سایر منابع:
سایر خبرها
رابطه هوس آلود زن جوان به خاطر کمبود محبت خانوادگی
...> به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: پدرم رفتگر ساده ای بود که به صورت قراردادی با شرکت های پیمانکاری همکاری می کرد. اما درآمدش به اندازه ای نبود که بتواند هزینه های خانواده هشت نفره را تامین کند. به همین دلیل مادرم نیز در مناطق مرفه نشین شهر به کارگری می پرداخت تا با نظافت منازل و پرستاری از سالمندان به مخارج زندگی و همچنین پرداخت اجاره منزل کمک کند. ...
شکنجه زن آرایشگر به دست شوهر صیغه ای
و بارها مرا تهدید کرد که مکالمات تلفنی و تصاویر دیدارهای حضوری مان را منتشر می کند. وقتی به تهدیدهای او توجه نکردم چند روز قبل به همراه دو تن از دوستانش و درحالی که مست بودند به منزل ما آمدند و مرا در حضور مادرم کتک زدند و سپس مرا تهدید کرد که هر روز همین بلا را به سرم می آورد. حالا هم امنیت جانی ندارم و با آن که به محله دیگری نقل مکان کرده ایم باز هم ... http://shahrkhan. ...
زندگی و هنر عبدالوهاب شهیدی، خواننده ی اصیل ایرانی
پدرم هم من را تشویق می کرد و می گفت: در چهره ات می بینم که در این زمینه موفق خواهی شد و باید مسیر موسیقی را ادامه بدهی! 14 سال سن داشتم که پدرم فوت کرد. در واقع پشتیبان و استادم را از دست دادم. پدرم از روحانیون بود و به موسیقی احاطه کامل داشت و من چندین آواز را نزد ایشان آموزش دیدم. بعد ها یعنی سال 1317 آموزگار شدم و بعد به نظام وظیفه پیوستم و در ارتش ماندگار شدم و در حال حاضر هم بازنشسته ...
کتاب در اوج
و آمد می کردم. دوباره درخواست جابه جایی و انتقال به مشهد را دادم. آن موقع طرحی در کتابخانه ها آمد که بازنشسته ها می توانستند در کتابخانه ها مشغول به کار شوند. البته این طرح بعد از مدتی برداشته شد، ولی واسطه ای برای انتقالی من به مشهد شد. می خواهم کتابدار باشم اواخر سال 87 به مشهد آمدم و در کتابخانه فرزانه جامع طرق که به نام خانم واقف آن ثبت شده است مشغول به کار شدم. یک سال آنجا ...
اختلافات زن و شوهری که در اینستاگرام عاشق شدند و ازدواج کردند/ مرد:طلاقت نمی دهم/ زن:پس بچرخ تا بچرخیم
هایش شدم. مدتی بعد با او قرار ملاقات گذاشتم و با دیدنش دیگر مطمئن شدم او همان کسی است که من دنبالش بودم. ما می توانستیم زوج خوبی کنار هم باشیم... در این هنگام ناگهان لیلی وارد بحث شد و گفت: اما من را خام حرف هایت کردی تو شبیه هیچ کدام از حرف هایت نبودی. سپس رو به من کرد و گفت: مراسم خواستگاری و ازدواجمان در کم تر از دو ماه انجام شد و زیر یک سقف رفتیم. همان موقع بود که تازه او چهره واقعی ...
تأکید رهبر معظم انقلاب دستمایه نویسندگی ام شد
...: 678116 || تاریخ: 22آبان1398 قدس آنلاین: سرور هادیان/از ابتدای جنگ تا یک سال بعد از آن در جبهه حضور دائم داشتم به جز یک سال و دو ماه که به دلیل مجروحیت در بیمارستان بستری بودم. دنیای دفاع مقدس دنیای خاصی است که بعد از گذشت همه این سال ها هنوزهم با حال و هوای آن، روزگار را سر می کنم. این ها بخشی از گفت وگوی ما با مردی از دوران دفاع مقدس است که هنوز هم دغدغه آن روزها را دارد. • از ...
