سایر منابع:
سایر خبرها
استثنایی ترین تخریب چی جنگ+عکس
...> در پی تب دچار فلج اطفال شد اسمش علی اکبر رحیمی است. او در روز 12 شهریور ماه 1345 در محله امامزاده حسن (ع) تهران بدنیا آمد.علی اکبر چهار برادر و چهار خواهر داشت و او که بچه سوم است در سال 1348 وقتی که دو سال داشت در پی تب دچار فلج اطفال شد و علیرغم درمان های آن موقع فقط با دو عصا توانایی حرکت داشت. این مسئله محدودیت های زیادی برای او ایجاد می کرد حس ترحم اطرافیان هیچگاه مورد توجه او نبود ...
نظر صریح رفیق دوست درباره احمدی نژاد و ...
از جنگ افروزها بودم (خنده). به من گفت برو در وزارتخانه ات بنشین. بعد ستاد را با دولت میرحسین موسوی تشکیل داد. موسوی شد رئیس ستاد جنگ و بهزاد نبوی جایگزین من در لجستیک شد. خب آنها هم فضا را به سمتی بردند که جنگ تمام شد. با همه این حرف ها معتقدم که در زمان خوبی آتش بس صورت گرفت. * این طور نبود که بگوییم امام موافق ورود به خاک عراق نبودند. وقتی ایشان اجازه ادامه جنگ را دادند ما لب مرز بودیم ...
احمدی نژاد پایبند ولایت فقیه نبود/من هم جای ظریف بودم، با اوباما دست می دادم
جنگ بود. من معتقدم که دولت در آن مقطع مشکلاتی داشت. نمی خواهم بعد از بیست و چند سال گناه را گردن یک عده ای بیاندازم که آن زمان خود من هم جزءشان بودم. آن زمان تفاوت دید و تفاوت روحیه بود، وقتی که من به عنوان وزیر سپاه در جلسه دولت از جبهه گزارش می دادم، یک عده سوال می کردند عملیات بعدی کِی است، یک عده هم سوال می کردند کِی جنگ را تمام می کنید. نتیجه هم این می شد که ما هیچوقت معتقد نبودیم که دولت با ...
اعضای شورای شهر رشت با خانواده شهید طاهرنیا دیدار کردند/ پدر شهید طاهر نیا: حضور همیشگی سجاد در درس ...
شورای اسلامی شهر رشت با اشاره به اینکه شهادت نصیب هر کسی نمی شود خطاب به خانواده شهید طاهرنیا تصریح کرد: شما انسان های پاک و برگزیده ای هستید که از سر سفره شما شخصیتی مانند شهید طاهرنیا تربیت شد. وی با اشاره به اینکه جبهه جنگ در شرایط فعلی تغییر کرده است، خاطرنشان کرد: در دوران هشت سال دفاع مقدس جبهه های مبارزه در دهلران، سقز و...، به جبهه یمن و سوریه رفته و سربازان بی ادعا و ولایت مدار ...
سرنوشت شوم دختر فراری در تهران
دادگستری بالا رفت. آن روزها معنی طلاق را نمی فهمیدم اما هر روز به جای مدرسه در مسیر دادگاه قرار می گرفتم. بالاخره مادرم طلاق گرفت ولی دادگاه مرا به پدرم سپرد تا با او زندگی کنم. چند روز بعد پدرم زنی که به خانه ما آمده بود را به من معرفی کرد و گفت: او از امروز مادر تو است. بعدها فهمیدم که همه اختلافات پدر و مادرم به خاطر همین زن بوده است و پدرم قبلاً با او ازدواج کرده بود. من دیگر در آن ...
باید مانند کاتیوشا خود را به سنگرهای دشمن می رساندیم
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت الاسلام ابوطالب شمس زاده فرزند قنبر سال 1349 در هشتجین خلخال به دنیا آمد، اواخر سال 1366 دروس حوزوی را از حوزه علمیه خلخال شروع کرد و دو سال هم در اردبیل به تحصیل علوم دینی پرداخت وی که آذرماه 1365 اولین بار به جبهه رفته، چهار ماه در جبهه حضور داشت شمس زاده در حال حاضر روحانی طرح هجرت هشتجین است. آذرماه 1365 در گردان امام سجاد خودم را بین بچه های خوی ...
