سایر منابع:
سایر خبرها
باران یکریز می بارید
او را معرفی کردم به یکی از خیریه ها در حاشیه شهر: فردا ساعت 11 آنجا باشین. یکی از دوستانم قرار است بسته های مواد غذایی بیاورد یک بسته اش را می دهیم به شما . باران همچنان می بارید و من هنوز در پناه ساختمان بلندی بودم که از باران حفظم کرده بود. 10دقیقه ای گذشت، زن را دیدم با نایلونی که توی آن چند نان بود. صدایش زدم و دوباره برایش از خودپرداز پول گرفتم. حالا شادی را می شد در چشم های ...
قتل به خاطر اختلافات مالی/ مقتول به فکر سرقت افتاده بود!
گذاشت ولی ناگهان به من حمله کرد. ترسیده بودم و با چاقو به او دو ضربه زدم. شهریار که خونین روی زمین افتاده بود، تازه فهمیدم چکار کرده ام. جای زخم را با پارچه ای بستم و برایش یک لیوان آب آوردم. بعد هم 70 هزار تومان پول و گوشی تلفن او را برداشتم و از ترس دستگیر شدن فرار کردم. بعد از قتل کجا رفتی؟ به منطقه مسگرآباد رفتم. 70 هزار تومان مقتول را برای ماندن در آنجا دادم. پولم که تمام شد گوشی ...
روایت حسین آقا از رنج اعتیادی 50 ساله
چشمم نرفت، توی خونه یا توی حیاط خونه مونده بودم، دردم کمتر از بی قراری و بی حالی بود، روز دوم، سوم درد و تشنج سراغ آدم میاد ولی بعد از اون تشنجای بعدی کمتر می شن، الان همه ی این مراحل رو خوب می شناسم اما اون زمان اصلا نمی دونستم بنابراین چون نمی دونستم ترس به سراغم میومد. بعد از سی روز تونستم رو پا شم و راه برم تا به جلسه NA برسم، راستش انگیزه اصلی ترک مصرف رو از NA گرفتم چون به خودم ...
بازیکن اسبق استقلال: رکوردار حضور در فینال آسیا هستم
مقابل پرسپولیس در جام حذفی به میدان رفتم. همان مسابقه که استقلال شکست خورد؟ در ضربات پنالتی مغلوب پرسپولیس شدیم، یکی از پنالتی زن های استقلال در این مسابقه بودم و توپم را تبدیل به گل کردم اما در نهایت شکست خوردیم. اتفاقا خاطره جالب از آن مسابقه دارم. چه خاطره ای؟ 2 بازیکن پرسپولیس در این مسابقه توسط من مصدوم شدند، یکی مرحوم فریبرز مرادی بود که پایش شکست و ...
این معتادها از کرونا نمیرند، از وسواس هلاک می شوند!
...، از بین پره های دماغم یک راست رفت تو! حالا بیا و خواهش و تمنا کن که به زبان خوش بیا و برو رد کارَت! نیامد و دیدم اگر نجنبم، این آن تو ماندنی ست! رفتم هرچی سیر داشتیم توی آشپزخانه را پوست کندم و ریختم توی تابه و روغن به ش اضافه کردم و حسابی تفتش دادم و شیشه آبلیمو را خالی کردم روش و همش زدم و گذاشتم جا که افتاد، یک لیوانِ پُر ازش سر کشیدم... . و از نقل باقی ...
ماجرای چهلمین کرونایی کیش/ وقتی وارد بیمارستان شدم به شدت می ترسیدم/ کادر درمان برایم مثل فرشته ها بودند
خانه بمانند. یک روز سرفه شدیدی گرفتم، آن روز مادرم داشت با وایتکس خانه را می شست، کار هر روزش بود، فکر کردم حساسیت دارم، زیاد اهمیت ندادم، وقتی دیدم نزدیک به 38 درجه تب دارم، به دکتر عمومی مراجعه کردم، گفت که احتمالاً حساسیت است و چیز خاصی نیست، گفت ماسک بزنم و در خانه از خودم مراقبت کنم، نه تست و نه سی تی اسکن گرفت. با علائم خیلی بدتر دوباره به بیمارستان برگشتم، تب بدنم 39 ...
