سایر منابع:
سایر خبرها
رابطه شیطانی زن متاهل با همکلاسی
سرد و خشک برخورد می کرد. من خیلی برون گرا و پرجنب وجوش بودم. با تمام این اوصاف، او مرد باایمان و خداترسی بود و در زندگی از لحاظ رفاهی چیزی برایمان کم نگذاشته و تمام تلاشش را برای رفاه ما انجام می داد ولی مشکل بزرگ من چیز دیگری بود. دوست داشتم شوهرم به من محبت کند و با من حرف بزند اما هربار می خواستم سر صحبت را بازکنم، می گفت خسته است و بگذارم برای بعد! 11سال است که همه اش گذاشته ام برای ...
آرزوهای بزرگ
ای برایمان باقی نمانده، من هم مانند خواهر و برادرهای دیگرم خیلی ناراحت شدم. ما چهار برادر بودیم و سه خواهر. وقتی ششم ابتدایی را امتحان دادم شروع به کار کردم. از زمانی که اموال پدرم را دزدیدند تا زمانی که امتحاناتم تمام شد، تقریبا دو ماه طول کشید. حدودا 12 ساله بودم. هر روز مقدار کمی از مادرم پول توجیبی می گرفتم. تا اینکه توانستم هشت تومان پس انداز کنم. پدرم بعد از دزدی از چند نفر طلبکار بود و بعد ...
زندگی سیاه یک زن در محله کفتارها / تجاوز 8 مرد
ام از روزی که با یک مرد بی بند و بار و لاابالی ازدواج کردم به لجن کشیده شد. 14 سال بیشتر نداشتم که با اصرار پدرم با پسر همسایه مان ازدواج کردم و بعد از مدتی متوجه شدم که اعتیاد دارد. از طریق یکی از دوستان قاچاقچی همسرم در باتلاق مواد مخدر صنعتی سقوط کردم و با دست و پا زدن، بیشتر در لجن زار اعتیاد فرو می رفتم. زن نادم با نگاهی پر از حسرت تعریف می کند: دیگر در دام شیشه افتاده بودم. 7ماهه ...
فریبا را ماهی 200 هزار تومان صیغه کردم !
قبول پرداخت دیه رضایت دادند و بالاخره بعد از 10 سال از زندان آزاد شدم درحالی که همسرم نیز طی این سال ها به طور غیابی طلاق گرفته بود و فرزندم در خانه پدرم زندگی می کرد. مدتی بعد از آزادی با زن دیگری ازدواج کردم در این جا بود که تصمیم گرفتم همه چیز را از نو شروع کنم با توجه به مهارتی که قبلا در پخت نان داشتم در حاشیه شهر مشهد نانوایی اجاره کردم و همراه همسرم و چند کارگر به تولید نان ...
چهره ام در رسانه هست ولی شرعا گذاشتن عکس در پروفایل مجازی ام را درست نمی دانم.
زندگی ام را مدیون نگاه پرمحبتش هستم و عرض ارادت به اهل بیت(علیه السلام) و سپاس ویژه از مادر و پدرعزیزم که از نوجوانی همراهم بودند و خیلی به خاطر دغدغه ها و آرزوهای من اذیت شدند و لحظه ای از حمایتم دست برنداشتند و بعد از همسرم که همواره مشوق و همراهم بوده حتی گاهی که بی انگیزه می شدم من رو وادار به حرکت کرده همین طور ازشما هم سپاسگزارم که چنین فرصتی را به من دادید. نویسنده : جمال طاهری ماهنامه زن روز ...
18 ساله بودم که برای رفتن به کویت صیغه نادر شدم
نوآوران آنلاین - میترا، 18ساله پس از فرار از شکنجه گاه مرد شیطان صفت به بازپرس پرونده گفت: 16ساله بودم که با پسری به نام مهران آشنا شدم و پس از مدتی دوستی با یکدیگر ازدواج کردیم، اما ازدواج ما چندماه بیشتر دوام نیاورد. وی ادامه داد: او همواره از این که ممکن است من با پسر دیگری ارتباط داشته باشم، نگران بود. همین مسئله به اختلافات و درگیری های خانوادگی انجامید تا جایی که دیگر تحمل نیش و ...