گفت وگوی تفصیلی با یک آزاده ی کوهدشتی که در دوران دفاع مقدس دانش آ موز بود
به گزارش میرملاس ، همزمان با هفته بسیج دانش آموزی با یک رزمنده و آزاده ای که در دوران دفاع مقدس دانش آموز بود و امروز مرد عرصه بخشی از مدیریت ورزش کشور است، به گفت وگو نشستیم. این مرد پرتلاش عرصه های علمی و مدیریتی از سال های حضور در جبهه و از آن مهم تر دوران سخت اسارت در [...] به گزارش میرملاس ، همزمان با هفته بسیج دانش آموزی با یک رزمنده و آزاده ای که در دوران دفاع مقدس دانش آموز بود و امروز مرد عرصه بخشی از مدیریت ورزش کشور است، به گفت وگو نشستیم. این مرد پرتلاش عرصه های علمی و مدیریتی از سال های حضور در جبهه و از آن مهم تر دوران سخت اسارت در چنگال نیروهای بعثی برایمان گفت. دکتر کرم علیمرادی رئیس فعلی فدراسیون ناشنوایان در این گفت وگو اظهار داشت: متولد سال 1346 در شهرستان کوهدشت هستم، 6 برادر و یک خواهر هستیم و شغل پدرم کشاورزی و دامداری بود. تحصیلات را از کوهدشت آغاز کرده و پایه اول ابتدایی تا پنجم را در مدرسه شهید باهنر، مقطع راهنمایی را در مدرسه شهید مطهری و دبیرستان را در آموزشگاه دکتر شریعتی کوهدشت گذراندم؛ 12 ساله بودم که انقلاب اسلامی پیروز شد، شور و هیجان انقلاب نیز در بنده تأثیر گذاشت و در پایگاه بسیج شهید باهنر به عضویت در آمدم تا اینکه در سال 59 جنگ آغاز شد. با توجه به موقعیت جغرافیایی کوهدشت که نزدیک خوزستان بود هنگام حملات هوایی دشمن به این منطقه صداهای انفجارات در شهرمان نیز شنیده می شد. در کوهدشت نیروها چند وقت یکبار به جبهه ها اعزام می شدند، اما سن بنده کم بود و هر وقت که درخواست حضور در جبهه را می کردم با آن مخالفت می شد؛ همیشه در حیاط خلوت خانه تمرین نظامی انجام می دادم تا اگر دشمن حمله کرد با آن مبارزه کنیم، حدود 2 ماه از سال 1360 می گذشت و من در آن زمان کلاس سوم راهنمایی بودم که عازم جبهه شده و در پادگان فلک الافلاک خرم آباد حضور یافتم. *همراه 42 نفر از همکلاس هایم به جبهه رفتم در آن زمان برادرم که دانشجو بود با حضورم در جبهه مخالفت کرد و مرا با ماشین از این پادگان به شهر برگرداند، در مرحله دوم اعزام به جبهه یعنی در سال 61 به عملیات بیت المقدس رفتم که این بار کسی موفق به جلوگیری از رفتن بنده به جبهه نشد. در این زمان چند هفته ای در عملیات بودم و مجدداً به خانه آمدم. در مهر 61 به دبیرستان رفتم و پس از دو ماه به همراه 42 نفر از دانش آموزان مجدداً از مدرسه فرار کرده، به جبهه رفته و در عملیات محرم شرکت کردیم. یادم می آید آن روز اعزام، مردم شهر بدرقه خیلی خوبی از ما کردند، در آن روز مادرم به محل اعزام آمده بود و دیگر نمی توانست مانع رفتن بنده شود، وقتی از شهر خارج شدیم احساس کردم این سفر، سفری متمایز است، آن زمان تنها 15 سال داشتم و یک رویایی را دیدم که در آن رویا از خیابان پایین محله خودمان عراقی ها وارد شدند و تعدادی را سوار تانک کردند که یکی از آنها من بودم؛ البته خیلی به خواب اهمیت نمی دادم اما زمانی که اتوبوس ها عازم جبهه بودند این یقین را پیدا کردم که در این سفر برنمی گردم یا شهید شده و یا اسیر می شوم. در عملیات محرم، ما در گردان فتح که مربوط به کل استان لرستان بود شرکت کردیم، پس از یک ماه گردان محبین نیز که از کوهدشت بود به ما ملحق شد؛ بالاخره سه ماه در جبهه بودیم، بعد از عملیات محرم عملیات والفجر مقدماتی انجام شد و ما سه ماه پشت خط برای انجام این عملیات بودیم که