سایر منابع:
سایر خبرها
پرواز با بال های بسته
...، کنار رودی و تعدادی عکس شهید برای من آورده بود از او پرسیدم اینها چیست؟ گفت اینها عکس شهدا هستند. نگاه کردم میان عکس های شهدا، عکس سیدجلیل من هم بود. گفت: ببین من هم شهید شده ام و پیش شهدا هستم. آن روز خیلی بی تابی کردم. تا اینکه دو روز بعد خبر شهادتش را برایم آوردند. بی او گذشت اما سخت یک سال اول مفقود شدن همسرم، خیلی دشوار بود. وقتی می دیدم پدری فرزندش را در آغوش گرفته ...
روایت عجیب تشخیص هویت شهید غواص/یاد حضرت زینب(س) دلم را تسلی می داد
این چشم انتظاری رها شویم. اصلا به دلم هم افتاده بود که پسر من هم در میان این شهدا حاضر است. چه زمانی، به شما اطلاع دادند که فرزندتان،در بین شهدای غواص حضور دارد؟ مادر شهید: سه روز مانده به پایان ماه رمضان بود که به ما خبر دادند. از روی پلاک و مدارک شناسایی کردند یا آزمایش "DNA" هم گرفتند؟ پدر شهید: هم از طریق مدارک و هم از طریق آزمایش. برادر ...
29 سال انتظار مادر از فرزندی که کمک حال پدر بود/ همرزمان، دلتنگ لبخند حسین خط شکن
ان روزها، اذعان کرد: مهربانی و روی گشاده از ویژگی حسین بود به نحوی که وقتی در جبهه به مرخصی می رفت همرزمانش دلتنگ لبخند حسین خط شکن می شدند و امروز هم آمدنش بعد از 29 سال دوری از کشور، خوشحالی را به مادر و پدرش هدیه کرد. درود بر شهید حسین رفیعی ماری امروز پدر حسین رفیعی پیر و رنجور و برادرش در بستر بیماری به سر می برد ولی با همه سختی های مالی خانوادگی، مادر شهید با افتخار از ...
ناگفته های رمضانزاده از سخنگویی، زندان و...
پاسخ می گذاشت و استانداری که می گویند رفتنش به سنندج برای مردم استان آغازگر اتفاقات متفاوت و مثبت بود. دکتر رمضان زاده خودش همه این خاطرات را با طمأنینه ای غبطه برانگیز مرور می کند. مرد سیاست، پس از سال ها حضور در دولت و مقابل فلاش دوربین ها، ناگهان با روی دیگر سکه مواجه شد و مدت ها در محاکم قضایی و زندان پاسخگوی پرونده های بی پایان بود. سال هایی که باز هم یادآوری شان آرامشش را به هم نمی زند. نه ...
فرمانده جوانمردان پایتخت + تصاویر
...، می توان با قوت قلب به افق های بسیار دوردست چشم دوخت و زیر لب زمزمه کرد: وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ . محمود حاج امینی در نخستین ماه های دفاع مقدس محمود حاج امینی در نخستین ماه های دفاع مقدس نفر اول از چپ، شهید سید محمدرضا دستواره(با زیرپوش قرمز)، شهید اکبر زجاجی(جلوی شهید دستواره ...
گفتگوی صریح با سردار باقرزاده درباره آن 175 شهید!
را انجام می دهید. سردار باقرزاده: بله ما در استمرار وظیفه سازمانی گذشته از زمان جنگ داریم عمل می کنیم. جنگ برای همه تمام شد، اما برای واحد ایثارگران و کمیته مفقودین تمام نشد. همه برگشتند خانه شان و همه رزمشان تمام شد. اما شهدا ماندند در منطقه و همچنان رزم برای ما ادامه دارد. خدای متعال یک مرحله به این ها مأموریت داد بروید جبهه و بجنگید به یک عده امر کرد که باید شهید بشوید و به یک عده ...