روایت عجیب همسر یک شهید از شکنجه های گروهک منافقین/ کومله اطلاعات زیادی را به صدام می فروختند!
از بستگان من به نام ابراهیم تاج آبادی به خانه ما آمدند، از همکارانش بود. محمود با خانواده من با خوش رفتاری و محبت بیشتری برخورد می کرد. او و ابراهیم تاج آبادی 15 شهریور 1367 به کردستان رفتند و دوازده روز بعد در 27 شهریور 1367 به شهادت رسیدند. از سپاه به خانه ما آمدند و عکس همسرم را خواستند. بعد هم که رفت و آمد به خانه ما زیاد شد، من متوجه شدم که محمود به شهادت رسیده است. شش ...
حجاب همان گم شده من بود/ ماجرای لجبازی با آیت الله بهجت!
کرد و من چادری شدم. اولین مرتبه که با چادر به مدرسه رفتم، همه دوستانم تعجب کردند. دفاع پرس: از خاطرات روز هایی که تصمیم تان را عملی کردید، بگویید؟ آن روز ها من با همسرم دوست بودم. وی هم از یک خانواده مذهبی سنتی بود. همیشه به من می گفت، حجابت را رعایت کن. می گفتم، من همین هستم و تغییر نمی کنم. زمانی که محجبه شدم به همسرم گفتم، دیگر نمی توانم با تو ادامه بدهم. زندگی که با گناه ...
زن جوان پس از شکایت از هکر موبایلش با پسرخاله اش روبروشد!
تلفن را قطع کرد و دیگر جواب نداد. از آن روز حسام به خانه نیامد و چند روز بعد هم احضاریه طلاق را برایم فرستاد. مستأصل و پریشان شده بودم. هر روز آلبوم هایمان را نگاه می کردم و به خاطر خوشبختی از دست رفته ام اشک می ریختم. دو هفته ای گذشت و حسام به خانه نیامد. من هم که از همه چیز ناامید شده بودم به خانه پدرم رفتم. برادرم وقتی موضوع را فهمید پیشنهاد کرد تا دیر نشده به پلیس فتا شکایت کنیم. آنجا ...
چرا پایبندی به اصول در اقتصاد مهم است؟
را در روزنامه دیدم. بی درنگ تلفن زدم و برای دیدن میز و صندلی ها به آدرس مورد نظر رفتم. خدمتکار منزل، مجموعه را به من نشان داد.احساس کردم مجموعه کاملأمنطبق برخواسته من است وشب به مالک تلفن زدم. امید داشتم بتوانم درباره قیمت با او چانه بزنم. اما وقتی متوجه شدم او استاد اقتصاد است،فهمیدم بد جوری به دیوار سنگی خورده ام.خطاب به مردی که آن طرف خط بود گفتم ممکن است تقاضا کنم مجموعه خود را به مبلغ کمتری ...
به خاطر کرایه ماشین ازدواج کردم!
...: یک سال از ازدواج پنهانی و موقت ما گذشته بود که فهمیدم باردار شده ام. نمی دانستم باید چه کار کنم. می ترسیدم مادرم بفهمد و نفرینم کند. بالاخره بعد از دو ماه به خاطر تغییر حالت و ویارهای شدید بارداری مجبور شدم به دکتر بروم. از بخت بدم روزی که به دکتر رفتم دوست مادرم آنجا بود و از طریق منشی دکتر که دخترخاله اش بود ماجرای بارداری مرا فهمید. دیگر رسوای خاص و عام شده بودم... در همین ...
سوءظن به همسر، مرد را پای چوبه دار کشاند اعدام مرد همسر کش در کرج
محله مان سکونت داشتند مشکوک شده بودم، اما همسرم زیر بار نمی رفت تا اینکه یک روز گوشی خودم را به عمد در خانه جا گذاشتم. همسرم با گوشی ام با آن مرد تماس گرفت و تمام مکالمات آن ها ضبط شد. مدتی گذشت تا اینکه من با فرشاد و دوستانش درگیر شدم او با چاقو به من حمله کرد و من هم با اسلحه ای که همراهم بود به طرف او شلیک کردم. پس از اظهارات این قاتل، قضات حکم به قصاص او دادند. حکم نیز با تایید قضات دیوان عالی روبه رو و سرانجام قرار شد کامران صبح روز چهارشنبه با حضور نماینده دادستان و رئیس شعبه ششم اجرای احکام و اولیای دم به چوبه دار آویخته شود. ارسال دیدگاه نام: ایمیل: دیدگاه: ...
