داستان کرونا و طلبه های جهادی قم(23): روایت بیست و سوم؛ روضه شام
سایر منابع:
سایر خبرها
روایت احسان حدادی از روزهای سخت کرونایی: خودم را برای رفتن آماده کرده بودم!
هم کرده بودم. از مادرم حالش را پرسیدم گفت بهترم و من گفتم بدنم درد می کند و احتمالاً کرونا گرفته ام. یادم است آن روز خبرنگاری به من زنگ زد و داشتم درباره تعویق المپیک صحبت می کردم که به سرفه افتادم و وقتی پرسید خودم گفتم احتمالاً کرونا گرفته ام، با انتشار آن خبر از فدراسیون پزشکی و رئیس کمیته پزشکی فدراسیون با من تماس گرفتند و همراه شان برای تست و آزمایشات مختلف رفتم. تست ریه را که دادم مثبت بود و ...
باقری ها: به خاطر پول از این تیم جدا شدم
نشستم و از خدا تشکر کردم. یاد لحظاتی افتادم که برای فراهم کردن پول تاکسی باید با فرغون کار می کردم و یا پس از کار کردن در کارگاه نقاشی سوار مینی بوش بوس می شدم و بوی تینر و رنگی که جذب لباس هایم شده بوده همه را اذیت می کرد. چند فصل در پرسپولیس حضور داشتی؟ سه فصل. قهرمانی با این تیم در لیگ هفتم روز با شکوهی را برایت رقم زد. آن روز عجیب ترین، باشکوه ترین و به ...
خانه ای گرم برای دخترانی که از زندگی سرد شدند/ چتر مهربانی موسسه خیریه کلبه تربیت پاک نیلگون برای دختران
آرامش نداشتم و وقتم را در بیرون می گذراندم دختر 15 ساله دیگری که بخاطر مشکلات خانوادگی در این مرکز به سر می برد هم به بیان جزییات زندگی خود پرداخت و گفت: من در خانه اصلا آرامش نداشتم و مدام بین پدر و مادرم دعوا بود بخاطر همین ترجیح می دادم که وقتم رادر بیرون از خانه و دوست شدن با پسرها بگذرانم. وی گفت: خانواده ام مدام به من می گفتند بیرون نرو ولی من به حرف آنها گوش نمی دادم و ...
چشمِ سر نداشتم اما نور قرآن بر دلم تابید/ همسرم در حفظ قرآن تشویقم می کرد
از اخذ مدرک دیپلم با مؤسسه بیت الاحزان آشنا شدم و برای حفظ تخصصی قرآن به آنجا رفتم. وقتی بینایی خود را از دست دادم، وارد عرصه حفظ قرآن شدم و خداوند با این هدایت به چشمانم نوری دوباره بخشید؛ نوری که برایم ارزشمندتر از چشمِ سر بود. چگونه با مؤسسه بیت الاحزان حضرت زهرا (سلام الله علیها) آشنا شدید؟ یکی از هم شهری هایم که در مؤسسه بیت الاحزان حضرت زهرا (سلام الله علیها ...
ارکستر موسیقی ملی به بیراهه رفت/ روایتی از مدیریت در موسیقی
. ارکستر موسیقی ملی به جایی رسید که با کنسرت های خیلی خوب در دنیا درخشید اما متاسفم که می گویم باز به بیراهه رفت و نگذاشتند آنطور که دلم می خواست سیر صعودی آن حفظ شود. این آهنگساز گفت: یادم است وقتی دیدم نمی توانم در رادیو کار کنم خیلی ناراحت شدم یعنی سال 58 چنان وضعی پیش آوردند که من استعفا دادم و گفتم دیگر کار نمی کنم. جالب است که پس از چندی انقلاب فرهنگی شد و در پی آن دانشگاه ها تعطیل ...
همسر شهید: این اندازه از قساوت تروریست ها برایم قابل باور نبود + تصاویر
سال از من بزرگ تر. پدر و مادرش به رحمت خدا رفته بودند و خودش تک و تنها درس می خواند و زندگی می کرد. عدم شناخت نسبت به زندگی طلبه ها و زندگی شان دلیل مخالفتم بود. تازه محمد آن زمان سیگار هم می کشید و برای من چه دلیلی محکم تر از این برای مخالفت؟ اما اصغرآقا دست بردار نبود. بار ها و بار ها حرف را دوباره پیش می کشید و من هربار نه می آوردم و دوباره مدتی بعد همین برنامه تکرار می شد. این جریان سه سال تمام ...