در این زمان بعد از مدت یک ماه حضور در جبهه به مرخصی آمدیم، من به پدرم موضوع حضور در جبهه را گفتم و وی نیز رضایت خود را از حضور من اعلام کرد. عملیات والفجر مقدماتی در بهمن 61 در منطقه شیب میسان در خاک عراق انجام شد، آن روز 17 ساعت در جنگل های عمقر پیاده روی کردیم، در آن منطقه 20 کیلومتر در رمل ها حرکت کردیم و علاوه بر وسایل شخصی باید پوکه های آرپی چی نیز حمل می کردیم. در این جنگل ها غذایی نبود و فقط مقداری آجیل به ما دادند تا بتوانیم تحرک و حرکت داشته باشیم، این مسیر فقط توسط طنابی که از قبل قرار داده شده بود مشخص شده و ما در آن مسیر حرکت می کردیم و در نهایت در 18 بهمن سال 61 در ساعت 2 نیمه شب عملیات والفجر مقدماتی با رمز یا فاطمه زهرا(س) شروع شد. زمانی که عملیات شروع شد با میدان مین برخورد کردیم؛البته این مسیر قبلاً خنثی شده بود اما ما نیز خسارات بدنی داشتیم، عده ای شهید شدند و میدان مین را باز کردند و بعد از گذر از میدان مین با خندقی به عرض 4 متر و طول بسیار زیاد روبه رو شدیم که باید این مسیر را طی می کردیم، در این حالت سرعت انتقال نیروها بسیار کند بود. *اسیر شدن در عملیات والفجر مقدماتی از فرماندهان ما خبر رسید که عملیات لو رفته است و باید به عقب برگردیم، بسیاری از نیروها خود را بیرون کشیدند، اما ما که در عمق مواضع رفته بودیم راهی برای برگشت نداشتیم و به محاصره نیروهای عراقی درآمدیم، بالاخره ظهر فردای عملیات ما که به اسارت نیروهای عراقی درآمدیم. هنگامی که اسیر شدیم زمانی بود که خمپاره های ایران به سمت مواضع عراقی ها شلیک می شد و احتمال داشت نیروهای اسیر شده ایران نیز شهید شوند. عراقی ها سعی می کردند ما را به عقب ببرند، اما کسانی که مجروح بودند نمی توانستند حرکت کنند و در این مسیر از بین می رفتند؛ بالاخره به شهر الاماره رسیدیم و عراقی ها ما را در حفره هایی که برای تانک های خود کنده بودند بردند تا زنده به گورمان کنند، آن زمان فقط دعا می کردیم و احساس زنده ماندن نداشتیم. بعد از حدود 15 دقیقه عراقی ها از این کار منصرف شدند و ما را به عقب بردند، به فرودگاهی که مربوط به بالگردها بود رفته و دست هایمان را از پشت بستند و داخل شهر الاماره شدیم، چند روز در پادگان بودیم تا اینکه در 21 بهمن 61 بود که ایران عملیات کرد. ما در آن زمان 2 روزی بود که غذا نخورده بودیم و چند نفر نیز در اثر عدم رسیدگی شهید شدند. *جاسازی اسرا در ماشین آیفا/پذیرایی با سنگ توسط مردم در بغداد روز سوم اسارت به بغداد رفتیم، عراقی ها در بغداد اعلام کرده بودند که ما می آییم و تبلیغات زیادی در خصوص اسرای ایرانی شده بود؛ آنها ما را در ماشین های آیفا به صورت 6 نفره قرار دادند و صف طولانی از این ماشین ها به وجود آوردند. آن زمان مردم با سنگ و یا چیزهای دیگر از ما پذیرایی می کردند و به سمت ما هجوم می آوردند، شادی عراقی ها در اطراف ماشین ها بسیار زیاد بود، شدت گرسنگی و تشنگی حاصل از سه روز محروم بودن از غذا خیلی شدید بود، آنها تا ساعت 5 بعدازظهر ما را در خیابان های بغداد عبور می دادند و مردم از دیدن ما ابراز شادی می کردند تا اینکه به سمت پادگان برده و در اتاقک هایی مانند کانتینر ما را اسکان دادند. در آن زمان بر اثر شدت گرما و اذیت و آزار عراقی ها شروع به شعار الموت صدام گفتن کردیم، آنها با کابل ما را می زدند تا اینکه پس از یک روز به سمت موصل حرکت کردیم. عراقی ها مقداری غذا به ما دادند و فکر می کردند ما در اثر