به خاطر کرایه ماشین صیغه امیر شدم!
همچنان مخالفت می کرد. به همین خاطر تصمیم گرفتم به پیشنهاد امیر عمل کرده و به ازدواج موقت او درآیم. یک سال از ازدواج پنهانی و موقت ما گذشته بود که فهمیدم باردار شده ام. نمی دانستم باید چه کار کنم. می ترسیدم مادرم بفهمد و نفرینم کند. بالاخره بعد از دو ماه به خاطر تغییر حالت و ویارهای شدید بارداری مجبور شدم به دکتر بروم. از بخت بدم روزی که به دکتر رفتم دوست مادرم آنجا بود و از طریق منشی ...
مومن علی جوزی پور خنیاگر نابغه لرستان
... بعد از این که به محل برگشتم، یک شب مشغول خواندن این ترانه بودم، که از قضای روزگار یکی از فرماندهان نظامی صدای مرا می شنود و خوشش می آید و کسی را به سراغ من می فرستد، تا مرا به نزدش ببرد. در آن زمان نیروهای رضاخان سراسر لرستان را قُرق کرده بودند. آقای نظامی، پس از این که مرا دید، از من خواست که برایش بخوانم و من خواندم. وقتی می خواستم برگردم، همان فردِ نظامی، به خاطر این که لباسِ ...
از کشف حجاب رضاخانی تا درگیری با صوفیان گناباد
مهربانی را به نسل جوان هم داشت و خیلی خوب با آن ها رابطه برقرار می کرد و صمیمی می شد. از آنجا که شعر و لطیفه زیادی هم بلد بود، منبرش کسل کننده نمی شد. مهم ترین ویژگی او هم این بود که همان کاری را انجام می داد که می گفت. ایشان قبل از حادثه مسجد گوهرشاد، همه جا منبر می رفت و از همان جوانی با همه مردم محشور و دمخور بود. بعد از حادثه گوهرشاد هم مجبور شد به افغانستان فرار کند و 30 سال در حبس و ...
ماشین مکان
داود نجفی طنزنویس من هم مثل شما تا همین چند وقت پیش آرزوم این بود که یک ماشین زمان داشتم. اصلا هم نمی خواستم من را به صد سال عقب تر ببرد. کلا آدم طمعکاری نیستم همین که برای چند ساعت به پارسال می رفتم و برمی گشتم، کافی بود. الان از هیچکس پنهان نیست از شما چه پنهان که من 10میلیون تومان پس انداز داشتم و اگر با احتساب هر دلار 3600 تومانِ پارسال، 2700 دلار خریده بودم الان با نرخ دلاری که من ...
قسامه نتوانست گره از پرونده تازه عروس باز کند
. من هم پذیرفتم اما وقتی همسرم مدرک فوق لیسانسش را گرفت از من جدا شد. من تحت تاثیر این ماجرا افسرده شدم و مدتی بعد دست به خودکشی زدم ولی زنده ماندم.چند ماه بعد با مریم که دختر عمه ام بود ازدواج کردم. مریم همیشه به خاطر سختگیری های پدرش، با او اختلاف داشت. بعد از ازدواج نیز رابطه مریم و پدرش قطع شد. من برای بهتر شدن این ارتباط تلاش کردم و از چند نفر از بزرگان فامیل خواستم تا وساطت کنند، اما نشد. ...
پسرانم فدای حضرت زینب (س)
آماده کردم، دیگر تصمیمم را گرفته بودم و افشین را به خدا و حضرت زینب سپردم. او گفت: آخرین حضور افشین در ایران دی ماه سال 94 بود و پس از آن رهسپار سوریه شد، روزی که خبر شهادت همسرم را به ما دادند ، قرار شد به منزل پدر همسرم بروم و در مصاحبه ای حس و حالم پس از شهادت را بگویم. لحظه های عجیبی بود هر ثانیه بدون افشین برایم به اندازه یک سال طولانی بود اما نمی خواستم دشمن با حرف هایم شاد ...