نیمه گم شده مادر غریبانه بازگشت / ایثار هدیه ای که در خانواده صغیرا دست به دست شد
و مادر شهید، برگ زرین زندگی و خاطرات یوسف بازگشته را ورق زدیم تا این مصاحبه، هدیه تابستان 94 این رسانه در میزبانی از شهدا در اصفهان باشد. سخن از حمیدرضا که می آمد، برق انتظار در چشمان بازماندگان کربلای 4 از زمین تا آسمان موج میزد تا یادگار پدر را بعد از 29 سال در آغوش بگیرند. *مداح کوچک خانواده صغیرا در کربلای 4 آسمانی شد حمید رضا متولد سال 48 بود که از همان ابتدا ...
رکوردار منصب وزارت خارجه چه کسی بود؟
ایران در واشنگتن و بعد از بازگشت به تهران سِمت مدیریت کل سیاسی وزارت امور خارجه در انتظار وی بود. 13 با سقوط کابینه علاء در 12 فروردین 1336ش، سخن از نخست وزیری چند نفر، از جمله آرام در محافل سیاسی در میان بود. اما سرانجام دکتر منوچهر اقبال مأمور به تشیکل کابینه و آرام از بهمن 1336 تا مرداد 1338ش، به سِمت سفیرکبیر ایران در توکیو منصوب گردید. 14 در 11 مرداد ماه سال 1338ش، به جای ...
خبر تعیین هویت شهید محمد نجفی به خانواده اعلام شد
بسیار به محمد علاقمند بود و بعد از شهادت ایشان نیز ما حدود یک ماه خبر شهادت را از پدر و مادر پنهان کردیم و در نهایت مادر در دلتنگی بسیار برای محمد به سر می برد و در سال 90 به رحمت ایزدی پیوست. وی عنوان کرد: یکی از وصایای مادر این بود که در کنار محمد دفن شود و اگر این امکان برای بنیاد شهید وجود داشته باشد که پیکر شهید را در جوار مزار مادر به خاک بسپارند به وصیت آن مرحومه نیز عمل کرده ایم ...
عجیب ترین مادرانِ طبیعت (+عکس)
عضو نیش مانند با رشد بچه سوسک از بین می رود. پرنده کوکو وقتی زمان تخمگذاری پرنده کوکو می رسد، مادر به دنبال آشیانه پرنده دیگری می گردد تا بتواند در آنجا تخمگذاری کند. کوکو پس از تخم گذاری هرگز سراغ فرزندش نمی رود و مراقبت آن را به پرنده دیگری می سپرد. مادرخوانده کوکو هم از همه جا بی خبر به خیال اینکه فرزند خودش سر از تخم بیرون آورده از او مراقبت می کند اما کوکو بسیار بزرگتر از ...
جوانان بیکار و جولان نیروهای غیربومی در معادن راور / جای خالی سرمایه گذاران در روستاها /حاصل زحمت ...
اسدی و محمدجواد کامیاب معاونان استاندار وارد روستای فیض آباد از توابع شهرستان راور می شویم. پس از عبور از باغ های سرسبز و مزرعه های آفتابگردان و گذر از خیابان ورودی روستا که مزین به تصاویر شهدای جوان فیض آباد است، وارد گلزار شهدا می شویم. مسئولان محلی راور در گلزار مطهر شهدای فیض آباد از استاندار کرمان و هیئت همراه وی استقبال می کنند و پس از قرائت فاتحه، گلباران و عطرافشانی ...
آرزویی که 50 متر کوتاه شد!
وضعیت سد بختیاری گفت: به دلیل نبود اعتبار 27 سد در طرح اولویت بندی قرار گرفتند که سد بختیاری نیز یکی از این سدها بوده است و نباید صحبت هایی که در گذشته مبنی بر این که سد بختیاری بلند ترین سد جهان است مطرح می شد توجه کرد چراکه در حال حاضر مهم ترین مساله منافع سد است. از سوی دیگر، محمدرضا رضازاده ،مدیرعامل شرکت توسعه منابع آب و نیروی ایران در فروردین ماه سال گذشته از تعیین تکلیف این سد تا ...
