سایر خبرها
روایت خواندنی از چشم براهیِ مادر شهید چشم براه + عکس
: بابا من حسرت دارم و می خواهم برایت دست و آستینی بالا کنم. آن موقع بیست سالش نشده بود. سعید اما نظرش این بود تا زمانی که آتش جنگ روشن است، زن و زندگی نمی خواهد. پدرش می گفت این چه حرفی است که تو می زنی؟ اما سعید حرفش یکی بود؛ تا وقتی جنگ باشد من هم در جنگ هستم. پدرش گفت خب این دو منافاتی با هم ندارد، تو هم ازدواج کن و هم جبهه را ادامه بده. وقتی دیده بود پدر دست بردار این قصه نیست و اصرارهایش ادامه ...
چند روایت از شهید کامبیز ملک شامران؛ معلم و نویسنده کودکان
فاش نیوز - 17 اردیبهشت، سالروز شهادت شهید کامبیز ملک شامران (مشهور به یوسف) یکی از چهار شهید شناخته شده عرصه داستان نویسی در جنگ تحمیلی است. شهید ملک شامران در 25 شهریور 1341 در خانواده ای مرفه در تهران متولد شد و پس از گذراندن دوران دبستان در شهرهای لنگرود و اراک در مدرسه فراز تهرانپارس به ادامه تحصیل پرداخت. دوران دبیرستان او که به واسطه آشنایی با یک کتابدار انقلابی نقطه عطفی در زندگی اش بود در ...
سیدامیر میرحبیبی گلی از باغ شهدای البرز است
دقت داشت؟ در هر کاری خالصانه رفتار می کرد و روی حق وناحق خیلی حساس بود به عنوان مثال سال 63 وقتی به سن سربازی رسید و دفترچه خدمت را گرفت، من که مسئول انتظامات نماز جمعه کرج بودم با وجود این که مدام با خانواده های شهدا در ارتباط و به این مسائل آشنا و آگاه بودم اما روی حس مادری و نگرانی برای فرزند، از شهید آجرلو درخواست کردم که سربازی امیر را در پایگاه نماز جمعه بیندازند. و وی برای انجام ...
امان از روزهای بی تو بودن!
هوایی قرار می گیرد. این عقاب تیزپرواز به همراه همکارانش به دفاع برمی خیزند. در یکی از پروازها، بال هواپیمایش زخمی می شود و او با توکل به خدا و تلاش و پشتکار، هواپیما را سالم به زمین می نشاند که مورد تشویق فرمانده پایگاه قرار می گیرد. آخرین دیدار همسر شهید می گوید: در 31 شهریور 1359، دقایقی به ساعت 14مانده بود. ما در یک خانه سازمانی در پایگاه همدان زندگی می کردیم. دخترم حدود دو سال ...
اخبار حوادث
درگیری خانوادگی که سرانجامی مرگبار داشت ساعت 21 شانزدهم اسفند سال جاری مأموران کلانتری 124 قلهک در تماس با بازپرس کشیک قتل پایتخت اعلام کردند مرد میانسالی در یک خانه ویلایی در خیابان دولت، بلوار کاوه به قتل رسیده است. زمان حادثه در طبقه دوم بودم، مادرم، همسرم و زن برادرم در طبقه همکف بودند و برادرم (مقتول) نیز آنجا بود که ناگهان صدای سر و صدا آمد و... ساعت 21 شانزدهم اسفند ...
خوشا آنان که شهادت را پسندیدند و رفتند .../شهید؛ والاترین مکبّر آزادگی
هایی که در کنارم شهید شدند می گویم ما موظف به ادامه راه شهدا هستیم تا شرمنده آن ها نشویم. مسئولان خون شهدا را پایمال نکنند و گوش به فرمان رهبر باشند حلمیه پورصالح همسر حسین آسال نخستین شهید جانباز بابل در گفت وگو با خبرنگار ما اظهار کرد: شاید درک این مسئله برای جوانان سخت باشد اما زمانی که من با شهید آسال آشنا شدم، ایشان جانباز 70 درصد و قطع نخاع بودند، به خاطر دارم روزی که به ...
عادت های نوشتن جعفر ابراهیمی/دوست داشتم لحاف دوز شوم!
سالگی ام فوت کرد این قصه ها را برای من بازگو می کرد. همیشه با عمه لیلا بودم انگار که مادرم بود. کمک حالش هم بودم چون او از ناحیه دوپا فلج شده بود و نمی توانست حرکت کند. او هم برایم قصه و شعر می خواند و هم به من نقاشی یاد می داد و روحیه هنری ای داشت. سه سال بعد زمانی که 9 ساله بودم عمه لیلا فوت کرد و نخستین ضربه روحی در زمان مرگ عمه لیلا به من وارد شد. در آن زمان با مفهوم مرگ به طور جدی آشنا شدم. مدت ...