انکار و اعتراف به ربودن زوج سالخورده!
کشتارگاه در شهرستان همدان بودم، اما ورشکسته شدم به همین دلیل دنبال سند بودم که بتوانم وام بگیرم، اما موفق نشدم. این شد که یکی از دوستانم مرا با سامان آشنا کرد و قرار شد او مشکل وام را برایم حل کند. متهم ادامه داد: برای دیدن سامان به تهران آمدم، اما بعد از چند روز متوجه شدم سند خانه ای که قرار است با آن وام بگیرم مشکل دارد به همین دلیل تصمیم گرفتم به همدان برگردم که سامان گفت از شاکی طلب میلیونی دارد و ...
72 ساعت شکنجه زن و شوهر ثروتمند در نهاوند + عکس
گروگانگیران وحشت که زوج ثروتمندی را در اسارتگاه شکنجه داده بودند، پای میز محاکمه رفتند. به گزارش پایگاه خبری تحلیلی پایان تیتر، عضو خطرناک این باند فراری هستند و یکی از آنان ادعا دارد از روی سادگی گرفتار شده است و اصلا نمی دانست قرار است آدم ربایی صورت گیرد. زوج ثروتمند که از ورامین [...]
وقتی کمیته امداد رونق تولید را منجر می شود؛ کارآفرینی که از مشکلاتش می گوید+ تصاویر
به دلایلی از همسرش جدا شده است عنوان می کند: چند سالی است در روستای بیابانک به همراه فرزندانم سکونت دارم و تصمیم گرفتم عزمم را جزم کنم و در این روستا به کشت محصول زعفران بپردازم، کاری که در این روستا برای نخستین بار می خواست انجام شود. ابراهیم نژاد می گوید: با توجه به اینکه این محصول در این روستا برای نخستین بار کشت می شد برای ما ریسکش بالا بود؛ اما با توکل بر خداوند متعال و کمک و یاری ...
شوخی شوخی نویسنده شدم!
بخشی از مردم فکر کردم که از راه نوشتن درآمد کسب می کنند، زندگی خود را می چرخانند و بچه هایشان در مدرسه به دوستانشان می گویند که پدر یا مادرشان نویسنده است. دست ها و مغزشان تنها سلاحی ا ست که می توانند با آن روزگارشان را بگذرانند و در فرم هایی که پر می کنند جلوی عنوان شغل بنویسند: نویسنده! بعد به این فکر کردم که آیا نویسنده ها از همان بچگی آدم های منظم و فرهیخته بودند؟ روزگار شلخته و سردرگم نوجوانی ...
روش های عجیب طالبان برای کسب درآمد / زیر و بم بزرگترین مرکز نوسازی نزاجا / سیر تا پیاز فعالسازی رمز دوم ...
. شیطان شرق پایتخت به بیش از 100 سال حبس محکوم شد + جزئیات مرد جوان که پنج زن را در شرق تهران در ارابه شیطانی اش گرفتار کرده و آن ها را آزار داده بود، دیروز به 140 سال زندان محکوم شد. زن جوان: رویای زندگی در شهر مرا به گرداب بدبختی کشاند/ امروز مرا خیابانی خطاب می کنند زنی با پشیمانی از نتیجه رویای زندگی در شهر و روزگار سیاهی که بر سرش آمد دردل کرد. گم ...
در دایره غفلت
: آخر شب به خانه بر می گشتم و چون عجله داشتم سوار یک خودروی سواری شخصی شدم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که راننده، خودرو را کنار خیابانی خلوت متوقف کرد. در آن لحظه راننده و سرنشین خودروی جلو به سمت من حمله ور شدند. با یک چاقوی بزرگ تهدیدم کردند و من هم گوشی تلفن همراه و هر چه پول داشتم را تحویلشان دادم. پسر نوجوان ادامه داد: راننده و همدستش 500هزار تومان وجه نقد و گوشی تلفن همراهم را سرقت کردند ...