یکی از تلخ ترین اتفاقات زندگی محمد بنا
هم خواست که با بابک به شکار برود که اجازه ندادم. بابک قربانی رفت که دو روز بعدش برگردد و به اردو بیاید. محمد برادرش هم پایش را تازه عمل کرده بود، خواست او هم به اردو بیاید که گفتم محمد را هم بیاور. گفتم اصلا در خانه کشتی راه بروید، تمرین هم نکنید، اما جلوی چشم خودم باشید، اما این از همان رفتن هایی بود که همیشگی شد. بابک به شکار رفت و آن اتفاق پیش آمد و به زندان افتاد. از زندان هم هیچ وقت بیرون ...
وخسین بیاین پارک!
دوسه خیابان غیر از کافه ها همه مغازه ها بازند، از گل فروش ها تا سوپر موادغذایی های بزرگ. به محل مورد نظر که می رسیم، پیاده می شویم. تعداد زیادی آدم فنی کار می بینم که سخت مشغول کارند، بی فاصله و دستکش و ماسک. کمی می گذرد و استاد مکانیک می نشیند پشتِ رل برای فهمیدن عیب ها. او هم پروتکل را رعایت نکرده و اول کار می خواست دست بدهد، مثل هر دوسه آدمی که با آنها مرتبط شدیم. می تازیم در خیابان مردوایج. می ...
گپ و گفتی خودمانی با دبیر ریاضی که در 80 سالگی دانشجوی معماری شد
از وزرای جمهوری اسلامی مثل دکتر کمال خرازی و دکتر ظریف شاگردان من بوده اند. باقری: من ماجرای شروع همکاری شما با مدرسه علوی را در سرگذشت علامه کرباسچیان خوانده بودم. دوست دارم از زبان شما هم بشنوم. مدرسه ونک را به من سپرده بودند تا بسازم. یک روز داشتم درِ مدرسه را رنگ می زدم. خیلی هم شیک لباس می پوشیدم و آن روز هم پاپیون زده بودم. روحانی ریزنقشی از آنجا رد می شد. آمد و پرسید ...
خاطرات جالب روحانی جهادی در مواجهه با بیماران کرونایی؛ خدایا چه گناهی کردم که اینجا هم باید آخوند بالای ...
شما شناخت نداشتم و خیلی پشت سر شما حرف می زدم، ولی الان خجالت می کشم با شما روبرو بشوم! حلالم کنید. واکنش یک بیمار کرونایی وقتی متوجه شد من روحانی ام این روحانی مدافع سلامت افزود: در یکی از بخش ها که مشغول کمک به یک بیمار کرونایی بودم و تازه به بخش ما آمده بود و منم فراموش کرده بودم که خودم را معرفی کنم، بعد از چند روز به من گفت ببخشید شغل شما چیست که هر روز اینجا می آیید ...
گفت وگوی ویژه با حمیده عباسعلی: شکوفایی ام در در المپیک ببینید
با این بیماری شخصی است و تک تک ما باید قوانین را رعایت کنیم تا زنجیره قطع شود. هنگام برگشت استرس نداشتی؟ استرس سیستم ایمنی را ضعیف می کند و من به همین خاطر سعی می کنم نگران نباشم. چون معتقدم راه پیشگیری از این بیماری آسان است و من در تمام این مدت سعی کرده ام خیلی رعایت کنم. حتی وقتی در آلمان برای فیزیوتراپی می رفتم، شرایط به گونه ای بود که فقط من حضور داشتم و افرادی که با ...
کرونا، جنگ جهانی چهارم است/ جانباز شیمیایی: خدا کند تا نَفَس دارم، خدمتگزار باشم
پشتیبانی کند... شهید حسین علی آتشی، برادر حاج اکبر وقتی هوای جبهه به سر ته تغاری خانه می افتد... سال 59، سال آخر رشته ریاضی در دبیرستان "مروی" بودم که جنگ شروع شد. کارنامه هایم را هنوز دارم. جبر و آنالیز، فیزیک، شیمی و هندسه تحلیلی، همه را 20 می گرفتم. اما با 31 نفر از بچه محل ها و همشاگردی هایمان تشخیص دادیم اصل درس در مناطق عملیاتی و در دفاع از وطن مقابل دشمن است ...