خواستگارانی که آدم کش می شوند
...> دامادی در آمل پدر همسرش را محض خاطر مادر زنش به قتل رساند. یک مرد رابطه خبرگزاری مهر 23 خرداد مردی 55 ساله در شهرستان ملارد در غرب تهران همسر 44 ساله خود را به دلیل روشن کردن سیگار با فندک اشپزخانه و سوئ ظن هایی که از قبل داشت با ضربات متعدد چاقو به قتل رساند. یک زن همسرکشی خبرگزاری مهر 23خرداد ...
من که نه؛ اما شما ان شا ءالله امام زمان(عج) را می بینید +عکس
نتوانستند پیکرش را از منطقه پنج وین عراق خارج کنند. از این رو پیکر برادرم هیچ گاه به میهن بازنگشت و ما پس از گذشت 32 سال هنوز چشم انتظاریم. این شهید عزیز بسیار ساکت، آرام و صبور بود و با کسی مجادله نمی کرد. همیشه ناملایمت ها را تحمل می کرد و از همه ما بیش تر به پدر و مادر احترام می گذاشت. آقای کاملی یکی از هم رزمان شهید است که به بیان اوصاف شهید پرداخت و گفت: من از سال 59 ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
مشکلات اوتیسم در ایران
دیگران می گردد. ارقام موثقی از گستره و آمار آن در سطح جهان موجود نیست. سازمان بهداشت جهانی در سال 1392 اعلام کرد که بررسی ها نشان می دهد از هر 160 کودک یکی اختلال طیف اوتیسم دارد اما میزان گستردگی آن در مطالعات انجام گرفته به نحو چشم گیری متغیر می باشد. ایران آماری رسمی از جمعیت اوتیسم خود ندارد. با این وجود سازمان بهزیستی کشور از افزایش آمار مبتلایان به اوتیسم در کشور خبر داده است. ندا اصغری ...
هاشمی: روحانی اهل تعامل جهانی است
نظری موافق هستید که ریشه اعتدال در فرهنگ ایرانی هم وجود دارد؟ این را قبول دارم و حتی بیش از این فکر می کنم. چرا ایرانی ها مکتب اهل بیت(ع) را پذیرفتند و شیعه شدند؟ آنها رفتار حضرت علی(ع) و اعتدال را در ایشان دیدند. نظر عرب ها این گونه بود که آنها شهروند درجه اول اند و عجم موالی است. حضرت علی(ع) این را شکستند و گفتند که قرآن می گوید همه شما از یک پدر و مادر زاییده شدید و همه یک جور هستید و ...
رکورد همراهان احمدی نژاد در سفر به نیویورک
...، "جلالی" (مسوول حراست نهاد ریاست جمهوری)، "صالحی مرام"، "آشتیانی"، "سروش پور"، عکاس، فیلمبردار و خبرنگاران وبسایت ریاست جمهوری، واحد مرکزی خبر، ایرنا، شبکه خبر و ... به چشم می خورد.در این سال عکسی از حضور فرزند، عروس و مادر عروس احمدی نژاد در سازمان ملل منتشر شد که باعث به وجود آمدن واکنش های متعددی از سوی مسئولین نظام و نمایندگان مجلس شد. همراه شدن فرزند و عروس رئیس جمهور در سفر هفتم به مجمع عمومی ...
آرمیدن در کنار امام هشتم، ثمره هشت بی نشانی
حضرت امام رضا(ع) ، در مشهد دیده به جهان گشود. پدر و مادر که بسیار پایبند به عقاید دینی و مذهبی بودند، به فرزندان خود با صبر و حوصله فراوان، درس دین و اخلاق می آموختند. در بین فرزندان، سید محمدرضا بیش از همه از این آموخته ها استقبال می کرد از این رو هر روز بیش از پیش در قلب و روح خانواده خصوصاً پدر جای می گرفت. او در نوجوان بسیار سر زنده بود و با اینکه به درس خواندن روی خوشی ...