گرسنگی شدید به آنها حمله کنیم، اما ما خیلی خونسرد مواد غذایی داده شده را می خوردیم، بعد از 12 ساعت که به موصل رسیدیم تازه یادشان افتاده بود که با ما مصاحبه نکردند و مجدداً ما را برای مصاحبه به بغداد بازگرداندند، در آنجا هرکس خود را معرفی می کرد و باید می گفت که من اهل کجا هستم و الان به اسارت درآمده ام. وقتی بنده برای مصاحبه می رفتم یادم است که بشکه ای از گچ، خاک و آب در آن نزدیکی بود که من از فرط تشنگی از آن آب خوردم؛بالاخره مجدداً ما را به سمت موصل حرکت دادند و مقداری وسایل شخصی به ما دادند. *از حیاط اردوگاه ما را تنبیه کردند تا به آسایشگاه رسیدیم در موصل چند پادگان بود که ما در موصل یک بودیم؛ آنجا اسرا را با کابل می زدند، وقتی نوبت به ما رسید سعی می کردیم فقط کابل ها به صورتمان نخورد. از حیاط اردوگاه ما را تنبیه کردند تا به آسایشگاه رسیدیم، هر آسایشگاه 150 نفر ظرفیت داشت و بالاخره 8 سال تمام در اردوگاه موصل یک بودم و بعد از گذشت 7 سال فقط یکبار بیرون آمدیم آن هم پس از پذیرش قطعنامه، به زیارت امام حسین(ع) رفتیم. در اردوگاه موصل یک حاج آقا ابوترابی نیز بعد از مدت دو ماه به ما ملحق شد و حدود 2 سال در آسایشگاه همراه ما بود، بعد از این مدت او لو رفت و اتهامش این بود که آسایشگاه را به پایگاه بسیج تبدیل کرده است، او را از آنجا به آسایشگاهی که مربوط به بچه های آشپز بود انتقال دادند و در نهایت پس از حدود 3 سال او را از آنجا بردند. *در اردوگاه تبدیل به مدرس عربی شدم در اردوگاه موصل با اینکه سنی نداشتم هنگامی که وارد آن فضا شدم خدا را شکر کردم؛چرا که برخلاف عراقی ها، داوطلبانه به جبهه رفته بودم، در آنجا بنده شروع به خواندن عربی کردم و صرف و نحو را نزد افرادی که در این خصوص تجربه داشتند فرا گرفتم به طوری که پس از مدتی خود به یک مدرس تبدیل شدم. *حفظ کل قرآن در 4 ماه آرزو می کردم اگر زود به کشور برگشتم درس حوزوی بخوانم و می گفتم اگر دیر برگشتم پزشک شوم؛بالاخره شروع به قرآن حفظ کردن کردم و در مدت 4 ماه، قرآن را حفظ کردم که در سطح اردوگاه رکوردشکنی بود و جشنی توسط اسرا برایم برگزار کردند؛ در اردوگاه ورزش رزمی نیز انجام می دادم و بنده مسئول امور فرهنگی آسایشگاه بودم. برنامه کاری در اردوگاه از ساعت 8 صبح تا 3 بعدازظهر بود، برای ناهار 7 قاشق برنج و چند قاشق آب خورشت به ما می دادند و گوشت دو گوسفند یخی را برای 2 هزار نفر تقسیم می کردند. *10 هزار نیروی لباس شخصی عراقی مأمور اسرا در زیارت کربلا وقتی به کربلا رفتیم دستور دادند از ارتباط با مردم خودداری کنیم، عراقی ها 10 هزار نیروی لباس شخصی را بین مردم پخش کرده بودند، اسرا در آن روز زیارت عاشورا و ادعیه مختلف را از حفظ می خواندند، وقتی به حرم امام حسین(ع) رسیدیم مردم همه اطراف ما جمع شده بودند اما نیروهای عراقی به ما گفته بودند با کسی صحبت نکنیم، وقتی پیاده شدیم سینه خیزکنان به سمت حرم امام حسین (ع) حرکت کردیم که صحنه بسیار جالبی بود. بالاخره تبادل اسرای ایرانی با عراق انجام شد و من جزو هزار نفر دومی بودم که در 27 مرداد 69 از اردوگاه موصل یک آزاد شدم و در سن 23 سالگی به وطن بازگشتم. پس از آزادی از عراق ادامه تحصیل و خواندن سال سوم دبیرستان را شروع کردم و مدرک دیپلم خود را گرفتم، پس از آن در کنکور دانشگاه شهید بهشتی در رشته پزشکی در سال 1372 قبول شدم؛ سال 79 فارغ التحصیل شده و به عنوان دانشجوی نمونه کشوری انتخاب شدم، لوح تقدیری