خاطرات برادرم را پیش از شهادتش نوشتم
را شمردم انتظار داشتم که این خاطرات بر روی عدد 72 خاطره تمام شود. تو شهید نمی شوی که چاپ نوزدهم هم در تیراژ 2000 نسخه منتشر شده، در سال 1398 جزو پرفروش های انتشارات راه یار بوده است. شما خودتان برای ترویج و تبلیغ همین کتاب چه کار هایی کردید؟ بیضائی در پاسخ به این سؤال گفت: بنده شخصا هیچ کاری انجام ندادم. این کتاب، اولین کار من است. بعد از این کار، مصمم تر شدم که فعالیت بیشتری در این ...
بانوی جانبازی که از لندرور سپاه به وانت ضد کرونا رسید + تصاویر
مجلس امام حسین (ع) بودند و مفتخرم که در مکتب اهل بیت رشد کردم. چه شد که وارد عرصه مبارزه با کرونا شدید؟ با شیوع این بیماری به یاد حرف های مادرم افتادم که تعریف کرده بود در گذشته هم مشابه همین اتفاق افتاده است. در روستای ما، مردم گرفتار وبا می شوند و اوضاع بسیار فجیع بوده است. شیوع این بیماری بسیار مرا مضطرب و ناراحت کرد، تا جایی که این فشارها کارم را به بیمارستان کشاند. پزشکان پس از ...
نان سال های جنگ چه مزه ای دارد؟
مدتی در صدخرو هم تظاهرات کنیم. از حسینیه قدیم می رفتیم جاده پایین و دوباره برمی گشتیم سمت حسینیه. لیلا صدخروی هم یک از تظاهرات زنانه در روستا می گوید: با زن های روستا دور هم جمع شدیم و اولین تظاهرات زنانه روستا به راه افتاد. هیچ مردی بین ما نبود. کمی گذشت که چشمم خورد به شوهرم که به من خیره شده بود. در دلم گفتم برسم خانه دعوایم می کند، اما وقتی برگشتم هیچ حرفی نزد. چند روز بعد که رفته ...
راه های رفع دلبستگی به دنیا
من سخت شده است. چون پنجاه سال است حرف زدم، حالا می گویم چه بگویم که نگفته باشم. هی می ترسم که گفته باشم. حالا گفتم که گفتم. خاطره ای از گفتگوی در خانه یکبار در خانه مطالعه می کردم، بنده خدا برای ما سوپ درست کرد. عدس، سبزی، گوشت و غذا را پخت و ظرف ها را شست. گفت: حاج آقا، گفتم: بله. گفت: چه کسی گفته تو خوشبخت باشی و من بدبخت؟ گفتم: از کجا فهمیدی من خوشبخت هستم؟ گفت: تو سه ساعت ...
گفت و گو با لیلا حیاتی نویسنده و روزنامه نگار خورموجی
. به مهندس نیک اختر پیام دادم و گفتم یه راه خیلی سخت پیش رو دارم. اما حالا که لطف شما شامل من و همکاران شاعر و نویسنده شده، در این راه فرهنگی کنارتون هستم و کارم ادای دِینی باشه برای شهرستانم، شهرستانی که نام ادب و فرهنگ و سالیان سال عین جسم و روح از خود جدا ندیده. تا به امروز که وارد سال چهارم شدیم، خوشحالم شرمنده اعتماد مهندس نیک اختر و ادای دِینم به شهرستان ادب خیزم نشدم. و خرسندیم در این سال ...
پرنده مردنی نیست!
برای مصاحبه با الیاس بشارتی در یک روز زیبای بهاری که نسیم صورت را نوازش می کند و بوی علف تازه بیرون زده از زمین همه جا را پر کرده است، راه جاده حسن آباد را به سمت شهرک صنعتی توس گرفتم. کارگاه کوچکش در طبقه بالای یکسری واحدهای تجاری ابزار آلات صنعتی بود، با راه پله ای باریک و تیز که دو نفر کنار هم نمی توانند از آن رد شوند. داخل کارگاه بوی پوست دباغی شده و مواد شیمیایی ته دماغ آدم را اذیت می کرد و حیوانات تاکسیدرمی شده مختلف از اسب پونی بگیر تا کفتار و درنا و کلی حیوان دیگر که اسم هایشان را نمی دانم، دور و اطراف ریخته و پاشیده بودند. ا ...