آخرین حرف های یک اعدامی
مورد کارهایی که باید بعد از مرگ من انجام می شد، صحبت می کردیم: در مورد اینکه کجا و چگونه مرا دفن کنند. مردم معمولا دوست دارند در کنار عزیزانشان دفن شوند؛ اشخاصی مانند پدر، مادر، پدر یا مادربزرگ و یا حتی خواهر و برادر. من به خانواده ام گفتم که دوست دارم کنار عمویم خاک شوم. من قبل از اعدام هم سلولی هایم (محمد فیصل و محمد افضل)، موفق شدم آن ها را در لباس اعدام ببینم. آن ها یک شلوار قمیص ...
کدام رازهایمان را به همسرمان نگوییم؟
شما ندارد و دانستن آن در زندگی او تغییری ایجاد نمی کند، اما اتفاق مهمی مثل از دست دادن شغل که با از دست دادن درآمد و تغییر در موقعیت اجتماعی هم همراه می شود، نباید از چشم همسر شما پنهان بماند. می ترسید نگران آینده شود و استرس به جانش بیفتد؟ اشکالی ندارد! او هم در روزهای خوب و هم در روزهای سخت، شریک زندگی شماست؛ پس این نگرانی و اضطراب را تنهایی به دوش نکشید و با گفتن واقعیت به او، برای ...
خارج کردن جسد جگرکی از چاه 8 متری
شریان نیوز: متهم پرونده هشت ماه قبل یاشار را به مغازه اش کشاند و بعد از قتل، 95 میلیون تومان پولی را که همراهش بود، سرقت کرد و جسد وی را به عمق چاه هشت متری فرستاد که برای اجرای نقشه اش آن را حفر کرده بود. او در حالی که فکر می کرد با اجرای نقشه موفق به فرار از دست قانون شده یک ماه قبل به دام پلیس افتاد. مرد جوان به مدت یک ماه هم موفق شد با اظهارات خود مسیر تحقیقات را منحرف کند اما سرانجام شامگاه ...
زنان و معضل فقر حرکتی
های ارتباطی منتشر شد، خبرهای ورزشی 108 کشور جهان مورد پژوهش قرارگرفت که بر اساس نتیجه ی به دست آمده، سهم ورزش زنان از دنیای رسانه ها، تنها یک خبر از هر 10 خبر ورزشی بود. بنا بر این پژوهش، سهم خبرهای ورزشی زنان در اسپانیا کمتر از این میزان بوده و تنها شش درصد سهم زنان و 94 درصد از خبرها به ورزشکاران مرد اختصاص دارد که خوشبختانه این آمار در مقایسه با سال 2008 که سهم ورزش زنان در رسانه ها 3. ...
با چهره های ایرانی هالیوود آشنا شوید
دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس است. نام پدر او پرویز پدراد و مادر او آراسته امانی است،انها در سال 1984 زمانی که نسیم 2 ساله بود به امریکا مهاجرت کردند او در سریال ER نقش ایفا کرده است وهمچنین به گویندگی در انیمیشن لوراکس و من نفرت انگیز 2 اشاره کرد. 9-نادیا بیورلین : (Nadia Bj rlin) (زاده 2 اوت 1980) هنرپیشه سینمای هالیوود می باشد. او در نیوپورت ایرلند از پدری سوئدی و مادری ...
کلاه گشاد بر سر مردم
برابر با 13 رجب 1327 قمری حدود یک ساعت و نیم مانده به غروب، شیخ فضل الله نوری به جرم مخالفت با مشروطه به دار آویخته شد! احمد کسروی، وقتی به آخرین برگ زندگی شیخ می رسد، کلامش حاکی از خونسردی و خویشتنداری شیخ در پای چوبه دار و عدم هراس وی از مرگ است. لحظاتی بعد پیکر بی جانش بر فراز دار آرام گرفته بود. دسته موزیک شروع به نواختن می کند. میدان غرق در شادی بود. مردم کف می زدند و هلهله می کردند. پسر هم در ...