از رئیس جمهور وقت دریافت کردم و بورسیه پزشکی کشور کانادا را به دست آوردم. در سال 70 مسئول تربیت بدنی شهرستان کوهدشت را به عهده گرفتم و زمانی که در دانشگاه قبول شدم کارمند تربیت بدنی بودم، به دلیل درگیر شدن با مسائل کاری و سمت های ریاست فدراسیون پزشکی ورزشی و دبیر کل ستاد مبارزه با دوپینگ عملاً فرصت استفاده از بورسیه کانادا را پیدا نکرده و 4 سال بعد در سال 83 متوجه شدم مهلت استفاده از بورسیه از بین رفته است. بنده در رشته دکترای تخصصی تغذیه ورزشی یا رژیم درمانی شهید بهشتی در سال 90 پذیرفته شدم و در حال حاضر نیز در حال دفاع از پایان نامه خود هستم. اولین کارمند پزشک رسمی سازمان تربیت بدنی وقت هستم و الان نیز اولین کسی هستم که متخصص تغذیه ورزشی در وزارت ورزش و جوانان است. * ویژگی های دانش آموزان زمان جنگ بنده زمانی در کنکور درس می خواندم که در پیاده روی خیابان و زیر تیر چراغ برق تا هنگام صبح مطالعه می کردم روزها به عنوان اولین مربی کانگ فو و مسئول تربیت بدنی شهرستان کوهدشت فعالیت کرده و این روال کاری ام بود و با این پشتکار به اینجا رسیدم. مطالعه در آن زمان بسیار سخت بود و تنها منبع، خود معلم بود و دسترسی به کتاب کمک آموزشی وجود نداشت، اما الان کاملاً درس خواندن فرق می کند و اطلاعات دانش آموزان زیاد است و فرقش با آن زمان این است که آن زمان پشتکار بسیار زیاد بود، اما الان پشتکار وجود ندارد. * پیام به دانش آموزان پیامم به دانش آموزان این است که باید طوری برنامه ریزی کنند که هر چه می خواهند را درست یاد بگیرند و باید الان وقت بیشتری صرف کنند؛ چرا که رقابت زیاد است، باید برنامه تفریح و سرگرمی مشخص باشد و دانش آموزان بدانند بعد از رسیدن به مدارج علمی، فرصت کافی برای تفریح وجود دارد. درج شده توسط : امین آزادبخت (مدیر سایت ) ...
قصه پر غصه یک خانواده در شرایط سیلاب/ آدرینا را باران برد + تصاویر
به گزارش گلستان ما به نقل آسوبان ، پاچه شلوارش را بالا زده است، نگاهی به خانه می اندازد، دوباره بر سر می زند، یک نگاهش به خانه است و یک نگاهش دیگرش به پیام تسلیت روی دیوار، عکس رفیقش را که می بیند؛ دوباره بر سر می زند. به سمتش می روند. دستش را می گیرند. خودش را رها می کند. به سد روبروی خانه خیره می شود. دیروز بدترین روز زندگی اش را تجربه کرده است. شاید هنوز حادثه ی سیلاب دست از سرش ...
حکایت برخورد دنیا با اهل دنیا!
...: شخصی با حضرت عیسی (علیه السلام) همسفر شد تا به کنار آبی رسیدند سه قرص نان داشتند دو تای آن را با هم خوردند و یکی دیگر را در آن محل گذاردند و برای خوردن آب بر سر نهر رفتند بعد از ساعتی حضرت سراغ آن گرده نان را گرفتند، گفت: اطلاعی ندارم پس هر دو از آنجا راه افتادند رفتند، اتفاقا آهویی با دو بچه آهو به نظر حضرت عیسی (علیه السلام) در آمدند آن حضرت یکی از آن دو آهوی بچه را طلبید به فرمان حق ...
دست ظریف به اوباما کار دستش داد/ تعبیر رهبر انقلاب درباره جان کری/ مصائب هاشمی در سال 88/ واگذاری اراضی ...
عامه ملاحظه می کنید. اما اینکه شما مدعی هستید حضرت زهرا (سلام الله علیها) بر اثر بیماری کبد جان باخته است چه سند و مدرکی دارد؟" خودکشی دختر 14 ساله متاهل در اهواز دختر 14 ساله ای به دلیل نامعلومی خود را از طبقه پنجم منزل خود در زیبا شهر اهواز به پایین پرتاب کرد. به گزارش باشگاه خبرنگاران، دختر 14 ساله ای یکشنبه 10 آبان ماه حدود ساعت17 بعد از ظهر به دلیل نامعلومی خود را از ...