راز آن ستاره
ای از خود نشان داد. وقتی دشمن در پاسگاه طاووسیه اقدام به پاتک کرد، کنار شهید چراغی در نیمه های دو قله مشرف به پاسگاه طاووسیه بودم. آتش دشمن بسیار شدید بود. با اتکا به شلیک هزاران گلوله خمپاره و کاتیوشا در هر ساعت، توانستند تا روی تپه دو قلو جلو بیایند. حضور شهید چراغی در کنارشهید همت ، به نیروها روحیه می داد و با فرماندهی رضا تپه دو قلو، پس گرفته شد. در عملیات والفجر یک در منطقه عمومی فکه که ...
سختگیری نمی کردم، کارم تمام بود
استخواندار بود، پرسید شما چطور توانسته اید این طور کار کنید؟ به او جواب دادم من وقتی بتوانم به شاه بگویم نه، دیگر با سایرین اشکالی نخواهم داشت. موتمن الملک آن روز خیلی از روش من در قضیه میلسپو، که شرح آن به جای خود خواهد آمد، تمجید کرد و گفت بار اول که میلسپو به ایران آمد من رئیس مجلس بودم. میلسپو می خواست در کارهای مالی مجلس نیز دخالت و تفتیش کند و یک روز برای این کار به مجلس آمد. به او گفتم تو ...
مساجد باز است/ عبادت به جز خدمت خلق نیست
خبرگزاری مهر ؛ گروه مجله-مرضیه کیان: از وقتی با بچه های محله ی جدیدمان آشنا شدم، در هفته چند روزی برای نماز جماعت می رفتیم مسجد سر کوچه؛ مسجد قدیمی که حیاط با صفایی دارد، حوض بزرگ آبی فیروزه ای که با چهار گلدان سفالی شمعدانی گل قرمز در گوشه های حوض دلبری می کند. از خانه وضو نمی گرفتم تا بهانه ای باشد کنار حوض مسجد وضو بگیرم. روح آدم تازه می شود در این حیاط! رنگ های آبی و قرمز و سبز و ...
اسم رمزی که بعثی ها را گیج می کرد!
محسن گودرزی و شهید نعمت الله جانمحمدی سمت راست کلاه سبزعباس حاج باقر، کلاه خاکی چپ شهید فخرالدین برزی تیر نتوانسته بود از کلاه رد شود، کلاه را له کرده بود و سر من خون آمد. دستم را زدم دیدم خون از سرم می آید، داد زدم خون! خون! امدادگر! مثل این جهودها که خون می بینند! دردی هم آنچنان نبود اما بیشتر ترسیده بودم. مرا خواباندند و دیدند چیز خاصی اصلا" نشده! آخر شما که تیر می خ ...
درآمد میلیاردی با یک مشت خاک!
و محبی را محبور می کند به روستایشان برگردد: من در قزوین سرپرست کارگاه بودم و زندگی خوبی داشتم تا اینکه برادرم را بر اثر یک تصادف از دست دادم؛ پدر و مادرم از من خواستند که پیش آنان برگردم. میدانستم اینجا کار گیرم نمی آید تا با آن گذران زندگی کنم. افراد زیادی وعده کار به من دادند. دلم طاقت نمی آورد تنهایی پدر و مادرم را ببینم. بالاخره دلم را به دریا زدم و به پیش آنها آمدم. اما اتفاقی نیفتاد و هیچ ...
بررسی پنج پرونده جنجالی قتل در سال 98/ از محاکمه عامل جنایت سر های بریده خیابان شیخ بهایی تا رسیدگی به ...
؛ با وجود اینکه خواسته خودم قصاص نیست، اما نمی توانم روی حرف مادرم حرفی بزنم. در این بخش از جلسه دادگاه، فرد قاتل به دستور قاضی در جایگاه قرار گرفت و قاضی ضمن تفهیم اتهام به وی از او خواست تا ماجرای روز حادثه را شرح دهد. وی ضمن رد اتهام قتل عمد، بیان کرد: ماه رمضان سال گذشته یک ساعت به افطار مانده بود و قصد داشتم به خانه بروم. در چهارراه یافت آباد ایستاده بودم تا برای چهارراه ...