مصیبت های زندگی 40 ساله یک زن
که در زندگی اش کشیده است. حدود 40 سال قبل ازدواج کرده است. روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟ از زمانی که دخترم خودکشی کرده است نمی توانم خانه را تحمل کنم. آن روز از بیرون آمده بودم، همسرم به من گفت چای می خوری؟ خسته بودم و حوصله نداشتم برای همین به او گفتم می روم بخوابم اگر کسی زنگ زد مرا بیدار نکن اما 10 دقیقه بعد بیدارم کرد و گفت تلفن کارت دارد. عصبانی شده بودم. سر این موضوع دعوایمان ...
خانم پرستار و مرد نامحرم در خانه آمنه خانم چه کردند!
پیدا کردم و مریم بین من و همسرم میانجیگری می کرد تا با هم آشتی کنیم، اما در نهایت از هم جدا شدیم و مدتی بعد هم من معتاد Addicted شدم. از آنجایی که مریم هم معتاد بود با او ارتباط پیدا کردم تا اینکه مریم مرا برای نظافت خانه به آمنه معرفی کرد. پس از این تصمیم گرفتم از خانه اش سرقت Stealing کنم و موضوع را با مریم درمیان گذاشتم و او هم قبول کرد. روز حادثه مریم در خانه مقتول را باز گذاشت و من وارد شدم ...
فرهنگ ایثار در روزنامه ها
کرد که چه ساعتی از شبانه روز باشد، ابتدا می آمد من و مادرش را می دید و به دست های مادرش بوسه می زد بعد به خانه اش می رفت. به پدر و مادر احترام زیادی می گذاشت. یک سال من وضع مالی خوبی نداشتم و همسرم دوست داشت به کربلا برود با من درمیان گذاشت و من به همسرم گفتم به اندازه شما هزینه دارم ولی برای خودم نه، گفتم شما با کاروان به کربلا برو، اما همسرم قبول نکرد و گفت: بدون شما نمی روم. این موضوع به گوش ...
سرنوشت دلارهای علیرضا فغانی به کجا کشید؟
حقوقشان سر جایش بوده این که من گفتم می گذارم می روم منظورم داوری بوده و این که من به همه خواسته هایم رسیدم. خیلی هم ایران نیستی که بخواهی بگذاری بروی! در این سال های نزدیک به جام جهانی هر سال هفت، هشت ماه دور بودم و خیلی هم سخت بود و همیشه هم مدیون خانمم و خانواده ام هستم. تمام بار زندگی روی دوش همسرم است. چه تربیت بچه ها، چه رسیدگی به بچه ها و امور خانه و واقعا سنگ تمام گذاشته ...
علی عسگری هر آنچه از دین می دانست عملی می کرد
. وی افزود: من سال 52 و شهید عسگری سال 53 از سوی ساواک دستگیر شدیم. من حدود یک سال و نیم محکوم شده بودم. در روز های پایانی محکومیت، من را به کمیته مشترک بردند تا بار دیگر مورد بازجویی قرار گیرم. در راهروی کمیته مشترک شهید عسگری را دیدم که کشان کشان خودش را به جلو می کشید. پاهایش زخمی بود. می خواستم به سمتش بروم که با دستش علامت داد که نزدیکش نروم. 2 روز بعد که با هم هم سلولی شدیم با هم ...
نمازهای شب، پلی برای رسیدن به شهادت شد/ روزانه پنجاه آیه از قرآن را بخوانیم
نسبتی دارید؟ برادرم گفت بله او برادرم است و حاج آقا یک قبض طلبگی که از محمدعلی مانده بود را به برادرم داد. آنجا فهمیدیم که محمدعلی حتی قبض طلبگی اش را هم نگرفته بود و به دنبال مادیات نبود. در ادامه کریم مرادی، برادر شهید محمدعلی مرادی تصریح کرد: ما سال 63 ازدواج کردیم و روز ازدواج من و محمدعلی یکی بود و باهم در یک روز داماد شدیم. محمدعلی جوان سالمی بود و همیشه به او غبطه می خوردند که ...