حسین فهمیده به بهانه خرید نان به جبهه رفت
خود را در خانواده و بین دوستانش می اندازد. در روزهای اول جنگ نگران اوضاع جبهه و حوادث نابسامان آن زمان بود. روزی خود را به یکی از بیمارستان های کرج که یکی از دوستانش در آنجا بستری بود، می رساند و با او خداحافظی می کند. از جبهه، جنگ و حفظ انقلاب برای او می گوید و تکلیف الهی خود را گوشزد می کند. درهمان روزهای شروع سال تحصیلی، بچه ها را به مدرسه می برد و برادر کوچکش را به منزل ...
تحمل سختی ها لازمه حرکت در مسیر سیدالشهدا/ هشدار قرآن به عواقب همراهی نکردن با ولی خدا
نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُون (یس/68)؛ آخرین مرحله این است که خدای متعال آرام آرام هر چه را به انسان داده از او می گیرد؛ شخصی با جناب عزرائیل عهد بست که هر زمان قصد گرفتن جانش را داشت به او خبر بدهد؛ عزرائیل بعد از مدتی برای قبض روح او امد؛ شخص گفت: چرا طبق قرارمان خبر نکردی؟! گفت: سال هاست که خبرت می کنم؛ مگر موهایت سفید نشد؟ مگر قدت خمیده نشد؟ مگر دندان هایت نریخت؟ این ها ...
ناگفته های ابتکار از 13 آبان 58 و هجمه ها علیه محیط زیست
و سیما بعد از 10 سال روی بحث پسماند مانور می دهد. مدیران و برنامه سازان صدا و سیما آن روز کجا بودند؟ وقتی صندوق محیط زیست کشور مصادره شد و سازمان محیط زیست را از آن صندوق کنار گذاشتند آیا دغدغه برنامه سازی نداشتند؟! آیا از خودشان نپرسیدند آن صندوق و آن پول ها کجا رفت؟! و سازمان محیط زیست چه شد که به این روز افتاد؟! الان شش ماه است که این صندوق را دوباره راه انداخته ایم. متاسفانه این اقدامات را نمی ...
مدال طلای قطر را به عشق همسرم و برای شادی روحش به دست آوردم
امسال که از دنیا رفت، علاوه بر مسئولیت ها قبلی، رسیدگی به وضعیت منزل و بچه ها را نیز خودم انجام می دادم. وی در این زمینه اضافه کرد: من دو دختر 4 و 9 ساله دارم و می بایست خودم و فرزندانم را در شرایط سخت بعد از فوت همسرم مدیریت می کردم. یک ماه بعد از این اتفاق تلخ نتوانستم تمرین کنم و نزدیک مسابقات هم بود. بعد از یک ماه و در شهریور، دوباره تلاش کردم آمادگی ام را به دست آورم و تمریناتم را شروع ...
روایتی از مادرها و پدرهای کهریزک
به گزارش ستاره ها؛ حتی نوای آن ترانه شلوغ که از رادیو ضبط پرتابل پخش می شود هم به لب پدرها و مادرهای محکوم به زندگی در کهریزک لبخند نمی آورد. اینجا لبخند دیگر اعتبار خودش را از دست داده است. لبخند مال آن روزهایی بود که خانه ای بود. حالا، در این حکایت رانده شدن، لبخند دیگر جایی ندارد. از راهروهای بخش های آسایشگاه که بگذری، پدرها و مادرها، مبهوتند. مادرها مبهوت مانده اند به گل روسری همدیگر. پدرها مبهوت مانده اند به تاب خوردن تسبیح های ار ...
مدال طلای قطر را به عشق همسرم و برای شادی روحش به دست آوردم
امسال که از دنیا رفت، علاوه بر مسئولیت ها قبلی، رسیدگی به وضعیت منزل و بچه ها را نیز خودم انجام می دادم. وی در این زمینه اضافه کرد: من دو دختر 4 و 9 ساله دارم و می بایست خودم و فرزندانم را در شرایط سخت بعد از فوت همسرم مدیریت می کردم. یک ماه بعد از این اتفاق تلخ نتوانستم تمرین کنم و نزدیک مسابقات هم بود. بعد از یک ماه و در شهریور، دوباره تلاش کردم آمادگی ام را به دست آورم و تمریناتم را شروع ...
موریانه ای به نام وسواس عاطفی
سلامانه : به گزارش چاردیواری ضمیمه روزنامه جام جم، اگر به عمق فاجعه بروید، می گویید صدرحمت به همان وسواس نظافت و تمیزی. وسواس نظافت، دست های خانم خانه دار را پینه بسته می کند، اما وسواس عاطفی ریشه زندگی را به آتش می کشاند. به داستانی که برای شما می گویم توجه کنید: فرشید و مرجان دو جوان خوب و موفق بودند که در یک همایش با هم آشنا شدند. هر دوی آنها خیلی زود احساس کردند از لحاظ طرز تفکر و آرمانگرایی به هم شباهت زیادی دارند و می توانند در کنار هم یک زندگی شیرین را تشکیل دهند. حس عشق و علاقه در قلب هر دو جوانه ز ...
