پیش گویی شهید مدافع حرم در مورد پیکرش
سایر خبرها
روزی که این شهید به جای ولنتاین جشن می گرفت
خودمان را برای همدیگر معرفی کردیم. در این مدت حتی سرش را بالا نیاورد تا مرا ببیند. * احساس کردم می توانم راحت با او صحبت کنم بعد از جلسه آشنایی، قرار شد خانواده سید محمود یکبار دیگر به صورت جدی تر به خانه ما بیایند. وقتی آمدند حالا بیشتر با هم صحبت کردیم. آقا محمود کمی در مورد کارش گفت.اینکه در سپاه مشغول است و به این دلیل که محل کارش جایی اطراف تهران است و رفت و آمد برایش سخت است ...
دزدیدن و کتک کاری خواستگار شکست خورده
خودم سراغ خانواده میترا بروم و با آنها صحبت کنم. به میترا گفتم می خواهم با تو ازدواج کنم و موضوع مادرم را هم خودم حل می کنم اما قبول نکرد و بعد هم گفت با کسی نامزد کرده است. او راست می گفت؛ من دیدم مردی جوان به نام سینا در خانه شان نشسته است. برادر میترا هم در خانه بود. من از میترا گله مند شدم اما در نهایت کاری از دستم برنمی آمد و به خانه برگشتم. حال روحی خوبی نداشتم و بیشتر روز را برای خودم راه ...
غریب این دنیای بی وفا/ روایت دست اول از بیژن الهی در حوالی سالروز تولد او
شماره ام اضافه کنم. چنین کردم، جواب شنیدم: الو، بفرمایید. آقای الهی؟ بله... بفرمایید، شما؟ خودم را معرفی کردم و گفتم از اهواز آمده ام. آن سال ها فیلم می ساختم. فیلمساز تجربی بودم، جوان بودم، به دعوت جشنواره آمده بودم تهران با فیلم شیهه ی زخم . بیژن آدرس و نشانی را دقیق گفت؛ زعفرانیه، کوچه شیرکوه، پلاک 20. نیم ساعت بعد مقابل در خانه بودم. کوچه تاریک بود، برق رفته بود. با سکه محکم ...
دختر 16 ساله ای که به مأمور گارد شاهنشاهی سیلی زد
...، وقتی بعد از ظهرها به خانه برمی گشت به کلاس های مختلف تفسیر قرآن، نهج البلاغه و... می رفت و واقعاً حتی یک ساعت از وقتش را خالی نمی گذاشت. شب ها هم که برمی گشت می رفت به اتاقش و مطالعه می کرد. او کتاب های شهید مطهری، دکتر شریعتی و انواع کتاب های اسلامی را می خواند. با وجود اینکه می دیدم تمام سال به جز یک مانتو و چند روسری خرج دیگری نداشته، می ماندم که پول هایی را که از من یا پدرش می ...
وقتی کرونا مثل نقل و نبات از در و دیوار مجالس عروسی می بارد / بفرمایید ویروس!
... شب خوبی بود و به همه خوش گذشت. شاید این زن جوان زیادی به خودش سخت گرفته بود و بیش از حد نگران بود. اما حالا فهمیده که نگرانی اش بیخود نبوده. اول شوهرش علائم پیدا کرد و با فاصله کمی، علائم سراغ خودش هم آمد؛ تب و بدن درد. دلشان می خواست فکر کنند یک سرماخوردگی ساده است، اما تست کرونا چیز دیگری می گفت. حالا هردو مبتلا شده اند و در خانه روز های سختی را می گذرانند. زن می گوید آنقدر بدن درد دارد ...
