیین نامه اصلا نخوانده بودم و فکر می کردم سریع قبول می شوم ولی سه بار رد شدم! شهر هم زود قبول نشدم ولی پشتکارم خوب بود، دقیقا 10 روز بعد از رد شدن می رفتم برای امتحان مجدد! تا بالاخره گواهینامه را در 18 سالگی گرفتم. فردای روزی که گواهینامه ام آمد مادرم اجازه داد پشت فرمان ماشینش بنشینم. توی سر بالایی گاندی ...
72سال عاشقی با نقاره
. من نمی توانم از حرم و این خانه دل بکنم؛ سال هاست اینها به هم وصلند. سواد خواندن و نوشتن ندارم. 4 برادر و 2 خواهر داشتم. مادرم خانه داری می کرد و کار پدرم در آن زمان، ساختن زنجیر و افسار برای اسب ها بود. 72سال است که صبح و عصر در خدمت نقاره خانه غریب الغربا امام رضا(ع) هستم. هر روز نقاره می زنم؛ به غیر از ایام عزا در ماه های محرم و صفر و ایام شهادت ائمه اطهار(ع) که نقاره خانه تعطیل است. در روزهای ...
از تخته تشک 2 متری تا رسیدن به سکوهای افتخار
های رزمی افرادی همانند بروسلی و رزمی را برای مشاهده من در خانه به نمایش می گذاشت، هر چند پدرم هم در سال 1372 وارد ورزش های رزمی شد. چندین بار به همراه پدرم در کودکی به باشگاه شهر رفتم که به دلیل نبود ماشین در شب مجبور می شدم نیمی از راه خانه را پیاده طی کنم و رفته رفته از ورزش های رزمی فاصله گرفتم. فارس: تمرینات تان را در ورزش رزمی چگونه آغاز کردید؟ در سال 1375 ...
زیدآبادی: آن هایی که می گفتند به روحانی رای بدهید، مقصرند
مالی در زندان ماندیم که مورد من طولانی تر بود. هفده مرداد 1379 روز خبرنگار مرا دستگیر کردند. قرار بود به عنوان عضو هیات ژوری نمایشگاه مطبوعات، به مراسم پایان بروم و اسامی را اعلام کنیم که دستگیرم کردند. تا هیجده بهمن ماه سال 1379 در بازداشت بودم. سه روز بعد رفتم خانه محمد بسته نگار و همه دوستان ملی مذهبی بودند و قرار بود گزارشی از زندان بدهم، باز آمدند و همه را دستگیر کردند. آن جمع بیست و ...
از تمیز کردن خانه های مردم تا رسیدن به شهرت ملی توسط قارنلی+تصاویر
... * از تحصیلاتتون بگین؟ کلاس اول تا پنجم ابتدایی در مدرسه حاج قلی کیا تحصیل کردم. مقطع راهنمایی را در یکی از مدارس شهرستان بندرترکمن پشت سر گذاشتم. مقطع دبیرستان را نیز در یکی از مدارس شهرستان کردکوی گذراندم. همچنین برای ادامه تحصیل وارد یکی از دانشگاههای گرگان شدم. * از چه سالی وارد هنر شدین؟ از 16 سالگی وارد هنر شدم. * نخستین ...
پدر و پسری که برای شهادت از یکدیگر سبقت گرفتند
، گفتیم مگر توی فرودگاه نگفتی همراهت آمده، گفت کارش در سوریه گیر کرده. دیگر مادرم آرام و قرار نداشت، از پدرم خواست هرچه هست بگوید. صبح زود بعد از نماز بود که پدر به مادر گفت مهدی به آنچه می خواست رسید. قبول شهادت مهدی و اینکه در انتظارش بودیم اما پیکرش بازنگشت خیلی سخت بود. شهید رسول جعفری در کنار تابوت پسر ناراحتم که هر بار سالم به خانه برمی گردم/ مهدی در مسابقه ...
آقای خودم، خانم خودم؛ دربارۀ پدیدۀ وصلت با خود
...، می خواستم هر چه زودتر بیرون بروم. حتی نمی خواستم یک ثانیۀ دیگر به چشم های خودم خیره شوم؛ تن ها چیزی که می خواستم آغوش گرمی بود که بتوانم صورتم را در آن غرق کنم و گرمای دست هایی که مرا محکم در بر بگیرد، آغوش و دست های کس دیگری، مثل همسرم، مادرم یا دوستم اِلی. همین حس چند روز بعد نیز بر من غالب شد، زمانی که شروع کردم به خلاص شدن از دست پیوندهایی که دیگر به کارم نمی آمد ...
رباعی ها تابلوهای نقاشی هستند
ی بوسعید در یونسکو ثبت جهانی شود. تسنیم: برای ضبط اثر ابتدا آوازها را ضبط کردید و بعد موسیقی را یا این که به گونه ای دیگر عمل کردید. خدمت استاد ناظری رسیدم و با هم کارِ ضبط رباعیات را شروع کردیم. زمان بسیاری را برای ضبط اثر صرف کردیم. استاد ناظری دقت و صبر بسیاری در اجرای هر کار دارند. در مرحله نخست آوازها ضبط شد و در مرحله بعد وارد مذاکره شدیم با ارکستر متروپولیتن پراگ در ...