پرش تا آسمان
از دختران امروزی قید عمل زیبایی را زده و با اعتماد به نفس بالایی که از ورزش می گیرد به چیزهای مهم تر از تیغ جراح فکر می کند. بیشتر این آسیب ها به خاطر ژیمناستیک بوده و حالا گچ گرفتگی بدنش برای خانواده اش هم اتفاق عادی شده است. مساله ای که با خوشحالی از آن یاد می کند. یک بار که پایم شکسته بود از بیمارستان به خانه خبر دادند. من در صف رادیولوژی روی برانکار خوابیده بودم که مادرم ...
حس شیرین قهرمانی
،کارم سخت تر شد چون باید از مقام قهرمانی که کسب کرده بودم دفاع می کردم،سال2013 دوباره توانستم مدال قهرمانی آسیا را تکرار کنم ،سال 2014هم جزوکسانی بودم که به بازی های آسیایی اعزام شدم،درآنجا هم طلا گرفتم امسال هم با برنامه ای که داشتم توانستم مدال طلای آسیا رابگیرم. متاسفانه ما المپیک نداریم، اگررشته کاراته المپیکی بود،سقف آرزوهایم المپیک بودکه بتوانم مجوز آن را کسب کرده و0درآنجانیزمدال ...
خاطره سردار از یک شهید داش مشتی / تصویر
...> امام علی فرمودند: نه زنده بودن ها خوشحالشان می کند و نه از دست دادن ها ، چون برای خدا آمده اید و هر چه او خواست درست است. ما در عملیات بدر در زمان جنگ موفق نشدیم. خیلی ناراحت بودیم و شهید هم خیلی داده بودیم. روز بعد عملیات همه ما در جزیره مجنون جمع شدیم. همه ناراحت بودند و آن روز امام (ره) پیامی داده بود که این پیام خیلی عجیب بود. این پیام منتشر نشد اما بخشی از آن در ذهن من باقی ماند ...
خادم:منافع کشتی ایجاب می کرد بنا باشد!
داریم و علاقه مند به کسب آن هستیم، در یک ساختار بسیار نوپا به دست بیاوریم. باید تلاش کنیم این ساختار برای کشتی حفظ شود و روز به روز اصلاح گردد، برای اینکه بسیاری از کم و کسری های فنی تاریخ کشتی ما را به تدریج جبران می کند. فرآیند امسال، فرآیندی انقباضی است چون سال، سال المپیک است. همآن طور که گفتم، سهم سیستم کارگاهی محدود تر می شود. *شما بعد از بازی های آمریکا دو تصمیم مهم گرفتید که یک ...
افشای ماجرای بنزین آلوده و تهدید از سوی مدیران احمدی نژاد / پرونده ده ها زمین خواری در منزل یک از مدیران ...
این مسئله را بیان کردم از همان زمان سیل تهمت ها و ناسزاها نصیب من و خانواده ام شد. ناگفته های ابتکار در یک جلسه دو ساعته اما گفتن ها داشت هر چند برق جلسه هر از چند گاهی قطع می شد. وسط بحث ها می گفت نگران نباشید شاید در حفاظت محیط زیست این مسئله برای ابتکار و همکاران اش عادی باشد چون ظاهرا سال ها مجموعه همراه سازمان با ذغال و چوب گرم می شده است بنابراین بعید نیست برق این سازمان هم سال ها به یک ...
زنی که در حالت کُما بچه دار شد! +عکس
زایمان کرده ام و بچه ام صحیح و سالم است." او همچنین گفت که: "بغل کردن او برای اولین بار برایم فوق العاده بود. احساس می کردم او به من بسیار نزدیک است. من محسور شده بودم." اخرین زمانی که این مادر در سلامتی کامل بود، به نوامبر سال گذشته بر می گشت. که از بارداری او 23 هفته می گذشت. او درحالی که کارهای خانه را انجام می داد احساس سردرد شدید می کند. او همسرش مت را صدا می کن و سپس از حال می رود ...
آمریکای جنابتکار و دولتهای منفور اروپایی بعنوان ترکیب کامل و مجسم استکبار جهانی اند
نگاههای یکسویه محافظه کار یا ساده لوحانه، لزوم انجام وظیفه در لحظه ی مورد نیاز و همچنین اتحاد و یکپارچگی امت و پیروی از امام به عنوان چراغ راه مبارزه با استکبار برای ما و آیندگان باقی مانده و خواهد ماند. 36 سال از انقلاب دوم دانشجویان و ملت ایران میگذرد و در این مدت هر روز چهره ی کریه استکبار به سرکردگی امریکای جنایتکار نه تنها برای ملت ایران بلکه برای ملت های منطقه و دنیا آشکارتر میشود ...