زندگی جانبازان اعصاب و روان تئاتر شد/المان های تکراری ادبیات و هنر پایداری را کنار گذاشتیم
به گزارش خبرنگار ایلنا، نمایش گوش هایم را بشنو نوشته علی پوریان در خانه ای قدیمی اتفاق می افتد. خانه ای که مهریه زنی است که همسرش در جنگ شهید شده و بعد با برادر همسرش که جانباز اعصاب و روان است، ازدواج کرده است. خانه تحت مدیریت بهروز است که کر و لال است و سعی دارد با تئاتر درمانی و کارهای هنری بیماران ساکن در باغچه پدر را درمان کند. روانپزشکی در این امر به بهروز کمک می کند که بیشتر از هر چیز به ...
شهیدی که صورتش بعد از 13 سال سالم بود + عکس
از فعالان انقلابی هم بودند؟ بله، عمویم در سال 1357 از فعالان انقلابی بود. بعد از پیروزی انقلاب وقتی درسش تمام می شود، به کمیته می رود و به استخدام سپاه در می آید. وقتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع می شود، حس اسلام دوستی و وطن دوستی عمو عبدالله مثل دیگر بچه های انقلابی برانگیخته می شود، لذا از ریاست منطقه خدمتش که پادگان عشرت آباد تهران بود درخواست اعزام به مناطق جنگی می کند. عمو با اینکه ...
داستان های کوتاه طنز خنده دار و طنز تلخ
سال جوانتر از خودم داشته باشم. خانم و پری واقعاً ناامید شده بودند ولی آرزو، آرزو است دیگر... پری چوب جادویی اش را چرخاند و آقا نود ساله شد! خانم تا چشمش به صورت پر از چروک و دستان لرزان همسر پیرش افتاد بلافاصله بلند شد و گفت تو دیگر همسر من نیستی پیرمرد! مرد با چشمانی گریان به دنبال همسرش با پشتی خمیده می دوید و می گفت: من عاشقتم... 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 مرخصی ...
مهمانی های آقای رئیس جمهور
من گلف را یاد گرفتم. اسب سواری هم که در خون ما عشایر است. در آمریکا هم که دانشجو بودم تنیس بازی می کردم. در زمان دبیرستان قهرمان بوکس بودم. با وجود این، آن اوایل در وزارت خارجه به واسطه این ورزش های به ظاهر طاغوتی مورد آزار قرار گرفتم. در اتیوپی 14بار با نخست وزیر اتیوپی تنیس بازی کردم که نتیجه این دیدارهای ورزشی خرید هواپیمای F4 و F5 بود. هواپیماهایی که زمان جنگ آقای هاشمی در نمازجمعه گفت به کوری ...
درددل های یک جانباز و مشکلی به نام تعیین درصد
نامه را تحویل بدهد: من محمد عربیان متولد سال 1348 هستم. سال 61 فقط 13 سال داشتم که از طریق بسیج به جبهه رفتم. سال 1365 در 17 سالگی توی خط پدافندی جزیره مجنون دچار موج انفجار شدم و مدتی در بیمارستان شهید نواب صفوی تهران بستری ام کردند. آن زمان جوان بودم و دنبال درصد جانبازی و این چیزها نرفتم. حتی می توانم بگویم تا مدتی اصلاً فکر نمی کردم جانباز هستم! سال 66 وارد سپاه شدم و سال ...
زندگی نامه شهید محمد حسین زنگی آبادی ( یکی از شهداء اداره کل دامپزشکی استان کرمان )
مقلد حضرت امام خمینی بود و بر طبق اصول و گفته های امام قدم بر می داشت و با شروع فعالیت های انقلابی در سال 56 به انقلابیون پیوست و در رساندن اطلاعیه و نوارهای حضرت امام به دست مردم فعالیت داشت و در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد در زمان جنگ تحمیلی خود را بسیار مقید به حضور در جبهه می دانست و به حال شهیدان راه اسلام غبطه می خورد و افسوس می خورد و آرزو می کرد که روزی شهادت نصیب او شود به این ترتیبی ...