همیشه می گفتم: محمد علی هیچ وقت ما رو ول نکن. الان تو باید دست بابات رو بگیری و توی پیری کنارم باشی. می ...
را مستقیم به غسال خانه بردند. چند قدمی جلو رفتیم که چشمم به تصویر پسرم خورد. دیگر رمقی نداشتم. گریه بماند، اشک هایم خشک شده بود. محمد علی را در تابوت گذاشته بودند. من فقط نگاه می کردم. همه بودند؛ دایی ها، بی بی، زن دایی ها. همه گریه می کردند اما من نمی دانستم چه کنم. یک گوشه مرا نشاندند. پیکر را جلو آوردند. ملحفه را کنار زدم؛ انگار که کل صورتش گِلی بود. گفتند همان جا که افتاده، صورتش هم گِلی شده ...
داستان کتاب فروشی های شهر
...، اگر 40 یا 50 سال بعد از او هم به شغل کتاب فروشی پرداخته باشد، عصر کتاب فروشی او اوایل عصر رضاشاهی خواهد بود. شفیعی کدکنی در یادآوری خاطراتش، محل استقرار کتاب فروشی های مشهدِ نیم قرنِ پیش را در 2 نقطه می داند که گویا یکی در بافت سنتی شهر (از خیابان تهران تا حرم و بست ها) بوده است و دیگری در محلات جدیدتری مانند خیابان ارگ . نخستین کتاب فروشی هایی که در روزگار خردسالی جلب توجه مرا می کردند ...
بسته شعری به مناسبت ولادت پیامبر اکرم (ص)
خود را به دار می بینم طبع شعرم؛ همیشه می جوشم مستم و باز، باده می نوشم امشب از بوی باده ها مستم پس نپرسید، که چرا مستم تا همه بشنوند، حال مرا باده در دست، بی صدا مستم روی سجاده نیز، انگور است امشب از خوشه ی دعا مستم ریختم مِی میان ظرفِ قنوت ذکرم این است, رَبًّنا مستم مستی و راستی ست، حالت من حرفِ حق را بپرس، تا مستم ...
با سختی ها ساخته شدم
همیشه اولویت اولم خانواده بوده است، طوری برنامه ریزی کرده ام که در تمام این سال ها همواره صبحانه و ناهار را در کنار خانواده باشم. حتی یک روز بچه هایم را برای نگهداری به کسی نسپردم و به عنوان یک مادر تمام مسئولیت نگهداری و تربیت آن ها را بر عهده گرفتم. با وجود اینکه بسیاری از مسئولیت های زندگی با من است، هیچ وقت کم نیاوردم. اعتقاد قلبی عمیقی به آیه فاِنّ مَعَ العُسْرِ یسْراً (هر آینه از پی دشواری ...
جزییات زایمان عجیبی که در بیمارستان کاشان انجام شد/ گفتگو با پدر نوزاد
شدم مغازه ام را بفروشم و وقتی به مشهد برگشتم، چون به سرم ضربه خورده بود، کمتر می توانستم کار کنم. سردرد های شدید و وضعیت روحی بدی داشتم، تنها هرازگاهی به مغازه آپاراتی که اجاره کرده بودم، سر می زدم. در این مدت تنها یک بار به کاشان رفتم و همسرم را ملاقات کردم، همان یک بار هم از لحاظ روحی به هم ریختم تا جایی که پزشکم به من گفت اصلا نباید به ملاقات بروم. دیدن همسرم در آن وضع مرا دچار عذاب می کند. از وقتی هم که مهدی به دنیا آمده، نتوانسته ام به ملاقات آنها بروم. چند روز دیگر مهدی مرخص می شود و او را به مشهد می آورم. درحال حاضر مادرم و مادر همسرم در کنار نوزاد و همسرم هستند. ...