روایتی از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا/ رسانه ملی کجا بود تا زمین خواری ها و ناپدید شدن دکل ها را رسانه ای ...
وارد دولت شدم به خاطر همین مسئله زندگی شخصی ام را هدف قرار دادند وگفتند شوهرم وارد کننده بنزین است! وی ادامه داد: یعنی همسرم اجازه ندارد زندگی عادی داشته باشد چون من وارد حوزه هایی شدم که نباید ورود می کردم. هفت مورد تحقیق و تفحص مجلس را به خاطر همین بنزین سرطان زا پاسخ دادیم. تازه آقای میرکاظمی نماینده مجلس نهم بعد از اثبات سرطان زا بودن این نوع بنزین به من گفت شما مقابل دستاوردهای یک ...
نفرت خود از آمریکا را حفظ می کنیم| توضیح درباره تجمیع بیمه ها و نظام پرداخت حقوق
شاید در طول سال جاری و در شرایط سیاسی که هنوز برجام و رفع تحریم ها به درستی آغاز نشده، صورت گرفته است. او در ادامه گفت: ما سالانه باید 5 هزار مگاوات برق بیشتری برای استفاده صنعتی در کشور تولید کنیم که امیدوارم در ماه های آینده اخبار سرمایه گذاری خارجی در ایران در این زمینه را گزارش کنیم. به گفته نوبخت بسیاری از این شرکتها کارشان را انجام داده اند و مترصد هستند 24 آذر به بعد ...
سلوک طیب تا بی مخی شعبان
این ادعا را بکنند. من پانزده سال تمام در خدمت آیت الله کاشانی بودم و حتی یک بار هم به خاطر ندارم طیب به آنجا آمده باشد! حتی شعبان جعفری هم بعد از یکی دو بار که آمد، داش مشدی های پامنار مثل امیر انگوری، امیر اوس ولی بقیه حسابی کتکش زدند و دیگر نیامد. یکی دو بار هم چاقو خورد. می گفتند: این محله قرق ماست و تو از جای دیگری آمدی و در کار ما دخالت می کنی!شعبان آدم عجیب و غریبی بود. یک بار دکتر ...
به زودی پرچم اسلام را بر بالای مجسمه آزادی
مسئولین مهندسی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) را به وی واگذار کردند. برادر "سید علی محسنی" می گوید: "سال 61 بعد از گرفتن مدرک لیسانس به ایران بازگشتم چند ماهی در خدمت سپاه و کارکنان آن بودم. اقای محسن رفیق دوست علاقه زیادی داشت تا سید علی را پیش خودش بیاورد و مسئولیت مهندسی قرارگاه را به او بدهد ولی سید علی راضی نبود و به کار ستادی و دفتری علاقه نداشت. در قرارگاه گروهی تشکیل داده بودند که در ...
40 سال زندگی مجاهدانه
فعالیت های آنان کم وبیش به من می رسید. اواخر دی ماه سال 1360، بعد از عملیات طریق القدس، ما برای عملیات فتح المبین آماده می شدیم روز 26دی ماه به دیدار امام(ره) رفتیم. جمعی از اعضای شورای عالی نظامی به همراه برخی از فرماندهان، در آن دیدار حضور داشتند. هم زمان سپاه در حال توسعه سازمان رزمش بود و برای عملیات فتح المبین آماده می شد. من در پادگان گلف بودم که گفتند آقای حسن باقری با شما کار دارد ...
سحابی پیش امام(ره) گریه می کرد که دیگر مرگ بر آمریکا نگویید/ قطب زاده به آمریکا پیشنهاد کشتن شاه را داد
ابراهیم یزدی اعلام کرده بود که ما هواپیماهای F14 را نمی خواهیم و باید اینها را برگردانیم. کارهای عجیبی در آن دوران انجام شد. دوره سربازی را از 2 سال به یک سال تقلیل دادند. گفتند ما که نمی خواهیم با دنیا جنگ کنیم به همین خاطر ارتش نمی خواهیم. حتی وزارت دفاع دولت موقت برای کمک به نیروهای مسلح اعلام کرد همه می توانند به محل سکونت خود بروند و زندگی کنند. درحقیقت به دنبال تضعیف بنیه دفاعی کشور ...