شهید مرادخانی به آرزویش رسید/ادامه راه شهدا ارج نهادن به حضرت زینب (س) است
شیمیایی شد و ریه هایش خیلی اذیت می کرد و عطسه های شدید داشت و بوی عطر و ادکلن هم اذیتش می کرد اما درصد جانبازی نگرفت و می گفت همه چیز مال این دنیا نیست و برخی چیزها باید ذخیره آن دنیا باشد با وجود اینکه نامه آمده بود که می تواند اقدام کند، اما هرگز دنبالش نرفت. از او در خصوص چگونگی رفتن همسرش به سوریه می پرسم، می گوید "داود با آغاز جنگ سوریه از همان ابتدا دوست داشت برود، همسرم تخریب چی ...
ضعیف بودن پشتیبانی در عملیات خیبر/ با اخلاص ترین افراد در واحد تخریب حضور داشتند
تخریب عملیات خیبر، در گفت وگو با ایکنا ، با بیان اینکه 15 سال بیشتر نداشتم که راهی جبهه شدم، اظهار کرد: آن زمان فکر نمی کردم جنگ، هشت سال به طول بینجامد و احساسم این بود که جنگ زود تمام می شود. دفاع از کشور را وظیفه خود می دانستم وی با بیان اینکه جنگ را وظیفه خود می دانستم، ادامه داد: جنگ دفاع از آب، خاک، عزت کشور و ناموس است و من در حالیکه مشغول به تحصیل بودم، درس را رها کردم و به ...
تقدیر از همسر جانباز 70 درصدی همدانی
این جانباز را مجروحیت و عمل های سنگین دانست و افزود: تدوین این کتاب 4 سال طول کشید چرا که این جانباز در طول خاطره گویی بیمار شد. یکرنگی با بیان اینکه خاطرات این خانم و همسر جانبازشان در قالب کتابی گردآوری شد، گفت: آشنایی خانم صالحی با همسر جانباز خود و پافشاری ایشان برای ازدواج با این جانباز و دوران کودکی آنها از جذاب ترین بخش های کتاب است. انتهای پیام منبع: ایسنا مسئولیت صحت اخبار ارائه شده به عهده منبع خبر بوده و این رسانه صرفاً رسالت اطلاع رسانی خود را در این رابطه انجام می دهد. ...
زندگی با جانباز یعنی موهبت الهی/ راه همسرم مقدس بود با او ازدواج کردم
به ازدواج با او تمایل بسیار زیادی داشتم و از این ازدواج بسیار خرسند و راضی هستم. همسر جانباز صاحبی در خصوص نحوه آشنایی با همسرش ادامه می دهد: از طریق یکی از دوستانم که در دانشگاه چمران اهواز بود با آقای صاحبی آشنا شدم؛ پس از معرفی ایشان به من پس از چند جلسه ملاقات در محیط دانشگاه با وجود مخالفت شدید خانواده ام به جز یکی از برادرانم که موافق این ازدواج بود، زندگی مشترک خود را با او آغاز ...
با زبان خوش باید معلمی کرد، نه با چوب
آن معلم هایی که به دل می نشیند و دوست داری ساعت ها بنشینی کنارش و از او درس بیاموزی. 53 سال معلم بودم و هیچ دانش آموزی را تنبیه نکردم. این گفته در سرتا سر کلامش موج می زند؛ آنجا که خاطرات را یکی یکی می گوید و در پس هر خاطره ای لبخندی می زند. ای خانم! معلم های آن زمان با معلم های الان فرق داشتند. هدفشان درس دادن بود و حل مشکلات دانش آموزان. حالا که تعطیلی مدارس مثل آب خوردن شده؛ یک روز برای برف و ...
از بیان سختی های خوردن و بلعیدن تا خوشحالی برای عملی که شاید خدا آن را بپذیرد
باروت در اعضای آن وجود داشت بودم تا اینکه در سال 1367 برای معالجه به آلمان رفتم. اعزام به آلمان پس از دوسال زخم و جراحتی که عصب هایم را خشک کرده بود وی افزود: پزشک آلمانی از اینکه دو سال با این وضعیت سر کرده و الان برای عمل راهی شده ام بسیار تعجب کرد و گفت تمام عصب های صورتت خشک شده و از بین رفته است. این جانباز 70درصد ادامه داد: چون در آن دوسال کشور درگیر جنگ بود نمی توانم ...
عملیات بدر، شهادت مهدی باکری و راز دجله
ارزنده ای را از خود به یادگار گذاشت. ازدواج مهدی باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه کلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزنده ای برای مردم انجام داد. *** اعلام خبر شهادت مهدی باکری توسط شهید احمد کاظمی محسن رضایی می گوید: دیدم احمد حرف زدنش عادی نیست، رفتم توی فکر که ...