دیدار با ملکۀ رنج ها
با دیدنِ اندک اشتیاقی در چشم مشتریان، سر صحبت را باز می کرد و سهم من از حرف های او این بود: من سال قبل هم آمدم نمایشگاه. یک خانم اصفهانی؛ مثل خودتان خوب، با من دوست شد و مرا به خانه شان برد و نگذاشت تنها بمانم. امسال اما رفته تهران بچه بکارد و من مجبورم شب ها در مسافرخانه بمانم. مسافرخانه کثیف است، دلم برنمی دارد آنجا بخوابم. از او خواستم شماره تلفنش را بگوید اما چرخاندن و بیرون راندن ...
داستان قرقاول نوشته ی ریموند کارور
. حالا تا کارمل چقدر راه داریم؟ یکی دو ساعت.. دلم غدا می خواهد و یک قهوه هم روش. شاید سردردم بهتر شود گفت: شهر بعدی نگه می داریم زن آینه را به طرف خود چرخاند و به صورت خودش نگاه کرد. زیر چشمش را با انگشت لمس کرد. بعد خمیازه ای کشید و رادیو را روشن کرد. خود را با دکمه مشغول کرد. جرالد به قرقاول فکر می کرد. خیلی سریع اتفاق افتاده بود، ولی شک نداشت که به عمد پرنده را ...
چو بوی گُل به کجا رفتی؟
... یک روز به سراغ رهی رفتم و شروع کردم به گله و گله گزاری که رهی جان، الآن نزدیک دو سال است که شما مرا با وعده و وعید سر دوانده ای و امروز و فردا می کنی! مثل همیشه گفت: آخر، جانم به قربانت، من می خواهم آبرویم هم حفظ بشود، همین طوری که نمی شود هر شعری دم دستم آمد بدهم تو چاپ کنی و آبروی تو و خودم را ببرم! گفتم: بسیار خوب، ولی اگر باز معطل کنی من طبق قراردادی که با هم داریم ناچار خودم از توی مجلات ...
تیمار خُماران را پایانی نیست: از کاخ سفیدِ کارتن خواب ها تا زنی با 6 نوزاد بی هویت
گری و ولگردی را جرم شمرده استناد می شود. متکدیان و کارتن خواب ها بعد از مصاحبه،دسته بندی و پذیرش می شوند.تعویض لباس و استحمام و پوشیدن لباس های فرم مرکز هم مراحل قبل از تحویل تخت است. فال های زن 61 ساله بی سرپناه تخت هایی که ممکن است در طول ماه میزبان چند زن مانند اعظم 61 ساله باشد.اعظم که از 23 روز قبل به این مرکز آورده شده در طبقه اول یکی از تخت های فلزی سالن بزرگ ...
فوت عمو مرا به امدادگری کشاند/روایت گام هایی کوچک با ردپای بزرگ
تحصیل می کردم، در زلزله بم به عنوان اولین بار برای امدارسانی به کمک زلزله زدگان اعزام شدم. وی ادامه داد: 13 سال در پایگاه های امداد جاده ای هلال احمر استان به صورت داوطلبانه به مردم خدمات امدادی ارائه کردم و حس امداد رسانی به دیگران باعث شد تا از درس و مدرسه فاصله بگیرم. این امدادگر هلال احمر خراسان جنوبی با بیان اینکه بعد از پایان یافتن خدمت سربازی در دانشگاه زاهدان در رشته ...
شرط جالب نسرین مقانلو برای ازدواج + عکس
هنگام بارداری پسر بزرگم اتفاق افتاد یا بن بست اصغر نعیمی که با فرهاد اصلانی و دکتر عزیزی بازی کردم. ازدواج، فرصتی برای امتحان کردن خودم با ازدواج، عاشق شدم و با خودم فکر کردم این بهترین فرصت برای امتحان کردن خودم است که آیا می توانم مدتی از آنچه دوست دارم، دور باشم یا نه! آن 10 سال خیلی بر من سخت گذشت؛ بسیار دلتنگ بودم، خیلی شب ها می نشستم برنامه چشم انداز را می دیدم، همکارانم را نگاه می کردم، گریه ...