گفتگو با مجتبی و غلامعلی، طلبه های فیلم مارمولک
آن هم دلایلی داشت که نمی خواهم الان درباره اش حرف بزنم. مرحوم نقی سیف جمالی هم نقش آقای فضلی، پدر شما در فیلم را داشت. همکاری با ایشان چطور بود؟ روحشان شاد. آقای سیف جمالی بازیگر بزرگی بود. من تنها در این فیلم با ایشان همکاری نکردم و در چند کار دیگر هم با آقای سیف جمالی همکاری داشتم. از جمله وقتی در فیلم روایت های ناتمام به کارگردانی پوریا آذربایجانی که به جز بازی، مشاور ...
روایت 55 روز برزخی در “قلب کرونا”/دلتنگ توام مادر
خداحافظی قراره روزها طول بکشه تا دوباره به سلام ختم بشه وگرنه حتما مادرمو بغل می کردم و با تمام وجودم لمسش می کردم؛ تو مسیر همش تو فکر مادر بودم که کی خواهرم بیاد سراغش چند بار شمارشو گرفته بودم ولی خوش خوابی عادت خانواده ماست؛ همینکه به بخش رسیدم باز مرجان چغلی کرده بود و سرپرست بخش با چشم های ورقلمبیده بهم فهموند که تنبیه اساسی در راه؛ سریع رفتم روپوش پوشیدم و رفتم سراغ مریض ها، تازه ...
همسایه واحد 5 کرونا داشته؟! + عکس
بگیرم یا برایم می آورید بالا؟! گفتم هرجور راحتید و در ادامه پرسیدم طبقه چندم هستید؟! در را زد و گفت طبقه ششم، جلوتر که بیایید، انتهای راهرو، دست راست آسانسور است. دوچرخه را بردم داخل و گذاشتم داخل راهرو. رفتم دکمه آسانسور را زدم. در را باز کردم و سوار آسانسور شدم. دکمه طبقه ششم را زدم. ناگهان توجهم به نوشته روی دیوار آسانسور جلب شد. جوانی که تازه در این ساختمان فوت کرده بود به ویروس کرونا ...
پای تفسیر یک معتاد؛ خاطره یک همراه جهادی بیمارستان
من هاج و واج به ساعت نگاهی انداختم، بی وقفه ده دقیقه بود که داشت درباره قرآن حرف میزد، پرستار در این حین یکی دو بار آمد و با تعجب به درس تفسیر ایشان نگاهی انداخت، اون روی تخت چهار زانو نشسته بود و من پایین تر از او روی صندلی درس یاد می گرفتم، عجب تفسیری می گفت مرد جوان معتاد! ساعت هفت و نیم شده بود، لباس هایم را عوض کرده بودم و از اتاق آمده بودم بیرون که تلفنم زنگ خورد، خواهر بود، پرسید ...
کتاب فریادرس؛ داستان هایی از کرامات امام زمان
هم تمام می شود. حزن عجیبی روی دلم نشسته بود، پاهایم توان تحمل بدنم را نداشت. تا مسجد راهی نبود امّا خیلی طولانی به نظرم آمد. به در مسجد رسیدم، داخل حیاط مسجد شدم، سوت و کور، هرچه خادمِ مسجد را صدا زدم جوابی نیامد، سراغ همسر پیرمرد را گرفتم: صغری نه نه، صغری نه نه. انگار که پیرمرد دست زنش را گرفته و رفته که از قافله جا نمانده باشد. از داخل حیاط به در ورودی شبستان نگاه کردم ...
صادقیان: دوستی من با تتلو به هیچ کس ربطی نداشت!