امید دارم که فرزندم سرباز قرآن و امام زمان (عج) باشد
شاءالله خداوند از شما راضی و اعمال شما را قبول درگاه خودش بگرداند شما را من جزء صابران و ثابت قدم در دین شناختم و یک زن با عفت و پاک و با حیا شناختم و برای من یک همسری بوده اید که از خدا می خواسته ام تو مصداق حاجت من از خداوند هستید و من جز حاجتم در بعضی از اوقات در دعا از خداوند بوده است که همسری به من عطا کند که خودش از او راضی باشد. خدا را شکر می کنم از همه نعمتهایش همچنین این نعمتش یعنی ...
سروان اعدامی چگونه سرلشکر شهید شد؟
منزل ما تا خواب را برای من تعریف کرده و یک انگشتر عقیق و یک دعا هم داد تا به هر طریقی که ممکن است، این انگشتر دعا به دست ابوالفضل رسانده شود و به او بگویند تا در روز دادگاه، این انگشتر در دستش و دعا هم در جیبش باشد. مشارٌالیه ادامه می دهد که من مطمئنم ابوالفضل آزاد می شود، چون حضرت زهرا سلام الله علی ها فرمودند که بخشیدم او را به تو، یک چنین عبارتی. من اتفاقاً در جریان پرونده آن شخص ...
سهیلا منصوریان: مسئول حراست گفت علی دایی هم بیاید اجازه نمی دهم وارد شود
پشت ما بود، گفت شما الان کنار بایستید تا همکار من بیاید و با شما صحبت کند . بعد چه شد؟ ورودی باشگاه انقلاب قبلا 15 هزار تومان بود و هر وقت من می آمدم کارت خودم را نشان می دادم و برای همراهم این مبلغ را پرداخت می کردم و وارد مجموعه می شدیم. یعنی من هیچ وقت چنین چیزی را کتمان نمی کنم. خلاصه ما زدیم کنار و مسئول حراست مجموعه آمد. من هم سلام کردم و گفتم وقت تان بخیر، من متاسفانه ...
روایت زندگی معتادی که این روزها خود مرکز ترک اعتیاد دارد | غرور سیاه
. 46 روز از خانه بیرون نیامدم فقط چند بار برای شرکت در همان جلسه ها. در آن 46 روز بیشتر زیر دوش آب ولرم بودم و سعی می کردم به نوعی شرایط را تحمل کنم. سیگار هم نکشیدم او از همان زمانی که خواست اعتیاد را کنار بگذارد، سیگار را هم ترک کرد و تاکنون یک نخ سیگار هم نکشیده است. ماجرای ترک سیگارش را این چنین تعریف می کند: روز سوم ترکم، کنار آشپزخانه روی آجر داغی نشسته بودم، به مادرم گفتم ...
زن جوان : از وقتی فرزندم به دنیا آمد همسرم مرا به باد کتک می گیرد چون دختر دوست ندارد!
همسرم با این بهانه که دختر دوست ندارد! مرا به باد کتک می گرفت که چرا جنینم را سقط نکردم. من هم همواره برای حفظ زندگی ام همه این رفتار های زشت را تحمل می کردم تا جایی که روزی چند بار کتک می خوردم. هر بار مرا از خانه بیرون می کرد ومن بعد از چند روز دوباره به خاطر فرزندانم به خانه ام بازمی گشتم و به خانواده ام چیزی نمی گفتم. اکنون نیز با سوءظن و تهمت هایش مدعی ارتباط من با افراد غریبه است به همین ...
داوود گفت نزنی ناقصمون کنی!
...: چاکریم داوود جان. تو به من بازیگری یاد دادی، منم به تو کاراته یاد می دم. زکریا و رشیدی نگاهی به هم کردند و ازجا بلند شدند و راه افتادیم و رفتیم در زیر زمین خانه ما و شروع کردیم به ورزش کردن. خیلی خوششان آمد، از آن روز بعد هر روز سرساعت می آمدند، حسابی روحیه شان عوض شده بود. یک روز در دفتر بودم، بلند شدم و گفتم باید برم، با رشیدی و هاشمی قرار دارم. کامران قدکچیان آنجا بود ...