مرد جوان؛ در یک مهمانی برق چشمان دختری زیبا مرا گرفت
دوری می کردم تا این که در یکی از مهمانی های خانوادگی برق چشمان دختری زیبا مرا گرفت. نسترن نه تنها چهره ای جذاب داشت بلکه دختری خوش صحبت و خوش خنده بود. ناخودآگاه به سویش رفتم و با او همکلام شدم. احساس می کردم نیمه گم شده خود را پیدا کرده ام. خیلی زود این آشنایی به ارتباط های تلفنی و دیدار های پنهانی کشید به قول معروف دیگر عاشق شده بودم، اما نسترن نه تنها هفت سال از من بزرگ ...
هفت خان افتخار برای افسانه ماردوش
گروه هنر| بیست وششمین جشنواره بین المللی تئاتر کودک ونوجوان به دبیری مجید قناد در 4 بخش خردسال، کودک، نوجوان و خیابانی، با شعار کودک، طبیعت، تئاتر صبح روز گذشته درحالی به کار خود پایان داد که نمایش افسانه ماردوش نماینده مشهد در بخش نوجوان، توانست با کسب 6 عنوان برگزیده و برتر و دریافت جایزه های بهترین نمایش از منظر آرای مردمی و خانه تئاتر ایران بسیاری از جوایز را از آن خود کند. آیین ...
پس از زلزله
ساعته تبریز تا ورنکش با خودم اتفاقات زلزله ورزقان را مرور می کردم زلزله ای که شاید سال ها برای کم رنگ شدن شیون های مادران و پدرانی که فرزندانشان را از دست داده بودند زمان لازم است، زلزله ای که در وهله ورودم با کودک خردسالی مواجه شدم که خانواده اش را زیر آوار به چشم دیده بود، چشمانش سرخ بود و دستانش در گرمای مرداد ماه یخ بسته بود در مسیر، تمام این خاطرات را مرور می کردم تا اینکه بعد از بررسی نیروهای ...
نظر آیت الله کاشانی راجع به حکومت، یک سال پس از کودتای 28 مرداد؛ برای این که مملکت در چنگال کمونیست قرار ...
سلطنت کند نه حکومت؛ ولی یک عده اشخاص نادرست و متملق و چاپلوس همیشه هستند که به خاطر منافع خودشان نمی گذارند که خداوند مملکت را از شر آن ها حفظ کند. بعد با کسب اجازه و عرض دست بوسی مرخص شدم و در موقع خداحافظی مخصوصا فرمودند: تا من این جا هستم باز هم بیا. و من بلافاصله شرح ملاقات با حضرت آیت الله را به عرض استاندار رسانده و ایشان هم دستورات لازم را به رئیس شهربانی خراسان صادر کرد و آیت الله هم پس از چند روز توقف در مشهد و زیارت مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه به تهران مراجعت فرمود. لینک کوتاه کپی لینک ...
دهمین یادواره شهدای دانش آموز شهرستان دشتی برگزار شد
بعدها به کربلا مهاجرت کرد.وی دوران کودکی را در نجف و کربلا سپری کرد و در سن پنج سالگی به همراه خانواده به ایران و شهر قم آمد. شهید ابراهیمی در سال 1380 از طرف جامعه المصطفی برای تبلیغ به کشور گویان مامور شد و به عنوان مدیر کالج مطالعات اسلامی امام باقر (ع) این کشور آمریکای جنوبی فعالیت فرهنگی و دینی داشت و در 14 فروردین 1383 توسط افراد ناشناسی ربوده و 35 روز بعد در سن 37 سالگی به شهادت ...