از کند و بندهای به ناحق کشیده شده
محض تعرض به صدر اعظم عمامه خود را برداشته بود و آنجا آن شب افطار مهمان بود و شاهد واقعه آن شب است که سند را به قهر و جبر قلمدان آوردند و از من گرفتند شب قبل هم مرا پیش نایب السلطنه بردند. س: شما که آدم عاقلی هستید و می دانستید نباید همچو سندی داد. به چه عنوان از شما سند گرفتند و چه گرفتند؟ ج: بعد از اینکه من به آنها اطلاع دادم که در میان تمام طبقات مردم حرف و همهمه است، بلوا ...
باید سردار سلیمانی های فرهنگی داشته باشیم
احساس می کنیم گفتن آن خیلی فایده ای هم ندارد، ولی به نظر می رسد تصویر دقیقی که از آنجا می دادم به طور طبیعی در ناخودآگاه مخاطب حک می کند که نظر من درباره ایران چه چیزی است. اتفاقا محافظه کاری از این جهت درست است که من هرجایی می خواستم درباره ایران حرف بزنم، می گفتم من درباره کره شمالی می نویسم و جاهایی که از دستم دررفته درباره ایران نوشتم. از بین این دو سفرنامه جانستان کابلستان و نیم ...
بهاره رهنما|عکسهای دیده نشده از سالگرد لاکچری ازدواج اش+عکسهای دو نفره و بیوگرافی
عروسیم مهمترین دلیلم جرات و جسارت دادن به تمام زن های غمگین اطرافم بود ، اونهایی که فکر میکنن زندگی با یکبار جدایی تموم شده و هیچ قصه تازه ای در راه نیست،حتی دوست داشتم دخترم بدونه یک زن همیشه باید با امید و عشق روزهاش رو دوباره بسازه و اینکه باید واقعی زندگی کرد نه زندگی ماکت وار و دروغی که واقعیت و شوق توش نیست، پس برای شکستن این تابو که لباس سفید نمیتونه دوباره در تن یک زن دیده بشه ،من بار دیگر ...
حاج قاسم اولین کسی بود که دست روی سر بچه هایم کشید
: خب همانطور که به شما خبر داد به خود من می گفت. او هم کمی من من کرد و گفت: آخه آنجا تلفن نیست به من هم با بیسیم اطلاع داد. خیلی استرس گرفتم و تشکر کردم و قطع کردم. رفتم توی فکر و گفتم: یا فاطمه زهرا خودت کمکم کن. به گوشی مهدی پیام دادم و گفتم: عزیزم ان شاءالله هر جا هستی سلامت باشی فقط یک زنگ کوچولو به من بزن بفهمم حالت خوب است. گوشم به تلفن بود و انگار دیگر حرف های صباح ر ...
خواستم زندگی کنم
: یک شب دندان درد امانم را برید و از شوهرم بارها خواستم من را به اورژانس ببرد که هر بار امتناع می کرد و می گفت خودم دندان دردت را درمان می کنم. یک برگ زر ورق برایم آورد و مقداری مواد شبیه خاک (که بعدا متوجه شدم هرویین است) داخل آن ریخت و پیچید و خواست آن را مانند سیگار بکشم که بعد از چند بار سرفه، آرامش عجیبی بهم دست داد و بدنم کاملا بی حس شد، دیگر نه تنها دردی احساس نمی کردم بلکه لذت ...
گستره ی عملیاتی من به فرمان رهبری تا عمق پایتخت کفر است/ هلی کوپتری که مانند جنگنده فانتوم مانور می داد
.... نه ملی گرا و نه و هیچ مکتب در اسلام ما فقط می توانیم یک سرباز ساده باشیم تا روزی که به شهادت برسیم در آن روز خداوند بزرگترین درجه افتخار را به من عنایت می فرمایند. برای من مکان فرق نمی کند حتی در درون خانه ام اگر کسی بخواهد علیه اسلام حرف بزند قیام می کنم با او مقابله می کنم. برای من شهر، مکان و خانه مطرح نیست اسلام مطرح است. آرزو دارم که جنگ تمام شود و به زادگاهم بروم و به کار کشاورزی ...