پایه فوتبال نیز به این شکل بود: مردم همیشه به من لطف داشتند. اینکه می بینم هواداران هنوز دوست دارند، به این دلیل است که من واقعا از ته دل آنها را دوست داشتم و الان هم این رابطه برقرار است. من از نصیحت متنفر بودم و الان هم کسی را نصیحت نمی کنم ولی همیشه یک هدفی را مد نظر داشته باشند و آن را بخواهند. من هر کاری که خواستم را انجام دادم. اگر می خواستم گل بزنم یا پاس گل بدهم، این کار را می کردم. مهم این است که شما بخواهید. او درباره محرومیت اش از فوتبال هم گفت: من خودم در اینستاگرام گفته بودم که نمی خواهم بازی کنم ولی واقعا چه شد که 15 سال محروم شدم؟ ورزش3 ...
روایتی از پرستار کرونایی ها که مدافع حرم است
.... رمق برای پرستاران و کادر درمانی نمانده بود. تصمیم گرفتم به کمک پرستاران بروم. در صفحه اینستاگرامم فراخوان زدم و موضوع را مطرح کردم. 40 نفر داوطلب شدند. نمی شد بی گدار به آب زد. باید آموزش های لازم و اولیه را می دیدیم. خودمراقبتی، آموزش های کمک بهیاری. روز های آخر سال بود و با توجه به کمبود نیرو های درمانی؛ برگزاری دوره آموزشی تقریبا غیرممکن به نظر می رسید. اما با خواست خدا بالاخره این کار ...
یکی از بزرگترین افتخارات ورزش ام این است که شاگرد مارادونا بودم/ کی روش مربی خوبی بود ولی انسان خوبی نه/ ...
درخصوص حضور در باشگاه الوصل و تجربه همکاری با مارادونا گفت: نیم فصل اول سال 90 در تیم الغرافه قطر بازی میکردم که از این تیم جدا شدم به امارات رفتم و به تیم الوصل ملحق شدم که سرمربی این تیم در آن زمان دیگو مارادونا بود. زمانیکه از الغرافه به الوصل آمدم در شرایط فوتبالی ام خیلی بهتر شده بود چرا که توانستم در هشت هفته سه گل دو پاس گل به ثمر برسانم. نکات فوتبالی زیادی از مارادونا یاد گرفتم. او خیلی به ...
چرا گل فروش های شهر آقا جمال را می شناختند؟!
تحصیلات حوزوی دارید، ایشان در ادامه ی تحصیل شما چه نقشی داشتند؟ آقا جمال درس خواندن را زیاد دوست داشت. من در دانشگاه حسابداری خواندم. وقتی محمد طه دنیا آمد و سه سالش بود با تشویق های آقا جمال به حوزه ی علمیه رفتم. بیش از حد در این زمینه به من کمک می کرد. هر موقع تحقیق کلاسی داشتم آقا جمال زحمت نوشتنش را می کشید. از دفعه ی دوم که به سوریه رفت برایمان بگویید؟ قبل از ...
صحبت های علیرضا فغانی درباره رفتن از ایران، زندگی در استرالیا و کرونا
ملت های 2015 حدود 40 روز در استرالیا بودم خیلی از دوستان ایرانی ام را دیدم و مشورت کردیم که تصمیم گرفتم بروم. خیلی دوست داشتم در همان سال ها می رفتم ولی یک سری اهدافی در داوری داشتم و با همسرم که صحبت کردم ایشان گفت دوست دارم کنار خانواده ام باشم و این چند سال دنبال داوری باش شاید تا آن زمان نظرت عوض شد. اگر خاطرت باشد در هتل در سنت پترزبورگ بعد از بازی رده بندی صحبت کردیم و شما مطرح کردی که اگر ...
5 نفر از استخر بیرون مان کردند 5 میلیون نفر برای مان استخر ساختند
بودم و پاسخ اصلانی مثل همیشه حرف حساب بود و جواب نداشت. - آقای اصلانی خیلی ها فکر می کنند برای این که دست به کار خیری بزنند پیش از هر چیز باید حساب بانکی پرو پیمانی داشته باشند. می دانیم که شما و تعدادی از دوستانتان بعد از خدمت سربازی و با دست های خالی توفیق رسیدگی به نیازمندان را پیدا کردید. برای مان از آن روزها بگویید؟ من متولد سال 56 هستم. در محله شادآباد به دنیا آمدم. محله ...