روایت شاعر شهیدی که دختر گلستانی را محجبه کرد/ اگر برخی امنیت چادر را درک کنند از سر من برداشته و بر سر ...
کتاب ها در ثبات قدم من بی تاثیر نبوده است. شرایط حجاب و شخصیت اجتماعی شما قبل از محجبه شدن چگونه بود؟ خانم الف با بیان اینکه بعد از محجبه شدن به دلیل تهمت های زیادی که شنیدم دوستان خودم را از دست دادم، ابراز کرد: بعد از حجاب نزدیک ترین دوستان من که تا چند روز گذشته با آن ها بودم حرف های زشتی می زدند برای مثال یکی از این ها که خود نیز بدحجاب بود می گفت چقدر به تو پول داده اند تا ...
حفر تونل برای سرقت از خانه زوج پزشک توسط زن و شوهر صیغه ای
...، جان می باختند. از داخل خانه سرقت شده است و از طلاها و وسایل داخل خانه نیز خبری نیست. سارقان آشنا زوج کهنسال در بیمارستان تحت درمان قرار گرفته و چند روز بعد با تلاش کادر درمانی از کما بیرون آمدند. با شکایت زن جوان تحقیقات پلیسی آغاز شد، در بررسی های اولیه به نظر رسید که تونل حفر شده تنها برای تغییر مسیر تحقیقات بوده و هیچ رفت و آمدی از سوی سارق یا سارقان احتمالی از تونل صورت ...
مسئولیت نام حسین (ع) داشتن برایم بسیار سنگین است
پسرم رضا ، سه ماه جبهه نرفت. گفتم: حسین جان! بیا و ازدواج کن. گفت: مامان! اصرارت برای این است که به جبهه نروم؟ مطمئن باش اگر ازدواج هم بکنم، باز هم به منطقه می روم. بعد از این که ازدواج کرد، یک روز با خوشحالی به خانه آمد و گفت: مامان! اسمم برای رفتن به جبهه انتخاب شد. تا این سخنش را شنیدم، انگار کسی آب جوش را روی سرم ریخت. گفتم: جبهه!؟ جواب داد: ای بابا! من فکر می کردم که الان خوشحال می شوی. گفتم ...
خاطرات وکیل/ من،ارسلان،16ساله،بی مادر، حالا دیگر خراطم،نه سارق مسلح
... سرش را میان دو دستش گرفت. رفت توی خودش. برای چندثانیه بین من و او سکوت بود. - دلت خوشه آقای وکیل. مادرم کجا بود؟ من هستم وبابای بدبختم و آبجی کوچکتر از خودم. دریافتم که دوست ندارد راجع به مادرش حرفی بزنم. - خب بگذریم. تورو چه به سرقت مسلحانه؟تو الان باید ... - توروخدا شما دیگه نصیحت نکن از بس که بهم گفتن تو باید پشت میز و نیمکت مدرسه باشی حالم از ...
گپ وگفتی با علیرضا بیرانوند/ امیدوارم پرسپولیس مدال قهرمانی ام را بدهد
خداحافظی کردی؟ خب یحیی چند بار قبل از سفرشان به تبریز با من تماس گرفت که در تمرین حاضر شوم و گویا برایم مراسم خداحافظی گرفته بودند، ولی متأسفانه، چون دنبال کار های مربوط به سفرم بودم و تمرین پرسپولیس زود برگزار شد نتوانستم در تمرین حاضر شوم و با بچه ها و کادر فنی خداحافظ کنم. واقعیت این است که قرار بود سه شنبه به بلژیک بروم به همین خاطر به گل محمدی گفتم شنبه و بعد از بازگشت تیم از تبریز به ...