روزهای خاموشی آژیرهای قرمز اقتصاد/حال، کدام دولتمرد چه برنامه ای دارد؟
می دهد بعد از حذف تحریم ها بالاخره این وعده چند ساله محقق خواهد شد. محمدرضا نعمت زاده، وزیر صنعت در دیدار با اعضای اتاق بازرگانی با اشاره به سفر هیات های خارجی به ایران گفت: مطمئنا نقش ما در دولت در جهت تسهیل امور در اتاق بازرگانی و بخش خصوصی است. وظیفه فعالان اقتصادی هم این است که از فضای به وجود آمده با دید توسعه ملی و منافع همگانی استفاده کنند. اسحاق جهانگیری هم فرصت پیش ...
تشریح اشیا تاریخی استردادی از ایتالیا به ایران
پایگاه خبری تحلیلی هم اندیشی: پایگاه خبری سازمان میراث فرهنگی خبر داد، در ادامه توافق های یونسکو با کشورهای عضو، در زمینه آثار تاریخی که غیرقانونی از هر کشور خارج و به کشورهای دیگر منتقل می شود، 30 قطعه از اشیاء و آثار فرهنگی متعلق به دوران قبل و پس از اسلام که به صورت غیرقانونی در سال های گذشته از کشور خارج شده بودند، به زودی به کشور بازگردانده می شود. امروزه جمهوری اسلامی ایران علاوه ...
برادرم به اتهام کتک زدن یک بچه به 60 سال حبس محکوم شد/ قاضی برای صدور حکم به فیلم ضدایرانی استناد کرد/ ...
پدرم در سال 86 به رحمت خدا برود. پدر من آدمی بود که همه مشکلات را در خودش می ریخت. اگر الآن شما از من بپرسید پدر شما چه مشکلی داشت که از دنیا رفت، من هیچ جوابی ندارم که به شما بدهم. سؤال:: زمانی که زنگ می زند گلایه ای ندارد؟ همیشه خودش می گفت من یک زندانی سیاسی هستم و به خاطر ایرانی و مسلمان بودنم در این جا گرفتار هستم. در آن اوایل حتی یک اتفاق جالبی برای او رخ داده بود. ...
روشهای فعلی برای رسیدن اصولگرایان به وحدت؛ رسیدن به آب یا سراب؟
هاست که از مجلس خبر می رسد که محمدرضا باهنر به دنبال گستراندن چتر وحدت بر سر تندروهاست. البته خودش نیز منکر نمی شود و می گوید که آنها نیز زیر چتر اصولگرایی قرار دارند. حجت الاسلام تقوی، قائم مقام دبیرکل جامعه روحانیت نیز شهر به شهر برای وحدت اصولگرایی سخنرانی می کند و در برخی از این شهرها یا پایداری ها اکثریت جمع هستند یا اساسا نقش میزبان را بازی می کنند. در ابتدای مهرماه سال گذشته از ...
خارج کردن جسد جگرکی از چاه 8 متری
نان داغ، کباب داغ ؛ این تابلوی مغازه جگرکی پسر جوانی است که روز گذشته جسدش از عمق چاه هشت متری مغازه همسایه بیرون کشیده شد. مقتول که به یاشار معروف بود، وقتی برای سرمایه گذاری پا به مغازه دوستش گذاشت، قربانی جنایتی شد که قاتل برای سرقت پول های او طراحی کرده بود. به گزارش جوان، متهم پرونده هشت ماه قبل یاشار را به مغازه اش کشاند و بعد از قتل، 95 میلیون تومان پولی را که همراهش بود، سرقت ...