حکایت جانباز نابینایی که تا "پایان جنگ" در جبهه ماند
رزمندگان از آمپول بیشتر از گلوله و ترکش می ترسند. از بیمارستان مرخص شدم، اما برای اینکه نمی خواستم مادرم من را در این وضعیت ببیند، مجدد به منطقه برگشتم. مجروحیتم مانع حضورم در جبهه نشد در عملیات والفجر 3 نیز شرکت کردم. در روز های نخست عملیات موفقیت های خوبی کسب کردیم. روز چهارم عملیات در حال نماز صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. ثانیه ای بعد احساس سوختگی شدید در ناحیه ...
همسر و فرزند سردار شهید بابانظر، 22 سال پس از عروج
عادی زندگی است وبه کم دیدن پدرعادت کرده بودیم .اما هیچ وقت نه مادرم ونه ما گله نمی کردیم . جای پدرم خیلی خالی بود اما هیچ وقت ابراز نگرانی ودلتنگی نمی کردیم .چند ماهی از ازدواج من نگذ شته بود که پدرم زنگ زد و از من خداحافظی کرد، قرار بود با دوستانش به غرب برود.همان روزهم دلهره زیادی داشتم. من هیچ وقت از پدر نمی خواستم برایم سوغاتی بیاورد اما این بار از او خواستم . بعد از شهادت پدرم یکی از ...
شیطنت های مجردی عروس چشم عسلی داماد را به دادگاه کشاند
. آ ن ها می خواستند عروس خانواده بیشتر همراه و تا حدودی مطیعشان باشد. همسرم مغرورتر از آ ن بود که بخواهد زیر بار حرف زور برود. البته کاش مشکل به همین جا ختم می شد. متأسفانه شریک سرنوشتم رفیق باز بود و این مسئله خیلی عذابم می داد. یک روز به طور اتفاقی و با چشم های خودم دیدم ظاهر نامناسبی به هم زده و داخل ماشین دوستش نشسته است و آنچنان پک به سیگار می زد که انگار چند سال است به مواد مخدر اعتیاد دارد ...
مدیر می دانست فریبا تازه عروس است! / آنها در شرکت تنها بودند !
خودم دست و پا کنم به همین علت به شرکت های خصوصی زیادی سر زدم و شغل های متفاوتی را در شرکت های پیمانکاری یا خدماتی تجربه کردم اما در هر جایی که مشغول کار میشدم، مدتی بعد و تنها به دلیل اینکه حق بیمه را نپردازند مرا اخراج می کردند و باز سرگردان به دنبال شغل دیگری می رفتم. در همین روزها پدر و مادرم تصمیم گرفتند مرا داماد کنند این بود که حدود 8 ماه گذشته و به طور سنتی با دختری ازدواج کردم که ...
پروفسور رزاقی آذر: 17 سالگی ازدواج کردم
دنیا آمد. در طول مدتی که باید سر کار می بودم، فرزندانم پیش مادرم بودند و بچه ها را تنها نمی گذاشتیم، بعد از فارغ التحصیلی از پزشکی عمومی هم بچه دومم را به دنیا آوردم.در سال ششم امتحان ECFMG آمریکا را دادم ولی چون همسرم تازه استخدام شده بود از رفتن به خارج منصرف شدم اما این مانع نشد که از پیشرفت باز بمانم . آن زمان طرحی به نام نظام وظیفه برای خانم ها هم وجود داشت بعد از اتمام آن وارد مرحله ...
اعترافات هولناک زن شیشه ای شوهرکش ! / زن قاتل: صدایی به من گفت شوهرت رابکش
شکایتی بکنم. چون با وجود مخالفت خانواده ام ازدواج کرده بودم . مریم در ادامه اعترافاتش گفت: فشارهای زندگی باعث شد کم کم من هم به سمت ماده مخدر شیشه بروم. می خواستم مثل شوهرم بی خیال باشم و دردها و غصه هایم را فراموش کنم. روز حادثه بعد از مصرف شیشه اصلا حال خوبی نداشتم. در همان اوضاع صدایی در درونم پیچید و به من گفت محمود زندگی سختی دارد و تو اگر واقعا عاشق او هستی، باید او را بکشی تا از این ...