پشت پرده خواستگاری از دختران معلول
، اما از اواخر سال 96 که آخرین مرحله درمان را انجام دادم و نتیجه ای حاصل نشد، خسته شدم، آنجا بود که گفتم الان باید زندگی ام اولویت باشد. او ادامه می دهد: یک جور هایی دیگر خسته شده بودم، نه خرید می رفتم، نه سینما. از خانه بیرون نمی رفتم، هیچ تفریحی نداشتم، حتی با ماشین که بیرون می رفتم ویلچر را نمی بردم که یک موقع کسی نفهمد من از ویلچر استفاده می کنم. حتی وقتی که خواستم بعد از دو سال وقفه ...
جنایت، پایان تلخ عشق اینستاگرامیِ مرد جوان
.... شب آخر هم خانه اش بودم، برای خرید بیرون رفتیم که او با مرد فروشنده و مشتری های داخل مغازه مدام خوش و بش می کرد. من ناراحت شدم و سر این موضوع دعوایمان شد. وقتی به خانه برگشتیم، گفت جرات نداری از من جدا شوی و من هم گفتم دیگر با تو ازدواج نمی کنم. او شیشه و الکل مصرف می کرد و حاضر به ترک آنها نبود. کیف لباس هایم را برداشته و خواستم بروم که در را قفل کرد. مرا به گروگان گرفت و اجازه خروج به من نداد ...
روایت فارس من | ده پرده از زندگی و زمانه کوتاه قامتان اردبیلی
...، اما یک روز مادرم مریض شد. پدر مراقب مامان بود و فرصت نمی کرد من را پیش دکتر ببرد. از 15 سالگی قدم همین طور باقی مانده. یک بار یکی از دوستانم پرسید: بچه بودی که این طور شدی؟ گفتم: مادرزادی است. بعد کنجکاوانه پرسید: برادرهایت هم مثل تو هستند؟ من سه تا برادر دارم که همه بالای 185 قد دارند. در فامیل هم کوتاه قامت نداریم. گاهی با خودم فکر می کنم کاش می شد من هم مثل آنها باشم. یا حداقل کاش آدم می ...
فال روزانه چهارشنبه 25 تیر 99 + فال حافظ و فال روز تولد 99/04/25
فال روزانه چهارشنبه 25 تیر 99 + فال حافظ و فال روز تولد 99/04/25 فال روز تولد (99/04/25) دوست عزیزی که 25 تیر به دنیا آمده ای، تولدت مبارک! توانایی بالای شما در این سال به کمکتان می آید و شما را در مسیری قرار می دهد که انتظارش را ندارید. سعی کنید که مهارت هایتان را افزایش دهید تا به هدفتان هر روز نزدیک و نزدیک تر شوید. امسال در کنار خانواده سال خوبی را در پیش ...
هدایت الهی در گرو وجود زمینه هدایت در نفس است
نقل شده است. برخورد کریمانه امام حسن مجتبی (ع) با اهانت های مردم ناآگاه شام تبلیغات سوء بنی امیه در شام برضد ایشان و پدر بزرگوارشان بسیار زیاد بود؛ به گونه ای که وقتی کسی از شام به مدینه می آمد و با آن حضرت روبه رو می شد، شروع می کرد به ناسزا گفتن. مصیبت اینجاست که همه این ناسزاها و پرخاش ها را لِلّه و برای رضای خدا می گفتند؛ چراکه در تبلیغات مسموم معاویه، گفته می شد که پیغمبر ...
برای قتل شوهرم با احسان همکاری کردم/ جلوی چشمان دختر4ساله ام شوهرم را سلاخی کرد
که عشق واقعی بین ما شکل نگرفته بود. با وجود این، خیلی سرد و بی روح در کنار هم زندگی می کردیم. پدر و مادرم در یکی از روستاهای ییلاقی و تفریحی اطراف مشهد سکونت داشتند و مادرم با خیاطی به هزینه های زندگی کمک می کرد. او خیاطی ماهر بود و لباس های محلی می دوخت. من هم خیلی از اوقات را کنار مادرم سپری می کردم تا این که سه سال قبل یک روز مرد جوانی از اهالی همان روستا سوار بر موتورسیکلت آپاچی ...
زینب، شهیده شاخص ترور
.... البته یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد. مادر این شهید 14 ساله درباره دفتر خودسازی زینب، این گونه روایت می کند: زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان (عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره های قرآن ...
تلاش جهادی ها مردم را از پای من و تو بلند کرد/ چرا اسم شهدا روی کارهاست؟
32 واحد. بعد اینکه کارمان تمام شد، با اصرار زیاد ما را برای پذیرایی به خانه اش برد. از آن 32 واحد 4 واحد برای خودش بود. شربت درست کرد و برایمان آورد. بعد کمی صحبت کردن، برگشت گفت: این کاری که شما کردید باعث شد دیگه شبکه من و تو نگاه نکنم! هر چیزی که من و تو می گوید ضد شماهاست. اصلاً باورم نمی شد که رایگان کار کنید. مگر می شود کسی رایگان از جانش بگذرد؟ بعد از آن تا یک مدت که آن محل می رفتیم خودش چای ...
دانشجوی آمریکایی که برای سوغات چادر مشکی درخواست کرد/ پخش صدای اذان در سالن کامپیوتر دانشگاه آمریکا
: چه سوالی از قصه کربلا در ذهن کلیف جود مانده بود؟ خانم شکاری: ایشان حتی به من گفتند که از قصه ی کربلا یک سوال تو ذهنم مانده و آن قصه ی پطرس ملک است که میخواهم بدانم کیست ؟(خانم شکاری) و من خیلی برایم جالب بود، گفتم یعنی شما این قدر عمیق خوانده اید که حتی پطرس ملک را می شناسید؟! پطرس ملک را در همین ایران هم شاید کسی نشناسد و قصه اش را نداند, اطلاعات شما بسیار بالاست. و بعد ...
دردسرهای مستانه (4): غیبت ناگهانی منصور
برگردم مستانه با تعجب: دوبی؟ کی میخوای بری؟ منصور: آره، اونجا یه کاری دارم، می رم، دو سه روزه میام. امشب هم پرواز دارم مستانه که اولین بار بود متوجه می شد که منصور برای کارش باید گاهی دوبی هم برود، کمی دلگیر شد، اما با خودش گفت: بد هم نیست بعد از چند روز بروم خانه ی پدر و مادرم و آنها را هم ببینم. هنوزم تا دانشگاه یک هفته ای فرصت هست. این شد که مستانه و ...
من بچه دار نمی شدم اما زنم باردار شد!
روشن می کرد. بعد از گذشت مدتی همسرم خبرداد که باردار شده است، با شنیدن این خبر اشک شوق می ریختم و خداوند را شکر می کردم. شب و روز تلاش می کردم تا همسرم کمبودی در زندگی اش احساس نکند. اما بعد از به دنیا آمدن پسرم تامین هزینه های زندگی و اجاره خانه خیلی برایم مشکل شده بود به همین خاطر تصمیم گرفتم طبقه دوم خانه پدرم را بسازم تا دیگر اجاره خانه ندهم و وضعیت مالی ام کمی بهتر شود. با سختی و ...
جنجال محسن افشانی و سویل خیابانی [+واکنش های توییتری]
سناریویی برای جذب فالوئر بیشتر برای صفحات مجازی اش باشد. گفت وگوی رکنا با سویل خیابانی: سویل خیابانی در خصوص شکایتش از محسن افشانی گفت: از محسن افشانی به خاطر ضرب و جرح، تصرف عدوانی شکایت کردم. برای برداشتن وسایل شخصی ام به خانه ام رفته بودم که محسن افشانی مادر، کارگرمان و مرا به باد کتک گرفت. وی افزود: خواهر و داماد محسن افشانی در خانه من زندگی می کنند و وقتی رفته بودم ...